eitaa logo
حکایت و داستان قرآنی روایت پند حدیث آموزنده زیبا خواندنی معجزه کلیپ صوتی مذهبی اسلامی
17.9هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
14 فایل
﷽ 💚منبع انواع حکایات و روایات‌ جذاب مذهبی،داستان وپندزیبا 💚🌹حضورشما باعث دلگرمی ماست🌹💚 . 💚لطفا کپی باذکرصلوات🙏🌹 . . ❌تبلیغات و تبادلاتی که درکانال قرار میگیرند نه‌ تایید و نه‌ رد می‌شوند . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆 در سنت خدا خشک و تر با هم نمی‌سوزند! /در عذاب الهی فقط ناهیان از منکر نجات میابند! 👈 فَلَوْلَا كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُو بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الْأَرْضِ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّنْ أَنْجَيْنَا مِنْهُمْ وَاتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَا أُتْرِفُوا فِيهِ وَكَانُوا مُجْرِمِينَ/ هود آیه ۱۱۶ 🏽 ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺍﻣﺖ‌ﻫﺎیی ﻛﻪ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻣﺼﻠﺤﺎنی ﺩﻟﺴﻮﺯ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﺮﺩم ﺭﺍ ﺍﺯ ﻓﺴﺎﺩ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺑﺎﺯﺩﺍﺭﻧﺪ؟ ﻣﮕﺮ ﺍﻧﺪﻛﻲ ﻛﻪ [ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺑﺎﺯﺩﺍﺷﺘﻦ ﻣﺮﺩم ﺍﺯ ﻓﺴﺎﺩ] ﻧﺠﺎﺗﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻳﻢ. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚حکایت 3 پند گنجشک حکایت کرده اند که مردى در بازار دمشق، گنجشکى زیبا، به یک درهم خرید تا به منزل آورد و فرزندانش با آن بازى کنند. در بین راه، گنجشک به سخن آمد و به مرد گفت:« در من سودی براى تو نیست. درصورتی که مرا ازاد کنى، تو را سه پند مى گویم که هر یک، مانند گنجى است. دو پند را وقتى در دست تو اسیرم مى گویم و نصیحت سوم را، وقتى آزادم کردى و بر شاخ درختى نشستم، مى گویم. مرد با خود اندیشید که سه پند از پرنده اى که همه جا را دیده و همه چیز را از بالا نگریسته است، به یک درهم مى ارزد. پذیرفت و به گنجشک گفت:« پندهایت را بگو.» گنجشک گفت:« پند نخست آن است که درصورتی که نعمتى را از کف دادى، اندوه مخور و ناراحت مباش برای این که درصورتی که آن نعمت، حقیقتاً و دائماً از آن تو بود، هیچگاه زائل نمى شد. ديگر آن که درصورتی که کسى با تو سخن محال و غیر ممکن گفت به آن سخن اصلاً توجه نکن و از آن درگذر.» مرد، وقتی این دو موعظه را شنید، گنجشک را ازاد کرد. پرنده کوچک پر کشید و بر درختى نشست. زیرا خود را ازاد و رها مشاهده کرد، خنده اى کرد. مرد گفت:« پند سوم را بگو!» گنجشک گفت:« پند چیست! ؟ اى مرد ساده، ضرر کردى. در شکم من دو گوهر است که هر یک بیست مثقال وزن دارد. تو را فریفتم تا از دستت آزاد شوم. درصورتی که مى دانستى که چه گوهرهایى پیش من است به هیچگاه مرا آزاد نمى کردى.» مرد، از شدت غضب و حسرت، نمى دانست که چه کند. دست بر دست مى مالید و گنجشک را فحش مى داد. یک دفعه رو به گنجشک کرد و گفت:« حال که مرا از آن گوهرها محروم کردى، اقلاً آخرین پندت را بگو.» گنجشک خاطرنشان کرد:« مرد احمق! با تو گفتم که درصورتی که نعمتى را از کف دادى، ناراحتی نشو، ولی اکنون تو غمگینى که چرا مرا از دست داده اى. همچنین گفتم که سخن محال و غیر ممکن را نپذیر ولی تو هم اکنون پذیرفتى که در شکم من گوهرهایى است که چهل مثقال وزن دارد. آخر من خود چند مثقالم که چهل مثقال گوهر با خود حمل کنم! ؟ پس تو سزاوار آن دو موعظه نبودى و نصیحت سوم را هم با تو نمى گویم که قدر آن نخواهى دانست. این را گفت و در هوا ناپدید شد.» ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚حسودی شاه یمن بر حاتم طایی روزی روزگاری امیر و فرماندهی در یمن زندگی می کرد که از میان همه اخلاق و رفتارهایی که امیران و فرماندهان پیش می گیرند ،نیکی و نیک نامی را برگزیده بود. دولت و ثروت و بزرگی را به آن می دانست که با مردم بنشیند و با مردم بر خیزد و آنچه به دست می آورد در کنار دیگران بخورد.به او لقب ابر کرم داده بودند، چون هر جا که قدم می گذاشت چون ابر از دستش باران زر و نقره می باریدو همگان را از بخشش خود نصیبی می داد.با این همه دوست نداشت که شخصی در برابرش نام حاتم طایی را که در کرم و بخشندگی شهره عالم شده بود را بیاورد.دیگران نیز به احترام او هیچ گاه نام حاتم طایی را در مجلس او نمی آوردند تا دل او را نرنجانند.تا اینکه روزی از روزها به بهانه عیدی و رسم سالیانه دستور داد تا جشن بزرگی فراهم آورند و همه مردم را از بزرگ تا کوچک جمع نمودند و بر ایشان از هر نوع پوشیدنی و نوشیدنی و خوردنی آماده کردند ،پس همه مردم در آن روز به جشن و پایکوبی مشغول شدند و امیر یمن هم در میان آن ها بود ، در این هنگام یکی از دعوت شدگان نا خود اگاه نام حاتم طایی را بر زبان آورد .امیر چیزی نگفت، ولی پیش خود فکر کرد تا این حاتم طایی وجود دارد و به نیکی و بخشش مشغول است نمی گذارد دیگران از من نامی ببرند و نام مرا نیز جاودانه کنند،بعد از جشن پنهانی یکی از فرماندهان لشگر را ماموریت داد تا به طرف قبیله حاتم برود و در اولین فرصت او را از میان بر دارد.فرمانده به سوی محل ماموریت خود حرکت کرد پس از گذراندن چندین شبانه روز بدون توقف و استراحت به نزدیکی قبیله حاتم رسید ،شب خسته راه می پیمود تا اینکه ناگهان در بیابان شخصی جلوی او را گرفت و گفت :ای مرد ،خدا تو را رسانده تا خیری به من برسانی ،بیا و امشب در چادر من استراحت کن بر من منت بگذار تا مهمانم باشی فردا صبح زود به هر کجا می خواهی برو.مامور یمن پیاده شد و داخل چادر مرد بیابان نشین شد مرد هم که از این لطف او بسیار خوشحال بود همه نوع خدمتی را در مورد او انجام داد .بهترین غذا ها و نوشیدنی ها را برایش فراهم آورد و سپس رختخواب خوبی برایش انداخت ،کفش و لباس هایش را مرتب کرد، اسبش را تیمار کرد و فردا هنگام رفتن از او خواست تا یک شب دیگر هم مهمان او باشد.اما مسافر گفت:کار مهمی دارم و نمی توانم بمانم .مرد میزبان پرسید:چه کاری دارید بگذارید من برایتان انجام دهم و با اصرار از او خواست تا کمکش کند .مامور یمن گفت :حقیقت این است که به دنبال شخصی به نام حاتم هستم تا سر او را برای امیر خود ببرم و از او پاداش بگیرم .مرد میزبان گفت:این که کاری ندارد همین جا بمانید تا من برگردم او رفت و چون برگشت پارچه ای سفید چون کفن بر بدن پوشیده بود.گفت: اینک این منم حاتم، مرا بکش که تو مهمان هستی و هرچه بخواهی دریغ نمی کنم .مامور همان جا لباس نظام و شمشیرش را بر زمین گذاشت و گفت اکنون تو به مهربانی جان از من گرفتی و سپس سر به بیابان گذاشت و رفت. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚 گرمای شمع در نزدیکی ده ملا نصرالدین مکان مرتفعی بود که شب‌ها باد می‌آمد و فوق العاده سرد می‌شد. دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی، ما یک سور به تو می‌دهیم و گرنه تو باید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی. ملا قبول کرد، شب در آنجا رفت و تا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت: من برنده شدم و باید به من سور دهید. گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ ملا گفت: نه‌، فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است. دوستان گفتند: همان آتش تو را گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی. ملا قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید. دوستان یکی یکی آمدند، اما نشانی از ناهار نبود. گفتند‌: ملا، انگار نهاری در کار نیست. ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده. دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود. ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم. دوستان به آشپزخانه رفتند تا ببینند چگونه آب به جوش نمی‌آید. دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده. گفتند: ملا این شمع کوچک نمی‌تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند. ملا گفت: چطور از فاصله چند کیلومتری می‌توانست مرا روی تپه گرم کند؟ شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود. به یاد داشته باشید با همان متری که دیگران را اندازه گیری می‌کنید اندازه گیری می‌شوید. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚«زندانی و هيزم فروش» فقيری را به زندان بردند. او بسيار پرخُور بود و غذای همه زندانيان را مي‌دزديد و مي‌خورد. زندانيان از او مي‌ترسيدند و رنج مي‌بردند و غذای خود را پنهانی مي‌خوردند. روزی آنها به زندان‌بان گفتند: به قاضی بگو، اين مرد خيلی ما را آزار می‌د‌هد. غذای 10 نفر را مي‌خورد. گلوی او مثل تنور آتش است، سير نمي‌شود. همه از او مي‌ترسند. يا او را از زندان بيرون كنيد، يا غذا زيادتر بدهيد. قاضی پس از تحقيق و بررسی فهميد كه مرد پُرخور و فقير است. به او گفت: تو آزاد هستي، برو به خانه‌ات. زندانی گفت: ای قاضی، من كس و كاری ندارم, فقيرم، زندان برای من بهشت است. اگر از زندان بيرون بروم از گشنگی مي‌ميرم. قاضی گفت: چه شاهد و دليلی داري؟ مرد گفت: همة مردم مي‌دانند كه من فقيرم. همه حاضران در دادگاه و زندانيان گواهی دادند كه او فقير است. قاضی گفت: او را دور شهر بگردانيد و فقرش را به همه اعلام كنيد. هيچ كس به او نسيه ندهد، وام ندهد، امانت ندهد. پس از اين هر كس از اين مرد شكايت كند. دادگاه نمي‌پذيرد... آنگاه آن مرد فقير شكمو را بر شترِ يك مرد هيزم فروش سوار كردند. مرد هيزم فروش از صبح تا شب، فقير را كوچه به كوچه و محله به محله گرداند. در بازار و جلو حمام و مسجد فرياد مي‌زد: «ای مردم! اين مرد را خوب بشناسيد، او فقير است. به او وام ندهيد! نسيه به او نفروشيد! با او دادوستد نكنيد، او دزد و پرخور و بي‌كس و كار است. خوب او را نگاه كنيد.» شبانگاه، هيزم فروش، زندانی را از شتر پايين آورد و گفت: مزد من و كرايه شترم را بده، من از صبح برای تو كار مي‌كنم. زندانی خنديد و گفت: تو نمي‌دانی از صبح تا حالا چه مي‌گويي؟ به تمام مردم شهر گفتی و خودت نفهميدي؟ سنگ و كلوخ شهر مي‌دانند كه من فقيرم و تو نمي‌داني؟ دانش تو، عاريه است. نكته: طمع و غرض، بر گوش و هوش ما قفل می‌زند. بسياری از دانشمندان يكسره از حقايق سخن مي‌گويند ولی خود نمي‌دانند مثل همين مرد هيزم فروش. 📘حکایات سعدی شیرازی ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"امشب" ﭼﺸﻤﻬﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪ ﺩﺭ ﺩﻟﺖ ﺑﺎ "ﺧﺪﺍ" ﺳﺨﻦ ﺑﮕﻮ ﺷﺎﻳﺪ ﺁﺭﺯﻭیی ﺩﺍﺭی ﺷﺎﻳﺪ "ﺩﻋﺎیی" ﺑﺮﺍی ﻳﮏ ﻋﺰﻳﺰ ﻭ ﻳﺎ ﺷﮑﺮﺵ بگو ﻣﻴﺸﻨﻮﺩ خدایا! به آنچه که دادی "شکر"! به آنچه که ندادی تفکر! به آنچه که گرفتی تذکر! که داده ات نعمت! نداده ات "حکمت"! و گرفته ات "عبرت" است.. ! شبتون پر از نگاه خــدا♥️🌙 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فـرق روز خوب و روز بد را حال ما تعیین میکند، و فـرق حال خوب تا حال بد را ذهنمان... اگر ذهن مثبت اندیش بـاشد، حال خوب و روز خوش است... امـا امان از ذهن منفی که حال را خراب و روز را تباه میکند.! مراقب ذهنتان باشید شاید امروز روز ترقی و رشد شما باشد،اما با ذهن منفی نمیتوانید درکش کنید و به راحتی از آن بگذرید..! ‍ ‌‌‌‌ 𝚃𝚑𝚘𝚜𝚎 𝚠𝚑𝚘 𝚕𝚘𝚜𝚎 "𝚝𝚘𝚍𝚊𝚢" 𝚠𝚒𝚕𝚕 𝚗𝚎𝚟𝚎𝚛 𝚏𝚒𝚗𝚍 "𝚝𝚘𝚖𝚘𝚛𝚛𝚘𝚠"! آنان که "امروز" را از دست می‌دهند، هرگز "فردا" را نخواهند یافت! ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحـــــــــــــــــمن الرحیم 🔹چرا تجارت عزت می آورد؟ 🌷امیرالمومنین صلوات الله علیه فرمودند : دسـت به انـواع بـازرگانى بزنيـد كه تجارتها عامل بى نيازى شما از اموال مردم است، وخداوند شخص صاحب حرفه درستكار را دوست دارد🌱 📚ميزان الحكمه، جلد 1/520 اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحـــــــــــــــــمن الرحیم 🔹ده عاملِ آلزایمر و فراموشی که نمی دونستی 🌷حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله فرمودند:ده چيز باعث فراموشى مى‌شود:خوردن پنير،خوردن بازمانده موش و خوردن سيب ترش، گشنيز ، حجامتِ پشتِ سر،راه رفتن از ميان دو زن نامحرم ،نگاه كردن به كسى كه بر دار زده شده و شب نشینی و خواندن سنگ قبرها.🌱 📚طب النبی ص۲۵ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
• 🔻آنچه امام زمان (عج) در مورد اوضاع ایران به میرزا نایینی فرمود: ❗️ در جنگ جهانی اول، دو میهمان ناخوانده، از چپ و راست، به ایران ریختند. اوضاع ایران در آن تاریخ، خیلی متشنج بود. اصلا کشوری شده بود بی‌صاحب. از یک طرف روس‌ها ریختند، تصاحب کردند؛ از یک طرف، دیگران. یک وضع عجیبی و مردم ایران، مضطرب، منقلب وهیچ تکیه‌گاهی نداشتند. مرحوم میرزای نائینی، رحمه الله، از این پیشامد ناهنجار، به ساحت مقدس امیرالمؤمنین، و سایر ائمه‌ی طاهرین شکایت زیادی می‌کرد مخصوصا، به پیشگاه مبارک امام زمان، علیه السلام، یک‌روز، همین طوری که متوسل شده بود، بر او مکاشفه‌ای شد. حضرت را زیارت کرد دید، حضرت ایستاده‌اند. یک دیوار مرتفعی، سر به آسمان کشیده است. حضرت به میرزا اشاره کرد که نگاه کن نگاه کردند، دیدند یک دیواری است [مرتفع] و این دیوار کج شده… و عن‌قریب است که می‌افتد! به یک مویی بند است… در قاعده، دیوار نیم متر کج است؛ در رأس، دیوار، سه متر کج است… و با انگشتشان به میرزا اشاره می‌کردند که: نگاه کن! نگاه کردند، دیدند انگشت حضرت به طرف دیوار است فرمودند: این دیوار، ایران است. کج می‌شود؛ اما ما با انگشتمان نگه‌اش داشته‌ایم و نمی‌گذاریم خراب بشود. این‌جا، شیعه‌خانه‌ی ماست. کج می‌شود؛ اما نمی‌گذاریم خراب شود اللهم_عجل_لولیک_الفرج سلامتی وتعجیل در فرجش ۱صلوات 📙_برگرفته از کتاب احیاگر حوزه خراسان (ص ۱۷۴-۱۷۵) و آن هم از گفتار آیت الله حاج شیخ محمود حلبی، سخنرانی مسجد جامع اصفهان، ۱۳۹۲ق، گفتار ۱۰. اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🖤مرحوم استاد فاطمی نیا : از صبح که پا میشه؛ فلان کس چی گفت، فلان کس چیکار کرد، فلان روزنامه چی نوشت.. ول کن! روایت داریم که اغلب جهنمی ها، جهنمی زبان هستند... فکر نکنید همه شراب می خورند و از در و دیوار مردم بالا می روند. نه! یک مشت مومن مقدس را می آورند جهنم... ▩ امیرالمومنین به حارث همدانی فرمودند : اگر هر چه را که می شنوی بگویی، دروغگو هستی! ▣ سیدی در قم مشهور بود به سید سکوت، با اشاره مریض شفا میداد... از آیت الله بهاءالدینی راز سید سکوت را پرسیدم! با دست به لبانش اشاره کردند و فرمودند : "درِ آتش را بسته بودند..." ▩ علامه حسن زاده آملی : تا دهان بسته نشود، دل باز نمیشود و تا عبدالله نشوی، عندالله نشوی آنگاه از انسان اگر سَر برود، سِر نرود...! اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 صحبت هایی از که در دانشگاه بن گوریون، یهودیان را شوکه کرد! دین درست و صحیح، اسلام است و هرکس آنرا پذیرفت، خوشبخت است چرا که اسلام، حق است. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرسی که هستی🫀 اِنِّی اَنَا رَبُّک انگار خدا تویِ گوش‌ت داره می‌گه: خدات منم بیخیالِ بقیه .... 🤍┄•●❥ With or without problems, talk to God. چه زمانی‌که مشکلاتی داری و چه نداشته باشی، با خدا نیایش کن. ♥️ 🤍┄•●❥ 🍃🌸JOiN👇🏼 •••❥ @haal_e_khoob🦋 .
📚عابد روزه دار و زن بهشتى در ميان بنى اسرائيل (قبل از سلام) عابدى يك عمر طولانى به عبادت خدا اشتغال داشت، در عالم خواب به او گفته شد فلان زن از دوستان تو در بهشت است. وقتى بيدار شد، سراغ آن زن را گرفت تا او را پيدا كرد، سه روز او را مهمان خود نمود، تا ببيند او چه عملى انجام مى دهد كه اهل بهشت شده است، وى در اين سه روز ديد، او يك زن عادى است، شبها كه عابد شب زنده دارى مى كند، او مى خوابد، روزها كه عابد روزه مى گيرد، او روزه نمى گيرد ... تا اينكه: به او گفت: "آيا غير از آنچه از تو ديدم عمل ديگرى ندارى؟" او گفت "نه به خدا سوگند، اعمالم همين است كه ديدى"، عابد اصرار كرد كه فكر كن و بياد بياور كه چه عمل نيكى دارى ... سرانجام زن گفت: من يك خصلت دارم (كه همواره راضى به رضاى خدا مى باشم) اگر در سختى باشم، آرزوى آسانى نمى كنم، اگر بيمار باشم، آرزوى سلامتى نمى كنم و اگر در گرفتارى باشم آرزوى آسايش نمى كنم (بلكه پسندم آنچه را جانان پسندد). عابد جريان را دريافت، دستش را بر سرش زد و گفت: "سوگند به خدا اين خصلت (رضا به رضاى الهى) خصلت بزرگى است كه عابدها از داشتن آن عاجزند. 📚 مجموعه ورّام، ص ۲۳۰ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚 علی بن خالد گفت : من در پادگان محمدبن عبدالمک بودم که شنیدم شخصی ادعای نبوت کرده و در اینجا زندانی می باشد . به دیدن او رفتم ، پولی به نگهبانان دادم تا اجازه ملاقات به من دادند . وقتی نزد او رفته و مقداری صحبت کردم او را مردی عاقل و با فهم یافتم . از او پرسیدم : جریان تو چیست ؟ گفت : من عابدی هستم که در مقام راءس الحسین (ع ) در شام عبادت می کنم . شبی در آنجا مشغول عبادت بودم که شخصی نزد من آمد و گفت : برخیز ، من برخاستم و با او حرکت کردم . چند قدمی بیشتر نرفته بودیم که به مسجد کوفه رسیدیم ، او نماز خواند و من هم نماز خواندم و بعد حرکت کردیم و پس از پیمودن چند قدم به مسجد رسول خدا(ص ) در مدینه رسیدیم . سلام بر پیامبر کرده ، نمازی خواندیم و حرکت نمودیم . پس از مدت کوتاهی به مکه رسیدیم ، طواف کردیم و از آنجا خارج شدیم . بلافاصله به شام در محل عبادت خودم رسیدم آن شخص ناپدید شد . من در حال تعجب باقی ماندم . یکسال گذشت . باز آن شخص ظاهر شد و مانند سال قبل مرا به کوفه و مدینه و مکه برد و باز گردانید . چون خواست برود ، او را قسم دادم که خود را معرفی کند ، فرمود : من محمدبن علی بن موسی بن جعفر (امام نهم ) هستم ! من این جریان را برای دیگران نقل کردم . خبر دهان به دهان گشت تا به گوش محمد بن عبدالملک رسید . ماءموران او آمدند و مرا دستگیر کرده و به زندان انداختند و تهمت ادعای پیامبری بر من بستند . علی بن خالد گفت : من به او گفتم : حال و جریان خودت را بنویس تا من نزد محمد بن عبدالملک ببرم ، شاید مفید باشد . او قصه خود را نوشت و من آن را به وسیله شخصی نزد محمد بن عبدالملک فرستادم . پسر عبدالملک در پشت نامه او نوشت : آن کسی که در یک شب او را به کوفه و مدینه و مکه برده بیاید و او را از زندان آزاد کند ! من خیلی ناراحت شدم . فردای آن روز برای دادن خبر به او و توصیه او به صبر و بردباری به زندان رفتم . دیدم مردم اجتماع کرده اند و نگهبانان این طرف و آن طرف می روند و مضطرب هستند ، علت را پرسیدم ، گفتند : زندانی که ادعای پیامبری می کرد دیشب ناپدید شده ، درها بسته بود ، نگهبانان کاملا مواظب بوده اند ولی نمی دانیم او پرنده ای شده و پرواز کرده یا به زمین فرو رفته است . من با دیدن این جریان از مذهب خود که زیدی بودم دست کشیدم و مذهب حقه شیعه اثنی عشریه را برای خود انتخاب کردم . ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚ماجرای ملاقات ابوعلی سینا و ابوسعید ابوالخیر ! اورده اند که ابوعلی سینا از نیشابور می گذشت و قصد دیدار ابوسعید ابوالخیر را کرد و راهی خانقاه ایشان شد... چون برسید شیخ را سرگرم مجلس دید و در میان جمع بنشست. پس از پایان مجلس شیخ و بوعلی با هم وارد خانه شدند و سرگرم صحبت بودند چنانکه سه شبانه روز در خلوت کسی از سخن انها اگاه نشد و کس بدون اجازه به داخل راه نیافت و جز برای نماز جماعت بیرون نیامدند... پس از سه شبانه روز بوعلی برفت؛ در راه شاگردان بوعلی از او پرسیدند که شیخ ابوسعید را چگونه یافتی؟ گفت : هرچه ما می دانیم او می بیند... در ان سو نیز مریدان شیخ ابوسعید از وی سؤال کردند که ابوعلی سینا را چگونه یافتی؟ گفت : هرچه ما می بینیم او می داند.... برگرفته از تاریخ عرفان و عارفان ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
✅ فضیلت اعمال خیر در روز جمعه هشام بن الحکم از حضرت صلوات‌الله‌عليه درباره (بهترین زمان برای) شخصى كه می‌خواهد عمل خيری مانند و و امثال آن را بجای آورد، سؤال کرد؛ حضرت فرمودند: 🍃 «مستحب است آن عمل در روز جمعه باشد؛ چرا كه (ثواب و اثر) عمل در روز جمعه مضاعف مى‌شود.» خصال (شیخ‌صدوق)، ج۲، ص۳۹۲، ح۹۳ وسائل الشیعة (شیخ‌حرعاملی)، ج۵، ص۶۶ 🌿 «اللّهمّ صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم والعن أعدائهم أجمعین.» ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️خدایا با امید به رحمت تو 💫شب می‌خوابیم و امید داریم ❄️که بهترین‌ها را برایمان رقم بزنی 💫چون به لطف و مهربانیت یقین داریم ❄️بارالها تو را سوگند 💫به رحمت بی منتهایت ❄️نور امید را در قلبمان 💫همیشه روشن نگهدار شبتـ🌙ـون پراز مهر الهی🌟 التماس دعااااا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
هیچگاه اجازه ندهید احساس ناامیدی باعث شود در نهایت به کمتر از آنچه که لیاقتتان است رضایت دهید ،هنگامی که احساس ناامیدی کردید ،کوتاه نیایید با انگیزه ی بیشتری حرکت کنید. مهمترین حرکت برای انجام هر کاری ایمان داشتن به خودتونه 🧡🍁 ‌✧ ✧⁩ ‌ ‌ خورشيد هر روز صبح به خاطر زنده بودن من و تو طلوع مي كند هرگز منتظر فرداي خيالي نباش سهمت را از زندگی همین امروز بگیر... سلام صبحتون لبریز از نشاط☕️ ▣ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علت ورود شیاطین به درون انسان عاشق شدن شیاطین و دوست داشتن شخص طبق فرموده خداوند آنها ما را می‌بینند ولی ما آنها را نمی‌بینیم اما اگر کسی در موقع لباس پوشیدن و یا رفتن به حمام رفتن و یا دستشویی بسم الله بگوید آنها نمی‌توانند او را ببینند! برگرفته از حدیث پیامبر آزار دادن آنها مثل ریختن آب داغ بدون گفتن بسم الله و یا ادرار کردن در سوراخ‌ها و یا از بلندی روی آنها افتادن توسط ساحر با آنها امر شده باشد تمام گفته‌های بالا مستند به قرآن و سنت صحیح و یا تجربه می‌باشند با اشتراک گذاری دوستان خود را آگاه کنید! اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحـــــــــــــــــمن الرحیم 🔹چرا باید هر هفته ناخن هامون رو بگیریم؟ 🌷امام صادق صلوات الله علیه فرمودند: به انسان امر شده است که هر هفته نوره بکشد و موهای سر را کوتاه کند و ناخن بگیرد تا موها و ناخن ها زود به زود رشد کنند و دردها و بیماری‌های بدن را بیرون بریزند، اما اگر این کارها دیر به دیر انجام شوند، درد و بیماری در بدن انسان می‌مانند و مرض‌های سخت و ماندگار را سبب می‌گردد. 🌱 📚شگفتيهاى آفرينش (ترجمه توحيد مفضل)، صفحه ۶۶ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
👹وحشت جن از کندور 🌷 امام صادق علیه السلام فرمودند: در هیچ خانه‌ای کندور دود نمی‌شود مگر اینکه دود آن جنیان موزی و شروررا طرد می کند. 📚مکارم الاخلاق صفحه ۱۹۴ همچنین ایشان می فرمایند : کندور مورد استفاده انبیا بوده و مریم علیه السلام از آن کمک می جست و هیچ دودی از دود کندر زودتر به آسمان بالا نرود و دودش شیطان را می‌راند و بلا را دفع می کند پس از آن محروم نمانید. 📚مکارم الاخلاق اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌷امام رضا علیه السلام می‌فرمایند: سوره انعام یکجا نازل شد و ۷۰ هزار فرشته آن را بدرقه کردند که صدایشان به تسبیح تحلیل گفتن لا اله الا الله و تکبیر بلند بود. هر کس آن را بخواند آن فرشتگان تا روز قیامت برای او تسبیح می‌کنند! 📕تفسیر اهل بیت علیه السلام جلد ۴ صفحه ۳۱۴ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴 وای به حال عاقلان بی عمل امام باقر (ع) فرمودند خدا در روز قیامت به اندازه عقلی که در دنیا به بندگانش داده است در حسابرسی آنها دقت میکند. 📚 معانی الاخبار این روایت نشان میده که خدا به بعضی از بندگان بیشتر از بعضی دیگر عقل و علم و دانش عنایت کرده و به همون اندازه هم در حسابشون سختگیری میکنه، چون توقعی که از انسان عاقل می‌رود بیشتر از انسان کم عقل است. شاید به همین خاطر هست که در روایت آمده: هفتاد گناه جاهل بخشیده می‏شود، قبل از آن كه یك گناه عالم بخشیده شود. 📚كافی و وای به حال کسانی که عقل و علم داشته باشند و از آن برای کسب دنیای حرام استفاده کنند. ‌‎‌‌‌‎‌ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴من که به تو گفته بودم... یکی از بدترین، اشتباه‌ترین و آسیب‌زننده‌ترین حرف‌ها در ارتباط با همسر یا فرزندتون اینه که بگید «من که بهت گفته بودم» ، این حرف رو به هیچ کسی نگی. وقتی به کسی می‌گید من که گفته بودم یعنی: تو احمقی نمی‌فهمی و این منم که از تو بیشتر می‌فهمم! از این به بعد اگه به حرف من گوش کنی، اشتباه نداری، حالا هم خوشحالم به حرف من رسیدی و حقت هست که این بلا به سرت اومد و به دردسر افتادی! این برخورد به مرور زمان فرد رو دچار احساس گناه و سرخوردگی و خشم فرو خورده و تنفر از شما می‌کنه! در حالی که پیام ما باید این باشه: همه اشتباه می‌کنن! هر اتفاقی بیفته من در کنار توام، کمکت می‌کنم نگران نباش ، همه آدما شکست می‌خورن و اشتباه می‌کنن و این معنیش این نیست که تو نمی فهمی یا انسان بدی هستی ! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚 قضاوت مجلس میهمانی بود: پیرمرد از جایش برخاست تا به بیرون برود…… اما وقتیکه بلند شد، عصای خویش را برعکس بر زمین نهاد….. و چون دسته عصا بر زمین بود،تعادل کامل نداشت…… دیگران فکر کردند که او چون پیر شده،دیگر حواس خویش را از دست داده و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده….به همین خاطر صاحب خانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود به وی گفت:پس چرا عصایت را بر عکس گرفته ای؟؟؟ پیرمرد آرام و متین پاسخ داد: زیرا انتهایش خاکی است نمیخواهم فرش خانه تان خاکی شود…. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
‌ 📚داستان کوتاه (دهن_بینی) مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت. چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند. او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود. خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند. کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد. وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد ... به کمک او پرداخت. سپس کم کم وضع عوض شد. پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود بیاد. باید خودت را برای این کسادی آماده کنی. پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتماً آنچه می گوید صحیح است. بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد. فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت. او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت: پسرجان حق با توست. کسادی عمومی شروع شده است. آنتونی رابینز یک حرف بسیار خوب در این باره زده که جالبه بدونید: اندیشه های خود را شکل ببخشید در غیر اینصورت دیگران اندیشه های شما را شکل می دهند. خواسته های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه ریزی می کنند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚داستانک (صاحب رستوران) یک مرد آمریکایی در اطراف رستورانی در لندن قدم میزد. به محض اینکه وارد شد، توجهش به مرد آفریقایی جلب شد که در گوشه ای نشسته بود. سپس او به طرف پیشخوان رفت، کیف پولش رو برداشت و داد زد، «پیشخدمت! من برای هرکسی که تو این رستورانِ غذا سفارش میدم، بجز اون مرد سیاه آفریقایی که اونجاس». بنابراین پیشخدمت پول را از مرد گرفت و شروع کرد به سرو کردن غذا برای همه افرادی که در رستوران بودند، بجز مرد آفریقایی.‌اما مرد آفریقایی در ازای اینکه ناراحت شود، به سادگی به مرد آمریکایی نگاه کرد و فریاد زد، «سپاسگذارم»! آن (واکنش) مرد (آمریکایی) رو خشمگین کرد. سپس یکبار دیگر مرد آمریکایی کیف پولش را (از جیبش) بیرون آورد و فریاد زد، «پیشخدمت! الان من چند نوشیدنی و غذای اضافه برای هر کسی که توو این کافه هست سفارش میدم، بجز اون آفریقایی که اون گوشه نشسته.» بنابراین پیشخدمت پول را از مرد گرفت و شروع کرد به سرو کردن غذا و شراب برای هر کسی که در کافه بود بجز آن آفریقایی. وقتی که خدمتکار سرو کردن غذا و نوشیدنی ها را تمام کرد، یکبار دیگر، مرد آفریقایی در ازای اینکه عصبانی شود، به راحتی به مرد آمریکایی لبخندی زد و فریاد زد، «متشکرم»! این کار مرد آمریکایی رو خشمگین کرد. بنابراین او به طرف پیشخوان خم شد و به پیشخدمت گفت، «مرد آفریقایی چه مشکلی داره؟ من برای هرکسی که توی این کافه هست غذا و نوشیدنی رایگان سفارش دادم بجز اون، اما بجای اینکه عصبانی بشه، فقط اونجا نشسته و به من لبخند میزنه و داد میزنه مچکرم! اون دیوونه اس؟» پیشخدمت به مرد آمریکایی لبخند زد و گفت، «نه، اون دیوونه نیست. اون صاحب این رستورانه.» ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi