☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
به حضرت زهرا سلام الله علیها
و امیرالمؤمنین علیه السلام
يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، يَا عَلِىَّ بْنَ أَبِى طالِبٍ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🦋🦋
يا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ، يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ، يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ، يَا سَيِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكِ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكِ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعِي لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@hedye110
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
#کتابدا🪴
#قسمتدویستنود 🪴
🌿﷽🌿
من هم پشت وانت جا گرفتم شدت حمله ها بیشتر
شده بود. خمپاره ها با به قول خرمشهری ها، خمسه خمسه
چندلایی روی زمین می نشستند، بیچاره حاتم مستاصل مانده بود چه
کار کند، گاه پایش را روی گاز می گذاشت و با سرعت پیش می
رفت، بعد یک دفعه ترمز می کرد و ما را پشت وانت به هم می ریخت
و به دیواره های وانت میگوبید. سر همان برج خطرناک آنقدر
آتش زیاد شد که حاتم فریاد کشید برید پایین، بپرید پایین، الانه که
ماشین بره رو هوا
مردها می گفتند: نگه دار. نگه دار می زنن، برید
پایین. پناه بگیرید
خمپاره ها از هر طرف می آمدند. اول صدای سوت شان را می
شنیدیم و هول و ولایمان بیشتر می شد که الان به ماشین اصابت
می کنند. حاتم کمی سرعت را کم کرد. پسرهای مسجد اول پریدند
و در شیب جاده قل خوردند. مردها هم بلافاصله از دیواره کنار
وانت
خودشان را پرت کردند. من ماندم چه کار کنم. اول خواستم از
کنارة وانت بپرم، به نظرم ارتفاع بلند بوده منصرف شدم. خودم را
به سمت در وانت رساندم. چادرم را سفت گرفتم. به آسفالت و
شیب خاکی کنار جاده، نگاه کردم. فکر کردم چطور باید بپرم تا
آسیب کمتری ببینم، صدای حاتم را هم می شنیدم که مرتب می
گفت: بپر دختر, زود باش. به خودم گفتم باید از پهلو بپری و توی
شیب جاده قل بخوری. اگر جفت پا پایین بیایی پاهایت قلم می شه و
این حساب و کتاب ها در عرض چند ثانیه صورت گرفت.
چشمانم را بستم و یا علی گفتم و پریدم
موقع فرود آمدنم لحظه ایی که بین زمین و آسمان بودم خمپاره ایی
در سه، چهار متری ام زمین خورد و همزمان پایم سوخت. از آن
طرف موقع اصابتم به زمین، با اینکه نمی خواستم روی آسفالت
بیفتم، بازوی چپم به لبه آسفالت جاده گرفت و درد و سوزشی
شدیدی توی دستم پیچید، بلافاصله توی خاک قل خوردم و در شیب
جاده خوابیدم. درد بدی توی دستم احساس می کردم. پای راستم،
کمی بالاتر از زانویم هم میسوخت. آهسته روی پایم دست کشیدم،
دلم خیس شد، فهمیدم ترکش خورده است. باز آرام روی زخم دست
کشیدم اثری از ترکش نبود. خواستم به شکم بخوابم و جاده را نگاه
کنم، دیدم اصلا نمی توانم به بحث مهم اشاره ایی بکنم.
یکی از همکاران حاتم توی آن صدای انفجار ها و لرزش زیر
پایمان، فریاد میکشید هیچکس نیست، به فریادمون برسه ؟ لامصب
ها، بسه دیگه، یا ابا الفضل به دادمون برس
پسرها می خندیدند و می گفتند: نترس عمو. چیزی نیست. الان
تموم میشه بعد که چشمشان به من افتاد، چون اصابت ناجور مرا با
زمین دیده بودند، با فریاد پرسیدند: طوری تون شده؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#کتابدا🪴
#قسمتدویستنودیکم 🪴
🌿﷽🌿
کمی سرم را بالا آوردم، حاتم ماشین را وسط جاده رها کرده و
خودش به پایان زده بود، هر آن منتظر بودیم ماشین مورد اصابت
مستقیم قرار بگیرد یا ترکشی به باک بخورد و وانت را روی هوا
بفرستند، به خودم گفتم: اگر ترکش که به پای من خورده به باک
خورده بود، الان از من جز خاکستر چیزی مانده بود؟ واقعا اگر
خدا نخواهد و مقدر نکند، برگی از درخت نمی افتد، بعد به زخم
پایم نگاه کردم. شلوار لی که به پا داشتم از دو جا سوراخ شده
ضخامت پارچه مانع از جراحت بیشتر شده بود. بعد از بیست دقیقه
که مچاله مانده بود همه حجم لالی از ما فاصله گرفت و به طرف
بیمارستان طالقانی رفت. بلند شدیم و به طرف ماشین راه افتادیم.
ترکش ها بدنه وانت را آبکشی کرده بودند. یکی از الاستیک های
جلو هم پنچر شده بود. گفتم: به ما نیومده، ماشین سالم سوار بشیم.
توی این همه مدت غیر از آمبولانسی که با آن على را آورده
بودیم، این تمیزترین و سالم ترین ماشینی بود که سوار شده بودم
سوار وانت شدیم و راه افتادیم. سرعت مان دیگر خیلی کم بود.
لاستیک پنچر، حرکت را سخت و گذر از پل را سخت تر می
کرد. پسرها با همکاران حاتم جور شده بودند و با هم حرف می
زدند. مردی که ترسیده بود و داد و هوار راه انداخته بود، حالا
دیگر به کارها و حرف های خودش می خندید و می گفت: شب
چون آدمیزاد عزیزها بقیه هم می گفتند که به موقع پریدن، با آن
سرعت ماشین بدن شان خرد و خمیر شده است
وقتی به مطب رسیدم، قبل از هر کاری توی یکی از اتاقی ها رفتم
و در را بستم. آستینم را بالا زدم و دستم را نگاه کردم، پوستم
ملتهب و قرمز شده، رگه های خون روی دستم خشک شده بود.
هر چه می گذشت درد دستم بیشتر می شد. وقتی می خواستم دستم
را بالا ببرم آهم در می آمد. فردای آن روز دردش خیلی بیشتر
شد. التهاب و قرمزی پوست جایش را به سیاهی و کبودی داده
بود، گاه حین کار چنان اذیتم می کرد که بی تاب می شدم. قرص
های
مسکن هم مصرف کردم، افاقه نکرد. به آقای نجار گفتم، آمپول
نولازین بهم داد و بلقیس ملکیان آن را تزریق کرد. می دانستم توی
خانه شلوار تمیز برای عوض کردن ندارم. برای همین کنار شط
رفتم و شلوارم را توی آب شستم، چادرم به خاطر این توی آب
رفتن ها و توی خاک و ځل بودن ها، حسابی کثیف شده و سفیدک
زده بود. هر وقت میرفتم، جنت آباد آن را از سوم در می آوردم و
به تنه درختان می کوبیدم، بلکه حداقل خاک هایش بریزد، با این
شرایط به هیچ وجه دلم نمی خواست آن را از خودم جدا کنم.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🧐 به تِــرِدمیــل دقت کردی؟!
🏃♂هرچی میدوئی به جایی نمیرسی، حتی یه متر هم جلو نمیری!
📱حالا داستان استفاده نادرست از فضای مجازی هم همینه، اگه استفاده مفیدی نکنی و فقط باهاش وقت بگذرونی، هیچ پیشرفتی نمیکنی و همیشه درجا میزنی🚶♂و فقط عمر و وقتت تلف میشه⏳
و همچون کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به خود فراموشی گرفتار کرد، آنها فاسقانند. سورهحشر۱۹
@hedye110
چه میدانی این تلفیق خون و عمامه
چقدر زیباست....
.
چه عمامه هایی که
برای امنیت با خون آغشته شدن
#روحانی_مدافع_حرم
#شهید_مجید_سلمانیان
@hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 پاسخ به دو شبهه : وجود #حضرت_رقیه سلام الله علیها و متن زیارت عاشورا
❌ همیشه در ایام محرم و صفر یک عده میگویند اصلا کی گفته حضرت رقیه سلام الله علیها وجود داشته؟
✅ پاسخ: در کتاب کامل بهایی نوشته عماد الدین طبری که ۷۰۰ سال پیش نوشته شده دقیقا ماجرای شهادت حضرت رقیه رو همونطور نقل کرده که ما الان در روضه ها میخوانیم.
❌ میگویند مرحوم شیخ عباس قمی این زیارت عاشورا رو از کجا آورده و در مفاتیح نقل کردند؟
✅ پاسخ: مرحوم شیخ طوسی در کتاب مصباح حدود ۱۰۰۰ سال پیش و شهید اول در کتاب مزار، زیارت عاشورا را دقیقا مطابق همین متنی که امروز در اختیار ماست نقل کردند ...
@hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭 ماجرای تکان دهنده نبش قبر حضرت رقیه سلام الله علیها
پ.ن: در نقل دیگر این ماجرا ،فرد مذکور بجای سید هاشم خراسانی ،سید ابراهیم دمشقی خادم حرم حضرت رقیه(س) عنوان شده است
@hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسینی ترین جامانده اربعین 💔😔
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
🍃بہ نام او ڪه...
🌼رحمان و رحیم است
🍃بہ احسان عادت
🌼وخُلقِ ڪریم است
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🇮🇷🇮🇷🏴🏴
#سلام_امام_زمانم
سلام بر تو
ای یگانه دوران و ای همنشین تنهایی!
سلام بر تو
و بر روزی که جهان
با قدومت آباد خواهد شد.
السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ الفَرِیدُ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
4_5814543488582157752.mp3
2.05M
🔸ترتیل صفحه 55 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام بیات - رست
🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه
#تلاوتروزانهیکصفحهقرآن🕊👇
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
055-aleemran-ta-1.mp3
7.29M
055-aleemran-ta-2.mp3
6.4M
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
به امام حسن مجتبی علیه السلام
و امام حسین علیه السلام
يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْمُجْتَبىٰ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🦋🦋
يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ، يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الشَّهِيدُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ، اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@hedye110
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
#کتابدا🪴
#قسمتدویستنوددوم 🪴
🌿﷽🌿
ولي لافاتی باعث شد علی رغم میلم آن را از سرم بردارم
یک بار که توی جنت آباد بودم، وانتی آمد. اولین باری که راننده
این وانت شهید آورد، ما دیگر دست از سرش بر نداشتیم. هر بار
که او را می دیدیم از او خواهش می کردیم به ما کمک کند. می
گفتیم وجود شما خیلی لازمه، ما بدون وسیله نمی توانم کاری کنیم.
او هم می گفت: به خدا من حرفی ندارم. منتهی بنزین پیدا نمی کنم.
بنزین باشه من در خدمتم
این بار هم جنازه ایی آورده بود. موقع برداشتن جنازه از داخل
وأنت اش، گفت: بهم گفتند، به جنازه سه روزه که توی پلیس راه
افتاده موقعش طوریه که نمیشه جنازه رو آورد. شما میگید چی کار
کنیم؟
پرسیدم: شما می دونید، محدوده ایی که جنازه افتاده، کجاست؟
گفت: آره. بهم نشون دادند. گفتم: پس بریم، شاید بتونیم برش
داریم.
موقعی که می خواستم سوار وانت بشوم، پیرزن مسنی که چند
روزی بود به جنت آباد آمده بود، چادر سفیدش را سر کرد و
دمپایی پلاستيکی آبی رنگش را پوشید و کنار وانت آمد. می
خواست همراهم بیاید. با اینکه می دانستم پلیس راه چه وضعیتی
دارد، نتوانستم به پیرزن چیزی بگویم. آخر او دنبال پسرش
میگشت. توی جنت آباد مانده بود تا شاید در بین شهدایی که به
اینجا می آوردند، او را پیدا کند. دستش را گرفتم تا بالا بیاید.
خودش را به زحمت بالا کشید و یک گوشه نشست. به صورتش
نگاه کردم. به نظرم سن زیادی داشت. با اینکه پوست صورتش
چروکیده بود، قیافه دوست داشتنی و دلنشینی داشت.
ماشین راه افتاد. همانطور که فکر می کردم پلیس راه بدجور زیر
آتش بود. راننده توی جاده کمربندی نگه داشت
من و یکی، دو نفر که از جنت آباد با ما بودند، پیاده شدیم. برای
رسیدن به نقطه ایی که راننده نشان می داد، باید مسیری را زیر
آتش طی می کردیم، از شیب جاده کمربندی پایین رفتیم، این جاده
از سطح زمین مقداری بلندتر بود. یک قسمت هایی از این بلندی
به دو متر می رسید، چون زمین منطقه شوره قرار بود و در
نزدیکی دریا قرار داشت، عمق زمین از آب اشباع بود و هر وقت
باران می آمد دو طرف جاده را آب فرا می گرفت، به خاطر همینه
لوله های بتونی بزرگی در زیر جاده کار گذاشته بودند تا آب از
این طرق جاده به آن طرف در جریان باشد و آن را تخریب نکند.
تا نقطه ایی که می توانستیم، در حاشیه جاده جلو رفتیم بعد برای
رسیدن به جنازه باید به آن دست جاده که زیر آتش بود می رفتیم.
چادرم را جمع و چور کردم و چهار دست و پا از داخل یکی از
لوله ها عبور کردم. همان طور به طرف جنازه پیش رفتم. حالا
آتش تیربار عراقی ها روی سرمان بود و هر آن امکان داشت
مورد اصابت گلوله هایشان قرار بگیرم. پیش خودم می گفتم: من هم
مثل این جنازه اینجا می افتم
به هر بدبختی بود به جنازه رسیدم. دمر افتاده بود. از خاک سرخی
که دور و برش را گرفته بود، معلوم بود که چقدر خون از بدنش
رفته است. جنازه با خیسی همین خون که دال دیگر خشک شده
بود، به زمین چسبیده بود، سعی کردم او را به صورت برگردانم،
نتوانستم به عقب نگاه کردم، پسرها پشت سرم زمین خیز آمده بودند.
گفتم: میاید جلوتر. باید کمک کنید
پسرها گفتند: نه ما دست نمی زنیم
بهشان حق میدادم. سه روزی زیر آفتاب داغ، خاک و آتش ماندن،
حالت جنازه را تغییر داده بود. حس بدی به آدم دست می داد. دو دستم را از پهلو به بدن جنازه گذاشتم و هل دادم. این کنده شدن از
زمین با صدای خشک فیز فیز همراه بود، بالاخره جنازه از
زمین جدا شد و برگشت ولی اوضاع بدتر شد دل و رودهائی که
بیرون ریخته بود، معلوم شدند. حنجره اش را هم ترکش پاره کرده
بود. معلوم بود همان لحظه در حال خوردن نان و
بوده، چون ظواهر امر نشان می داد بعد از اصابت ترکش لقمه نان
و پنیرش را گردانده است....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef