🔰 کودکان درونت را رها نکن
✍اصغر آقائی
_______________________
🌀 معمولاً میگویند آنچه برای #خود میپسندید، برای #دیگران هم بپسندید، اما میتوان گفت آنچه برای دیگران #عاقلانه میپسندیم، برای خود نیز بپسندیم.
🔸 روزی به دوستی گفتم: آیا در #تربیت فرزندت هر آنچه او دوست داشته باشد، در اختیارش قرار میدهی؟
🔹 گفت: حتماً نه؛ چون او #کودک است و نمیتواند همه جوانب یک مسئله را ببیند و تنها از روی #غریزه خویش چیزی را میطلبد.
🔸گفتم: پس چرا به #غرائز آشتفه درون خویش، هرگاه چیزی میخواهند، فوراً بله گفته، در اختیارشان قرار میدهی؟
🔹گفت: هووووممممم؛ متوجه نمیشوم چی میگویی؟
🔸 گفتم: وقتی تشنه میشوی، فوراً آب مینوشی؛ گرسنه میشوی، فوراً غذا میطلبی؛ خشمگین میشوی، فوراً با ناسزا و عملی خاص بروز میدهی؛ ... و همچنین غرائز دیگر نازپروردهات
و ادامه دادم:
این یعنی آنکه تو آن کودکی که از روی غریزه خویش، تمنّائی دارد را شایسته منع، با هدف تربیت و رشد او، میدانی؛ اما با #تسلیمشدن در برابر #غرائز کودکوار خویش، نه تنها آنها را شایسته تربیت نمیدانی، بلکه آنها را یله و لوس بار میآوری تا آنجا که هر کدام چون گرگی نامانوس با وجود تو به جان خود تو و دیگران میافتند ...
🔻 او در سکوتی نشان از تفکر فرو رفت ...
🔸 و من ادامه دادم: آنچه برای آن کودک، عاقلانه میپسندی برای خود هم بپسند؛ و همچنانکه تربیت آن کودک را در #تربیت غرائز او میبینی؛ تربیت خود را نیز در تربیت غرائز خود ببین؛ و غرائزت را بر محور #عقلانیت، تربیت کند.
✔️ و خداوند فرمود:
💠 إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِيتَاء ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ:
💠 همانا خدا (خلق را) فرمان به عدل و احسان میدهد و به بذل و عطاء خویشاوندان امر میکند و از افعال زشت و منکر و ظلم نهی میکند و به شما پند میدهد، باشد که موعظه خدا را بپذیرید.» (نحل/90)
🔻 آری ما باید اهل #عدل و #احسان باشیم؛ اما به چه کسانی؟ به #ذی_القربی و نزدیکان؛
🔺 اما سؤال این است: چه کسی نزدیکتر از خود انسان به اوست؟ چرا با خود عادلانه و به نیکوئی برخورد نمیکنیم؟ چرا آنچه عاقلانه برای دیگران میپسندیم، برای خود نمیپسندیم؟
✅ پس کودکان درون خویش یعنی غرائز خود را، که چون کودکی تنها خود را میبینند، نه سرکوب کنیم و نه یله و رها و فرمانده خود کنیم؛ بلکه بر اساس #راهبردهای دینی و عقلانی، #رشد دهیم؛ تا در #خدمت ما باشند؛ نه #دشمن همزاد و خانهزادمان.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
#حیات_معقول
🆔 @hayatemaqul
🔰 گام به گام با انسان کامل (۳۷)
✍ اصغر آقائی
________________
گام سوم: با ابراهیم ع (۱۶): قربانی (1)
🔻حدود غروب بود که من از #ابراهیم اجازه گرفتم کمی در شهر قدم بزنم. گاه دلم برای ابراهیم میسوخت. چرا در چنین شهر بزرگی، قدر او را نمیشناسند.
🔻در همین فکر بودم که یک لحظه در برابر بتکده شهر به خود آمدم. کناری روی تخته سنگ بزرگی نشستم. تختهسنگ برزگی که آماده تراشیدهشدن بود. برایم عجیب بود که چگونه این سنگی که بیجان گوشهای افتاده، قرار است روزی خدای قومی شود. عجیبتر آنکه تا زمانی که سنگ تراشیده نشده بود، محترم نبود؛ اما همینکه سنگتراش از آن پیکری آماده میکرد، مقدس میشد.
🔻با خود اندیشیدم که ما انسانها چقدر #گرفتار ظاهر و شکل و شمایل هستیم؛ آنان به گونهای و ما مردم قرن بیست و یکم به گونهای دیگر.
🔻همانطور که روی تختهسنگ نشسته بودم، چشم به مردمانی دوختم که کنار بتهای مختلف، هر یک یا به کاری مشغول بودند و یا منتظر بودند #قربانی و یا هدیهی خویش را تقدیم کاهن کنند.
🔻ناگهان صدایی توجّه مرا به خود جلب کرد. مادری #کودک خویش را کشانکشان سوی بتخانه میآورد. چه خبر شده است. عجیب آنکه تقریبا دیگران هیچ واکنشی از خود نشان نمیدادند و من هم که غریب بودم، نمیتوانستم در کار بتخانه دخالتی کنم.
🔻همینگونه در فکر فرو رفتم و نمیدانستم چه باید کنم و چه بگویم؟
🔻مادر کودک را نزد #کاهن برد. گویا گفتگویی با هم دارند. متوجّه گفتگوی آنان نشدم.
🔻کنارم شخصی ایستاده بود و لوازمی تزیینی که برای بتها به کار میرفت، میفروخت. به او گفتم: قصه چیست؟ آن کودک را چرا به کاهن سپرد؟ برای تربیت و کهانت است؟
🔻آن مرد به اکراه پاسخم را داد، گویی مزاحم کسب و کارش هستم. او گفت: آن کودک قربانی بت بزرگ است.
🔻من با تعجب گفتم: قربااااااانیییی!!!! مگر میشود انسان را قربانی کرد؟؟؟!!!
🔻آن مرد که گویی هیچ تأثیری از تعجب من نپذیرفته است، نیشخندی بر لبانش نشست و گفت: از کسی که با ابراهیم همراهی کند، چنین سخنی عجیب نیست؟ آری هرگاه مشکلی بزرگ در شهر مانند قحطی پیش میآید، باید قربانی بزرگی چون آدمیزاد تقدیم بت بزرگ شود، تا قهر خویش را از مردمان شهر بردارد. گفتم: اکنون که در شهر مشکلی نیست؟
🔻او که گویی دیگر مرا شناخته است، گفت: ای مهمان ابراهیم! آیا بزرگتر از ابراهیم مگر مشکلی نیز هست؟! او تمام شهر را به ویژه کار و کاسبی و معاش ما را به هم زده است.
🔻من که تازه متوجهی قصه شده بودم، نمیدانستم چه کنم و تمام قلبم را اندوه گرفت، ناگهان صدای مرد مرا به خدا آورد.
🔻 او گفت: برو به آن ابراااااااهیییممم بگو اگر خدای خود را واقعی میداند و شجاعتش را دارد، در برابرش انسانی قربانی کند. نمیبینی مردمان این شهر چقدر برای خدای خود ارزش قائل هستند و شجاعانه از کودک خویش نیز میگذرند؟!
🔻من که میدانستم سخن او نادرست است، اما جوابی نداشتم؟ عقلم میگفت نباید انسان را قربانی کرد، اما دلم میگفت ای کاش ابراهیم هم کسی را به دلخواه خودِ او برای خداوند قربانی میکرد، تا در برابر #یاوهگویی امثال این فرد سخنی داشته باشم.
🔻تقریبا خورشید رفته بود و تنها چادرشب سرخفام او در آسمان گسترده بود که به خانه ابراهیم رسیدم.
🔻غصهدار کنار حوض نشسته، آبی به صورتم زدم. ابراهیم که من را در آن حال و روز دید، گفت: چه شده است جوان؟
قصه را به او گفتم. او تبسمی کرد و گفت: زمانش هنوز نرسیده است.
🔻خوشحال شدم که بالاخره او میخواهد انسانی را قربانی کند تا معلوم شود که او و مؤمنان نیز شجاع هستند و به زودی شخصی را برای خداوند قربانی خواهند کرد تا دهان یاوهگویان مشرک، بسته شود.
اما ... .
... و سفر ادامه دارد.
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
#حیات_معقول
🆔 @hayatemaqul