🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
#شهیدانه #معرفی_شهید_ابراهیم |•🍃 این قسمت: روزی حلال 🍃•| @hekayate_deldadegi
🍃🌹🍃
"روزی حلال"
"پيامبراعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)" میفرمايد: «فرزندانتان را در خوب شدنشان ياري كنيد، زيرا هر كه بخواهد می تواند نافرماني را از فرزند خود بيرون كند.» بر اين اساس پدرمان در تربيت صحيح "ابراهيم" و ديگر بچه ها اصلاً كوتاهي نكرد. البته پدرمان بسيار انسان با تقوائي بود. اهل مسجد و هيئت بود و به رزق حلال بسيار اهميت م يداد. او خوب ميدانست "پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)" می فرمايد: «عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن به دست آوردن روزي حلال است »براي همين وقتي عده اي از اراذل و اوباش در محله اميريه(شاپور)آن زمان، اذيتش كردند و نمی گذاشتند كاسبي حلالي داشته باشد، مغاز هاي كه از ارث پدري به دست آورده بود را فروخت و به كارخانه قند رفت. آنجا مشغول كارگري شد. صبح تا شب مقابل كوره می ايستاد. تازه آن موقع توانست خان هاي كوچك بخرد. "ابراهيم" بارها گفته بود: اگر پدرم بچه هاي خوبي تربيت كرد به خاطر سختی هایی بود كه براي رزق حلال می كشيد.هر زمان هم از دوران كودكي خودش يادم يكرد م يگفت: پدرم با من "حفظ قرآن" را كار م يكرد. هميشه مرا با خودش به مسجد م يبرد. بيشتر وقت ها به مسجد "آیت الله نوری" پائين چهارراه سرچشمه می رفتيم.آنجا هيئت "حضرت علي اصغر (علیه السّلام)" بر پا بود. پدرم افتخار خادمي آن هيئت را داشت. يادم هست كه در همان سالهای پاياني دبستان، "ابراهيم" كاري كرد كه پدر عصباني شد و گفت: ابراهيم برو بيرون، تا شب هم برنگرد. "ابراهيم" تا شب به خانه نيامد. همه خانواده ناراحت بودند كه براي ناهار چه كرده. اما روي حرف پدر حرفي نمي زدند. شب بود كه ابراهيم برگشت. با ادب به همه سلام كرد. بلافاصله سؤال كردم: ناهار چيكار كردي داداش؟! پدر در حالي كه هنوز ناراحت نشان مي داد اما منتظر جواب ابراهيم بود. "ابراهيم" خيلي آهسته گفت: تو كوچه راه مي رفتم، ديدم يه پيرزن كلي وسائل خريده، نمي دونه چيكار كنه و چطوري بره خونه. من هم رفتم كمك كردم. وسايلش را تا منزلش بردم. پيرزن هم كلي تشكر كرد و سكه پنج ريالي به من داد. نمي خواستم قبول كنم ولي خيلي اصرار كرد. من هم مطمئن بودم اين پول حلاله، چون براش زحمت كشيده بودم. ظهر با همان پول نان خريدم و خوردم. پدر وقتي ماجرا را شنيد لبخندي از رضايت بر لبانش نقش بست. خوشحال بود كه پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزي حلال اهميت میدهد.دوستي پدر با ابراهيم از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتي عجيب بين آن دو برقرار بود كه ثمره آن در رشد شخصيتي اين پسر مشخص بود. اما اين رابطه دوستانه زياد طولاني نشد! "ابراهيم" نوجوان بود كه طعم خوش حمايت هاي پدر را از دست داد. در يك غروب غم انگيز سايه سنگين يتيمي را بر سرش احساس كرد. از آن پس مانند مردان بزرگ به زندگي ادامه داد. آن سال ها بيشتر دوستان و آشنايان به او توصيه مي كردند به سراغ ورزش برود. او هم قبول كرد.
#سلام_بر_ابراهیم
#برای_دوست_شهیدم
@hekayate_deldadegi
هدایت شده از کانال رسمی شهید روحالله قربانی
﴾﷽﴿
مراسم تشییع پیکر مرحوم حاج داوود قربانی پدر شهید #روحالله_قربانی از مقابل منزل مرحوم واقع در پاکدشت نرسیده به شریف آباد، روستای خسرو، کوچه امامت اول
چهارشنبه ۵ دی ماه از ساعت ۸ صبح
لطفا اطلاع رسانی کنید.
@shahid_roohollah_ghorbani
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_پنجاه_و_پنج
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#روایت فتح
#راوی :خانواده و جمعی از دوستان شهید
واقعًا شجاع بودند. به همراه رزمندگان در خطوط مقدم نبرد حضور داشتند.
شجاعانه مبارزه ميکردند اما اسلحه نداشتند! سلاح آنها دوربینی بود که روی دوش گرفته و پابهپای رزمندگان حماسه ی آنها را ثبت ميکردند. حماسه ی فرزندان این مرز و بوم توسط این تصویربرداران
بینشان به تصویر کشیده ميشد.
مردم ایران، دفاع مقدس را از لنز دوربین آنها مشاهده ميکردند. گروه
تلویزیونی روایت فتح با کارگردانی شهید مهندس سید مرتضی آوینی نقش مؤثری در انتقال روح ایثار و شهادت در جامعه داشت.
در دیداری که پس از پایان جنگ با مقام معظم رهبری داشتند، حضرت آقا فرمودند: »روایت فتح را ادامه دهید. بر این اساس دوباره این گروه فعالیت خود را آغاز کرد.«
ضبط دهها فیلم از مناطق عملیاتی و تفحص شهدا از کارهای این مجموعه
بود. در فروردین ماه سال 1372 مسئول این گروه به قافلة شهداپیوست. اما گروه کماکان به کار خود ادامه داد.
سال 1373 مجموعهای به نام شلمچه در چندین قسمت توسط روایت فتح
ضبط و از شبکه اول سیما پخش شد.
کارگردان مجموعه ميگفت: »برای ضبط خاطرات شلمچه به سراغ فرماندهان
و سرداران سپاه مازندران آمدیم. کار فیلمبرداری به پایان رسید. وقتی مشغول جمع آوری وسایل بودیم مشاهده کردم که از دور دو نفر به سمت ما ميآیند؛
جانبازی قطع نخاع که روی ویلچر نشسته بود. به همراه جوانی خوشسیما که هنوز شمایل بسیجیان مخلص دوران جنگ را حفظ کرده بود. به دوستان گفتم: ”دوربین را آماده کنید. از این دونفر فیلم بگیرید.“
وقتی جلو آمدند فهمیدم که آن جوان سید مجتبی علمدار از ذاکران و
بسیجیان لشکر 25 کربالاست و آن جانباز پسرعموی او سید مصطفی علمدار است.
از سید مجتبی خواستیم برای ما از شلمچه بگوید. او هم "بسم الله" گفت و آنچه در درون پاک خود از شلمچه نگاه داشته بود به زبان آورد.
این مصاحبه یکی از بهترین برنامه های ضبط شده ما در آن سفر بود. مصاحبه سید مجتبی در برنامه روایت فتح، قسمت هشتم از مجموعه شلمچه پخش شد و مخاطبان زیادی داشت.«
٭٭٭
خیلیها سید را از برنامه روایت فتح شناختند. او در این برنامه به ویژگیهای شلمچه پرداخت و گفت: »شلمچه خودش خيلي چيزها دارد كه بگويد. اين
خاطرات را بايد از دل شلمچه شنيد، نه از زبان ما. نميدانم ولي فكر ميكنم
"شلمچه از جمله جاهايي است كه همه آمدند، چهارده نور پاك آمدند، انبيا(علیهم السّلام)،
اوليا(ره)، و ... همه آمدند.«"
شب عمليات چهار کيلومتر آبگرفتگي بود. رسيدیم به ساحل شلمچه.
موقعيت طوری شد كه گفتند: »بايد بزنيد به آب.«
سرماي آب از يك طرف، مين و موانع از طرف ديگر. بعضي از بچه ها به
دليل سردي آب سنگ كوب كردند! دو نفر از بچه ها كه قد بلندتري داشتند
تفنگ را روي دوش ميگذاشتند تا آنهايي كه قد كوتاهتري داشتند. آن را بگیرند و به خشكي برسند.
وقتي به ساحل رسيديم از دور نور چراغهاي شهر بصره ديده ميشد. آن نور همه را به خود جذب كرد.
براي يك لحظه وقتي بچه ها وارد ساحل شلمچه شدند و آن نور را ديدند، فكر كردند رسيده اند كربلا، فكر ميكردند رسيده اند به ابا عبدالله ع.
اصلًا شلمچه بو و عطر خاصي داشت؛ زمينش، هوايش، همه چيزش انرژي
خاصي به بچه ها ميداد. بچه ها )در شلمچه( سؤال اولشان اين بود: »از اينجا تا
كربلا چقدر راه است! ميگن شلمچه به كربلانزديكه. براي همينه كه اينجا
بيشتر بوي امام حسين ع رو ميده.«
ميتوانم به تعبير ديگري بگويم، خاك شلمچه، نه به همان قداست، اما بوي خاك چادر حضرت زهرا ع را ميداد. تربت شلمچه بوي تربت ابا عبدالله ع
را ميدهد. خاكش همرنگ خاك تربت ابا عبدالله ع است.
چند روز پيش شخصي تربت ابا عبدالله ع را برايم آورده بود ... هر كدام از بچه هايي كه شلمچه رفته بودند آن را بو كردند، بدون استثنا گفتند: »این خاک بوي شلمچه را ميدهد. بوي جبهه را ميدهد.«
فكر نميكردم روزي شلمچه زيارتگاه شود. ماشين هاي مدل بالا ميآمدند
و از صبح تا غروب در شلمچه ميماندند زيارت ميكردند، نماز ميخواندند.
بچهها بازي ميكردند و ... آخر هم كه ميخواستند بروند مقداري خاك بر
ميداشتند و ميرفتند.
👈صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨@hekayate_deldadegi✨
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
❣
بسم الله الرحمن الرحیم
دوستان بزرگوار
سلام وعرض وادب❄️
درنظر داریم به حول قوةالهي و استعانت از امام زمان (عج)برای سالروز شهادت شهید ابراهیم هادی مراسمی در بهشت زهرا برگزار ڪنیم.🌷
#ونیاز به همڪاری شما دوستان گرامی داریم.
دوستانی ڪ تمایل به ڪمڪ مالی دارندبه این شماره ڪارت ارسال ڪنند؛👇👇
5022291051394581
#محمدعلے خدابنده لو
#درضمن بعد از پرداخت واریزی حتما اطلاع دهید.👌
بعد از پرداخت واریزی خود به خادم گروه اعلام کنید
@Hadi_delha_ebrahim
ان شاءالله ذخیره آخرت و شفاعت شهدا شامل حالتان .
یاعلی🌸🍃
🌹
🌺
🌸
🌿🍃
🍃🌺🍃
💐🍃🌿🌸🍃🌸🌹🌺
🍃🌹🍃
🍃. گران تر از طلا .🍃
از وقت تلف کردن خیلی بدش می اومد، همیشه داشت یه کار مفیدی انجام میداد. یادمه یه بار به یه جلسه خونگی رفته بودیم. صـاحب خونه برای مهمونا ساندویچ و چایی و کیک درست کرده بود و خلاصه حسابی زحمت کشیده بود. حین جلسه از صاحبخونه تشکر کرد و با یه لحن مهربون بهش گفت: «کاش به جای این همه زحمتی که برای درست کردن اینا کشیدی، فقط شربت و شکلات تهـیه میکردی و بقـیه وقتِ با ارزشت رو برای آماده کـردن یه مطلب مفید میذاشتی و اون رو تو جلسه میگفتی تا از خونه ت با دست پر بیرون بریم».
🌹شهیده بنت الهدی صدر🌹
علت شهادت: به دست رژیم بعث عراق
"امام علی(علیه السلام)"
"رحمت خدا" بر کسی که مهلت عمر خود را غنیمت شمارد و در کار و عمل بشتابد.
غرر الحکم، صفحه 473
#چادرهای_سرخ
مجله شاهد یاران، شماره27، صفحه92
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
#شهیدانه #معرفی_شهید_ابراهیم |•🍃 این قسمت: محبت پدر 🍃•| @hekayate_deldadegi
🍃🌷🍃
" محبت پدر "
درخانه اي کوچک و مستاجري درحوالي ميدان خراسان تهران زندگي میكرديم. اولين روزهاي ارديبهشت سال 1336 بود. پدر چند روزي است كه خيلي خوشحال است. "خدا (متعال)" در اولين روز اين ماه، پسري به او عطا کرد. او دائماً از "خدا (متعال)" تشكر مي كرد. هر چند حالا در خانه سه پسر و يك دختر هستيم، ولي پدر براي اين پسر تازه متولد شده خيلي ذوق مي كند.البته حق هم دارد. پسر خيلي با نمكي است. اسم بچه را هم انتخاب كرد: «ابراهيم »پدرمان نام "پيامبري (علیه السّلام)" را بر او نهاد كه مظهر صبر و قهرمان توكل و "توحيد" بود. و اين اسم واقعاً برازنده او بود. بستگان و دوستان هر وقت او را مي ديدند با تعجب مي گفتند: حسين آقا، تو سه تا فرزند ديگه هم داري، چرا براي اين پسر اينقدر خوشحالي می كني؟! پدر با آرامش خاصي جواب مي داد: اين پسر حالت عجيبي دارد! من مطمئن هستم كه ابراهيم من، بنده خوب "خدا (متعال)" ميشود، اين پسر نام من را هم زنده مي كند! راست مي گفت. محبت پدرمان به "ابراهيم"، محبت عجيبي بود. هر چند بعد از او، "خدا (متعال)" يك پسر و يك دختر ديگر به خانواده ما عطا كرد، اما از محبت پدرم به "ابراهيم" چيزي كم نشد. "ابراهيم" دوران دبستان را به مدرسه طالقاني در خيابان زيبا رفت. اخلاق خاصي داشت. توي همان دوران دبستان نمازش ترك نمیشد. يكبار هم در همان سال هاي دبستان به دوستش گفته بود: باباي من آدم خيلي خوبيه. تا حالا چند بار "امام زمان (عج)" را توي خواب ديده. وقتي هم كه خيلي آرزوي "زيارت كربلا" داشته، "حضرت عباس (علیه السّلام)" را در خواب ديده كه به ديدنش آمده و با او حرف زده. زماني هم كه سال آخر دبستان بود به دوستانش گفته بود: پدرم مي گه، "آقاي خميني(ره)" كه شاه، چند ساله تبعيدش كرده آدم خيلي خوبيه. حتي بابام مي گه: همه بايد به دستورات اون "آقا" عمل كنند. چون مثل دستورات "امام زمانه(عج)" میمونه.دوستانش هم گفته بودند: "ابراهيم" ديگه اين حرف ها رو نزن. آقاي ناظم بفهمه اخراجت ميكنه. شايد براي دوستان "ابراهيم" شنيدن اين حرف ها عجيب بود. ولي او به حرفهاي پدر خيلي اعتقاد داشت.
#سلام_بر_ابراهیم
#برای_دوست_شهیدم
@hekayate_deldadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸 "اذان" با صدای دل انگیز "شهید ابراهیم هادی" 🌸🍃
📚منبع:آپارات
👈صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨ @hekayate_deldadegi ✨
🍃🌹🍃
🍃. تکلیف .🍃
هر کاریش کردیم از شهر بیرون نرفت که نرفت؛ حتی تو بمبارون شدید. برای رزمنـدهها هر کاری از دستش بر می اومـد میکرد. یه روز یکی از اقوام بهش گفت: «چرا شما هم مثل بقیه همسایهها و فامیل از آبادان نمی رین؟» خیلی ناراحت شد. اشک تو چشمـاش جمـع شد و بهش گفت: «مگه "اهل بیت امام حسین علیهم السّلام)" تنهاش گذاشتن که ما بخوایم "اماممون(ره)" رو تنها بذاریم؟ اگه ما هم بریم، پس کی هوای این جَوونا رو داشته باشه. دیگه غیر از این چه تکلیفی داریم؟»
🌹شهیده خاتون حسینی نژاد🌹
علت شهادت: بمباران آبادان
"امام علی(علیه السّلام)"
"هر كس ما را به دلش دوست داشته و با زبانش يارى كند و در ركاب ما، با دستانش با دشمنانمان بجنگد، او در بهشت با ما و در درجه ما خواهد بود."
الخصال، جلد2، صفحه629
#چادرهای_سرخ
عروس خاک، صفحه41
@hekayate_deldadegi
هدایت شده از برنامه تلویزیونی سمت خدا
🌷 شب جمعه است ، اموات چشم به راه هستند ...
🔹 برای شادی تمامی اموات و شهدا فاتحه ای به همراه صلوات قرائت فرمایید.
➡️ @samtekhoda3
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
#شهیدانه #معرفی_شهید_ابراهیم #برای_دوست_شهیدم |•🍃 این قسمت: معلم نمونه 🍃•| @hekayate_deldadegi
🍃🌹🍃
" معلم نمونه "
ابراهيم ميگفت: اگر قرار اســت انقلاب پايدار بماند و نسل هاي بعدي هم انقلابي باشند. بايد در مــدارس فعاليت کنيم، چرا كه آينده مملکت به كســاني ســپرده ميشود که شرايط دوران طاغوت را حس نكرده اند! وقتي ميديد اشــخاصي که اصلا انقلابي نيســتند، به عنوان معلم به مدرسه ميروند خيلي ناراحت ميشد. ميگفــت: بهترين و زبده ترين نيروهاي انقلابي بايد در مدارس و خصوصًا دبيرستانها باشند!براي همين، کاري کم دردسر را رها کرد و به سراغ کاري پر دردسر رفت، با حقوقي کمتر!امــا به تنها چيــزي که فکر نميکرد ماديات بود. ميگفــت: روزي را "خدا" ميرساند. برکت پول مهم است.کاري هم که براي خدا باشد برکت دارد.به هر حال براي تدريس در دو مدرســه مشــغول به کار شــد. دبير ورزش دبيرســتان ابوريحان(منطقه14) ومعلــم عربي در يکي از مــدارس راهنمائي محروم (منطقه 15)تهران. تدريس عربي ابراهيم زياد طولاني نشد. از اواسط همان سال ديگر به مدرسه راهنمائي نرفت! حتي نميگفت که چرا به آن مدرسه نميرود!يک روز مدير مدرسه راهنمائي پيش من آمد. با من صحبت کرد و گفت: تو رو خدا، شما که برادر آقاي هادي هستيد با ايشان صحبت کنيد که برگردد مدرسه! گفتم: مگه چي شده؟!کمي مکث کرد و گفت: حقيقتش، آقا ابراهيم از جيب خودش پول ميداد به يکي از شاگردها تا هر روز زنگ اول براي کلاس نان و پنير بگيرد! آقاي هادي نظرش اين بود که اينها بچه هاي منطقه محروم هســتند. اکثرًا سر کلاس گرسنه هستند. بچه گرسنه هم درس را نميفهمد.مدير ادامه داد: من با آقاي هادي برخورد کردم. گفتم: نظم مدرسه ما را به هم ريختي، در صورتي که هيچ مشکلي براي نظم مدرسه پيش نيامده بود. بعد هم سر ايشان داد زدم و گفتم: ديگه حق نداري اينجا از اين کارها را بکني. آقاي هادي از پيش ما رفت. بقيه ساعت هايش را در مدرسه ديگري پرکرد. حالا همه بچه ها و اوليا از من خواستند که ايشان را برگردانم. همه از اخلاق و تدريس ايشان تعريف ميکنند. ايشان در همين مدت كم، براي بسياري از دانش آموزان بي بضاعت و يتيم مدرسه، وسائل تهيه کرده بود که حتي من هم خبر نداشتم.با ابراهيم صحبت کردم. حرفهاي مدير مدرسه را به او گفتم. اما فايده اي نداشت. وقتش را جاي ديگري پر کرده بود. ابراهيم در دبيرستان ابوريحان، نه تنها معلم ورزش، بلکه معلمي براي اخلاق و رفتار بچه ها بود.دانش آموزان هم که از پهلواني ها و قهرماني هاي معلم خودشان شنيده بودند شيفته او بودند.درآن زمان كه اكثر بچه هاي انقلابي به ظاهرشان اهميت نميدادند ابراهيم با ظاهري آراسته وكت وشلوار به مدرسه مي آمد. چهره زيبا و نوراني، کلامي گيرا و رفتاري صحيح، از او معلمي کامل ساخته بود.در کلاســداري بســيار قوي بود، به موقع ميخنديد. به موقع جذبه داشت.زنگهاي تفريح را به حياط مدرسه مي آمد. اکثر بچه ها در كنارآقاي هادي جمع ميشدند. اولين نفر به مدرسه مي آمد و آخرين نفر خارج ميشد و هميشه در اطرافش پر از دانش آموز بود. در آن زمان که جريانات سياســي فعال شده بودند، ابراهيم بهترين محل را براي خدمت به انقلاب انتخاب کرد.فرامــوش نميكنم، تعــدادي از بچه ها تحت تاثير گروههاي سياســي قرار گرفته بودند. يك شب آنها را به مسجد دعوت كرد. با حضور چند تن از دوســتان انقلابي و مســلط به مســائل، جلسه پرسش و پاســخ راه انداخت. آن شب همه سؤالات بچه ها جواب داده شد. وقتي جلسه آن شب به پايان رسيد ساعت دو نيمه شب بود!ســال تحصيلي 59-58 آقــاي هادي به عنوان دبير نمونه انتخاب شــد. هر چند که سال اول و آخر تدريس او بود. اول مهر 59 حكم اســتخدامي ابراهيم برای منطقــه 12 آموزش و پرورش تهران صادر شد، اما به خاطر شرايط جنگ ديگر نتوانست به سر كلاس برود. درآن سال مشغوليتهاي "ابراهيم" بسيار زياد بود؛ تدريس در مدرسه، فعاليت در کميته، ورزش باســتاني و كشتي، مسجد و مداحي در هيئت و حضور در بســياري از برنامه هاي انقلابي و...که براي انجام هر كدام از آنها به چند نفر احتياج است!
#سلام_بر_ابراهیم
#برای_دوست_شهیدم
@hekayate_deldadegi
"بسم الله الرحمن الرحیم"
سَلَامٌ عَلَى إِبْرَاهِيمَ ﴿۱۰۹﴾
كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ﴿۱۱۰﴾
إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ ﴿۱۱۱﴾
سلام بر ابراهیم🌸
نیکوکاران را چنین پاداش میدهیم
در حقيقت او از بندگان با ايمان ما بود.
📕سوره صافات/ آیات ۱۰۹ تا ۱۱۱
❤️حال و هوای مزار یادبود شهید ابراهیم هادی/ امروز جمعه ۱۳۹۷/۱۰/۷
@hekayate_deldadegi
🍃🌹🍃
ابراهیم هر زمان در تهران حضور داشت در نماز جمعه شرکت میکرد.
میگفت شما نمیدانید نماز جمعه چقدر ثواب و برکات دارد.
ارزش شهادت ، بالاترین ارزش هاست و زمان، همه چیز را کهنه میکند به جز خون شهید. (مقام معظم رهبری _مدظله العالی)
🍃🌹🍃
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_پنجاه_و_شش
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#مژده
#راوی :رحیم یوسفی
شلمچه كه بوديم يك بار در مداحي سید حضور داشتم. شنيدم كه "خدا" را به سر بريده "امام حسين(علیه السّلام)" قسم ميداد تا بلکه یک بار زائر "مدينه،" شود.ميگفت: »يك "زيارت عاشورا" در "مدینه" بخوانم، بعد جانم را بگير.« خودش ميگفت: »بعد از زیارت "خانة خدا" دوست دارم يك سال نشده شهيد شوم!« مدتی بعد در منزل يكي از دوستان براي صرف افطاري دعوت بوديم. بعد از افطار به همراه "سيد" ميخواستيم به هيئت برويم. يكي از دوستان آمد و با خوشحالی گفت: "سيد جان يادت هست چند شب قبل، بعد از مراسم وداع با "شهدا" در "حسينه لشكر 25 كربلا" چه دعایی کردی؟"
"سید" با تعجب به چهرة آن دوست نگاه ميکرد. ایشان ادامه داد: »دعا كردي كه زيارت "بيت الله الحرام" نصيب آرزومندان شود؟!«
من آنجا دلم شكست. با حال خوبي آمين گفتم. ديشب از تهران تماس
گرفتند كه مشكل حج شما حل شده. در همين ماه رمضان مشرف ميشوم.
همه خوشحال شديم و به او تبريك گفتيم. یک دفعه نگاهم به سيد افتاد.
احساس كردم خيلي در خودش فرورفته. اما علت را نفهميدم. تا در مراسم آن شب جواب سؤالم را پيدا كردم.آن شب "سيد" در مناجات و مداحي، با "خدا" اينطور حرف ميزد: »خدايا يكي خواب خوش ميبينه، يكي شفا ميگيره، يكي تذكره "حج" ميگيره، اما من ... .« صدای گریه اش بلند بود. آن شب حسابي با "خدا" راز و نياز كرد. انگار كه تنها در محضر "خداوند(متعال)" است و هيچ كس در اطراف او نيست.
خیلی دلم برایش سوخت. دیده بودم چقدر عاشقانه برای "خدا" تلاش ميکند اما هنوز نتوانسته بود به زیارت "مدینه" برود. ٭٭٭ فردا صبح به اداره ارشاد رفتم. يكي از دوستانم به تازگي مسئوليتي در آنجا
گرفته بود. رفتم تا به او تبريك بگويم. وقتي رسيدم دو نفر ديگر هم آنجا بودند. بعد از احوالپرسي هاي معمول، ايشان رو به آن دو نفر كرد و گفت: »من يك فيش حج عمره سهميه دارم اگر تمايل داريد، ميتوانم آن را به يكي از شما دو نفر بدهم.« من با شنيدن اين حرف هيجانزده شدم. بلند گفتم: »نه، اين حج مال من است!« آن دو نفر با تعجب مرا نگاه كردند. وقتي اشتياق مرا ديدند چيزي نگفتند.فيش را گرفتم. رفتم اداره "حج" و زيارت. در راه به ماجراي شب قبل فكر ميكردم. مسئول اداره "حج و زيارت" آشنا بود. وقتي بيتابي مرا ديد علت را پرسيد. من هم جريان شب قبل را برايش تعريف كردم و گفتم كه اين "حج" را مديون "آقا سيد" هستم بعد به آن مسئول گفتم: »يك فيش حج هم براي "سيد" در نظر بگيرد يا اينكه فيش "حج" مرا به نام "سيد" ثبت كند.« او هم گفت: »من نوكر چنين سيد بزرگواري هستم.« خلاصه یک فیش حج هم برای سید مهیا شد. سراسيمه شماره اداره سيد را گرفتم و گفتم: "سيد جان" مژده، "ان شاءالله" قرار است به "حج" مشرف شوي." "سيد" كه فكر ميكرد با او شوخي ميكنم با خنده گفت: »سربه سرم نگذار.« گفتم: »به "خدا" راست ميگم.« بعد هم جريان را برايش تعريف كردم. وقتي حرفم تمام شد، صداي هق هق گريه سيد را از پشت تلفن ميشنيدم. در همان حال آرام نجوا ميكرد: "يا حسين(علیه السّلام) يا زهرا(سلام الله علیها)"
👈صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨@hekayate_deldadegi✨
ایشون مریم خانوم هستن ...😁
یک عدد دهه نودیِ بامزه
که سوژه ی عکاسی خیلیا بود امروز
علاقه ی زیادی ام به عکس "آقا ابراهیم" پیدا کرده بود 😊😊
دشمن در چه فکریِ
سربازان "آقا جانمون" از گهواره ها بیرون آمدن و "ان شاءالله" تا نابودی اسرائیل قد کشیده و مقابل دشمن می ایستند ...
#دهه_نودی
#نه_دی
@hekayate_deldadegi