eitaa logo
هجرت | مامان دکتر |موحد
29هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
347 ویدیو
23 فایل
مادرانگی هایم… (پزشکی، تربیتی) 🖊️هـجرتــــــــ / مادر-پزشک / #مامان_پنج_فرشته @movahed_8 تصرف در متن‌ها و نشر بدون منبع (لینک) فاقد رضایت شرعی و اخلاقی (در راستای رعایت سنت اسلامی امانت داری+حفظ حق‌الناس💕) تبلیغ https://eitaa.com/hejrat_tabligh
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ ------ دستم روی چشمهایم، پرده پوشی کرده؛ خوشت نمی‌آید. دستم را می‌کشی عقب از پشت پرده‌ی اشک نگاهت می‌کنم متعجبی، شاید نگران... مادرِ گریان بچه را نگران میکند. لبخند می‌زنم لبخند می‌زنی خودت را لوس می‌کنی بغضم را فرومیخورم به حَسَب وظیفه‌ی مادری ام، نیم‌سوخته، از قافله‌ی گریه کُن ها جدا می‌شوم، می‌تازم به سوی دنیای تو. . خوشت آمده هی دستم را میگیری میگذاری روی چشمهایم، هی میکشی عقب؛ و من هربار باید وسط روضه، "دالی" بگویم و تو بخندی . چشمم به توست گوشم به روضه خوان آااخ رفت سراغ گهواره! " لالایی کودکم لالا....." حسینیه‌ی دلم آتش می‌گیرد اشک داغ به چشمانم می‌جوشد؛ می‌خندم! - مادری، دنیای تناقض هاست... - می‌خندی دلبری می‌‌کنی، با آن دو دندان تازه درآمده ات . بس کن! بس کن! آتش به جانم می‌زنی علی! علی... خنده‌هایت مرا فرو در آتشفشان قلب رباب می‌کند! ذوب می‌کند! بس کن!... سرت را به آغوش میگیرم که دیگر نبینم... آاااه بمیرم! بمیرم سر، علی، نیزه... جایت چه خالیست در آغوشِ رباب، علی... علی هایمان به فدایت، علی... . . . از اشک چشمانم برمیدارم، میزنم به گونه‌ی تو بخند فرزندم... تو با ذوق میخندی، من با لبخندی کج، شانه‌هایم می‌لرزد... سهم من از ضجه‌ها و مویه‌های روضه‌ی حسین علیه السلام، همین لبخندهای گس، همین اشک‌های پنهانی... 🖋هـجرتـــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
﷽ -------- «یکی از همان مجنون‌های وسط... شور بگیرم با شور دم بگیرم با دو دم مستانه بر سر بزنم مجنون بر سینه بکوبم... هیچ نفهمم و سوزناک و کش‌دار «حسین» بگویم...» این، تمام آرزوی من است این شب‌ها... تنها و تنها و تنها زمانی که دلم میخواهد ساعتی «مرد» باشم، و هیئت بروم و در آن حلقه‌ها و کوچه‌های سینه‌زنی گم شوم و فارغ از هردو دنیا، خاک بر سر بریزم... . . چادر به سر کشیده ام؛ در میان زنانی که از سرِ همراهی، بر سینه یا پا میزنند، حسّم، حسِّ قفس است... چشمانم را میبندم میروم میانِ حلقه حلقه کنار خیمه‌هاست زنان، از غصه‌ی دلِ بی‌تابِ زینب شور گرفته‌اند و بی‌وقفه بر سینه میکوبند با زینب همراه می‌شوند زینب می‌دود و بر سر می‌زند: یااُخَیّاه ... وَابنَ اُخیّاه ... حلقه بر سر می‌زند زینب کنار پیکر پاره به زمین می‌افتد زانوی شل، اما به لحظه‌ای دیوانه‌تر می‌شود؛ ضجه می‌زند، لطمه می‌زند؛ مستانه اطراف حسین و پسر حسین و خواهر حسین علیهم‌السلام، حزین و خشمگين، «واویلا» به آسمان می‌فرستد... در حلقه‌ی تصورم غرقم در این دنیا نیستم شور گرفته‌ام... همانجا که می‌خواهم... همان میانه‌ی حلقه؛ بدون مُذَکر شدن... از چشمان فشرده بسته‌ام اشک سرازیر است و از گلوی بغض گرفته ام، آه... ناگاه دهانی کنار گوشم می‌آید -: مامان... دسشویی دارم... 😢 چشمم - برق‌گرفته- باز می‌شود چادرم را - «مؤنث» (مادرانه) و بی اراده- کنار می‌دهم قلبم از شدت شتاب این تغییر فاز، مچاله می‌شود سرم از سرعت نوری این سفر، درد می‌گیرد. در چشمانش خیره می‌شوم شاید التماسش می‌کنم که شوخی کرده باشد شاید هم دارم می‌سنجم که چقدر فوریت دارد! در آن تاریکی چیزی دستگیرم نمی‌شود... آه می‌کشم چشمم را آرام می‌بندم، دلم را میبرم میگذارم دوباره میان همان حلقه، در کربلا و خودم بازمیگردم به اینجا به سرزمین مادری.... . بچه را بغل کرده‌ام و از میان تاریکیِ مضاعفِ چادرها، راه می‌جویم: «خروج» . . مرا در خيمه‌ی تو جایی هست، حسین؟ . . 🖋هـجرتــــــــ بله و ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8