4_5839344184527422613.mp3
1.99M
🔸ترتیل صفحه 63 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام بیات
🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه
☘️☘️☘️☘️
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
063-aleemran-ta-1.mp3
5.21M
063-aleemran-ta-2.mp3
4.99M
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
#کتابدا🪴
#قسمتسیصد🪴
🌿﷽🌿
از وقتی شیخ شریف ضمانت حضور ما را در مطب کرده و ریش
گرو گذاشته بوده عوامی مان را بیشتر جمع کرده بودیم. هر کسی
که اهل کار کردن بود، حق داشت توی مطب بماند و اگر کسی دل
به کار نمی داده محترمانه عذرش را می خواستیم. مردهای مسجد
و برادرهای آشنا دورادور حواسشان به رفت و آمدهای مطب بود و
بدون ایجاد حساسیت مراقب ما بودند. محمود فرخی و آقای مصباح
بیشتر از بقیه نسبت به ما غیرت به خرج
دادند. غروب که میشد، می آمدند چند دقیقه ایی توی مطب
مینشستند و اگر یکی از بچه ها را نمی دیدند، سراغ می گرفتند. می
گفتیم برای کاری جایی رفته، چطور مگه؟
می گفتند: هیچی کارش داریم. یا می پرسیدند: اوضاع احوال
چطور است، مساله ایی و ما هم اگر مساله مشکوک با سؤال
برانگیزی را متوجه می شدیم به آنها اطلاع می دادیم و یکی از
کسانی که با اکیپ پزشکی بار اول به مطب آمدند و صبح نشده
فرار کردند، چند و بعد به مطب آمد. او مرد هیکلی با سبیل هایی
از بناگوش در رفته بود که با لهجه کردی حرف می زد. می گفت:
اهل سنندج هستم
این بار هم کار خاصی انجام نمی داد. دور و بر داروها می
چرخید و سرش را با آنها گرم می کرد. در توجیه تنبلی اش هم می
گفت: داروها را تقسیم می کنم. در حالی که از گروهک های
کومله و دموکرات داد سخن می داد و از افکار آنها حمایت می
کرد. من که شناخت خوبی از این گروهک ها داشتم، در مقابلش
ایستادم. علی برایم گفته بود توی کردستان این ها به اسم دفاع از
خلق کُرد، مردم را به خاک سیاه نشانده اند. پوسترهای زندان
بمباران شده وله نو و شکنجه های پاسدارها و مردم کُرد را آورده
بود و می گفت: ببینید چطور سفاکی میکنند و مردم را در اختناق
نگه می دارند
با توجه به این مساله من نظر خوبی نسبت به این مرد نداشتم. غیر
از این او دائم سعی در ایجاد تفرقه بین ما داشت، پیش ما از نجار
بد میگفت. از زبان ما حرف هایی را به دیگران منتقل می کرد. با
اینکه سعی می کردیم هم کلامش نشویم، یک بار رک و صریح
بهش انتقاد کردم. آن هم وقتی بود که فهمید من کُرد هستم. گفت: تو
مگه کُرد نیستی؟ باید طرفدار خلق کُرد باشی، چرا می گویی
کومله و دموکرات، گروه های انحرافی اند؟
من این حرف ها را به دخترها گفته بودم و او شنیده بود، در
جوابش گفتم: مگه هر کس کُرد باشه، باید خائن هم باشه. من در
وهله اول مسلمانم، بعد کُرد هستم
در جوابم باز از کومله و دموکرات حمایت کرد و آنها را ناجي
مردم کرد معرفی کرد. من هم از فجایعی که آنها باعث اش شده
بودند، گفتم. دیگر حرفی نزد. غروب که محمود فرخی به مطب آمد
و پرسید: مشکلی پیش نیامده جریان را برایش گفتم، در کمال
تعجب دیدم همه چیز را می داند. بعد گفت: نگران نباشید. این تحت
نظره. ما خودمون هم فهمیدیم نیتش از اومدن به اینجا کار کردن
نیست
باز هم با چنین کسی روبه رو شدیم، تقریبا از همان روزهای اولی
که به مطب شیبانی آمده بودیم، جوان بیست و چند ساله ایی به اسم
جونشان هر وقت گذرش به آن دور و پرها می افتاد، یک سر هم
به مطب می آمد. با اینکه خیلی ادعای مذهبی بودن می کرد و
خودش را عامل سرسخت به احکام شریعت نشان می داد هیچ کدام
از ما نظر خوشی به او پیدا نکردیم.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#کتابدا🪴
#قسمتسیصدیکم🪴
🌿﷽🌿
نجار هم از او خوشش نمی
آمد. به ما می گفت: این بابا درونش با چیزی که ظاهرش نشون میده همخوانی ندارد. این رو اینجا راه ندهید
با همه این اوصاف این آدم دست از سر ما برنمیداشت. مخ ما را
به کار گرفته بود می گفت: باید با من یک گروه تشکیل بدهیم. ما
باید خودمون مستقل عمل کنیم. اگر گوش به فرمان نیروهای دیگر
باشیم، کاری از پیش نمی بریم
گذشته از این ها هر وقت ما را می دید، امر و نهی مان می کرد و
می گفت. شما باید خیلی محکم باشید و موقع راه رفتن، سرتان
پایین باشد و
هیچ کدام از ما به حرف های او توجه نمی کردیم. بین همه، من
بیشتر حواسم به تضادهای رفتاری اش بود و بچه ها را متوجه
تناقض هایت می کردم
تو هم به من می گفت: تو خیلی گستاخی! من هم جوابش را می
دادم که: تو مگر وکیل وصی ما هستی که توی کارهای ما دخالت
می کنی، ما تو را قبول نداریم. روی همین حسابه خیلی با من بد
افتاده بود، می شنیدم به بچه ها می گوید: با این دختره نگردید. این خیلی سر خود و پرروست
از این طرف این حرف ها را می زد و از طرف دیگر سعی می
کرد با تمام سرسختی های من کنار بیاید و به هر زبانی شده مرا
توی کارهایش بکشاند، می گفت او را از دادستانی مامور کرده
انده نیروهای ستون پنجم را شناسایی و دستگیر کند. هر روز که میگذشت ما به روغگویی او بیشتر پی می بردیم. خیلی دلم می خواست هر طور شده مچ اش را باز کنم یک روز نزدیک های غروب که ما مشغول حرف زدن و آماده
کرد وسایل بودیم وارد مطب شد و گفت: توی نیروی دریایی
یک نفر مظنون رو گرفتیم. من میخواهم محاکمه اش کنم. شما هم باید ببینید.
بچه ها گفتند: شما چه کارهایی که کسی رو محاکمه کنی؟ گفت:
من دادیار دادگاهم من گفتم: حالا چه ضرورتی داره ما بیاییم؟ و
گفت: هیچی، بیایید کار من رو ببینید. شما که آن قدر ادعا داری۔
هر چه ما طفره رفتیم او دست برنداشت، به زهره گفتم بیا بریم
ببینیم این راست میگه یا دروغگوست. حواسمون رو
هم جمع می کنیم یه وقت ازش رو دست نخوریم زهره قبول کرد
و راه افتادیم. پیاده تا خیابان لب شط رفتیم، از آنجا دست راست
خیابان دیدیم و کمی جلوتر سر یک نبش، خیابان جلوی ساختمان دو طبقه سفید رنگی ایستاد و گفت: همین جاست، رسیدیم
به ساختمان دقت کردم. به نظرم متروکه می آمد. هیچ صدا و
نوری نبود. گفت: چرا ایستاده اید؟ بیایید تو !گفتم: من الان
دلیلی برای داخل شدن نمی بینم. مگه محل دادگاه شما نیست. شما فرمایید بروید تو
شانه هایش را بالا انداخت و از در نرده ایی وارد حیاط پر دار و
درخت ساختمان شد گشتی زد و برگشت و گفت: مثل اینکه هنوز
مجرم را نیاورده اند. منتظر می مونم مطمئن شدم این آدم همان طور که فکر میکردم ریگی به کفشی دارد، به همین خاطره من گفتم: دلیلی برای موندن ما نیست. شما مثل اینکه ما رو بچه فرض کردی مگه ما بیکاریم؟ اصلا ما نمی خواهیم دادگاهی تو را ببینیم.
زهره هم که کمی ترسیده بود، آهسته به من گفت: حالا چی کار
کنیم؟گفتم: هیچی برمی گردیم. این آدم معلوم نیست چه نقشه ایی تو كله
خرابش داره. غلط نکنم آقا خودش با ستون پنجمی ها قرار داره،
راه بیفت بریم....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
.
☘ توصیههای عالم ربّانی آیتالله حاج شیخ
محمدرضا طبسی نجفی:
۱. سعی کنید هر شب در موقع خواب، سوره ملک را تلاوت کنید.
۲. همیشه یک دستتان بر روی قرآن و دست دیگرتان در دست اهل بیت باشد.
۳. برای خدا تواضع کنید تا عزیز و سربلند شوید.
۴. روزی یک صد مرتبه (یا علیم) و (یا حفیظ) را فراموش نکنید.
۵. هر چه میخواهید از ذات مقدس علی بن موسی الرضا علیهماالسلام بخواهید.
📗 کتاب فقیه خراسان ؛ صفحه ۲۸۷ .
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپی زیبا از زیارت عاشورا به همراه متن
با صدای علی فانی
#زیارت_عاشورا
#التماس_دعا_برای_ظهور🤲
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 از دلایل #محرومیت_نمازشب
مردى نزد امیر مؤمنان(علیه السلام) آمده و عرض کرد که: من از نماز شب محروم شدم. حضرت فرمود: تو کسى هستى که گناهانت تو را به بند کشیده است.
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تشنگی محدث قمی در عالم برزخ!
#استاد_حسینی_قمی
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دو شرط اصلی در تشویق کودکان...
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی ...
ای نام توشیرین
ای ذات تودیرین
خوشم که معبودم تویی
خرسندم که مقصودم تویی
سلام صبحتون بخیر
الهی به امید تو💚
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🇮🇷🇮🇷🏴🏴🏴
#سلام_امام_زمانم
چشمانم از سر صبح قدمهای تو را میجويند
يابن امیرالمومنین من به گوشه چشمی از جانب شما اميد بسته ام...
اميد، وقتي به خاندان شما باشد...
"نااميدی"، كلمه ای گنگ میشود
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
4_5841591191157605460.mp3
1.85M
🔸ترتیل صفحه 64 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام نهاوند
🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه
☘️☘️☘️☘️
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
064-aleemran-ta-1.mp3
4.99M
064-aleemran-ta-2.mp3
5.66M
#کتابدا🪴
#قسمتسیصددوم🪴
🌿﷽🌿
همین که ما راه افتادیم، گفت: هیی، کجا می رید صبر کنید الان
میان گفتیم: خودت بمون. ما میرویم. محاکمه رو هم خودت کن. به ما ربطی نداره
راه افتادیم، رفتیم مسجد جامع، آقای فرخی و آقای مصباح را پیدا
کردیم و جریان را برای آنها تعریف کردیم و گفتیم: یک فکری
بکنید.
مثل دفعه قبل محمود فرخی، آقای مصباح گفت: ما متوجه این
مساله شده ایم. شما بدون اینکه حساسیتی به خرج بدهید و او را
متوجه کنید، به کارهای خودتون ادامه بدهید و خیلی مراقب باشید
به مطلب که آمدیم، به یک یک دخترها سپردم حواسشان را جمع
کنند، از آن به بعد ما خیلی سرسنگین تر از قبل با او برخورد می کردیم، خودش هم فهمیده بود همه با بدبینی به او نگاه می
کنند، آدم خیلی تیزی بود. دیگر کمتر آفتابی می شد. بعد از چند
وقت غیبش زد.
****
فصل بیست و دوم
محدوده کوی آریا بودیم. توی وانت چند تا مجروح داشتیم. می
خواستیم آنها را به بیمارستان طالقانی برسانیم که یک نفر کنار
جاده دست تکان داد. راننده نگه داشت. مرد جلو آمد. او را کم و
بیش می شناختم. توی مسجد و جنت آباد کمک می کرد، گفت: ما
اینجا یه جنازه پیدا کردیم. داشتیم کار می کردیم که توی بیل
بلدوزر بالا اومده
گفتم: ما مجروح داریم. اینا رو برسونیم طالقانی، برمی گردیم
رفتیم مجروح ها را تحویل دادیم و برگشتیم. آن مرد همراه یکی،
دو نفر دیگر با بلدوزر خاک برداری می کردند و توی کیسه ها،
خاک و شن میریختند. می گفتند این کیسه ها را برای استشار
بیمارستان طالقانی می خواهند
کنار بلدور رفتم. توی بیلی آن جنازه یک نظامی را دیدم. سر و نیم
تنه یک جسد آویزان بود. انگار مومیایی اش کرده بودند. تمام
چربی تنش خشک شده، هیچ گوشت به تنش نبود. پوستش کبود و سوخته شده، معلوم بود چند روزی هست آنجا مانده. با اینکه تمام تنش ترکش خورده بود، ولی چون خشک شده بود، اصلا
خونریزی نداشت. جسد بو می داد ولی به آن قدر شدید که آدم را
فراری بدهد. خیلی برایم عجیب بود که چرا متالشی نشده است.
حدس زدم از نیروهای نفوذی عراقی ها است که از طریق آب از
سمت جزیزه مینو به این طرف آمده، بعد زیر آتش خمپاره های
خودشان قرار گرفته، خودش را تا این تل خاک کشانده تا پناه
بگیرد ولی از شدت ضعف و گرسنگی جان داده است
پرسیدم: جیب هاش رو نگشتید؟ گفتند: ما جرات نکردیم، دست
بزنیم. با اکراه به جیب های جنازه دست بردم و یک کارت
شناسایی، یک عکس خانوادگی با چند نخ سیگار مچاله از جیب
پیراهنش در آوردم. توی کارت شناسایی اش آب رفته و خیس شده بود. نوشته های روی کارت به خاطر پخش شدن جوهر ناخوانا
بودند. فقط كلمة النقیب توانستم بخوانم که به نظرم درجه سروانی
اشی بود. به عکس نگاه کردم. چند تا زن، بچه و در کنار هم
ایستاده بودند. از نوع لباس و قیافه هایشان معلوم بود که عرب و عراقی هستند جسد را روی وانت گذاشتند. با راننده ماشینی که با
آن آمده بودم، جسد را ببرد و برگردد...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef