eitaa logo
من شیعه هستم
534 دنبال‌کننده
312 عکس
393 ویدیو
20 فایل
✅ شناخت دین اسلام : بدون تعصّب، بدون خرافه، با محوریّت تفسیر المیزان علامه طباطبایی (ره) و سخن بزرگان اهل معرفت ✅ معرفت، اعتقاد، اخلاق ✅ اینجا قم مقدّس است
مشاهده در ایتا
دانلود
🌀 به نظرت کرونا.. با اومدن کرونا، زندگی خیلی ها عوض شد مشکلات مضاعفِ مالی.. تلخی از دست دادن عزیزان و هموطنان.. دلتنگی.. ترس..استرس و دلهره.. قرنطینه.. احتکار.. خونه نشینی .. اما.. خوبی هم کم نداشت.. به آدمها این فرصت رو داد که بیشتر ارزش داشته هاشون رو بفهمند.. ارزش خانواده و سلامتی.. ارزش ارتباط با خدا.. ارزش یه دورهمی ساده با عزیزان.. ارزش زندگیِ بدون کرونا .. خیلی چیزا گیرمون اومد.. فهمیدیم: کیا اهل حرفند و کیا اهل عمل و حرکت.. صاحبخونه و صاحب مغازه های مومن و با انصاف، دوستان و همسایه های خوبمون رو شناختیم.. پزشک و پرستارای خوب و متعهد و پزشک و پرستارای پولکی و فراری.. فروشنده های با وجدان و بی وجدان.. مسئولین خوب و بد.. سلبریتی ها.. دوست و دشمن.. همه رو شناختیم و پرده نفاق از چهره خیلی ها افتاد.. امتحان بزرگی بود.. همه یه جورایی خودشون رو نشون دادن.. جهادی های مخلصِ بسیجی و طلبه و دانشجو.. مردم مومن و اهل انفاق و دست به جیب.. اونایی که خودشون دستشون تنگ بود ولی با این حال به ضعیفتر از خودشون کمک میکردن و میکنن.. رزمایش مردمی کمک به نیازمندان.. رزمایش مبارزه با نفس و .. زیبایی ها و صحنه های غیرقابل وصف.. از طرف دیگه، فرهنگ اصیل غربی ها رو هم شناختیم.. قبله آمال و آرزوی بعضیا.. دزدی دریایی و مصادره محموله های پزشکی همدیگه.. رها کردن افراد پیر و ناتوان یا افراد دارای معلولیت.. عجز و بیچارگی ابرقدرتهای پوشالی در مقابل یه موجود ریز و ناپیدا.. حمله به مغازه ها و قحطی و.. آزمون سخت و نفس گیری بود.. و هست... خوش به حال بَرنده هاش.. به نظر من که بیشتر نعمت بود تا بلا.. و در هر صورت خدایا شکرت .. خدای مهربونم ممنونم که بیدارم کردی.. حالا دیگه خیلی بیشتر از قبل دوست دارم و قدرتو میدونم.. کاری کن که از برنده ها باشم..❤️ ╔═══💌══╗ 🆔 @ishiaa ╚═══💌══╝
🔸روزنامه آمریکایی: زمان تجزیه آمریکا فرا رسیده است لس‌آنجلس تایمز: 🔹ما به‌صورت درمانده و جبران‌نشدنی گسسته هستیم، زمان آن رسیده که دست از صحبت کردن درباره متحد شدن بکشیم و تنها کار معقول را انجام دهیم. 🔹پنج هفته‌ای که آمریکا درگیر شیوع ویروس شده به اندازه گذر یک عمر است. 🔹ما از هم متنفریم و برایش اثبات هم داریم ما می‌توانیم به روش اتحاد جماهیر شوروی عمل کنیم و به ۱۵ کشور خودگردان تجزیه شویم. ________ ✔️ان شاءالله بزودی مردم ستمدیده جهان به آرزویشان برسند و دست ستمگران قطع شود🤲 ╔═══💌══╗ 🆔 @ishiaa ╚═══💌══╝
🔰دوست داری بری زیارت ؟؟ ❤️بفرما زیارت👈 http://360p.ir/8 التماس دعا.. ╔═══💌══╗ 🆔 @ishiaa ╚═══💌══╝
🌀 کرونایی ✔️به عشق اباالفضل (ع) چهارم شعبان - قم- بیمارستان امام رضا(ع) ساعت هشت صبح.. لباس مخصوص رو پوشیدم و سر حال و بانشاط رفتم بالا.. طبقه سوم.. بخش جراحی مردان.. با پرسنل احوالپرسی گرمی کردم و کارم شروع شد.. نوبت هر اتاقی که می شد.. همون اولِ کار و با روحیه بالا.. میلاد حضرت ابوالفضل(ع) رو بهشون تبریک می گفتم.. بازخورد جالبی هم داشت.. یعنی سر صحبت که باز می شد.. اولین جمله هر بیمار، آرزوی زیارت دسته جمعی کربلا بود.. : «ایشاالله همه با هم بریم کربلا زیارتش.. قربونش برم.. یعنی میشه بازم..».. بعدش زیرلب با حضرتش درد دل و راز و نیاز میکرد.. همین راز و نیاز و توسّلات کوتاه، کلی حالِ دلشون رو خوب میکرد و میشد برقِ امید رو تو چشماشون دید.. برای اتاقِ ایزوله بیمار جدید آورده بودند.. یه پیرمرد حدوداً ۹۰ ساله.. دستهای بیمار به تخت بسته شده بود.. از پرستار درباره وضعیتش پرسیدم.. -ببخشید دستهای بیمار چرا بسته است؟ -خیلی بیقراره.. دستاشو که باز میکنیم دردسر درست میکنه.. -صبحونه خورده؟.. چیزی میتونه بخوره؟ -نه! فقط مایعات میتونه بخوره که اونم به خاطر خشکی گلو و بیقراری نمیتونه.. دلم براش میسوزه.. کاش میشد براش کاری بکنیم.. با تموم شدن حرف پرستار، مأموریت جدیدم شروع شد.. رفتم بالا سرِ مریض.. -سلام حاجی.. چه خبر.. چطوری.. بهتری؟ هیچی نگفت.. فقط نگام میکرد.. همینجوری زُل زده بود به چشمام.. احتمال دادم که گوشش سنگین باشه.. دوباره با صدای بلندتری حرفامو تکرار کردم.. با صدایی بی رمق و خیلی ضعیف یه چیزایی گفت.. پشت بندِش هم ، یه اشاراتی کرد و دستهاشو تکون داد.. منظورش این بود که پسرم دستهامو باز کن.. خواستم جوابشو بدم که دکتر از راه رسید.. پرستار هم طبق معمول برای ارائه پاره ای از توضیحات، به همراه دکتر وارد اتاق شده بود.. دکتر خطاب به پرستار: چرا دستهاشو بستید؟ پرستار: دکتر، مریضمون خیلی بیقراره.. اگه بازش کنیم سُرمش رو میکَنه و.. دکتر: فعلاً که خوبه.. دستهاشو باز کنید.. پرستار: آخه دکتر.. دکتر: بازش کنید.. مشکلی نداره.. با اشاره ی گلایه مندانه پرستار، دستهای مریض رو باز کردم.. دکترم با دقت به برگه های مربوطه نگاهی کرد و چندتا سؤال پرسید و.. از اتاق خارج شد.. پرستار قبل رفتن یواشکی بهم گفت: -شش دونگِ حواست به این مریض باشه که کار دستمون نده.. لابد یه چیزی میدونم که میگم نباید دستش باز باشه دیگه ولی.. خیلی مواظبش باش.. -چشم.. مواظبم.. خیالت راحت.. با رفتن پرستار، منم رفتم سراغ پیرمرده.. خیلی آروم روی تخت دراز کشیده بود.. با خودم گفتم آخه این کجاش بیقراره؟ ببین چه آرومه.. شروع کردم به صحبت کردن.. -خب حاجی.. دیدی دستتم باز کردیم.. حالا دیگه میتونی با خیال راحت دراز بکشی.. راستی نگفتی صبحونه خوردی یا نه؟ چیزی میخوای برات بیارم؟ هیچ عکس العملی نشون نداد.. با خودم گفتم شاید فارسی متوجه نمیشه.. با صدای بلند و به زبان آذری گفتم: -حاجی جان تُرک سَن؟ تُرکی دانیشاخ؟ (حاجی جون تُرکی؟ ترکی حرف بزنیم؟) با ایما و اشاره و به سختی گفت که : بله.. -پس حاجی سَنده مَنیم تاییم تُرکَن.. حاجی، من گَلمیشم سَنه یِتیشم تِز توخدویوب، ساقولان گِدَن اِوَه.. (پس حاجی شمام مثل من تُرک هستی.. حاجی، من اومدم بهت رسیدگی کنم که زودتر خوب بشی و بری خونه..) به زبان آذری ادامه دادم: حالا که رفیق شدیم بگو ببینم آبمیوه دلت میخواد؟ آبمیوه میخوری؟ حرف زدن براش سخت بود.. با خودم گفتم حالا که نمیتونه حرف بزنه، خب خودت بجاش حرف بزن.. جواب دادم: -بله که آبمیوه میخورم، چرا نخورم؟ -رو چِشَم حاجی، بهت آبمیوه هم میدم.. اونم چه آبمیوه ای.. اصلِ طبیعت.. تازه ی تازه.. بچه های جهادی برات آبمیوه آوردن.. سفارشی.. -خدا خیرشون بده.. خیر از جوونی شون ببینن.. این آبمیوه دیگه خوردن داره.. بیار بخورم.. -پس چی که خوردن داره.. تازه با کلی سلام و صلوات و دعا آماده ش کردن.. که بخوری و قوّت بگیری.. خیلی زودم خوب میشی و برمیگردی خونه.. حین حرف زدن، وسایلاشم مرتب میکردم.. زیر چشمی نگاهش کردم.. همینجوری مات و مبهوت مونده بود.. شایدم تو دلش میگفت: ای بابا.. اینم که قرار بود به ما رسیدگی کنه، خُل از آب در اومد.. خدایااا کمک.. ادامه دادم: -خب پس، دلت آبمیوه میخواد.. بذار اول تختتو بدم بالا که آبمیوه خوردنی نپره تو گلوت.. آی ماشاالله.. یه لیوانِ تمیزم که برات بیارم اونوقت دیگه همه چی حلّه.. لیوانهای یکبار مصرف روی کمدش بود.. یکی برداشتم.. مشغول ریختن آبمیوه توی لیوان بودم که یهو.. دستشو آورد بالا و با یه حرکت سریع و دقیق، شلنگ سُرمش رو کَند.. ✔️ادامه خاطره در کانال:👇 ╔═══💌══╗ 🆔 @ishiaa ╚═══💌══╝
🌀 کرونایی ✔️به عشق اباالفضل (ع) آب سُرم سرازیر شده بود و داشت همه جا رو خیس میکرد.. پیرمرد بازیگوش، میخواست همه چیز رو بهم بریزه که سریع با یه دست، مانعش شدم.. اون یکی دستم درگیر آبمیوه بود.. سریع آزادش کردم و سُرم و داروها رو نجات دادم.. یه وضعی شده بود که نگو.. خلاصه با یه مکافاتی وضعیت به حالت عادی برگشت.. حالا دیگه خودم دستهای بیمار رو بستم به تخت و رفتم پیش پرستار.. قضیه رو که بهش گفتم، گفت: «دیدی نباید دستشو باز میکردیم.. هِی به دکتر میگم ولی کو گوش شنوا..».. راست میگفت.. دکتر اینجور چیزا رو که نمی بینه.. راستشو بخوای مریضا به محض دیدن دکتر، در جا حالشون خوب میشه و همه درد و مرضها از بین میره .. ولی برعکس.. با رفتن دکتر، دوباره همه درد و مرضها بر میگردن و دوباره روز از نو، روزی از نو.. بگذریم.. برگشتم و با حوصله و آروم آروم مشغول خوراندن آبمیوه به مریض شدم.. خیلی سرفه میکرد.. بیشتر از یکی دو قاشق هم نتونست بخوره.. منم دیگه بهش اصرار نکردم.. خوف اینو داشتم که خدای نکرده.. نکنه یهو خفه بشه و.. چند دقیقه گذشت.. با سختی و تکلّف زیادی به حرف اومد.. -آجام.. آجام.. (گرسنه ام.. گرسنه ام) با حرفی که زد مو به تنم سیخ شد.. به سرعت خودمو به ایستگاه پرستاری رسوندم و ماجرا رو تعریف کردم.. قرار شد براش لوله بذارن و بیمار، از راه بینی تغذیه بشه(گاواژ).. چندبار برای لوله گذاری تلاش کردند ولی نشد.. چیکار کنیم؟ یعنی بره آی سی یو؟؟ پیرمرده فکرمو مشغول کرده بود.. پرستار که نتونسته چیزی بهش بده بخوره.. منم که نتونستم.. لوله گذاری هم که نشد.. پس این بنده خدا چطوری میخواد دوباره قوی و خوب بشه و برگرده خونه؟.. دیگه کم آورده بودم.. از بخش زدم بیرون.. رفتم نمازخونه.. رشته افکار از دستم در رفته بود و به همه جا سرک می کشید.. - یادته پارسال چهارم شعبان کجا بودی و چیکار میکردی؟ -پارسال که با رفقا رفته بودیم پُلدختر.. برای کمک به سیل زده ها.. عجب صفایی داشت.. با بَر و بچه های باحالِ سپاه قدس یه جا بودیم.. صبح تا شب برای مردم بیل میزدیم و خسته میشدیم و کِیف میکردیم.. بعضی از طلبه های مدافع حرمم کنارمون بودن.. عجب توفیقی.. آهان..تازه یادم اومد.. یکی از فرماندهان نُبل و الزّهرا سوریه هم اونجا بود.. به دستور حاج قاسم اومده بود پلدختر برای کمک.. عجب عشقی میکردیم.. بعضی ها –به اصطلاحِ بچه های جنگ- نور بالا میزدن و احساسم بهم میگفت که اینا بالأخره یه روزی شهید میشن.. وااای.. برای ولادت حضرت ابواالفضل(ع) چه جشنی گرفته بودیم.. یادش بخیر.. چقدر خندیدیم.. چقدر گریه کردیم.. چه روضه های قشنگی خونده شد.. مداح میگفت: یه وقت نگی چرا داری تو ولادت حضرتش روضه میخونی؟! روضه میخونم چون پدرش امیرالمومنین(ع) موقع ولادتش، وقتی بغلش کرد و نگاش به دستهای پسرش افتاد براش روضه خوند و گریه کرد.. فاز روضه برداشته بودم که.. یهو جرقه ای توی ذهنم زده شد.. -امروز ولادتِ حضرت عبّاسه(ع).. چرا از حضرتش کمک نمیگیری؟.. حضرت باب الحوائجه.. ما ایرانیها هم که عاشقِ حضرت اباالفضل(ع).. با خوشحالی برگشتم ایستگاه پرستاری و یه سُرنگ ازشون گرفتم.. رفتم بالاسرِ پیرمرده.. و به زبان آذری بهش گفتم: -حاجی.. بوگون حضرت ابالفضلین ولادتی دی .. ایستیرن سنی آپارام کربلایه؟ ایستیرن آقامیزدان اوخویام؟ (حاجی..امروز ولادت حضرت ابوالفضله.. دوست داری ببرمت کربلا؟ دوست داری از آقامون برات بخونم؟) با اشاره ی چشمهاش گفت که بخون.. شروع کردم به خوندن یکی از شاه بیتهای معروف تُرکی.. -موشکُلدَه قالسا هَر کیم دنیادَه یا اباالفضل، سَسلَر سَنی اورَکدَن اِمدادَه یا اباالفضل.. (مضمونِ فارسی : هر کی گرفتاری داره ذکر اباالفضل میگیره، نداره هیچ راه چاره ذکر اباالفضل میگیره «نوحه معروف محمودکریمی») اشک تو چشمهای قشنگش جمع شد.. از فرصت استفاده کردم و گفتم اگه میخوای ادامه بدم باید تمام تلاشتو بکنی و آبمیوه تو بخوری.. قبول کرد.. سرنگ رو از آبمیوه پُر کردم.. و آرام آرام بهش خوراندم.. همه آبمیوه رو خورد.. دوباره پر کردم.. در کمال تعجب و بدون مشکل، بازم همه آبمیوه رو خورد.. آره تونسته بود بخوره.. خیلی خوشحال شدم.. ادامه دادیم.. من براش از حضرت اباالفضل میخوندم و اونم به عشق اباالفضل(ع) آبمیوه رو میخورد.. چند دقیقه به همین مِنوال گذشت.. حالا دیگه ظرف آبمیوه خالی شده بود.. و پیرمردِ خاطره ما، حسابی گلویی تَر کرده بود و احساس گرسنگی هم نمیکرد.. با خودم گفتم که بله : علمدارِ تشنه لب ، از تشنگان عالَم خوب سقایت میکند.. حالا دیگه بغضم گرفته بود.. سلام بر ساقی عطشان کربلا.. سلام بر ساقی طفلان حسین(ع)... ❤️خاطره از: طلبه جهادی 👌وقت سحر و وقت افطار برای تعجیل در آقا امام زمان(عج) دعا کنید. التماس دعا ╔═══💌══╗ 🆔 @ishiaa ╚═══💌══╝
🔰🔰🔰 روزی مرحوم کاشی مشغول وضو گرفتن بودند.. شخصی با عجله آمد، وضو گرفت و به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد.. با توجه با این که مرحوم کاشی خیلی با دقت وضو می گرفت و همه آداب و ادعیه ی وضو را بجا می آورد؛ قبل از اينكه وضوی آخوند تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود...! به هنگام خروج، با مرحوم کاشی رو به رو شد. ایشان پرسیدند: چه کار می کردی؟ .... گفت: هیچ. فرمود: تو هیچ کار نمی کردی!؟ گفت: نه! (می دانست که اگر بگوید نماز می خواندم، کار بیخ پیدا می کند)! مرحوم کاشی فرمود: مگر تو نماز نمی خواندی!؟ گفت: نه! فرمود: من خودم دیدم داشتی نماز می خواندی...! گفت: نه آقا اشتباه دیدید! سؤال کردند: پس چه کار می کردی؟ گفت: فقط آمده بودم به خدا بگویم من یاغی نیستم، همین! این جمله در مرحوم کاشی (رحمة الله عليه) تأثیر عجیبی گذاشت.. و تا مدت ها هر وقت از احوال ایشان می پرسیدند، با حال خاصی می فرمود: -من یاغی نیستم... ———————- خدایا؛ ما خودمون هم می دونیم عبادتی در شأن خدایی تو نکرده ایم... نماز و روزه هامون هم اصلاً به جایی بند نیست!... ولی اومدیم بگیم که: خدایا ما یاغی نیستیم.. بنده ایم.. و هر خطایی هم که کردیم از روی جهلمون بود.. نه از روی دشمنی.. خدایا به حق این عزیز، ما رو ببخش.. یا ارحم الراحمین.. ╔═══💌══╗ 🆔 @ishiaa ╚═══💌══╝
هدایت شده از من شیعه هستم
🔰امام جواد علیه السلام: التَّوْبَةُ عَلي أرْبَع دَعائِم : نَدَمٌ بِالْقَلْبِ، وَاسْتِغْفارٌ بِاللِّسانِ، وَ عَمَلٌ بِالْجَوارِحِ، وَ عَزْمٌ أنْ لايَعُودَ. ✔️توبه؛ بر چهار رکن استوار است: پشيماني قلبي، استغفار با زبان، جبران ِعملی گذشته، تصميم جدّي بر عدم تکرار گناه. 📚 ارشاد القلوب ص 160 ╔═══💌══╗ 🆔 @ishiaa ╚═══💌══╝
من شیعه هستم
🌀#خاطره کرونایی ✔️به عشق اباالفضل (ع) #قسمت_دوم آب سُرم سرازیر شده بود و داشت همه جا رو خیس میکرد
سلام نماز و روزه هاتون قبول 👈چند نکته درباره خاطرات کانال: 1- این خاطرات برای طلبه عزیز آقای حدادپورجهرمی نیست. 2-خاطره و واقعیت است نه ساخته و پرداخته ذهن. 3-ارسال برای دیگران نه تنها مشکلی نداره بلکه ثوابم داره😉 قربونتون برم. دعامون کنید
🌀 ای از شهید قاسم سلیمانی 🔰راوی: شهید حسین پورجعفری بخشی از کتاب «سلیمانی عزیز» ✔️آرامش سردار در مواجهه با جنگنده ‌های آمریکا بین زمین و آسمان بودیم، توی هواپیما داشتیم می‌رفتیم سوریه. نگاهم به حاجی بود، سرش را تکیه داده بود به صندلی و چشم‌هایش را بسته بود، انگار که خوابیده باشد. از شیشه هواپیما دو جنگنده آمریکایی را دیدم که مثل لاشخور دورمان می‌پلکیدند. دلم هُری ریخت، ترس برم داشت، فکرم پیش حاجی بود، یک دقیقه گذشت، دو دقیقه، همانطوری که سرش را به صندلی تکیه داده بود چشم‌هایش را باز کرد. خون‌سرد گفت: نگران نباش چند دقیقه دیگه میرن، دوباره چشم هایش را بست. چند دقیقه گذشت و رفتند. هواپیما می‌خواست توی فرودگاه سوریه بنشیند که از چپ و راست، تیر سمت ما حواله شد. حاجی رو کرد به خلبان و گفت: ما سریع پیاده می‌شیم، تو دوباره تیکاف کن. تا چرخ‌های هواپیما به زمین خورد و سرعت کم شد پریدیم پایین، خلبان دوباره سرعت گرفت و توی چشم به هم زدنی هواپیما از زمین برخاست و از آسمان فرودگاه دور شد و ما تغییر موضع دادیم و آمدیم یک کُنج امن. تا خودمان را پیدا کنیم چند خمپاره درست خورد همان جایی که پیاده شده بودیم، خدا بخیر گذراند. ———————————- ✅ نگاهِ توحیدی یعنی اینکه (ضمن انجام وظیفه عقلی و شرعی)، با تمام وجود باورت بشه :👇 اگر تیغ عالَم بجُنبد ز جای نبُرد رگی تا نخواهد خدای ╔═══💌══╗ 🆔 @ishiaa ╚═══💌══╝
هدایت شده از من شیعه هستم
❇️ آیت الله خوشوقت: همه باید تابع یک صراط باشند، آن هم در برابر فرمان خدا مطیع باشیم؛ یعنی خدا را انجام بدهیم و را ترک کنیم. این اولین پله شروع حرکت بندگی است، که در صورت استمرار آن، خیلی کار از آن برمی آید. فقط شروع کردن نه، ادامه ‌اش؛ چون هر روز که ما اطاعت فرمان می کنیم یک مقدار تأثیر مثبت به نام رشد ایمان پیش می‌ آید، با استمرار این اطاعت فرمان‌ها، کم‌ کم ایمان زیاد می‌ شود و ایمان رشد و ترقی می ‌کند؛ آن‌ وقت حجابها برطرف می ‌شود و حرف‌ های دیگر هم پیش می آید، اما به شرط اینکه شروع کنیم و بعد ادامه بدهیم. 📚 طریق بندگی ص95 ╔═══💌══╗ 🆔 @ishiaa ╚═══💌══╝
@Maddahionlinمداحی آنلاین - چشم من خشک شد و گوهرم از دستم رفت - مهدی رسولی.mp3
زمان: حجم: 5.27M
🌙 ویژه 🍃چشم من خشک شد و گوهرم از دستم رفت 🍃دل من تیره شد و دلبرم از دستم رفت 🎤 التماس دعا.. ╔═══💌══╗ 🆔 @ishiaa ╚═══💌══╝
هدایت شده از من شیعه هستم
❇️شهید آیت الله مطهری: در پيوند انسان با خدا زيباترين بيانها را آورده است. خدای قرآن برخلاف خداي فلاسفه، يک موجود خشک و بی روح و بيگانه با بشر نيست ؛ خدای قرآن از رگ انسان به انسان نزديکتر است . 📚 وحی و نبوّت ص 93 روز گرامی باد ╔═══💌══╗ 🆔 @ishiaa ╚═══💌══╝