23.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاسخ قاطع مقام معظم رهبری مدظله
به کسانی که به بچه های انقلاب برچسب «تندرو» میزنند...
«از ادبیات سیاسی دشمن استفاده نکنید...»
به امام خمینی هم میگفتند ایشان تند رو است و اکنون هم بنده (رهبری) از همه تندرو تر هستم
انقلابی را میگویند تندرو و غیر انقلابی را میگویند ایشان میانه رو است
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🔴۱۷ شهریور ۱۳۵۷،یکی از غمانگیزترین و تاریخسازترین روزهای ایرانِ معاصر!؟
💬ماه رمضان تازه تمام شده بود؛ اما غوغای تهران تازه شروع شده بود. این بار شعارهای تظاهرات رادیکالتر از همیشه؛ اصلِ سلطنت را هدف گرفته بود.
💬رژیمِمستاصل حرف از آشتیملی میزد؛ دولتِفرمایشی عوض شد؛ اما به روشنی معلوم بود که تظاهرات عید فطر (۱۳شهریور) شاه و دربار را ترسانده...
💬پهلویدوم [سوار بر هلیکوپتر] تظاهرات نیم میلیون تهرانی که نمازعید را به امامت آیتالله مفتح، در تپههای قیطریه خوانده بودند، دیده بود.
💬صبح۱۴شهریور؛ مردم جای آنکه سر کارشان بروند، به خیابان آمدند. رژیم، اعلام حکومت نظامی کرد حتی در شهرهای کوچکتری مثل کازرون و جهرم!
💬حکومتنظامی شده بود اما کسی اعتنا نمیکرد. اعتراض دستهجمعی ادامه داشت. راهپیمایی بزرگ در راه بود.
زمان: جمعه۱۷شهریور
مکان: میدان ژاله.
💬تجمع بیش از ۳نفر ممنوع شد؛ علاوه بر ماشینهای رزمی تانکها هم به خیابان آمده بودند، اما مردم اعتنا نکردند. تیربارانِجنونآمیز شروع شد...
💬طبق آماری غیررسمی ۴۰۰۰ نفر در کل تهران و ۵۰۰ نفر در میدان ژاله در کمتر از چندساعت شهید شدند. فرماندار نظامی فقط مرگ ۸۷ نفر را تایید کرد!
عکاسها و خبرنگارها وقتی به ژاله رسیدند، ماشینهای ابپاش مشغول شُستن خونها بودند. جویهای تهران [و ایران] دوباره سرخِسرخ شده بود.🌷🌷🌷
۱۷شهریورروزننگ شــــــــــــــــــــاه
۱۷شهریور افتخارما
،درود به روان پاک شهیدان راه خدا
🌹
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
مداحی_آنلاین_رفعت_پیامبر_اکرمص_استاد_رفیعی.mp3
3.08M
#سلام_امام_زمانم
مولایم مهدی جان
در خانــه هاے خویش چہ راحتــــ نشسته ایم
اما زدے تو خیمـہ بہ صحـــرا...حلال کن....
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
به حضرت زهرا سلام الله علیها
و امیرالمؤمنین علیه السلام
يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، يَا عَلِىَّ بْنَ أَبِى طالِبٍ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🦋🦋
يا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ، يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ، يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ، يَا سَيِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكِ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكِ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعِي لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@hedye110
#متن_عربی #متن_ترجمه #صفحه_74 سوره مبارکه #آل_عمران
#سوره_3
#جزء_4
نوشته استاد انصاریان
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
4_5868689711786100317.mp3
1.79M
🔸ترتیل صفحه 74 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام ماهور
🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه
☘️☘️☘️☘️
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
074-aleemran-ta-1.mp3
3.62M
074-aleemran-ta-2.mp3
3.45M
#کتابدا🪴
#قسمتسیصدهجدهم🪴
🌿﷽🌿
این سکوت مرا به یاد روزهای بلند و داغ تابستان سال های قبل می انداخت.
بعد از ناهار همه زیر کولرهای گازی یا پنکه سقفی می خوابیدند.
اما ما وسیله خنک کننده ایی نداشتیم، بعضی روزها که هوا خیلی
گرم و خشک می شد، بابا برای اینکه ما را خنک کند، توی لگن
گاه می ریخت. با آب گاه ها را خیس میکرد بعد لگن را جلوی
پنکه می گذاشت تا باد به کاه خیس بخورد و هوا را مرطوب و
خنک کند بعضی وقتها هم پارچه ایی خیس می کرد و روی پنکه
می انداخت. اما پارچه زود خشک می شد و افاقه نمی کرد. من که
اصلا عادت نداشتم ظهرها بخوابم، یواشکی جلوی در می آمدم و
توی کوچه سرک می کشیدم. توی آن گرما پرنده پر نمی زد. از
سکوت و خلوتی کوچه می ترسیدم و زود در را می بستم. دا
همیشه ما را از بچه دزدها که توی کوچه های خلوت می گردند،
ترسانده بود. حالا این همان فضا بود. نمی دانم چقدر گذشت، بچه
ها دیگر خسته شده بودند. وقتی ماشینی که مرتبه مردم را می برد،
تخلیه می کرد و برمی گشته سررسید سوار شدیم و به مسجد
برگشتیم.
آنجا هم نمی دانم دستم به چه کاری بود که صدای بلندی مرا متوجه
خودش کرد، سیر بلند کردم. پسر نوجوان ریزنقشی دم مسجد
صدایش را بالا برده بود و سعی داشت بقیه را توجیه کند، می
گفت: توی خطوط نیروها از تشنگی توی فشارند. آب لجن
میخورند، آب برسونید خطوط
جلوتر رفتم. احساس کردم قیافه اش برایم آشناست. همین طور که
به ذهنم فشار می آوردم، ببینم او را کجا دیده ام، از خودم می
پرسیدم: این بچه از کجا میدونه توی خطوط آب ندارند! یک دفعه
یادم آمد این بهنام محمدی از فامیل های عمو شنبه است. هر وقت
به خانه آنها می آمد، شیطنت هایش همه کوچه را خبردار می کرد.
به پشت بام ما هم سرک می کشید و با سگی که آنجا بسته بودیم،
بازی می کرد خیلی تعجب کردم، خیلی لاغر و درب و داغان شده
بود. چهره اش را آفتاب سوزانده و موهایش بلند و ژولیده شده بود.
گفتم بهنام تو اینجا چی کار می کنی؟ نگاهی به من کرد و جوابی نداد. انگار مرا نشناخته بود. گفتم:
یادت نیست هر وقت خونة عمو شنبه می آمدی، پشت بام ما هم
پیدات می شد و با کارهات صدای همه رو در می آوردی؟
خندید و مرا به یاد آورد، گفت: سگ تون چی شد؟ گفتم: هیچی،
حتما اون هم مثل ما آواره شده دیگه بعد پرسیدم: جریان چیه؟ الان
چی میگفتی؟ مگه تو خطوط می روی؟
با ناراحتی گفت: آره. من با بچه های مدافع می رم خط چند روز
پیش افتادیم تو محاصره صبح تا عصر تونسنیم خودمون رو بیرون
بکشیم. بچه ها به من گفتن و تو ریزه و زبلی، برو اره آب پیدا
کن. با بدبختی اومدم آب پیدا کردم. ولی خب آبی کثیف بود. چاره
نداشتم همون رو بردم. بچه ها با خوشحالی خوردند ولی بعدش
همه به استفراغ و بیرون روی
نزدیکی های غروب هر جوری بود از محاصره دراومدیم و از
دستشون فرار کردیم، ولی که داشتم از تشنگی تلف می شدیم.....
خیلی این در اون در زدیم تا بالاخره تو مسجد یه حوض آب پیدا کردیم.
اما چه آبی، اون قدر مونده بود که روش جلبک گرفته بود. جلبکها
کنار زدیم. سرمون رو تو حوض فرو بردیم و تا تونستیم از اون
آب لجن گرم خوردیم لکه ها تو دهنم می اومد، حالم به هم می
خورد. همه مون همین وضع رو داشتیم. بعدش سر بیرون آوردیم ولی عطشی مون از بین نمی رفت. دوباره از همون آب می خوردیم......
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#کتابدا🪴
#قسمتسیصدنوزدهم🪴
🌿﷽🌿
ناراحت شدم. گفتم عیب نداره. من خودم تا اونجایی که می تونم
میگم برای خطوط آب ببرند.
بعد از این سعی می کردم هر جا می رویم، دبه های آب را با
خودمان ببریم، از توی شط دبه ها را پر می کردیم. آب داغی که
رویش نفت و گازوئیل ایستاده بود. با این حال از آب لجن بهتر بود.
تلاش برای زنده ماندن آدمها مسلمة برایم اهمیت بیشتری داشت. با این همه توی مرز ها و رفت و آمدم به جنت آباد اگر جنازه ایی آورده بودند و کاری داشتند، انجام میدادم. هر چند داغ بابا و علی خیلی کم تحملم کرده بود. دیگر نمی توانستم چندان توی غسالخانه
طاقت بیاورم. اوایل از صبح که داخل غسالخانه می شدم شاید تا
وقت اذان هم بیرون نمی آمدم، ولی حالا اصلا قرار نداشتم. با
دیدن چهره ها و پیکرها با صدای بمبارانها طاقتم طاق
میشد صحنه های واقعی را می دیدم که حتی تصورش زجرآور
است. ترکش به شکم بچه ها خورده و روده هایشان بیرون ریخته
بود، یکی، دوتا از زنها غیر از پاره شدن شکم هایشان کلیه های
شان هم بیرون آمده بود. یک مورد آن قدر وضعش خراب بود که
می خواستم از او فرار کنم. سرش، پاهایش له و آنقدر داغان بود
که نمی توانستم تشخیص بدهیم چند ساله است انگار خمپاره درست
روی سرش منفجر شده بود جنازه هیچ جای سالمی نداشت. او را
فقط تیمش دادند و گفن کردند. همان موقع آنقدر خون از جنازه رفت که کفن خون آلود شد گفنتش؛ یه گوشه بذاریدش خون
هاش که خشک شد، دوباره کفنش کنیم
اولش که او را دیدم، دلم برایش سوخت ولی اصلا به طرفش نرفتم.
گفتم: چرا شهید شدی؟ بعد باهاش حرف زدم، از خودش پرسیدم:
چرا موندی که به این روز بیفتی؟ می گذاشتی می رفتی بعد دوباره
گفتم: کجا می خواستی بروی؟ هرجا میرفتی از دست اجل که
نمی تو تسنی فرار کنیا خوبه که از اینجا با شهادت رفتی و به اسم
شهید دفن می شوی. بعد یواش یواش عصبانی شدم. توی وجودم
فریاد زدم و گفتم خدا لعنت کنه صدام خدا نابودت کنه. اصلا چرا باید
جنگ بشه؟ چرا من الان باید اینجا باشم؟ تا کی باید تحمل کنیم؟ تا
کی باید این چیزها رو ببینم؟ یکدفعه احساس کردم گوشها و
صورتم داغ داغ شدند. پاهای همین جنازه را که برای جا به جا
کردنش گرفته بودم، رها کردم و با پرخاش و فریاد گفتم من دیگه
خسته شدم. من دیگه نمییام تو این غسالخونه لعنتی، من دیگه پام
رو پنجا نمی ذارم....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ شکرگزاری |
جدیدترین سبک زندگی این روزهای انسانهای خودخواهی که به شکلی که خودشون دوست دارن خدا رو عبادت میکنند.
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🔴 شهادت پاداش قرائت سوره کهف در شب های جمعه
🔵 امام صادق علیهالسّلام فرمودند:
🌕 هر کس سوره کهف را در شبهای جمعه قرائت نماید، به مرگ شهادت از دنیا خواهد رفت یا اینکه خداوند او را شهید مبعوث خواهد کرد و در روز قیامت در صف شهدا خواهد بود.
📚 ثواب الاعمال، ص ۱۰۷
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🌸 پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) :
☘️ «کسی که قبر والدین خود را در هر جمعه زیارت کند، گناهانش بخشیده می شود و از نیکوکاران نوشته شود.»✨
📙 مستدرک الوسائل، ج ۲
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا🌻🍃
سرآغازصبحمان را
با یاد و نام و امید تو
میگشاییم🌻🍃
پنجره های قلبمان را
عاشقانه بسویت بازمیکنیم
تانسیم رحمتت به آن بوزد🌻🍃
الهی به امید تو 💚
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم 💚
💕صدا ڪردنت سخت نیست
من سختش ڪردہ ام
🌿اَدْعوُكَ ياسَيدي بِلِسان قَدْ اَخْرَسَه ذَنْبُه
❤️ميخوانمت آقاے من
امابا زبانے كہ گناه لالش كرده 😔
سلام مولای غریبم✋
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
#متن_عربی #متن_ترجمه #صفحه_75 سوره مبارکه #آل_عمران
#سوره_3
#جزء_4
نوشته استاد انصاریان - منبع: پایگاه
(https://erfan.ir)
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
4_5873193311413470560.mp3
1.85M
🔸ترتیل صفحه 75 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام صبا - رست
🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
075-aleemran-ta-1.mp3
7.86M
075-aleemran-ta-2.mp3
5.51M
#کتابدا🪴
#قسمتسیصدبیستم🪴
🌿﷽🌿
در را به هم کوبیدم و از غسالخانه بیرون زدم. زینب هم دنبالم آمد.
دویدم تا بروم جایی خودم را گم و گور کنم، زینب رسید. دستم را
گرفت و کشید. سعی کردم دستم را از بین دستاش بیرون
بکشم. نگذاشت، بغلم کرد و سرم را بوسید و همان طور که
نوازشم می کرد، گفت: حق داری. خسته شدی. همه مون خسته
شدیم. همه مون بریدیم. هر کی جای تو بود از این بدتر می شد. ولی زهراجان چی کار کنیم؟ میخوای دیگه اینجا نیایی، به سر
نزنی.؟ بعد از مکث کوتاهی ادامه داد: من که میدونم تو طاقتت
نمیگیره و دوباره برمیگردی، ولی خوبه چند روز اینجا نیایی
در حالی که به هق هق افتاده بودم، گفتم: نه. مگه میشه من نیام جنت آباد و گفت: پس چی؟ چی کارت کنم؟
با رفتار زینب از خودم شرمنده شدم. با خودم قرار گذاشتم
احساساتم را کنترل کنم
***
ولی فکر میکنم یکی از روزهای نزدیک
به بیستم مهر بود، دوباره مثل همان دفعه قبل توی غسالخانه از
همه چیز بریدم. اعصابم به هم ریخته بود. کاسه با پارچه کفنی را
که دستم بود، رها کردم و بیرون آمدم. باز زینب به دنبالم دوید. ولی
این بار به من نرسید. آنقدر دویدم که نفسم برید. ایستادم، آرام تر
که شدم، راه افتادم. از خودم پرسیدم: بیچاره، از دست کی فرار
میکنی؟ از خودت، از شهدا از کی ؟ درباره اشکم در آمد، زار
زدم و راه افتادم. چشم که باز ادم خودم را جلوی خانه مان دیدم.
کلید انداختم و رفتم تو. تمام وجودم می گفت که الان بابا و علی اینجا
هستند و من با دیدنشان آرام می شوم. آنها را بغل می کنم و می
بوسم. اصرار کنم مرا هم با خودشان ببرند. اما با ورودم به حیاط
تمام افکارم فرو ریخت. از هیچ کدام شان خبری نبود. دلم خواست وارد
خانه بشوم. از پنجره ها به داخل اتاق و رفتم همه چیز سر
جای خودش بود. فقط یک لایه خاک روی همه وسایل نشسته بود.
ها را که دیدم، یاد روزهایی افتادم که هر چند وقت یک بار وسایل
خانه را من لیلا وسط حیاط می کشیدم. با چوب به فرش ها و
پشتی میل ها میزدیم تا خاک هایشان بریزد. کلی حرص می خوردم تا
همه جا تمیز و براق شود. بعد که خانه پر از مهمان می شد و
همهمه و شلوغی نمی گذاشت صدا به صدا برسد، لذت می بردم و
خستگی ام در می آمد
آمدم کنار باغچه ایستادم. همه گل و بوته ها خشک شده، حتی شاه
پندها هم از بی آبی سوخته بودند. یکهو مظلومیت دا توی ذهنم
آمد. نمی دانستم الان کجاست و این بیشتر کلافه ام می کرد. یک
ربع، بیست دقیقه ایی توی حیاط سوت و کور ایستادم. دیگر
نتوانستم بیشتر از این دوام بیاورم. از خانه بیرون زدم. کوچه
حدودا خلوت بود. پرنده پر نمیزد هوا رو به تاریکی می رفت و
نور قرمز رنگی که همه جا را پوشانده بود، خبر از پایین رفتن
خورشید می داد از سر کوچه پاپا که رد شدم، شرک کشیدم. خانه
شان را از نظر گذراندم خیلی دلم برای او و میمی تنگ شده بود
حوصله نداشتم، خیابان اردیبهشت را برای رسیدن به مسجد جامع
طی کنم. برای کوتاه شدن راه وارد نخلستان پشت تکیه آردی شدم
تا یکراست از جلوی گل فروشی محمدی در خیابان چهل متری
بیرون بیایم. کمی جلوتر رفتم. توی آن سکوت ترسناک نخلستان،
صدای پچپچی شنیدم. قلبم فرو ریخت. داشتم سکته می کردم، گوش
هایم را نیز کردم. نمی فهمیدم چه می گویند. به نظر می رسید که
دو، سه نفر با هم براش صحبت می کنند. سعی کردم بر ترسم غلبه
کنم، به خودم گفتم؛ دچار توهم شدی، با این حال شروع به دویدن
کردم
کمی جلوتر چند دست لباس نظامی روی نخل ها دیدم. مطمئن بودم
این لباس نظامی مالی عراقی هاست، چون رنگ لباس آنها سبز
تیره بود. بچه ها می گفتند: این لباس ها اسرائیلی است. شنیده
بودم، نفوذی های عراقی داخل شهر می آیند، لباس های نظامی
شان را عوض می کنند و با لباس مبدل با دشداشه توی شهر می
چرخند و اطلاعات جمع می کند با دیدن این پیام ها دیگر مطمئن
شدم، دچار اشتباه نشده ام و صدایی که شنیدم، توهم نبوده حتما با
دیدن من قایم شده بودند و داشتند پچپچ می کردند، به خودم گفتم
الان است که دور تا دورم رو عراقی های گردن کلفت بگیرند و
محاصره ام کنند
با این فکرها چنان ترسی به جانم افتاد که تا آن موقع نظیرش را
در خودم سراغ نداشتم می خواستم فرار کنم، رمقی در پاهایم نبود.
انگار به زمین میخکوبم کرده بودند. یکی ائی نارنجک هایم را از
جیم بیرون آوردم. تمام وجودم آماده بود تا به محض دیدن کی
ضامن را بکشم. شروع کردم به دویدن و صلوات فرستادن. مثل
کسی بودم که گرگ دنبالش افتاده باشد. از خیر رای میانبر گذشتم.
به خیابان اردیبهشت که رسیدم، باز از دویدن نایستادم. یک نفس تا
مسجد رفتم. از ترس اینکه مردها مؤاخذه ام کنند، موضوع را به
کسی نگفتم. اگر به گوش مسجدی ها می رسید، حتما می گفتند که
دوباره سرخود جایی رفتی و خودت را در معرض خطر قرار دادی
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🍃♦️عدم پذیرش نماز
🍃💐امام صادق (ع) :💐🍃
كسى كه ازروى نفرت به پدرو
مادرش كه به اوستم كردهاند
نگاه كند نمازش در درگاه
الهى پذيرفته نمىشود
📚 اصول کافی ج۴، ص۵۰
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
📢 هر روز قرآن بخوانید؛ حتی نیم صفحه
🔹 رهبر انقلاب: استماع قرآن یک امر تفنّنی نیست... هر روز حتماً قرآن بخوانید. حالا نمیگویم روزی مثلاً فرض کنید نیم جزء یا یک حزب بخوانید... روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه، امّا ترک نشود. در طول سال روزی نباشد که شما قرآن را باز نکنید و قرآن را تلاوت نکنید.
⚡️ #بهار_معنویت
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄