#در_آرزوی_نگاهی_نو👌👌
وقتی اتوبوس در ایستگاه ایستاد پدر با فرزندانش سوار اتوبوس شد. بچهها سر و صـدای زیادی راه انداختـه بودند و مسافرها هم کلافه و عصبانی بودند و حرص می خوردند.😬😬😬
یکی از همسفران به پدر گفت چرا بچه ها اینقدر #شلوغ می کنند . پدر گفت این بچه ها یک ساعته که مادرشان را از دست داده اند و خبر ندارند ، من به بچه ها گفتم اونها رو به پارک می برم.😢😰
بعد از شنیدن حرف های پدر همه آرام شدند وسعی کردند به نوعی #کودکان را شاد کنند😮
در مکان دیگری: فردی وارد شهری شد و برای نماز به مسجد رفت ناگهان دید که #مکبر در حالت دراز کش است در بین نماز بسیار عصبانی شد وقتی نماز تمام شـد دید که مکبر خـودش را روی زمین می کـشد. 😥😥
آری آن مکبر فلـج بود. عزیزان من سریع قضاوت نکنیم☹️😟😔🙄
📚 نکته های ناب کـوتاه
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
💓🍼💓🍼💓🍼💓🍼💓 #تمثیل هاے خدایے7⃣7⃣ 🍼مثل شیر مادر 👼شیر مادر براي بچه تا یک زمانی سودمند است و زمینه ي
🔴🔴🔴🏴🔴🔴🔴
#تمثیل هاے خدایے8⃣7⃣
⚡️تا حالا قایق 🚣 سواری رفتین⁉️
زمانی که تو قایق هستین، و با امواج دریا روبرو شده باشین.
🗯 همش یه ترسی دارین که، نکنه تو
دریا غرق بشم،🌊
⬅️ و به قایق و پارو محکم تکیه می کنید. ♨️
و وقتی که سوار کِشتی ⛴ شده باشین،
یکم دلتون قرص هست که تو تلاطم دریا ملوان کنترل کِشتی دستش هست ⚓️....
💭 و هنگامی که تو دنیا 🌍 به مشکل بر
می خورید از اطرافیان کمک میخواید 🆘
↩️ در صورتی که همه جا خداوند مراقب ما بوده✅
🔴 و ما ندانسته به نیروی دیگه ای متوسل شدیم ❌
🔹🔹🔷🔹🔹
💠 در سوره ی مبارکِ بقره آیه ی «115» آمده:
[وَ لِلّهِ ألمَشْرِقُ وَألمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَّلَّوا فَثَّمَّ وَجْهُ اللَّهِ إنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِیمٌ]
✨ «مشرق و مغرب از آن خداست پس هر جای که رو کنید، همان جا رو به خداست خدا فراخ رحمت و داناست»
🏴🏴🏴🏴🏴
#درمحضرقرآن
رسانه باشید و نشردهید📢
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهیدهمت به روایت همسرش3 #قسمت_شصتویکم شبی، حدود دو نصف شب، در خانه را زدند.با ترس و لرز رفتم گفتم
#شهیدهمت به روایت همسرش3
#قسمت_شصتودوم
#ابراهیم با آن همه مرارتی که می کشید باید از من طلبکار می بود، که من دارم برای تو و بقیه این سختی ها را تحمل می کنم☹️، ولی همیشه با شرمندگی می آمد خانه. به خودش سختی می داد تا نبیند من یا پسرهاش سختی می بینیم.😢 بارها شد ما مریض شدیم و #ابراهیم آمد نشست بالای سرمان گریه کرد که«چرا شما مریض شده اید؟ تقصیر من ست حتماً که هیچ وقت پیشتان نیستم نمی توانید بروید دکتر.»😞
اشک ها می ریخت این مرد، که گاهی مرا به خنده می انداخت.😃
می گفتم «اگر با این مریضی ها نمیریم تو بالاخره ما را می کشی با این گریه هات.»😕
می گفت «چرا؟»
می گفتم «یک جوری گریه میکنی که آدم خجالت می کشد زنده بماند.😢😃
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
ادامه دارد ....
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهیدهمت به روایت همسرش3 #قسمت_شصتودوم #ابراهیم با آن همه مرارتی که می کشید باید از من طلبکار می
#شهیدهمت به روایت همسرش4
#قسمت_شصتوسوم
بوی عملیات که آمد #ابراهیم گفت «تو باید برگردی بروی اصفهان. دزفول الآن امن نیست.🍃گفتم تنهات نمی گذارم.
نگاهم کرد گفت من هم نمی خواهم تو بروی. ولی این عملیات با عملیات های دیگر فرق می کند.🙁اهمیتش را برام گفت. حتی محورها را برام شرح داد. گفت این عملیات دو حالت دارد. یا ما می توانیم محورهای از پیش تعیین شده را بگیریم یا نمی توانیم. اگر بتوانیم، که شهر مشکلی ندارد. ولی اگر نتوانیم و این تپه ها بیفتد دست عراقی ها می توانند خیلی راحت دزفول را با خاک یکی کنند.😞گفتم من هم خب مثل بقیه. می مانم. هرکاری آنها کردند من هم می کنم.
گفت نه، فقط این نیست. مردم بومی اینجا اگر مشکلی پیش بیاید بلند می شوند با خانواده شان می روند مناطق اطراف. تو باکی می خواهی بروی وقتی من نیستم؟ بعد هم اینکه تو به خاطر اسلام باید بلند شوی بروی اصفهان.☝️
نگاهش کردم. یعنی نمی فهمم رفتن من چه ربطی به اسلام دارد.😕گفت اگر تو اینجا بمانی، من همه اش توی خط نگران توام، نمی فهمم باید چی کار کنم.
بیشتر نگاهش کردم.😐🙄
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
#ادامهدارد...
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۶۵ ✍ چلّهی زیارت عاشورا شهید را به آرزویش رساند #متن_خاطره یکی از بچههایِ
#طرح_مربع
👆خاکریز خاطرات ۶۶
🌸 جانبازی که قبل از شهادت جای خود را در بهشت دید
#جانباز #صبر #شکرگذاری
#امتحان_الهی #استقامت #حسین_دخانچی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۶۶ 🌸 جانبازی که قبل از شهادت جای خود را در بهشت دید #جانباز #صبر #شکرگذا
#طرح_مستطیل
👆خاکریز خاطرات ۶۶
🌸 جانبازی که قبل از شهادت جای خود را در بهشت دید
#جانباز #صبر #شکرگذاری
#امتحان_الهی #استقامت #حسین_دخانچی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۶۶ 🌸 جانبازی که قبل از شهادت جای خود را در بهشت دید #جانباز #صبر #شکر
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۶۶
✍ جانبازی که قبل از شهادت جای خود را در بهشت دید
#متن_خاطره
حسین سیزده ساله بود که رفت جبهه. توی عملیات بدر از ناحیۀ گردن قطع نخاع شد. هفده سال روی تخت بود ، اما همواره میخندید. بالای سرش این شعر چشم نوازی میکرد:
چرا دست یازم؟ چرا پای کوبم؟
مرا خواجه بی دست و پا می پسندد
همسرش نقل میکنه که : حسین نیم ساعت قبل از شهادت بهم گفت: نگران نباش! جای من رو توی بهشت بهم نشون دادند...
📌خاطره ای از زندگی جانباز شهید حاج حسین دخانچی
📚منبع: کتاب روایت مقدس ، صفحه 67
#جانباز #صبر #شکرگذاری
#امتحان_الهی #استقامت #حسین_دخانچی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#طنز_جبهه😅
#شوخی_شهید_همت😊
بچهها ڪسل شده بــودن ُ حوصله نداشتن .
حـاجی دَر ِ گــوش یڪی داشت پچ پــچ میڪرد ُ زیــر چـِشی بــقیه رُ میپـایـید .
انگار شیطنــتش گــــُل ڪـرده بـود .😉
حـاجـی رفت بـیرون
با یـه عراقی ِ بـــرگشـت تــو ...
بـــچه ها دُویـــدن دور حاجـــی ُ عراقی ِ .
حاجی عراقی َ ر ُ ســپرد بــه بچه ها ُ خـــودش رفــت ڪنـــار .
اونام انـــگار دلشــون مــــی خواست عقهده هاشون ُ رو سر یکی دیگه خالی ڪنن
ریختــن ســـر عراقی ُ شــروع ڪردن بـــه مــشت ُ لــگد زدن بــه اون .
تا خورد زدنـــش .
حاجـــیم هیــچی نـــمی گــفت .
فـــقــط نگاه میڪرد .
یڪــی رفت تــفنگش ُ آوُرد ُ گـــذاشت ڪنـــار ســَر عـــراقی
عراقـــی رنــگش پـــرید
زبون بـــاز ڪرد ڪـه « بـــابـــا ، نڪنید ،نــڪشیدم ! مــن از خـــودتونم . »
و شروع ڪرد تنــدتند ، لــباسایــی رُ ڪه ڪش رفته بــود ڪــندن
و غر زدن ڪــه
« حــاجی جــون ، تــو هـم بـا ایــن نقشه هات . نــزدیک بــود ما رُ بــه کشتـــن بــدی .
حـــالا قیافم شبیه عراقیاس دلــیل نمــیشه ڪه … »
بچه ها همه زدن زیـــر خنده .
حاجیــم می خندید .
#خنده_حلال
┈✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾┈┈
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#از_شهدا_الگو_بگیریم2⃣6⃣ #زندگی به سبک شهدا.
#از_شهدا_الگو_بگیریم3⃣6⃣
#زندگی به سبک شهدا.
#اولین دیدار
#اولین دیدارمان در پاوه را یادم نمی رودکه بخاطر بحث یکی از#روحانیون اهل سنت چقدر با من با 😡 برخورد کرد. #همینطور برخوردهای بعدیش در حال عادی بودن#برایم همراه با ترس بود.🌺 #تا جایی که وقتی 🎼 را میشنیدم تنم می لرزید.🌺 #ماجراها داشتیم تا💍 سر گرفت. 🌺 #ولی چند ماه بعد از 💍 احساس کردم. 🌺 #این حاجی با ان برادر همت که #می شناختم فرق کرده! 🌺 #خیلی با محبت است وخیلی مهربان. #این را از معجزه های خطبه عقد می پنداشتم. 🌺 #چرا که شنیده بودم# قران کریم می گوید 🌺 وجعل بینکم موده ورحمه. #شهید محمد ابراهیم همت. ☘قران کریم. #واز نشانه های او اینکه 💑 از جنس خودتان برای شما افرید. 🌺 # تا در کنار انان ارامش یابید ودر # میانتان مودت و رحمت قرار داد.🌺 # در این نشانه هایی است برای گروهی که تفکر می کنند🌺 سوره روم ایه (21) 😡(عصبانیت) 🎼 (صدایش) 💍(ازدواجمان) 💑 (همسرانی)
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#از_شهدا_الگو_بگیریم3⃣6⃣ #زندگی به سبک شهدا. #اولین دیدار #اولین دیدارمان در پاوه را یادم نمی ر
#از_شهدا_الگو_بگیریم4⃣6⃣
#زندگی_به_سبک_شهدا 🌸🍃
#شیر_و_قهوه
💠 مادرم تو #خواستگاری شرط کرد که
دخترم، صبحها باید #شیر و #قهوه جلوش بذاری و... خلاصه زندگی با این دختر سخته.
اما مصطفی همیشه با اینکه قهوه نمیخورد برایم قهوه درست میکرد.
میگفتم: «واسه چی این کارو می کنی؟...».
میگفت: «من به مادرت #قول دادم که این کارها رو انجام بدم».👌
محبتهاش رو که میدیدم احساس میکردم
رنگ #خدایی به زندگیمون داده😊.
#شهید_چمران
#از_شهدا_الگو_بگیریم
📙افلاکیان، ج۴، ص۷
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهیدهمت به روایت همسرش4 #قسمت_شصتوسوم بوی عملیات که آمد #ابراهیم گفت «تو باید برگردی بروی اصفهان
#شهیدهمت به روایت همسرش 4
#قسمت_شصتوچهارم
فرداش برگشتنا یک قران پول نداشتم راه بیفتم.روم هم نمی شد به #ابراهیم بگویم.فقط گفتم یک کم پول خرد داری به من بدهی که اگر خواستم تاکسی🚕 سوار شوم مصیبت نکشم؟گفت پول؟صبرکن ببینم.دست کرد توی جیب هاش تمامش را گشت.او هم نداشت.به من نگاه کرد.روش نشد بگوید ندارد😞.گفتم پولهای من درشت ست.گفتم اگر خرد داشته باشی حالا اگر نیست باشد. می روم با همین ها که دارم.گفت نه،صبرکن.فکر کنم فهمیده بود که می گفت نه😢.نمی شد یا نمی خواست اول زندگی بگوید پول همراهش نیست.نگاهی به دوروبرش کرد.نگران،دنبال کسی می گشت.شرمنده هم بود.گفت من با یکی از این بچه ها کار فوری دارم.همین جا باش الآن برمی گردم.از من جدا شد رفت پیش دوستش.دیدم چیزی را دست به دست کردند🍃.آمد گفت باید حتماً می دیدمش.داشت می رفت جبهه.ممکن بود دیگر نبینمش. #ابراهیم توی دفترچه ی یادداشتش📖 نوشته بود که به فلانی در فلان روز فلان تومان بدهکارست،یادش باشد به او بدهد.دست کرد توی جیبش.اسکناس ها را درآورد.گفتم من اسکناس درشت خودم دارم،باشد حالا،باشد بعد🙂.گفت نه،پیش تو باشد مطمئن ترست.هزار تومان بود.نمی شود گفت از دستش قاپیدم.ولی دیگر چانه نزدم که یکوقت پشیمان شود.پانصد تومان را خودش برداشت بقیه اش را داد به من و من راه افتادم.در راه،توی اتوبوس🚌 تا خود اصفهان گریه کردم.فکر می کردم ممکن ست دیگر هرگز نبینمش😢.اما آمد.یک ماه بعد،بعد از عملیات.شانزده اسفند از هم جدا شدیم و او شانزده فروردین آمد خانه ی مادرم دیدنم.😊🌹
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهیدهمت به روایت همسرش 4 #قسمت_شصتوچهارم فرداش برگشتنا یک قران پول نداشتم راه بیفتم.روم هم نمی ش
#شهیدهمت به روایت همسرش 4
#قسمت_شصتوپنجم
من و #ابراهیم فقط سه عید نوروز را باهم بودیم. با هم که نه، بهترست این طوری بگویم تحویل هیچ سالی را با هم نبودیم🙁. عید سوم، قبل از حلول آخرین سال زندگی #ابراهیم، بش گفتم «بگذار این عید را با هم باشیم.»😢
گفت «من از خدام ست پیش تو باشم ببینمت، ولی نمی شود. نمی توانم.»
گفتم من هم خب به همان خدا قسم دل دارم. طاقت ندارم ببینم این عید هم پیش ما نیستی.😞گفت اگر بدانی چند نفر اینجا هستند که ماه هاست خانواده هاشان را ندیده اند، اگر بدانی خیلی ها هستند مثل من و تو که دوست دارند پیش هم باشند و نمی توانند، هیچ وقت این حرف را نمی زدی.
گفتم چند ساعت هم، فقط به اندازه ی سال تحویل، نمی توانی بیایی؟
گفت تو بگو یک دقیقه.گفتم پس باز هم باید…😢گفت وسوسه ام نکن. ژیلا. بگذار بروم. بگذار عذاب وجدان نداشته باشم. بگذار مثل همیشه عید را پیش بچه ها باشم. این طوری برای همه مان بهترست، راحت ترست.گفتم برای من نیست. یعنی واقعاً دیگر برای من نیست.گفت می دانم. ولی ازت خواهش می کنم مثل همیشه باش. قرص و صبور و…👌گفتم چشم براه.گفت چشم براه قشنگ ترست. چون حرف دل من هم هست وقتی تو سنگرم و سال تحویل می شود و فقط تو جلو نظرمی.☺️دیگر نرفتم منطقه. منتظر آمدن مهدی بودم.
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
#ادامهدارد...
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹قسمت هشتم #کرامات_و_معجزات_شهدا 👤آقای محمدی راوی اتوبوسمون با خواهرش اومده بود. تو اتوبوس که داشت
🌹قسمت نهم
#کرامات_و_معجزات_شهدا
بعد از معراج الشهدا رفتیم شلمچه. دیگه اینجا اوج خل و چل بازی هاشون بودا
😕یه عالمه خاک،بعد شیرین عقلا نشستن روی خاک گریه میکردن، تازه هی میگفتن پارسال ازشهدای شلمچه،کربلا گرفتیم
کربلا کجاست دیگه 😣
👤تو شلمچه یه پسر جوانی بود های های گریه میکرد. به خودم که اومدم دیدم منم نشستم کنارش گریه میکنم.
به خودم گفتم ترلان خاک تو سرت ✋ با این خل و چلا گشتی مثل اینا شدی. الحمدالله بهمون رحم کردن بعداز شلمچه هیچ جا نبردن
😴انقدر خسته بودیم که سریع خوابمون برد تو خواب یهو دیدم وسط یه بیابان خاکیم رو تابلویش نوشته بود "شلمچه "
جماعتی بودن همه لباس خاکی تنشون بود. یهو یدونه اش گفت : بچه ها آقا دارن میان آماده باشید.
من متعجب اینا کین من کجام. به خودم نگاه کردم لباس مناسب تنم نبود
😔منظور اون جماعت از آقا #امام_زمان بود. آقا نزدیکم شدن با ناراحتی نگاشونو از من گرفتن.
🌹دوتا از همون آقایون که لباس خاکی تنشون بود نزدیکم شدن و گفتن :
تو به چه حقی اومدی خونه ما 😡
کی دعوتت کرد؟😡 به چه حقی به مادر ما توهین کردی؟
🍃🌹یهو یه مردی وارد شد که همه صداش میکردن حاج ابراهیم وارد شد و گفت :
😔خواهرم بد کاری کردی خیلی بد کردی تو میدونی هرشب جمعه مادرمون حضرت زهرا مهمون ماست 😭😭
یهو دیدم دوتا خانم دارن منو میکشن سمت قبر، با جیغ از خواب بیدارشدم و...
ادامه دارد...
✅اسم های موجود در این مجموعه مستعار است البته به غیر از حاج ابراهیم که داستان به ایشون وصل هست😉💐
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹قسمت نهم #کرامات_و_معجزات_شهدا بعد از معراج الشهدا رفتیم شلمچه. دیگه اینجا اوج خل و چل بازی هاشون
🌹قسمت دهم
#کرامات_و_معجزات_شهدا
😔فقط جیغ میزدم گریه میکردم. با همون لباس رفتم پایین و با گریه میگفتم : تو رو خدا من ببرید شلمچه
از صدای جیغ و داد من تمامی آقایون اومدن بیرون. آقای محمدی و حسینی هم بینشون بود
محمدی: خانم معروفی بازم میخواید #شهدا را مسخره کنید؟
- آقای محمدی تو رو خدا، تورو به همون #امام_زمان منو ببرید شلمچه.
+شلمچه دیگه تو برنامه ما نیست.
از شدت گریه و بی تابی هام سرم داشت گیج میرفت، بالاخره دلشون سوخت منو همراه با یه خانم و دوتا آقا بردن شلمچه. همونجا به شهدا قول دادم جوری باشم که اونا میخواند
🍃اونروز که کلا حالم بد بود. فردا صبحش ۱۵ نفرمون تو حال خودمون بودیم. روز دوم ما را بردن #طلائیه خودشون میگفتن یه حاج ابراهیم همت نامی اینجا شهید شدن.
💫یاد خوابم افتادم...
حاج ابراهیم، خدایا آینده من چی خواهدشد...
ادامه دارد...
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
✅اسامی بجز #شهیدهمت مستعار هست و روایت تمام #واقعی هست
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🔴🔴🔴🏴🔴🔴🔴 #تمثیل هاے خدایے8⃣7⃣ ⚡️تا حالا قایق 🚣 سواری رفتین⁉️ زمانی که تو قایق هستین، و با امواج
🌌🎆🌌🎆🌌🎆
#تمثیل هاے خدایے9⃣7⃣
🌃مثل شب تار!
✨←در یک شب تار و تاریک و ظلمانی
که پیرامونت چاه و چاله هم زیاد باشد،📛
←البته احتیاط میکنی،← میایستی و حرکت نمیکنی.⚠️
⚠️🚫⚠️🚫⚠️🚫
قرآن کریم میگوید: 📖
🔹اگر یک مطلبی برایت روشن نبود❎
🔹و تاریک و مبهم بود آنجا هم حرکت نکن!⚫️
🔹 آنجا هم بایست!➕
🔹آنجا هم زود داوري و قضاوت نکن!✅
🔷چیزي که نسبت به آن آگاه نیستی و
آگاهی و اطلاع نداري دنبال نکن، چون
آسیب میبینی.⚠️
🔷🔹🔸🔹🔶
رسانه باشید و نشردهید📢
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌌🎆🌌🎆🌌🎆 #تمثیل هاے خدایے9⃣7⃣ 🌃مثل شب تار! ✨←در یک شب تار و تاریک و ظلمانی که پیرامونت چاه و چاله
☄◾️☄◾️☄◾️☄
#تمثیل هاے خدایے0⃣8⃣
🔘مثل زغال خاموش!
🔘🔻🔘🔻🔘
◾️زغالهاي خاموش را کنار زغالهاي
روشن میگذارند تا روشن شوند، چون همنشینی اثر دارد.☑️
✔️ما هم مثل همان زغالهاي خاموشیم؛
پس اگر کنار کسانی بنشینیم که
روشناند، نورانیتی دارند؛ و گرما و
حرارتی دارند،🔥 ما هم به طفیل آنها
روشنی میگیریم و گرما و حرارتی پیدا میکنیم،🌠
وگرنه در قیامت حسرت میخوریم.😩
یکی از حرفهاي جانسوز اهل جهنم همین است:👇👇👇
اي کاش با فلانی رفیق نبودم و با او نمینشستم.☹️
او تاریک بود و مرا هم مثل خود تاریک کرد.⚫️
✨✨✨✨
🍃یعنی اي کاش رفیقی سر راهم سبز
میشد که خود سبز بود، 🍃
✨روشن بود، صفا و نوري داشت تا من
هم از پرتو او طَرفی میبستم.✅
🔘🔴⚪️🔴🔘
رسانه باشید و نشردهید📢
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
💠 لیست شرکت کنندگان در 💠
💠 چله حدیث کسا 💠
🔶 🔶
🔷➖🔷➖🔷➖🔷➖🔷
۱- خانم دلتنگ شهید همت
۲-خانم لیلا شادرام
۳-خانم ناشناس
۴-خانم گمنام
۵-خانم خادم طهورا
۶-خانم خانے
۷-خانم بابایے
۸-آقاے حیدرے
۹-آقای بیضایي
۱۰-خانم عابدینے
۱۱-خانم علوے فر
۱۲-خانم مجنون الحسین
۱۳-خانم فاطمے
۱۴-خانم باهمت
۱۵-خانم دلتنگ کربلایم حسین جان
۱۶-خانم هلالے
۱۷-خانم بهشتے
۱۸-خانم هادے
۱۹-آقاے مهدوے
۲۰-خانم نوکر مادر
۲۱-خانم بهرامے
۲۲-خانم مسجدي
۲۳-خانم یاس کبود
۲۴-خانم امین زاده
۲۵-خانم مطورے
۲۶-خانم دهقانپورتفت
۲۷-خانم اللهم ارزقنا کربلا
۲۸-خانم بیدل
۲۹-خانم پنجے
۳۰-خانم خادم الزهرا
۳۱-خانم لباف
۳۲-خانم سادات
۳۳-خانم سمیرا رشیدے
۳۴-خانم سرباز سیدعلی
۳۵-آقای السلام علی الحسین
۳۶-خانم چراغي
۳۷-خانم مصطفوے
۳۸-خانم منتظرالمهدي
۳۹-خانم آفاق
۴۰-خانم نیکنام
۴۱-خانم ذاکرے
۴۲-خانم فاطیما
۴۳-خانم اخلاصے
۴۴-خانم غریب
۴۵-آقای مدافع بقیع
۴۶-خانم فاطمه
۴۷-خانم ظهیري
۴۸-خانم علیزاده
۴۹-خانم انتظار صاحب زمان
۵۰-خانم علیوردیلو
۵۱-خانم ضیغمی
۵۲-خانم ماه تنها
۵۳-خانم حاتمے
۵۴-خانم افسرجوان جنگ نرم
۵۵-آقاے راد
۵۶-خانم کنیز حضرت عشق
۵۷-خانم عشق همت
۵۸-خانم قربان زاده
۵۹-خانم سیاهکویے
۶۰-خانم صالحے
۶۱-خانم حیدرے
۶۲-خانم حاج همت
۶۳-خانم ثارالله
۶۴-خانم فقط خدا
۶۵-خانم زینب
۶۶-خانم یاس کبود
۶۷-خانم عبادے
۶۸-خانم میشه خداروحس کرد
۶۹-خانم دلتنگ کربلا
۷۰-خانم سما
۷۱-خانم درویشي
۷۲-خانم مامان امیرعلے
۷۳-خانم مریم
۷۴-خانم آرام دل
۷۵-
۷۶-
۷۷-
۷۸-
۷۹-
۸۰-
کسانی که میخواهند دراین چله شرکت کنند به آیدی زیر اطلاع دهید👌👌
@deltange_hemmat68
حضور اعضا در کانال برای شرکت در چله حدیث کسا الزامیست👌👌
🔷➖🔷➖🔷➖🔷➖🔷
🔲این لیست جهت اطلاع اعضا، از تعداد شرکت کنندگان می باشد
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
جوان بسیجی #محمد_مهدی_رضوان که توسط اشرار و اوباش در تهران مجروح شده بود، روز یکشنبه ۱۹ آبان به شهادت رسید.
شهید رضوان از بسیجیان گردان ۱۲۱ امام علی (ع) بود که نهم آبان امسال حین انجام ماموریت و در جریان گشت عملیاتی به همراه چند تن از بسیجیان در محله هرندی توسط یک موتورسوار به عمد زیر گرفته شد.
وی به دلیل شدت جراحت از ناحیه سر طی روزهای گذشته در بیمارستان در حالت کما به سر میبرد که نهایتاً روز یکشنبه ۱۹ آبان به شهادت رسید.
🌸شادی روحش صلوات🌸
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#از_شهدا_الگو_بگیریم4⃣6⃣ #زندگی_به_سبک_شهدا 🌸🍃 #شیر_و_قهوه 💠 مادرم تو #خواستگاری شرط کرد که دختر
#از_شهدا_الگو_بگیریم5⃣6⃣
#زندگی_به_سبک_شهدا 🌸🍃
💠 همیشه یک #تبسم زیبا داشت😊.
وارد خانه که میشد، قبل از حرف زدن لبخند میزد. عصبانی نمیشد. اعتقادش این بود که این زندگی #موقت است و نباید سر مسائل کوچک خود را درگیر کنیم.
یک روز مشغول آشپزی بودم، علی هم کنار دیوار تکیه داد و مشغول صحبت با من شد تا چند دقیقه بعد آب و غذایی برای او ببرم، نگاه کردم دیدم کنار دیوار خوابش برده.
ولی با همین وضعیت خیلی از مواقع کمک کار من در منزل بود، مثلاً اجازه نمیداد که هر شب از خواب بلند شوم و به بچه برسم.
میگفت: یک شب من، یک شب شما...
یک شب #شام آماده کرده بودم که متوجه شدیم همسایه ما شام درست نکرده ـ چون تصور میکرده که همسرشان به منزل نمیآید ـ فوراً علی غذای ما را برای آنها برد. گفتم: خودمان؟!
گفت: ما نان و ماست میخوریم...
📙 کتاب همسرداری سرداران شهید، مؤسسه فرهنگی و هنری قدر ولایت
همسر #شهید_علیرضا_عاصمی
#از_شهدا_الگو_بگیریم
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#از_شهدا_الگو_بگیریم5⃣6⃣ #زندگی_به_سبک_شهدا 🌸🍃 💠 همیشه یک #تبسم زیبا داشت😊. وارد خانه که میشد، ق
#از_شهدا_الگو_بگیریم6⃣6⃣
#زندگی_به_سبک_شهدا 🌸🍃
#جعبه_شیرینی
❣جعبه شیرینی رو جلوش گرفتم، یکی برداشت و گفت:
«میتونم یکی دیگه بردارم؟»
گفتم: «البته سید جون، این چه حرفیه؟»
برداشت ولی هیچ کدوم رو نخورد. کار همیشگیش بود.
میگفت: «میبرم با #خانم و بچه هام میخورم».
میگفت: اینکه آدم شیرینیهای زندگیشو با زن و بچهاش تقسیم کنه خیلی توی زندگی خانوادگی تأثیر میذاره!👌
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
#از_شهدا_الگو_بگیریم
📕سیدمرتضیآوینی،کتاب دانشجویی،ص۱۹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اجرای سرود "آقازاده" سیاسی ترین سرود تاریخ انقلاب توسط جمعی از فرزندان معظم شاهد جلوی چشم مسئولان 👌
حتما گوش کنید و به دست هر تعداد مخاطب که میتونید برسانید.
چون نگذاشتند از صدا و سیما پخش بشود⛔
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f