eitaa logo
حسینیه هنر اراک
199 دنبال‌کننده
252 عکس
38 ویدیو
0 فایل
روابط عمومی: @sedali118 مدیریت حسینیه هنر: @Mojtaba92_403
مشاهده در ایتا
دانلود
📌مجلس عزای سید 🔸چشمم به در ورودی مسجد افتاد. در کوچک آهنی که زنگار بسته بود. زنان روسری مشکی با چادرهای رنگی و محلی ،گروه‌گروه وارد مسجد می‌شدند. رفتم تا از نزدیک ببینمشان. وارد که شدم، بنر بزرگی از عکس شهدای روستا، دیوار را پوشانده بود. در دلم گفتم رفتارشان برای امروز نیست؛ اینان شهیدپرورند و برای شهدا عزت قائلند. 🔸هیاهوی خاصی در مسجد بود. یک نفر چای اماده می‌کرد و دیگری حلوایی  برای خیرات. دخترکی هم با وسواسی خاص، قرآن‌ها را یکی‌یکی بین با سوادها تقسیم می‌کرد. به سمتم آمد. یک قرآن به من داد و گفت: حتماً بخونیدا؛ اگه وقت نداری بدم یه نفر دیگه. وقتی دید با چادر مشکی و رکوردر  آمده‌ام، چشمش آب نخورد که بخوانم. گفتم: می‌خونم نگران نباش. 🔸خانم جوانی دستم را گرفت و مرا به سمت بالای مسجد هدایت کرد. برایم پشتی آورد و گفت: بفرما بشین تکیه بده؛ خستۀ راهی. در دلم گفتم چه مهمان نواز! کنارم پیرزنی نشسته بود و چادرش را روی صورتش کشیده بود. از تکان‌خوردن شانه‌هایش فهمیدم دارد گریه می‌کند. دستم را روی شانه‌اش گذاشتم. به سمتم نگاه کرد. من هم گریه‌ام گرفته بود. گفتم : چرا گریه می‌کنی؟ 🔸گفت:سید اولاد پیغمبر، شهید شده، مگه نمی‌‌دونی مادر؟ دیدم انگار بر خلاف بقیه، فارسی بلد است. پرسیدم: مادر میشه بگی از کجا این خبرو شنیدی؟ از تلویزیون شنیدم. از اون روز تا الآن دارم گریه می‌کنم. دلم آتیشه مادر، حالا که آمده‌ام ختمش دلم ارام‌تر شده. حسرت خوردم به حالش. چقدر قلبش پاک و دلش صاف بود. ✍️مریم امینی_محقق حسینیه هنر اراک روایت روستای فشک(٣) 🆔@hoseiniyehonar_arak
📌در میان مردم 🔸صدای مداحی که از بلندگوهای دستۀ عزاداری پخش می‌شد، کل خیابان‌ها را برداشته بود و به سختی صدا‌به‌صدا می‌رسید. خانمی را کنار کشیدم و از حس‌و‌حالش جویا شدم. با صدای بلند گفت: خبر اولیه اتفاق را چهارو‌نیم، پنج بعد‌ازظهر، داخل اینستاگرام دیدم. من و همسرم خیلی دل‌نگران بودیم، همش دعا می‌کردیم که چیزی نشده باشد و همه‌شان سالم باشند. 🔸چندین بار آیت‌الکرسی و دعای توسل خواندم. خلاصه آن شب را درست و حسابی نخوابیدیم. نیمه‌شب چندین‌بار گوشی‌ام را چک کردم که ببینم خبری شد یا نه. صبح که شد، خبر شهادت را شنیدیم، خیلی ناراحت شدیم. واقعاً برایمان سخت بود. 🔸اطلاع داشتیم که چقدر بین مردم می‌رفتند و می‌آمدند، اما این چند روزه، تازه متوجه شدیم که این مدت چه کارهایی کرده بود. نسبت به بقیۀ دولت‌ها خیلی بودند و بیشتر با مردم ارتباط داشتند. هر اتفاقی که می افتاد، می‌رفتند و مشکلات مردم را از نزدیک می‌دیدند. فقط شنیدن حرف‌ها و گزارش‌ها نبود خودشان اقدام می‌کردند. 🆔@hoseiniyehonar_arak
📌پشیمانم... 🔸ما اصلاً اهل رأی‌دادن و مسائل سیاسی نبودیم. به این هم رأی ندادیم. اگر بخواهم راستش را بگویم هروقت، می‌دیدم تلویزیون دارد سخنرانی‌هایش را نشان می‌دهد، شبکه را عوض می‌کردم. حوصلۀ مسائل سیاسی هم نداشتم. 🔸چند روز پیش، داشتم فیلم نگاه می‌کردم که یک‌دفعه زیرنویس نوشته شد: بالگرد حامل رئیس‌جمهور و همراهانش فرودی سخت داشته است. حال عجیبی بهم دست داد. اصلاً باورم نمی‌شد که برایم مهم باشد. من اصلا سیاسی نبودم. اما یک‌دفعه از این رو به آن رو شدم. 🔸شبکه را عوض کردم. زدم شبکه خبر. دیدم واقعیت دارد. مثل اینکه برایشان اتفاقی افتاده. حال خودم را باور نمی‌کردم. چهرۀ مظلوم رئیس‌جمهور، مدام توی ذهنم می‌آمد. از این که رأی نداده بودم، شرمنده بودم. شروع کردم به دعاخواندن. اما شد آنچه نباید می‌شد. 🔸در دلم می‌گویم: اگر رأی داده بودم در افتخار شهادتش شریک بودم، اما حالا فقط پشیمانی برایم مانده. با خودم می‌گویم: این دفعه حتماٌ میرم و رأی میدم. میخام جبران گذشته بشه. یکیو انتخاب می‌کنم که مثل آقای به فکر باشه، در خدمت مردم باشه، فقط پشت میزنشین نباشه. ✍خانم خانه‌دار روستای مصلح‌آباد 🆔@hoseiniyehonar_arak
📌قرآن به‌دست 🔸هنوز یک ساعتی به شروع مراسم در مصلای تهران و آوردن پیکرها مانده بود و جمعیت کم‌کم داخل می‌رفت. در تاریکی محوطۀ مصلی پیرمردی مو سپید کرده با دست‌های لرزان، همانطور که راه می‌رفت و قرآن سفیدش را سر دست گرفته بود، با صدایی بلند که از سر بغض یا شاید هم از فرط دادزدن درست در نمی‌آمد فریاد می‌زد: مردم! این قرآن است که همچین کسانی را تربیت می‌کند. این‌ها ثمرۀ تربیت قرآن‌اند. مثلش جای دیگر پیدا نمی‌شود. قرآن می‌سازد، قرآن رئیسی‌ها را می‌سازد..‌. . 🔸بروید در آمریکا و در هر جای دیگر دنیا بگردید؛ نیست! پیدا نمی‌کنید. آنها این را ندارند، نمی‌توانند داشته باشند... . پیرمرد آنقدر گفت و گفت که دیگر صدایش در نمی‌آمد... . ✍️ز.قربانی 🆔@hoseiniyehonar_arak
📌مثل پسر خودم 🔸سن و سالی ازش گذشته است. با این حال، مراسم یادبود شب اول مصلی را از دست نداده. گویا آمده تا دل سبک کند. صدایش پر از غم است. با ناله می گوید: آقای خیلی خوب بود. تو همه چی به ما کمک کرد. خیلی از شهرستان‌ها رو رفت. خیلی به کمک کرد. همه کاری برامون کرد. خیلی با دولت‌های قبلی فرق داشت. این یکی خوب بود که اینم اینطوری شد. 🔸من بچۀ مریض اعصاب و روان دارم در این دولت، خیلی بهمون کمک شد؛ مستمری‌ها رو بیشتر کرده بود. ما از همون وقتی که خادم امام‌رضا بود می‌شناختیمش. آقای رو از چند سال پیش، انتخابش کرده بودیم. از همون اول بهش رای داده بودیم ولی خب اینطوری شد. 🔸 مسجد بودم که شنیدم بالگرد ایشون، گم شده. با ناراحتی شب رو سر کردم. صبح که پا شدم تلویزیونو روشن کردم. دخترم گفت: بابا اینطوری شده. وقتی شنیدم انگار قلبم ایستاد. خدا صبر بده به خانواده‌شون. آنقدر ناراحتم که انگار پسر خودمو از دست دادم. از دیروز فقط گریه کردم. دیگه چیکار می تونم بکنم؟ ناراحتم ولی خب خیالمون راحته که آدم‌های خوب، همیشه هستن. 🔸این همه شهیدشدن مثل آقای مثل شهید بعد جانشین اومده براشون. ان‌شاءالله یه جانشین خوب هم برای آقای بیاد. خدا کند دست امام‌زمان(عج) و دست رهبری بالا سرمون باشه...‌ . ✍️ ز.قربانی 🆔@hoseiniyehonar_arak
📌خداحافظی با مردم 🔸مامانم توی گروه ندای دیده بود که می‌خواسته یه جا رو افتتاح کنه که بالگردش سقوط کرده. بعدش تلویزیون خبرش رو نشون داد. خیلی ناراحت شدم چون خیلی بود. به نیازمندا کمک می‌کرد. عکسشم هست که مردم باهاش خداحافظی می‌کنند، بعد دیدم که به یه پیرزنه که خونه نداشت هم کمک کرد و براش خونه ساخت. 🔸صبح که رفتم مدرسه، گفتن بالگردش پیدا شده. اولش خوشحال شدم اما وقتی برگشم خونه گفتن شده؛ تازه انگشترشم پیداکردن. از پدر و مادرم شنیدم در راه شهید شده. من واقعاً از رفتنشان ناراحت شدم. 🎙️الهام تلخابی از 🔻 ای مالک! سزاوار است که والی و را به بخشش خود بنوازد و یاریشان کند. 📝نامۀ امیرالمؤمنین به مالک‌اشتر 🆔@hoseiniyehonar_arak
📌کسی مثل رئیسی 🔸خدا کند مثل خودش، جایش بیاید. این شده دعای هر روزم. به بچه‌هایم هم گفته‌ام که همین را از خدا بخواهید. آن روزی که رأی دادیم، می‌دانستیم که خوب است. است. است. با برای مردم کار می‌کند. به فکر مردم است. 🔸سیل، زلزله و هر مشکلی که برای کشور پیش می‌آمد به فکر بود. چه کارها که نکرد. برای بعضی شهرها آبرسانی انجام داد. را آورد. برای امکانات رساند و... . اصلاً همه‌اش خوبی مانده در ذهنم. 🔸رفته بودم مسجد که خبر سقوط را شنیدم. وقتی برگشتم خانه، کارم شد دعا. شوهرم هم همینطور. صلوات فرستادیم. آیت‌الکرسی خواندیم. اما امان از صبح که خبر شهادتش را شنیدم. انگار جگرم پاره‌پاره شد. دوستش داشتم. نمی‌دانم چرا! اصلاً دست خودم نبود. برایم خیلی عزیز بود. من سه برادرم را از دست داده‌ام اما برای هیچ‌کدامشان اینقدر ناراحت نشدم. 🔸حالا هم آمده‌ام مراسم شهادتش. می‌بینم که چقدر شلوغ است. دسته‌های سینه‌زنی و نوحه خوانی آمده‌اند. همه گریان و ناراحتند. حق هم دارند. 🆔@hoseiniyehonar_arak
📌سفر آخر 🔸اینجا مسجد سیدهاست. یکی از مساجد بزرگ شهر که فاصلۀ زیادی با میدان شهدا و بازار اراک ندارد. مردم بعد از نماز مغرب و عشا، خودشان در مسجد مراسم کوچکی گرفته‌اند. پیرمرد می‌گوید خانه‌شان همین نزدیکی‌هاست. سر و صدا شنیده و آمده که ببیند چه خبر است. پیراهن مشکی‌ به تن دارد. می‌گوید: به خاطر پیراهن مشکی پوشیدم. خیلی آدم خوبی بود. خدا رحمتش کنه. خیلی دوست داشتنی بود. هرجا که می‌رفت، کارش بود. واقعاً حیف شد که از دست رفت. دنبال میز و ریاست نبود. همه‌اش دنبال این بود که یه کاری برای بکنه. حتّی تو سفر‌ها سعی می‌کرد هرطور شده به مردم اون شهر کمک بکنه. مثل همین سفر آخر که هلیکوپترش گم شد. 🔸خبرش رو از رادیو شنیدم. وقتی فهمیدم بالگرد سقوط کرده، یکسره رادیو رو می‌گرفتم که ببینم خبر تازه‌ای شده یا نه. دست‌آخر هم که گفتن پیداشون‌کردن ولی متأسفانه همه‌شون از بین رفتن. همون موقع که فهمیدم، خیلی براشون گریه کردم. ناراحت بودم اما کاری از دستم بر نمی‌اومد. دلم می‌خواست برم قم، برای مراسم تشییع جنازهٔ قم باشم؛ اما نتونستم بروم. حالا دوست دارم اگر بشه برم مشهد سر مزارش. خوش به حالش. از همون اول خیلی به (ع) ارادت داشت. واقعا امام‌رضا(ع) بود... . ✍️ ز.قربانی 🆔@hoseiniyehonar_arak
📌خیلی دعاش می‌کردم 🔸کاروان عزا به سمت امامزاده عبدالله و آمنه خاتون جلو می‌رود. مراسم حسابی شلوغ شده. بین جمعیت، حاج خانمی را پیدا می‌کنم و سمتش می‌روم. بیشتر از شصت‌سال سن دارد.به‌ظاهر آشفته است. می‌گوید: اومدم برای . دو، سه روزه همینطور نشستم خونه و گریه می‌کنم. برای اینا که ، برای ، برای رئیس‌جمهورمون، برای حسین ، برای اون پلیسه. هشت نفر بودن مادر... . 🔸من پنج کلاس بیشتر سواد ندارم. وقتی تلویزیون زیرنویس کرد، خودم خوندم. همون آن، دست و پاهام شروع کرد به لرزیدن. اون شب همش دعا خوندم. صلوات کشیدم. امن یجیب خوندم. آیت‌الکرسی خوندم. مادرشو تو تلویزیون دیدم. خدا بهش صبر بده. این چندسال همه‌اش تو تلویزیون می‌دیدم کاراشونو. همون موقع هم خیلی دعاش می‌کردم. 🔸همۀ کارهای خوبش تو ذهنم هست که به مردم کمک می‌کرد. می‌گفت هر شهری رو چندبار میرم سر می‌زنم تا مشکلاتشون درست بشه. اراک هم اومد. وقتی می‌خواست رئیس‌جمهور بشه، اونایی که نمی‌خواستنش هی می‌گفتن این هیچی بلد نیست. کلاس پنج و ششه. حالا بیان ببینن که چه کارها کرد. بیان ببینن اینجا چه خبره... . ✍️ز.قربانی 🆔@hoseiniyehonar_arak
📌قسمت چهارده 🔸با بچه‌های در مسیر تشییع بودیم. از زن و مرد گرفته تا پیر و جوان به صحنه آمده بودند؛ خیلی‌ها هم با خانواده. مادرهایی که کالسکه به‌دست در جمعیت حرکت می‌کردند، کم نبودند. 🔸دیدن این آدم‌ها و ثبت تصاویرشان، گفتنی‌های زیادی داشت که در قاب دوربین و فرصت کوتاه گفت‌وگوی ما جا نمی‌گرفت. ما هم در جمعیت، شعار می‌دادیم و هم‌قدم مردم شده بویم. در این بین، دخترکی با لباس و روسری صورتی، توجهم را جلب کرد.چشم‌های پاکش می‌درخشید و عکس در دستش بود. 🔸جلو رفتم و خواستم خودش را معرفی و برایمان صحبت کند: من هلما ایزدی؛ اهل قم هستم. بعد از شنیدن خبر سقوط بالگرد، تسبیح دستم گرفتم و دعا کردم که آقای رئیسی پیدا شود. حس و حال بدی داشتم، وقتی گفتند شهید شده که دیگر حالم بدتر هم شد. وقتی اسم آقای رئیسی می‌آید یاد و اش می‌فتم. به عشق رهبر و آقای رئیسی برای تشیع آمده‌ام. ادامه دارد... ای مالک! به مردم و دوست‌داشتن آن‌ها و لطف در حق ایشان را شعار دل خود ساز. ای مالک!  ستون دین و انبوهی مسلمانان و ساز و برگ در برابر دشمنان، عامه هستند، پس، باید توجه تو به آنان بیشتر و میل تو به ایشان افزونتر باشد. 📝نامه حضرت امیر به مالک‌اشتر 🆔@hoseiniyehonar_arak