eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
1.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
557 ویدیو
76 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
1_52454317.mp3
13.24M
خجالت می‌کشم که من، سرم رو تنمه ...🖤💔 مداحی شهید مدافع حرم حسین معزغلامی که در قسمت ۱۴۳ رمان به او اشاره شد.
🌹شهید حسین معزغلامی🌹 (شهیدی که در قسمت ۱۴۳ رمان به او اشاره شد) تاریخ تولد : 1373/01/06 محل تولد : همدان تاریخ شهادت : 1396/01/04 محل شهادت : حما - سوریه محل مزار شهید : تهران - بهشت زهرا (س)
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
وصیتنامه شهید حسین معزغلامی (که در قسمت ۱۴۳ رمان به او اشاره شد) بسم رب الشهدا و الصدیقین با یاری خدا و توسل به اهل بیت (ع) این وصیتنامه را می نویسم, انشالله که بعد از مرگم باز و خوانده شود. سلام بر آنهایی که رفتند و مثل ارباب بی کفن جان دادند. من خاک پای شهدا هستم. شهدایی که برای دفاع از اسلام رفتند و جان عزیز خود را بر طبق اخلاص نهادند. خدا کند به مدد شهدا و دعای دوستانم مرگ من نیز شهادت قرار گیرد که بهترین مرگ هاست. بعد از مرگم به پدرم توصیه می کنم که مانند اربابم حسین (ع) صبر کند و بیتابی نکند و خوشحال باشد که در راه خدا جان دادم و همینطور مادرم به مدد اسوی صبر و استقامت در کربلا حضرت زینب (س) صبور باشد چون با گریه هایش مرا شرمنده می کند. هر وقت بر سر قبرم آمدید سعی کنید یک روضه از حضرت علی اکبر (ع) و یا حضرت زهرا (س) بخوانید و مرا به فیض بالای گریه برسانید. هر وقت قصد داشتید خیری به بنده حقیر برسانید آنرا به هیئت های مذهبی به عنوان کمک بدهید. از خواهران و خانواده ای آنها طلب حلالیت می کنم اگر نتوانستم نقش برادری خوب را ایفا کنم. در کفنم یک سربند یا حسین (ع) و تربت کربلا قرار بدهید. تا میتوانید برای ظهور حضرت حجت (عج) دعا کنید که بهترین دعاهاست. هم به خانواده ام و هم دوستانم بگویم که در بدترین شرایط اجتماعی, اقتصادی و .... پیرو ولی فقیه باشید و هیچگاه این سید مظلوم حضرت آقا سید علی آقا را تنها نگذارید. امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نکنید و نگذارید خون شهدا پایمال شود. این شعر بر روی سنگ قبرم حکاکی شود انشالله مرد غسال به جسم و سر من خورده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه شام سر خود با لبه سنگ لحد میشکنم اللهم الرزقنا شفاعه الحسین یوم الورود و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین (ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رسول‌ مهــــر❤️ تاحالا ندیدی کسی حریصت باشه❓ میتونی بفهمی رسول‌خدا حریصته❓ ✨ « حریصٌ علیکم » بالاتر از مهربان بودنه ✔️ « حریصٌ علیکم » یعنی؛ 👇 - نگرانته آقا، دل ازت نمیکنه - ولت نمیکنه تا دستتو نگیره - دل میسوزونه برات، رهات نمیکنه ✨
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 145 - همین‌جاست عباس، وایسا. باز هم صدای حامد است که من را از فکر گذشته بیرون می‌کشد. می‌پیچم داخل فرعی‌ای که حامد اشاره می‌کند. کنار همان فرعی و با فاصله از یک گاراژ متروکه، چند اتاقک را می‌بینم که زیر پارچه استتار پنهان شده‌اند. ماشین را رها می‌کنم و دنبال حامد راه می‌افتم به سمت اتاقک‌ها. آفتاب بی‌رحمانه بر فرق سرمان می‌تابد. از آسمان آتش می‌بارد و زمین زیر پایمان می‌لرزد. این‌جا ما وسط داعش و جبهه‌النصره هستیم و دقیقاً در میدان درگیری‌شان. تا چشم کار می‌کند بیابان است و چند ساختمان متروکه‌ای که احتمالا گاراژ یا پمپ بنزین بوده‌اند. وارد یکی از اتاقک‌هایی می‌شویم که با بلوک‌های سیمانی ساخته‌اند؛ آن هم در گودیِ زمین. طوری که از بالا و با دوربین پهپاد مشخص نباشد. حامد که وارد می‌شود، همه شش، هفت نفرِ داخل اتاقک به احترامش نیم‌خیز می‌شوند اما انقدر درگیر بررسی نقشه و مشورت هستند که سلامی می‌پرانند و دوباره خیره می‌شوند به نقشه. بین کسانی که هستند، فقط سیاوش و سیدعلی و مجید را می‌شناسم. مرد میانسالی هم هست با موهای جوگندمی که حاج احمد صدایش می‌زنند. حدس می‌زنم حضور سیدعلی این‌جا برای محافظت از حاج احمد باشد؛ یعنی خودش قبلاً این را گفته بود. برای حامد و من جا باز می‌کنند و می‌نشینیم. حاج احمد اشاره می‌کند به حدود سیصدمتر جلوتر: - این‌جا توی این ساختمون‌ها یه تک‌تیرانداز انتحاری هست. نمی‌دونم چندروزه این‌جاست و عضو داعشه یا جبهه‌النصره. چندنفر از بچه‌هامون رو زده. خودمون هم نمی‌تونیم بزنیمش چون اولا نمی‌دونیم دقیقاً کجاست و دوماً محل استقرارمون لو میره. سیاوش هم اعصابش حسابی مگسی شده: این تک‌تیرانداز کوفتی نمی‌ذاره قدم بذاریم اون دور و بر. معلوم نیس دردش چیه؟ صبح تا حالا دهنمونو سـ... سیدعلی و مجید و یکی دونفر دیگر با هم می‌گویند: عهههه! 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 💞 https://eitaa.com/istadegi
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 146 و مجید که به سیاوش نزدیک‌تر نشسته است، یک پس‌گردنی حواله‌اش می‌کند. حامد لبخند می‌زند و سیاوش با حالتی عصبی، کف دستش را به پیشانی می‌کوبد: باشه بابا باشه! ولی این یارو رو باید خودم برم حالیش کنم. بی‌نامو... دوباره سیدعلی و مجید صدایشان درمی‌آید: عهههه! سیاوش حرصی نفسش را بیرون می‌دهد: شمام گیر دادین تو این هیر و ویر! حاج احمد نگاه سنگین و مهربانی به سیاوش می‌اندازد: آقا سیاوش! سیاوش دیگر حرفی نمی‌زند. حامد سرش را بالا می‌آورد و به من نگاه می‌کند. منظورش را می‌فهمم. از جا بلند می‌شوم و می‌گویم: بسپاریدش به من. همه نگاه‌ها برمی‌گردد سمتم. سیدعلی و مجید هم با کمی دقت من را می‌شناسند و لبخند نصفه‌نیمه‌ای می‌زنند. خسته‌اند و خاک‌آلود. به حامد می‌گویم: نقشه ماهواره‌ای این‌جا رو داری؟ حامد یکی از نقشه‌ها را نشانم می‌دهد. با دقت به محلی که حاج احمد می‌گفت نگاه می‌کنم. شبیه یک مجموعه بین‌راهی است. صدای حاج احمد را می‌شنوم که توضیح می‌دهد: اون جلوتر یه گروهان از بچه‌های فاطمیون محاصره شدند. نیروهای داعش پیشروی کردن و این بنده‌های خدا قیچی شدند، نزدیک سه‌راهی اثریا. بیشتر بچه‌ها مجروحن، ولی جاده تا چهارصدمتری این‌جا توی تیررس موشک تاوه. نمی‌تونیم کسی رو بفرستیم کمک‌شون. بقیه‌اش را نمی‌شنوم. اگر آن تک‌تیرانداز را بزنم، ممکن است بشود کاری کرد. بند اسلحه کلاشینکف را روی دوشم می‌اندازم و از اتاقک بیرون می‌روم. صدای حامد را از پشت سرم می‌شنوم: وایسا داداش! برمی‌گردم. با دیدن نگاه حامد دلم می‌ریزد. حامد قمقمه‌اش را می‌دهد به من: هوا خیلی گرمه، همراهت باشه. مواظب خودت باش. ذهنم را جمع و جور می‌‌کنم تا دلم آرام شود؛ اما نمی‌شود. زیر لب آیه حفظ می‌خوانم و به سمت حامد فوت می‌کنم. حامد می‌زند سر شانه‌ام: خدا به همراهت. 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 💞 https://eitaa.com/istadegi
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
نتیجه اخلاقی قسمت امشب: ۱. ناسزا گفتن کار خیلی بدیه حتی توی میدون جنگ ۲. اگه وسط جنگ هم بودید و رفیقتون حرف زشت زد بهش تذکر بدید ۳. یه تک‌تیرانداز گاهی یه گردان رو فلج می‌کنه ۴. موشک تاو خیلی چیز بدیه😐
صدای شلیک تیر و برخوردشان با بدنه ماشین و شیشه‌ها در فضا می‌پیچد. شیشه سمت کمک‌راننده با برخورد گلوله فرو می‌پاشد و خرده‌شیشه‌هایش با صدای گوش‌خراشی همه‌جا پخش می‌شوند. اگر فقط کمی معطل کرده بودم، الان به‌جای خرده‌شیشه، تکه‌های مغزم به همه‌جا پاشیده بود! بازوی دست چپم می‌سوزد. دست دیگرم را می‌کشم روی بازویم و از درد لب می‌گزم. گرمای خون را زیر دستم حس می‌کنم؛ اما زخمش نباید خیلی عمیق باشد. تیر نخورده، فقط خراشیده و رفته. ✍️رمان جدید ✍️ ⛔️رمان امنیتی ⛔️ (جلد دوم رمان امنیتی 📓) 💯این بار با موضوع جریانات تکفیری 🏴 🔰و با حضور شخصیت‌های محبوب رمان‌های: ، و 😍 هرشب در: 🌐 https://eitaa.com/joinchat/4209770517Cd7795651b7