🍃🌹🍃
🍃. گران تر از طلا .🍃
از وقت تلف کردن خیلی بدش می اومد، همیشه داشت یه کار مفیدی انجام میداد. یادمه یه بار به یه جلسه خونگی رفته بودیم. صـاحب خونه برای مهمونا ساندویچ و چایی و کیک درست کرده بود و خلاصه حسابی زحمت کشیده بود. حین جلسه از صاحبخونه تشکر کرد و با یه لحن مهربون بهش گفت: «کاش به جای این همه زحمتی که برای درست کردن اینا کشیدی، فقط شربت و شکلات تهـیه میکردی و بقـیه وقتِ با ارزشت رو برای آماده کـردن یه مطلب مفید میذاشتی و اون رو تو جلسه میگفتی تا از خونه ت با دست پر بیرون بریم».
🌹شهیده بنت الهدی صدر🌹
علت شهادت: به دست رژیم بعث عراق
"امام علی(علیه السلام)"
"رحمت خدا" بر کسی که مهلت عمر خود را غنیمت شمارد و در کار و عمل بشتابد.
غرر الحکم، صفحه 473
#چادرهای_سرخ
مجله شاهد یاران، شماره27، صفحه92
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
#شهیدانه #معرفی_شهید_ابراهیم |•🍃 این قسمت: محبت پدر 🍃•| @hekayate_deldadegi
🍃🌷🍃
" محبت پدر "
درخانه اي کوچک و مستاجري درحوالي ميدان خراسان تهران زندگي میكرديم. اولين روزهاي ارديبهشت سال 1336 بود. پدر چند روزي است كه خيلي خوشحال است. "خدا (متعال)" در اولين روز اين ماه، پسري به او عطا کرد. او دائماً از "خدا (متعال)" تشكر مي كرد. هر چند حالا در خانه سه پسر و يك دختر هستيم، ولي پدر براي اين پسر تازه متولد شده خيلي ذوق مي كند.البته حق هم دارد. پسر خيلي با نمكي است. اسم بچه را هم انتخاب كرد: «ابراهيم »پدرمان نام "پيامبري (علیه السّلام)" را بر او نهاد كه مظهر صبر و قهرمان توكل و "توحيد" بود. و اين اسم واقعاً برازنده او بود. بستگان و دوستان هر وقت او را مي ديدند با تعجب مي گفتند: حسين آقا، تو سه تا فرزند ديگه هم داري، چرا براي اين پسر اينقدر خوشحالي می كني؟! پدر با آرامش خاصي جواب مي داد: اين پسر حالت عجيبي دارد! من مطمئن هستم كه ابراهيم من، بنده خوب "خدا (متعال)" ميشود، اين پسر نام من را هم زنده مي كند! راست مي گفت. محبت پدرمان به "ابراهيم"، محبت عجيبي بود. هر چند بعد از او، "خدا (متعال)" يك پسر و يك دختر ديگر به خانواده ما عطا كرد، اما از محبت پدرم به "ابراهيم" چيزي كم نشد. "ابراهيم" دوران دبستان را به مدرسه طالقاني در خيابان زيبا رفت. اخلاق خاصي داشت. توي همان دوران دبستان نمازش ترك نمیشد. يكبار هم در همان سال هاي دبستان به دوستش گفته بود: باباي من آدم خيلي خوبيه. تا حالا چند بار "امام زمان (عج)" را توي خواب ديده. وقتي هم كه خيلي آرزوي "زيارت كربلا" داشته، "حضرت عباس (علیه السّلام)" را در خواب ديده كه به ديدنش آمده و با او حرف زده. زماني هم كه سال آخر دبستان بود به دوستانش گفته بود: پدرم مي گه، "آقاي خميني(ره)" كه شاه، چند ساله تبعيدش كرده آدم خيلي خوبيه. حتي بابام مي گه: همه بايد به دستورات اون "آقا" عمل كنند. چون مثل دستورات "امام زمانه(عج)" میمونه.دوستانش هم گفته بودند: "ابراهيم" ديگه اين حرف ها رو نزن. آقاي ناظم بفهمه اخراجت ميكنه. شايد براي دوستان "ابراهيم" شنيدن اين حرف ها عجيب بود. ولي او به حرفهاي پدر خيلي اعتقاد داشت.
#سلام_بر_ابراهیم
#برای_دوست_شهیدم
@hekayate_deldadegi
10.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌸 "اذان" با صدای دل انگیز "شهید ابراهیم هادی" 🌸🍃
📚منبع:آپارات
👈صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨ @hekayate_deldadegi ✨
🍃🌹🍃
🍃. تکلیف .🍃
هر کاریش کردیم از شهر بیرون نرفت که نرفت؛ حتی تو بمبارون شدید. برای رزمنـدهها هر کاری از دستش بر می اومـد میکرد. یه روز یکی از اقوام بهش گفت: «چرا شما هم مثل بقیه همسایهها و فامیل از آبادان نمی رین؟» خیلی ناراحت شد. اشک تو چشمـاش جمـع شد و بهش گفت: «مگه "اهل بیت امام حسین علیهم السّلام)" تنهاش گذاشتن که ما بخوایم "اماممون(ره)" رو تنها بذاریم؟ اگه ما هم بریم، پس کی هوای این جَوونا رو داشته باشه. دیگه غیر از این چه تکلیفی داریم؟»
🌹شهیده خاتون حسینی نژاد🌹
علت شهادت: بمباران آبادان
"امام علی(علیه السّلام)"
"هر كس ما را به دلش دوست داشته و با زبانش يارى كند و در ركاب ما، با دستانش با دشمنانمان بجنگد، او در بهشت با ما و در درجه ما خواهد بود."
الخصال، جلد2، صفحه629
#چادرهای_سرخ
عروس خاک، صفحه41
@hekayate_deldadegi
هدایت شده از برنامه تلویزیونی سمت خدا
🌷 شب جمعه است ، اموات چشم به راه هستند ...
🔹 برای شادی تمامی اموات و شهدا فاتحه ای به همراه صلوات قرائت فرمایید.
➡️ @samtekhoda3
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
#شهیدانه #معرفی_شهید_ابراهیم #برای_دوست_شهیدم |•🍃 این قسمت: معلم نمونه 🍃•| @hekayate_deldadegi
🍃🌹🍃
" معلم نمونه "
ابراهيم ميگفت: اگر قرار اســت انقلاب پايدار بماند و نسل هاي بعدي هم انقلابي باشند. بايد در مــدارس فعاليت کنيم، چرا كه آينده مملکت به كســاني ســپرده ميشود که شرايط دوران طاغوت را حس نكرده اند! وقتي ميديد اشــخاصي که اصلا انقلابي نيســتند، به عنوان معلم به مدرسه ميروند خيلي ناراحت ميشد. ميگفــت: بهترين و زبده ترين نيروهاي انقلابي بايد در مدارس و خصوصًا دبيرستانها باشند!براي همين، کاري کم دردسر را رها کرد و به سراغ کاري پر دردسر رفت، با حقوقي کمتر!امــا به تنها چيــزي که فکر نميکرد ماديات بود. ميگفــت: روزي را "خدا" ميرساند. برکت پول مهم است.کاري هم که براي خدا باشد برکت دارد.به هر حال براي تدريس در دو مدرســه مشــغول به کار شــد. دبير ورزش دبيرســتان ابوريحان(منطقه14) ومعلــم عربي در يکي از مــدارس راهنمائي محروم (منطقه 15)تهران. تدريس عربي ابراهيم زياد طولاني نشد. از اواسط همان سال ديگر به مدرسه راهنمائي نرفت! حتي نميگفت که چرا به آن مدرسه نميرود!يک روز مدير مدرسه راهنمائي پيش من آمد. با من صحبت کرد و گفت: تو رو خدا، شما که برادر آقاي هادي هستيد با ايشان صحبت کنيد که برگردد مدرسه! گفتم: مگه چي شده؟!کمي مکث کرد و گفت: حقيقتش، آقا ابراهيم از جيب خودش پول ميداد به يکي از شاگردها تا هر روز زنگ اول براي کلاس نان و پنير بگيرد! آقاي هادي نظرش اين بود که اينها بچه هاي منطقه محروم هســتند. اکثرًا سر کلاس گرسنه هستند. بچه گرسنه هم درس را نميفهمد.مدير ادامه داد: من با آقاي هادي برخورد کردم. گفتم: نظم مدرسه ما را به هم ريختي، در صورتي که هيچ مشکلي براي نظم مدرسه پيش نيامده بود. بعد هم سر ايشان داد زدم و گفتم: ديگه حق نداري اينجا از اين کارها را بکني. آقاي هادي از پيش ما رفت. بقيه ساعت هايش را در مدرسه ديگري پرکرد. حالا همه بچه ها و اوليا از من خواستند که ايشان را برگردانم. همه از اخلاق و تدريس ايشان تعريف ميکنند. ايشان در همين مدت كم، براي بسياري از دانش آموزان بي بضاعت و يتيم مدرسه، وسائل تهيه کرده بود که حتي من هم خبر نداشتم.با ابراهيم صحبت کردم. حرفهاي مدير مدرسه را به او گفتم. اما فايده اي نداشت. وقتش را جاي ديگري پر کرده بود. ابراهيم در دبيرستان ابوريحان، نه تنها معلم ورزش، بلکه معلمي براي اخلاق و رفتار بچه ها بود.دانش آموزان هم که از پهلواني ها و قهرماني هاي معلم خودشان شنيده بودند شيفته او بودند.درآن زمان كه اكثر بچه هاي انقلابي به ظاهرشان اهميت نميدادند ابراهيم با ظاهري آراسته وكت وشلوار به مدرسه مي آمد. چهره زيبا و نوراني، کلامي گيرا و رفتاري صحيح، از او معلمي کامل ساخته بود.در کلاســداري بســيار قوي بود، به موقع ميخنديد. به موقع جذبه داشت.زنگهاي تفريح را به حياط مدرسه مي آمد. اکثر بچه ها در كنارآقاي هادي جمع ميشدند. اولين نفر به مدرسه مي آمد و آخرين نفر خارج ميشد و هميشه در اطرافش پر از دانش آموز بود. در آن زمان که جريانات سياســي فعال شده بودند، ابراهيم بهترين محل را براي خدمت به انقلاب انتخاب کرد.فرامــوش نميكنم، تعــدادي از بچه ها تحت تاثير گروههاي سياســي قرار گرفته بودند. يك شب آنها را به مسجد دعوت كرد. با حضور چند تن از دوســتان انقلابي و مســلط به مســائل، جلسه پرسش و پاســخ راه انداخت. آن شب همه سؤالات بچه ها جواب داده شد. وقتي جلسه آن شب به پايان رسيد ساعت دو نيمه شب بود!ســال تحصيلي 59-58 آقــاي هادي به عنوان دبير نمونه انتخاب شــد. هر چند که سال اول و آخر تدريس او بود. اول مهر 59 حكم اســتخدامي ابراهيم برای منطقــه 12 آموزش و پرورش تهران صادر شد، اما به خاطر شرايط جنگ ديگر نتوانست به سر كلاس برود. درآن سال مشغوليتهاي "ابراهيم" بسيار زياد بود؛ تدريس در مدرسه، فعاليت در کميته، ورزش باســتاني و كشتي، مسجد و مداحي در هيئت و حضور در بســياري از برنامه هاي انقلابي و...که براي انجام هر كدام از آنها به چند نفر احتياج است!
#سلام_بر_ابراهیم
#برای_دوست_شهیدم
@hekayate_deldadegi