eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 ناراحت شدم. گفتم عیب نداره. من خودم تا اونجایی که می تونم میگم برای خطوط آب ببرند. بعد از این سعی می کردم هر جا می رویم، دبه های آب را با خودمان ببریم، از توی شط دبه ها را پر می کردیم. آب داغی که رویش نفت و گازوئیل ایستاده بود. با این حال از آب لجن بهتر بود. تلاش برای زنده ماندن آدمها مسلمة برایم اهمیت بیشتری داشت. با این همه توی مرز ها و رفت و آمدم به جنت آباد اگر جنازه ایی آورده بودند و کاری داشتند، انجام میدادم. هر چند داغ بابا و علی خیلی کم تحملم کرده بود. دیگر نمی توانستم چندان توی غسالخانه طاقت بیاورم. اوایل از صبح که داخل غسالخانه می شدم شاید تا وقت اذان هم بیرون نمی آمدم، ولی حالا اصلا قرار نداشتم. با دیدن چهره ها و پیکرها با صدای بمبارانها طاقتم طاق میشد صحنه های واقعی را می دیدم که حتی تصورش زجرآور است. ترکش به شکم بچه ها خورده و روده هایشان بیرون ریخته بود، یکی، دوتا از زنها غیر از پاره شدن شکم هایشان کلیه های شان هم بیرون آمده بود. یک مورد آن قدر وضعش خراب بود که می خواستم از او فرار کنم. سرش، پاهایش له و آنقدر داغان بود که نمی توانستم تشخیص بدهیم چند ساله است انگار خمپاره درست روی سرش منفجر شده بود جنازه هیچ جای سالمی نداشت. او را فقط تیمش دادند و گفن کردند. همان موقع آنقدر خون از جنازه رفت که کفن خون آلود شد گفنتش؛ یه گوشه بذاریدش خون هاش که خشک شد، دوباره کفنش کنیم اولش که او را دیدم، دلم برایش سوخت ولی اصلا به طرفش نرفتم. گفتم: چرا شهید شدی؟ بعد باهاش حرف زدم، از خودش پرسیدم: چرا موندی که به این روز بیفتی؟ می گذاشتی می رفتی بعد دوباره گفتم: کجا می خواستی بروی؟ هرجا میرفتی از دست اجل که نمی تو تسنی فرار کنیا خوبه که از اینجا با شهادت رفتی و به اسم شهید دفن می شوی. بعد یواش یواش عصبانی شدم. توی وجودم فریاد زدم و گفتم خدا لعنت کنه صدام خدا نابودت کنه. اصلا چرا باید جنگ بشه؟ چرا من الان باید اینجا باشم؟ تا کی باید تحمل کنیم؟ تا کی باید این چیزها رو ببینم؟ یکدفعه احساس کردم گوشها و صورتم داغ داغ شدند. پاهای همین جنازه را که برای جا به جا کردنش گرفته بودم، رها کردم و با پرخاش و فریاد گفتم من دیگه خسته شدم. من دیگه نمییام تو این غسالخونه لعنتی، من دیگه پام رو پنجا نمی ذارم.... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ شکرگزاری | جدیدترین سبک زندگی این روزهای انسان‌های خودخواهی که به شکلی که خودشون دوست دارن خدا رو عبادت می‌کنند. ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🔴 شهادت پاداش قرائت سوره کهف در شب های جمعه 🔵 امام صادق علیه‌السّلام فرمودند: 🌕 هر کس سوره کهف را در شب‌های جمعه قرائت نماید، به مرگ شهادت از دنیا خواهد رفت یا اینکه خداوند او را شهید مبعوث خواهد کرد و در روز قیامت در صف شهدا خواهد بود. 📚 ثواب الاعمال، ص ۱۰۷ ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌸 پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) : ☘️ «کسی که قبر والدین خود را در هر جمعه زیارت کند، گناهانش بخشیده می شود و از نیکوکاران نوشته شود.»✨ 📙 مستدرک الوسائل، ج ۲ ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا🌻🍃 سرآغازصبحمان را با یاد و نام و امید تو میگشاییم🌻🍃 پنجره های قلبمان را عاشقانه بسویت بازمیکنیم تانسیم رحمتت به آن بوزد🌻🍃 الهی به امید تو 💚 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💚 💕صدا ڪردنت سخت نیست من سختش ڪردہ ام 🌿اَدْعوُكَ ياسَيدي بِلِسان قَدْ اَخْرَسَه ذَنْبُه ❤️مي‌خوانمت آقاے من امابا زبانے كہ گناه لالش كرده 😔 سلام مولای غریبم✋ @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
#متن_عربی #متن_ترجمه #صفحه_75 سوره مبارکه #آل_عمران #سوره_3 #جزء_4 نوشته استاد انصاریان - منبع: پایگاه (https://erfan.ir) ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
4_5873193311413470560.mp3
1.85M
🔸ترتیل صفحه 75 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام صبا - رست 🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
075-aleemran-ta-1.mp3
7.86M
سوره مبارکه بخش اول مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
075-aleemran-ta-2.mp3
5.51M
سوره مبارکه بخش دوم مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🪴 🪴 🌿﷽🌿 در را به هم کوبیدم و از غسالخانه بیرون زدم. زینب هم دنبالم آمد. دویدم تا بروم جایی خودم را گم و گور کنم، زینب رسید. دستم را گرفت و کشید. سعی کردم دستم را از بین دستاش بیرون بکشم. نگذاشت، بغلم کرد و سرم را بوسید و همان طور که نوازشم می کرد، گفت: حق داری. خسته شدی. همه مون خسته شدیم. همه مون بریدیم. هر کی جای تو بود از این بدتر می شد. ولی زهراجان چی کار کنیم؟ میخوای دیگه اینجا نیایی، به سر نزنی.؟ بعد از مکث کوتاهی ادامه داد: من که میدونم تو طاقتت نمیگیره و دوباره برمیگردی، ولی خوبه چند روز اینجا نیایی در حالی که به هق هق افتاده بودم، گفتم: نه. مگه میشه من نیام جنت آباد و گفت: پس چی؟ چی کارت کنم؟ با رفتار زینب از خودم شرمنده شدم. با خودم قرار گذاشتم احساساتم را کنترل کنم *** ولی فکر میکنم یکی از روزهای نزدیک به بیستم مهر بود، دوباره مثل همان دفعه قبل توی غسالخانه از همه چیز بریدم. اعصابم به هم ریخته بود. کاسه با پارچه کفنی را که دستم بود، رها کردم و بیرون آمدم. باز زینب به دنبالم دوید. ولی این بار به من نرسید. آنقدر دویدم که نفسم برید. ایستادم، آرام تر که شدم، راه افتادم. از خودم پرسیدم: بیچاره، از دست کی فرار میکنی؟ از خودت، از شهدا از کی ؟ درباره اشکم در آمد، زار زدم و راه افتادم. چشم که باز ادم خودم را جلوی خانه مان دیدم. کلید انداختم و رفتم تو. تمام وجودم می گفت که الان بابا و علی اینجا هستند و من با دیدنشان آرام می شوم. آنها را بغل می کنم و می بوسم. اصرار کنم مرا هم با خودشان ببرند. اما با ورودم به حیاط تمام افکارم فرو ریخت. از هیچ کدام شان خبری نبود. دلم خواست وارد خانه بشوم. از پنجره ها به داخل اتاق و رفتم همه چیز سر جای خودش بود. فقط یک لایه خاک روی همه وسایل نشسته بود. ها را که دیدم، یاد روزهایی افتادم که هر چند وقت یک بار وسایل خانه را من لیلا وسط حیاط می کشیدم. با چوب به فرش ها و پشتی میل ها میزدیم تا خاک هایشان بریزد. کلی حرص می خوردم تا همه جا تمیز و براق شود. بعد که خانه پر از مهمان می شد و همهمه و شلوغی نمی گذاشت صدا به صدا برسد، لذت می بردم و خستگی ام در می آمد آمدم کنار باغچه ایستادم. همه گل و بوته ها خشک شده، حتی شاه پندها هم از بی آبی سوخته بودند. یکهو مظلومیت دا توی ذهنم آمد. نمی دانستم الان کجاست و این بیشتر کلافه ام می کرد. یک ربع، بیست دقیقه ایی توی حیاط سوت و کور ایستادم. دیگر نتوانستم بیشتر از این دوام بیاورم. از خانه بیرون زدم. کوچه حدودا خلوت بود. پرنده پر نمیزد هوا رو به تاریکی می رفت و نور قرمز رنگی که همه جا را پوشانده بود، خبر از پایین رفتن خورشید می داد از سر کوچه پاپا که رد شدم، شرک کشیدم. خانه شان را از نظر گذراندم خیلی دلم برای او و میمی تنگ شده بود حوصله نداشتم، خیابان اردیبهشت را برای رسیدن به مسجد جامع طی کنم. برای کوتاه شدن راه وارد نخلستان پشت تکیه آردی شدم تا یکراست از جلوی گل فروشی محمدی در خیابان چهل متری بیرون بیایم. کمی جلوتر رفتم. توی آن سکوت ترسناک نخلستان، صدای پچپچی شنیدم. قلبم فرو ریخت. داشتم سکته می کردم، گوش هایم را نیز کردم. نمی فهمیدم چه می گویند. به نظر می رسید که دو، سه نفر با هم براش صحبت می کنند. سعی کردم بر ترسم غلبه کنم، به خودم گفتم؛ دچار توهم شدی، با این حال شروع به دویدن کردم کمی جلوتر چند دست لباس نظامی روی نخل ها دیدم. مطمئن بودم این لباس نظامی مالی عراقی هاست، چون رنگ لباس آنها سبز تیره بود. بچه ها می گفتند: این لباس ها اسرائیلی است. شنیده بودم، نفوذی های عراقی داخل شهر می آیند، لباس های نظامی شان را عوض می کنند و با لباس مبدل با دشداشه توی شهر می چرخند و اطلاعات جمع می کند با دیدن این پیام ها دیگر مطمئن شدم، دچار اشتباه نشده ام و صدایی که شنیدم، توهم نبوده حتما با دیدن من قایم شده بودند و داشتند پچپچ می کردند، به خودم گفتم الان است که دور تا دورم رو عراقی های گردن کلفت بگیرند و محاصره ام کنند با این فکرها چنان ترسی به جانم افتاد که تا آن موقع نظیرش را در خودم سراغ نداشتم می خواستم فرار کنم، رمقی در پاهایم نبود. انگار به زمین میخکوبم کرده بودند. یکی ائی نارنجک هایم را از جیم بیرون آوردم. تمام وجودم آماده بود تا به محض دیدن کی ضامن را بکشم. شروع کردم به دویدن و صلوات فرستادن. مثل کسی بودم که گرگ دنبالش افتاده باشد. از خیر رای میانبر گذشتم. به خیابان اردیبهشت که رسیدم، باز از دویدن نایستادم. یک نفس تا مسجد رفتم. از ترس اینکه مردها مؤاخذه ام کنند، موضوع را به کسی نگفتم. اگر به گوش مسجدی ها می رسید، حتما می گفتند که دوباره سرخود جایی رفتی و خودت را در معرض خطر قرار دادی ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🍃♦️عدم پذیرش نماز 🍃💐امام صادق (ع) :💐🍃 كسى كه ازروى نفرت به پدرو مادرش كه به اوستم كرده‌اند نگاه كند نمازش در درگاه الهى پذيرفته نمى‌شود 📚 اصول کافی ج۴، ص۵۰ ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
📢 هر روز قرآن بخوانید؛ حتی نیم صفحه 🔹 رهبر انقلاب: استماع قرآن یک امر تفنّنی نیست... هر روز حتماً قرآن بخوانید. حالا نمیگویم روزی مثلاً فرض کنید نیم جزء یا یک حزب بخوانید... روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه، امّا ترک نشود. در طول سال روزی نباشد که شما قرآن را باز نکنید و قرآن را تلاوت نکنید. ⚡️ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥پاسخ به شبهه لا اکراه فی الدین توسط حضرت آیت الله جوادی آملی @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃بعد از شھادت علے خوابش‌رو دیدم⇩ بهم گفت: « اگہ مےدونستم این دنیا بہ‌خاطر صلوات این‌ همہ ثواب‌ و‌ پاداش میدن🎁، حالا حالاها آرزوۍ شھادت نمےکردم! مےموندم توۍدنیا و صلواټ مےفرستادم.. ❣ 🌻🕊 🌹شادی روحش صلوات🌹 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
💠 آیت الله مجتهدی تهرانی(ره): 🚿کسی که حمام رفته و لباس تمیز پوشیده است ، همین که یک سیاهی روی صورت یا لباسش بنشیند می فهمد ، 🛠👈 ولی کسی که مثلا در مکانیکی کارکرده و سیاه شده ، هرقدر هم خاک بخورد متوجه نمی شود. ⛔️ گناه هم همین طور است. 💚👈 کسی که تزکیه کرده و خودش را تمیز کرده 🌓 می فهمد که یک گناه چه قدر اثر دارد 👌ولی کسی که غرق گناه است ، هرچقدر که گناه کند ککش هم نمی گزد. @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
✅وقتی آقای دستغیب بشارت شهادت را از آقای نجابت شنید... ✍ استاد جاودان: شهید دستغیب یک هفته قبل از شهادتشان به دیدار آقای نجابت رفتند. آقایی که ناقل این جریان است، می‌گوید من آقای دستغیب را به منزل آقای نجابت رساندم و خودم در بیرونی منتظر نشستم و آقای دستغیب به داخل رفت و با آقای نجابت خلوت کرد. بعد از مدتی از اتاق صدای قهقهه شنیدیم. بعداً دوباره آقای دستغیب را سوار ماشین کردم و به منزل رساندم؛ اما آقای دستغیب دیگر ساکت شد، غذایش هم خیلی کم شد؛ کاملاً در حال مراقبت بود تا اینکه جمعه شد و ایشان شهید شدند. فرد بمب‌گذار خودش را به ایشان چسباند و ایشان تکه‌تکه شد. مرحوم انصاری همدانی قبلاً به آقای دستغیب وعده داده بود که به مقامات بالا خواهد رسید. آقای نجابت که از حیث مقامات بالاتر از آقای دستغیب بود، به ایشان وعده داد که موعد رسیدن به آرزویت فرارسیده‌است. معلوم است کسی که عمری برای یک آرزو زحمت کشیده باشد و به او بگویند این آرزو در شُرُف برآورده شدن است، قهقهه می‌زند. ایشان طی یکی دو دقیقه (مدتی که به شهادت رسیدند) از شر تمام سنگ و کلوخ‌هایی که سر راهشان بود، خلاص شدند و خورشید برایشان طلوع کرد. ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
❗️ 🍃علامه امینی(ره): فرزندم زیارت ‌عاشورا را هیچوقت و به هیچ ‌عنوان ترک نکن. این زیارت دارای آثار و برکات بسیاری است که موجب نجات و سعادتمندی در دنیا و آخرت تو می باشد. ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🔴سخن عزراییل _بسیار تکان دهنده... ✍مرحوم شهید دستغیب (ره) در کتاب “داستانهای شگفت” حکایتی درباره اهمیت زیارت عاشورا آورده اند که خلاصه آن چنین است: یکی از علمای نجف حدود یکصد سال پیش، در خواب حضرت عزراییل را می بیند. پس از سلام می پرسد: از کجا می آیی؟ ملک الموت می فرماید: از شیراز! روح مرحوم میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم. شیخ می پرسد: روح او در چه حالی است؟ عرزاییل می فرماید: در بهترین حالات و بهترین باغهای عالم برزخ. خداوند هزار ملک را برای انجام دستورات شیخ قرار داده است. آن عالم پرسید: آیا برای مقام علمی و تدریس و تربیت شاگرد به چنین مقامی دست یافته است؟فرمود: نه! گفتم: آیا برای نماز جماعت و بیان احکام! فرمود: نه! گفتم پس برای چه؟ فرمود: برای خواندن زیارت عاشورا. نقل است که مرحوم میرزا، سی سال آخر عمرش زیارت عاشورا را ترک نکرد و هر روز که به سبب بیماری یا امر دیگری نمی توانست بخواند، نایب می گرفت. 📚داستان های شگفت، حکایت 110 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
مداحی_آنلاین_مخالفی_که_مرید_شد_استاد_رفیعی.mp3
2.04M
♨️مخالفی که مرید شد! 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.@hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
ما را کبوترانه وفادار کرده است آزاد کرده است و گرفتار کرده است بامت بلند باد که دلتنگیت مرا  از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
مداحی آنلاین - یاد یار - استاد عالی.mp3
2.62M
♨️یاد یار! 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.@hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا آغازی که تو صاحبش نباشی چه امیدیست به پایانش؟ پس با نام تو آغاز می کنم روزم را الهی به امید تو💚 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
شوق تو به باغ لاله جان خواهد داد عطـر تو به گلهــا هیجان خواهد داد فـــردا کـه بـه آفـاق بپیـچــد نـــورت تکبیــــر تو کعبــه را تکان خواهد داد @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
#متن_ترجمه #صفحه_76 سوره مبارکه #آل_عمران #سوره_3 #جزء_4 نوشته استاد انصاریان - منبع: پایگاه (https://erfan.ir) ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄