4_5979018458023593351.mp3
1.75M
🔸ترتیل صفحه 13 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام نهاوند - عشاق مصری
🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه
☘️☘️☘️☘️
@hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
امام موسی بن جعفر علیه السلام
امام رضا علیه السلام
امام جواد علیه السلام
امام هادی علیه السلام
يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ، أَيُّهَا الْكاظِمُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🌹🦋
يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسىٰ، أَيُّهَا الرِّضا، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🌹🦋
يَا أَبا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا التَّقِىُّ الْجَوادُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🌹🦋
يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الْهادِى النَّقِىُّ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@hedye110
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
#کتابدا🪴
#قسمتصدنودششم🪴
🌿﷽🌿
این حالت ها بیشتر مرا داغان می کرد. با اینکه ظهر بود و
آفتاب با تمام گرمی اش همه جا پخش شده بود، ولی همه چیز و
همه جا را غبار آلود می دیدم. شاید هم دردی که از شرکت نفت
بلند می شد، باعث شده بود همه جا را تار ببینم، چند بار تا سر
جاذه رفتم و برگشتم، پیرزن که متوجه دویدن های من شده بوده
پرسید: چه کار می خوای بکنی؟
گفتم: می خوایم ماشین بیاریم پسرتون رو بریم بیمارستان گفت: هر
جا می بریدش من هم میام. پسرم رو تنها نبرید. من و باباش
باهاش می آییم گفتم: نمیشه گفت: چرا نمیشه؟ پسرم زنده ام من می
خوام باهاش بیام
حالم دگرگون شده بود، بهتر دیدم تکلیف شان را یکسره کنم، چشم
هایشان که نمی دید یه فاجعه ایی اتفاق افتاده، بالأخره هم که باید
می فهمیدند، دل به دریا زدم و گفتم: مادر من
دکتر نیستم ولی ظاهرا پسرتون تموم کرده، پسرتون شهید شده، این
را که گفتم، هر دویشان با شدت بیشتری خودشان را زدند و شیون
کردند. نایستادم. دوباره سر جاده دویدم. با کلی
تمام راننده لندروری را متقاعد کردیم که برای انتقال جنازه به
کمک مان بیاید. راننده دنده عقب گرفت و تا جایی که می توانست
ماشین را نزدیک خانه آورد
بعد پیاده شد و با هم سراغ جنازه رفتیم. نمی دانستم چطور باید او
را با این وضع بر می داشتیم. با هر حرکتی اعضایش از هم می
باشید. پرسیدم پتو ندارین، بذاریم زیر سرش؟ این طوری نمی تونیم
بلندش کنیم
پیرزن به شوهرش گفت: من نمیتونم تو برو بیار پیرمرد
گفت: تو اتاق هست خودتون برید بردارید
زهرا رفت و پتویی آوردیم، آن را پهن کردیم و با کمک راننده
آهسته زیر بدن کشیدیم و بعد با همان پتو داخل ماشین گذاشتیم.
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
بسیجیڪـہیـہپاشیکسرهتوپایگاه،
بسیجومسجدو...باشه...!
یـہپاشهمتوفضایمجازی🚶🏻♂️،
درحالِفیلترکردندشمن،
ویِکسرههمبگہشهادتــــ...؛
ولینمازشاولوقتنباشـہ...!
احترامبهوالدینسرشنباشـہ...؛
بچـہبسیجےنیست💔:)!
قبولداری؟!
‹اینانقلـ🇮🇷ـابوصلہبہظہوࢪمولـ✌🏿ـا›
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
_ودرهیاهویِدنیاییپرازجمعیت ؛
سلامبراوکهجایشهمیشهخالیست . ..
#اللهمعجللولیکالفرجــ
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
⭕️ تاریخ ۸تیر، انتخاب با ماست...
گفتمان مقاومت، مردمی و ما میتوانیم؛ یا گفتمان سازش، تکبر و ما نمیتوانیم
#مثل_رئیسی
#شهید_جمهور
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
*بعضی از عکسها با آدم حرف میزنند،
پر از حرفن ، پر از حس خوب ، پر از خاطرات،
پر از گذشته های خوب ...🌱
➥ @hedye110
🔵 آخرین نظرسنجی قبل از انتخابات
در ساعات پایانی باقیمانده تا برگزاری انتخابات، اگر الان انتخابات برگزار شود ، از بین کاندیداهای زیر به کدامیک رای خواهید داد؟
https://EitaaBot.ir/poll/106ky5
https://EitaaBot.ir/poll/106ky5
لطفا منتشر کنید تا جامعه آماری بزرگتری را شامل شود
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا🌻🍃
سرآغازصبحمان را
با یاد و نام و امید تو
میگشاییم🌻🍃
پنجره های قلبمان را
عاشقانه بسویت بازمیکنیم
تانسیم رحمتت به آن بوزد🌻🍃
الهی به امید تو 💚
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم💚
هزاران چشم یعقوب
کور گشته از فراغت
نمی آید چرا
پیراهنت بر سوی کنعان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
4_5981320088047846301.mp3
1.69M
🔸ترتیل صفحه 14 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام نهاوند
🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه
☘️☘️☘️☘️
➥ @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ أَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@hedye110
#کتابدا🪴
#قسمتصدنودهفتم🪴
🌿﷽🌿
پدر و مادر پسر که کورمال کورمال دنبال مان آمده بودند به ماشین
دست می کشیدند. دنبال در ماشین می گشتند تا سوار شوند. راننده به من گفت: اینا رو برای چی می خواین بیارین اون ور آب همه
رو دارند از اونجا می آورند این ور اینها بیایند اون طرف، آواره
بشن که چی؟ باز اینجا یکی می یاد به دادشون برسه. اون طرف
خطر زیادتره.
حق با راننده بود. اگر پیرزن و پیر مرد با ما می آمدند، نهایت باید
آنها را به مسجد جامع می سپردم که آنجا هم شرایط خوبی نداشت.
اگر خانه خودشان می ماندند، احتمال زنده ماندن و رسیدگی شان
بیشتر بود. با اینکه همه دلایل می گفت که ماندن آنها بهتر است،
ولی دلم نمی آمد رهایشان کنم. راننده به فارسی می گفت: شما
بمونین چرا می خواین بیاین؟
به عربی گفتم: مادر شما بمونین همین جا ما پسرتون رو می بریم
بیمارستان شما هم اگه تونستین بعدا بیاین
منظورم این بود که کسی آنها را به بیمارستان بیاورد و برگرداند.
تا از سرنوشت پسرشان مطلع شوند
آنها گریه و زاری می کردند که ما می خواهیم بیاییم. پسرمان را
کجا میبرید. ما هم می خواهیم همراهش باشیم. بگذارید ما هم کشته
شویم. جان ما که عزیزتر از جان پسر مان نیست. دیگر ماندن ما
فایده ایی ندارد. امیدمان از دست رفته. ما برای چی بمانیم
به زهرا اشاره کردم، هر دو سوار شدیم. ماشین که راه افتاده
پیرزن و پیرمرد که به ماشین چسبیده بودند، به زمین افتادند.
راننده به حرکتش ادامه داد. پیرزن چهار دست و پا راه افتاد. بعد
بلند شد، می خواست خودش را به ما برساند ولی دوباره زمین
خورد. انگار این بار دیگر توان بلند شدن نداشت. خودش را روی
زمین می کنید منظره رقت باری بود. از خودم بدم می آمد، دیگر
نمی دانستم چه کسی را لعنت کنم، باعث و بانی این جنگ را با خائنینش را
تا به بالای پلی برسیم چشم از آنها بر نداشتم. می دیدم چطور گریه
و زاری می کنند. پیرزن سینه می زد، به عربی چیزهایی می گفت
و تند و تند می آمد. ولی وقتی پیر مرد که دست هایش را در هوا
تکان می داد و پشت سرش می آمد، روی زمین افتاد، ایستاد. او را
بلند کرد و دیگر من چیزی ندیدم. چند لحظه بعد جلوی بیمارستان
مصدق بودیم. راننده پیاده شد و چند نفر را صدا زد. پتو را پایین
کشیدند. من هم سر آن را گرفتم و پایین آمدم. پرستاری که جلوی
در اورژانس جسدها را کنترل می کرد، گفت: همان موقع اصابت
به شهادت رسیده
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#کتابدا🪴
#قسمتصدنودهشتم🪴
🌿﷽🌿
به پرستار گفتم: اسمش عبدالرسوله. از اون ور پل آوردیمش،
خونه شون تو محرزیه پدر و مادرش نابینا بودن
پرستار تمام اطلاعات را با ماژیک روی لباسی شهید نوشت بعد او
را به سردخانه بردیم و آن را کف سردخانه که دیگر حالت انبار
پیدا کرده بود، خواباندیم.
خیلی ناراحت بودم. به زحمت قدم بر می داشتم. انگار صدها کیلو
بار روی شانه هایم سنگینی می کرد. چهره عبدالرسول که شبیه
پدرش بود با آن دو جوان موتورسوار جلوی چشمانم می آمد.
موهای لخت مجروحی که ترکشی توی گلویش خورده بود، توی
پیشانی اش پخش شده بود. او چشم های درشت و مژه هایی بلند
داشت و سبیل پاریکی گذاشته بود. این مجروح بر خلاف اولی که
سبزه رو بود، پوست سفیدی داشت ولی بر اثر خونریزی رنگش
زرد زرد شده بود. نمی دانستم تا آن لحظه زنده اند یا نه. خسته و
داغان با زهرا برگشتیم مسجد، اصلا دلم نمی خواست با کسی
روبرو شوم. می خواستم تنها باشم ولی برعکس هر چه به طرف
ظهر نزدیک می شدیم تعداد مجروح ها بیشتر می شد. گاهی که از شبستان مسجد بیرون می آمدم تا از وضعیت بیرون باخبر شوم، می دیدم هاله ایی از دوود و غبار تمام فضای شهر را فرا گرفته،
هیاهو و همهمه مردم، صدای آژیر آمبولانس ها و در هم آمیخته
بود. صدای انفجارهای پی در پی هم مثل رعد و برق شدید شهر
را تکان می داد
توی این چند روز این طور طولانی و وحشیانه شهر را نکرده
بود. بعضی ها می گفتند مقاومت بچه ها توی خطوط عراقی ها را
متعجب کرده و این آتش باران به خاطر این است که می خواهند
عقبه بچه ها را از بین ببرند. در بین مجروح هایی که به درمانگاه
می آوردند، برای خیلی ها نمی توانستیم کاری انجام بدهیم، فقط
جلوگیری از خونریزی، تزریق سرم و کارهایی از این قبیل از
دستمان بر می آمد. تک و توکی از مجروح ها ترکش سطحی
خورده بودند و نیاز
به اتاق عمل نداشتند، آنها را کف زمین می خواباندیم یا به صورت
نشسته ترکش هایشان را و درمی آوردیم.
یکی از این ها دختربچه
چهار، پنج ساله ایی بود که ترکش به دست هایش
خورده بود، چند تا از دخترها دستانش را نگه داشتند و آقای نجار
ترکش ها را بیرون کشید دخترک جیغ می کشید و با گریه مادرش
را صدا می زد. وحشتش وقتی بیشتر شد که بعد از خارج شدن
ترکش از محل زخم، خون بیرون زد. آقای نجار مرتب به پدر
دخترک که او را در بغل گرفته بود می گفت که سر بچه را طرف
دیگری نگاه دارد، یکی از دخترها برایش خوراکی آورد و سعی
کرد آرامش کند، ولی فایده ای نداشت.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef