عاقبتِ با ولایت بودن،
شهادته دوستان...
اگه واقعا دنبال شهادتیم، باید ببینیم ولی از ما چه انتظاری داره؛ اگه خوب به فرمان ولی عمل کردیم شهادت اینطوری غیرمنتظره و زیبا میاد سراغمون...
پ.ن: شهید فائزه رحیمی فعال فرهنگی در زمینه عفاف و حجاب بود. مراسم وداع با این شهیده دیشب در معراج شهدای تهران برگزار شد...🥀
پ.ن۲: عضو پویش «فرشتگان سرزمین من» بود و حالا یکی از ارتش هزاران نفرهی فرشتگان شهیده...
#لشگر_فرشتگان #حاج_قاسم #ایران_تسلیت
http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«با ولایت تا شهادت» به روایت تصویر 🙂✨
وداع شبانگاهی با پیکر مطهر شهیده فائزه رحیمی در معراج شهدای تهران 🥀
برای آرامش خانوادهش دعا کنید...🌱
#لشگر_فرشتگان #ایران_تسلیت #ما_ملت_شهادتیم
http://eitaa.com/istadegi
8.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوب به پیکرهای کوچکِ در کفن پیچیده نگاه کنید!
تا غدهی سرطانیای به نام اسرائیل در این جهان وجود دارد،
ناچاریم پیکرهای خونین و کفنپوش کودکان را در خاک بگذاریم؛
چه در غزه،
چه در کرمان...
🥀پیکر شهیده ریحانه سلطانینژاد، کوچکترین شهید حادثه تروریستی کرمان، در فضای جانسوز و در میان حزن و اندوه مردم عزادار به خاک سپرده شد.
ریحانه مهمان حضرت رقیه(س) است، با کاپشن صورتی و گوشوارههای قلبیاش...💔
#کرمان #کرمان_تسلیت #ایران_تسلیت
http://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 84
سوال دیگری میپرسم؛ سوال اصلیام را: راهی هست که... کسی که خودکشی میکنه... بخشیده بشه؟
چهره کشیش حالا بیش از این که در هم برود، متعجب و پرسشگر میشود. لبش را میجود و سرش را پایین میاندازد.
-خودکشی... گناه بزرگیه دخترم.
-میدونم. ولی گاهی آدم مجبوره...
کشیش متعجبتر نگاهم میکند؛ با دقت. انقدر با دقت چشمانم را میکاود که معذب میشوم و نگاهم را میدزدم. میگوید: چرا مجبوره؟
زانوهایم را به هم فشار میدهم و کف دستانم را بهم میکشم. میگویم: هیچ راهی برای بخشیده شدن نیست؟
لحن کشیش ملایمتر و پدرانهتر میشود.
-دخترم... کمکی ازم برمیاد؟ میتونی روم حساب کنی...
یک دستم را بالا میآورم و میگویم: نه... ممنونم. فکر نکنم کسی بتونه کمکم کنه. اون رفته...
-اون جوونی که دفعه پیش همراهت بود؟
-هوم...
-من فکر میکردم شما...
-خودم هم فکر میکردم دوستم داره. ولی اینطور نبود.
نفسش را بیرون میدهد و میگوید: خب گاهی اونطوری که دوست داری پیش نمیره. اشکالی نداره... نباید به خودکشی فکر کنی.
لبخندی ساختگی میزنم و سرم را تکان میدهم.
-ببخشید که وقتتون رو گرفتم. امیدوارم موفق باشید، برای من هم دعا کنید پدر.
میخواهم بچرخم و به سمت در بروم، ولی سرم را به سمت مسیح میچرخانم و میگویم: نمیدونم چی منتظرمه، ولی دعا کنید بخشیده بشم.
کشیش، بهتزده در راهروی میان نیمکتها ایستاده و به من که قدم تند کردهام نگاه میکند. وقتی به در میرسم، او تازه هشیار میشود و میدود.
-دخترم صبر کن... لطفا به خودکشی فکر نکن، باشه؟
قبل از این که در را ببندم، باز لبخند میزنم؛ اینبار از ته دل، و با یک دنیا غم. یک نفر نگران من شده... یک نفر از مردم این جزیره یخزده، نگران من شده... یک غریبه که نمیشناسدم... چقدر بوی ایران میدهد این کلیسا، بوی عباس، بوی قاسم سلیمانی!
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
این قسمتها راز خودکشی سلما رو آشکار میکنه کمکم...