eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
1.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
555 ویدیو
76 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام ممنون از شما که مطالعه می‌کنید، لطف دارید. خیلی پرسیدید جلد دوم شهریور کی میاد، به احتمال زیاد ان‌شاءالله در ماه آینده.
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
سلام نه چون چیزهای جذاب‌تری داریم، مثلا کتاب😌🌱
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
بازتاب موکب لشکر فرشتگان در خبرگزاری ایمنا😎 پ.ن: دیدم یکی اومده بود مثل خبرنگارا سوال می‌پرسیدا🙄
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
یادی کنیم از دختران شهیدی که در کانال معرفی کردیم...🥀 و البته لشگر فرشتگان خیلی پرشمارتر از این‌هاست...🍃 حتما سرگذشت این دختران رو بخونید... حماسه‌ی دخترانه‌ی زینبیه پ.ن: کی گفته دخترا شهید نمی‌شن؟ اصلا شهادت دخترانه‌ش قشنگه!🌷 خدایا؛ یه شهادت دخترانه روزی ما بفرما!☺️ https://eitaa.com/istadegi
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
🌱بسم الله الرحمن الرحیم 🌱 موکب لشکر فرشتگان ✍️فاطمه شکیبا ✨قسمت اول: رزمی‌کار خسته 📝 یازدهم شهریور قرار شده دوباره موکب لشکر فرشتگان را سرپا کنیم؛ به یاد هفت هزار بانوی شهید. سال گذشته با این که دو روزه و بدون امکانات کار را جمع کردیم، بازخوردها عالی بود و من باید دورخیز کنم برای کاری بهتر از پارسال؛ اما امسال وضعم از سال گذشته هم بدتر است، پارچه سیاهی برای موکب ندارم و پول هم ندارم و نیرو هم ندارم و کلا هیچی ندارم. صفر صفر. فقط خودمم و حالا که فکرش را می‌کنم خودم را هم ندارم. ترازم منفی شده. خودم معلوم نیست الان که لازمش دارم کجاست. با این که برایش خط و نشان کشیده بودم که حق آبغوره گرفتن و لوس‌بازی ندارد، ولی باز هم از دستم فرار کرده و رفته یک گوشه، از ناراحتیِ این که چرا نرفتم کربلا گریه می‌کند. وقتی هم برایش توضیح می‌دهم که اگر من می‌رفتم کی می‌خواست به موکب برسد، لب ورمی‌چیند و رویش را به سمتی دیگر برمی‌گرداند. خلاصه که توی باغ نیست. دل به کار نمی‌دهد. باید به زور جمعش کنم و با پس‌گردنی به کار وادارمش. امروز صبح وقتی از تخت بیرون آمدم(نمی‌شود گفت از خواب بیدار شدم، چون اصلا خوابم نبرده بود)، فکر می‌کردم بروم ستاد و بگویم درخواستم برای موکب را پس می‌گیرم. چرا؟ علتش ساده است: من هیچم. هیچ که نمی‌تواند کاری بکند. دائم به خودم می‌گفتم چه فکری برای خودت کرده‌ای که رفته‌ای درخواست ثبت کرده‌ای اصلا؟ می‌خواهی از کجا پارچه سیاه بیاوری؟ میکروفون و بلندگو را چطور؟ فرض که تجهیزات جور شد، یا اصلا چادرهای قدیمی خودت را برداشتی بجای پارچه مشکی. می‌خواهی خودت چادرت را ببندی دور کمرت و از داربست بروی بالا و پارچه‌ها را بزنی به داربست؟ اصلا بلدی؟ تاحالا از این کارها کرده‌ای؟ بعد هم از صبح تا شب تک و تنها بایستی توی موکب و حرف بزنی، تا جایی که فک‌ات بی‌حس شود و تازه شب که شد، دوباره باید چادرت را ببندی دور کمرت و پارچه‌ها را جمع کنی. بعد هم مثل یک مرد اسنپ بگیری و ساعت دوازده شب بروی پارچه‌ها را پس بدهی و برگردی خانه. صبح اول به سرم زد زنگ بزنم به ستاد مردمی اربعین و بزنم زیر همه‌چیز. مثل یک ترسوی بدبخت اربعین‌نرفته. بعدش هم تا خود اربعین و چه‌بسا تا آخر ماه صفر، کز کنم توی اتاقم و قلپ‌قلپ غصه بخورم، انقدر که غمباد شود و قبل از این که ربیع‌الاول برسد دق کنم. صبح یکی زدم توی گوشم و گفتم باید بروی. ولی «خودم» بازهم همراهی نمی‌کرد. چسبیده بود به دیوار انتهایی اتاق. بغض کرده بود. انگار که توی گلویم یک توپ پلاستیکی گیر کرده باشد. اصلا نمی‌شد حرف بزنم. فکر کنم هنوز خانواده هم دقیقا نمی‌دانند من قرار است چکار کنم، چون نتوانسته‌ام درباره‌اش حرف بزنم. اینجور وقت‌ها هرچی حرف هست گیر می‌کند پشت آن توپ پلاستیکی و صدا به زور شنیده می‌شود. من هم برای این که آن توپ پلاستیکی آب نشود و از چشم‌هام بیرون نریزد، سکوت می‌کنم. این که الان دارم می‌نویسم هم برای همین است، درواقع الان هم دارم گریه می‌کنم و کسی نمی‌بیند. این خیلی خوب است. داشتم می‌ترکیدم. تمام لحظاتی که داشتم آماده می‌شدم تا بروم ستاد، و وقتی که توی ماشین نشسته بودم، و وقتی زنگ ستاد را می‌زدم، و وقتی سوار آسانسور شدم، و وقتی داشتم با مسئول مربوطه حرف می‌زدم و توجیه می‌شدم، و وقتی از ستاد بیرون آمدم، و وقتی پیاده تا ایستگاه اتوبوس رفتم، و وقتی سوار اتوبوس بودم، و وقتی رفتم خانه مادرجان، و وقتی زنگ زدم دفتر فنی و قیمت چاپ رزق‌ها و پوسترها را پرسیدم، و وقتی برگشتم خانه تا همین الان، حس می‌کردم در گاز خردل نفس می‌کشم. احساس می‌کردم تمام مجرای تنفسی‌ام و اندام‌های داخلی‌ام تاول زده‌اند و می‌سوزند. هنوز هم همین حس را دارم. می‌سوزد. انگار تاول زده و تاول‌ها ترکیده و از داخل ریش‌ریش شده‌ام. طوری ریش‌ریش شده‌ام که اگر دهان باز کنم لخته خون از دهانم بیرون می‌ریزد. طوری از هم پاشیده که انگار یک لیوان کلراید جیوه خورده باشم، یا یک گالن اسید سولفوریک که به معده نرفته، راه کج کرده و یکراست جاری شده سمت قلب و متلاشی‌اش کرده.
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
🌱بسم الله الرحمن الرحیم 🌱 موکب لشکر فرشتگان ✍️فاطمه شکیبا ✨قسمت اول: رزمی‌کار خسته 📝 یازدهم شهریو
امروز وقتی مثل همیشه محکم راه رفتم، سرم را بالا گرفتم، سینه سپر کردم و گفتم مسئول موکب لشکر فرشتگانم، حالم مثل رزمی‌کاری بود که توی مسابقه حسابی کتک خورده، ولی نمی‌خواهد به روی خودش بیاورد، چون اگر یک‌کم دیگر تحمل کند و از مسابقه حذف نشود، می‌تواند حریفش را ببرد. رزمی‌کاری که تمام استخوان‌هاش درد می‌کند، تیر می‌کشد. بینی و دندان‌هاش شکسته است و دارد خونی که در دهانش جمع شده را قورت می‌دهد و دهانش را بسته نگه می‌دارد که داور نفهمد مصدوم است. و البته الان هم همینطورم. ادای دخترهای شجاع را درمی‌آورم، دخترهایی که بلدند چادرشان را ببندند دور کمرشان و اندازه ده تا مرد کار کنند، چیزی که نیستم. ادای رزمی‌کار پیروزی که بعد از گرفتن مدال، باید یواشکی برود سراغ کمپرس یخ و دردش را به زور مسکن آرام کند، کبودی‌هاش را بپوشاند و ناله‌اش را بخورد. راستش حتی همین هم نیستم. صدای اخبار را از بیرون اتاق می‌شنوم که از وضعیت مرزها می‌گوید، از ازدحام زائران اربعین، از شور و شعور حسینی... و من صدای خرد شدن استخوان‌هام را واضح می‌شنوم. صدای جلز و ولز کردن قلبم را. استخوان‌هام نحیف‌تر از آنند که بار یک لشکر را بردارند، آن هم تنهایی. الان هم تنها چیزی که آرامم کرد این بود که اصلا به من چه. مگر موکب مال من است که حرصش را بخورم؟ صاحب دارد. صاحبش بیاید جمعش کند. خود همان هفت هزار بانوی شهید بیایند پارچه سیاه جور کنند و بزنند به داربست‌ها. بروند پوسترها را چاپ کنند. بیایند تجهیزات جور کنند. اصلا همان هفت هزار بانوی شهید بیایند روایتگری کنند. به من چه مربوط است؟ مگر سال گذشته من بودم که موکب زدم؟ من که دیگر تصمیم گرفته‌ام بی‌خیال شوم و بسپارم به صاحبش. آدم نباید توی کار بالادستی‌ها دخالت کند. ادامه دارد... http://eitaa.com/istadegi
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
🌱بسم الله الرحمن الرحیم 🌱 موکب لشکر فرشتگان ✍️فاطمه شکیبا ✨قسمت دوم: مغز متلاشی 📝سیزدهم شهریور توانسته‌ام دومیلیون و دویست و هفتاد هزار تومان جمع کنم برای چاپ پوسترها و رزق‌ها. کل هزینه چاپ می‌شود دو میلیون و نیم که بقیه‌اش را خودم می‌دهم. به چندنفر سپرده‌ام و سراغ گرفته‌ام ببینم می‌شود پارچه برای پوشش داربست‌ها جور کنیم یا نه. هنوز به نتیجه نرسیده‌اند. این وسط مسئول ستاد هم تماس گرفتند که داربستتان آماده است و بیایید همین الان موکب را آماده کنید و من له شدم وقتی داشتم می‌گفتم هنوز چیزی برای زدن به داربست‌ها ندارم. طراح را به معنای واقعی خدا از آسمان رساند. یکی از دوستان گفت که یک نفر را می‌شناسد برای طراحی پوسترها. از میان شهدا، سی و هفت شهید را انتخاب کردم و مبنای انتخاب اینطور بود که از هر قشری چند نماینده میانشان باشد: چهار شهید از مبارزات انقلاب، سه شهید از دفاع مقدس، هفت شهید درگیری با گروهک‌های ضدانقلاب، دو شهید مکه، شش شهید ترور هدفمند، دو شهید از دانشگاه کابل(که به شهدای دانایی معروفند)، چهار شهید عملیات‌های تروریستی، چهار شهید از هواپیمای اوکراینی، دو شهید مبارزه با اسرائیل و سه شهید مدافع سلامت. کیفیت تصاویری که از شهدا پیدا می‌شد بسیار پایین بود. بعضی از تصاویر بسیار قدیمی بودند و بعضی ناشیانه از روی کارت شناسایی شهید گرفته شده بودند. بجز چند شهید شاخص‌تر، برای هیچ‌کدام یک پوستر حسابی و حرفه‌ای طراحی نشده بود. طراح اما دو سه روزه توانست همه عکس‌ها را روتوش کند و در قاب‌هایی بسیار زیبا بگذارد. فکر می‌کنم این مجموعه که طراحی شده، در ایران که چه عرض کنم، در جهان اولین مجموعه باشد از بانوان شهید. غیر از این البته، پوسترهای سال گذشته‌ هم بود که زیبایی بصری نداشتند، ولی تعداد بیشتری از شهدا را به تفکیک نوع و محل شهادت نشان می‌دادند. تکثیری یک روزه کارمان را تحویل داد و رزق‌ها را برامان برید که همین کارمان را یک قدم جلو انداخت؛ وگرنه ما کی وقت می‌کردیم شب اربعین دوهزار و هشتصدتا رزق را برش بزنیم؟ تا شب، حدود شانزده نفر داوطلب شدند برای کمک در کار اجرایی موکب و بار تنهایی‌ام برداشته شد(هیچ‌کدام از کسانی که کمکم کردند نمی‌دانند حضور تک‌تکشان چقدر مایه امید و قوت قلب بود)؛ ولی هنوز مسئله اصلی پارچه‌ها بود که در لحظه آخر با کلی توسل و اشک و آه جور شد؛ مصباحِ تازه از کربلا برگشته گفت که می‌تواند به دست‌مان برساند. رساند و توی نصب پارچه‌ها هم کمک کرد. شب اربعین، تمام یک هفته له شدن و خون خوردن را گذاشتم توی دلم و تا توانستم موقع آماده کردن رزق‌ها با بچه‌ها گفتم و خندیدم. بعد هم رفتم یواشکی برای شهدا خط و نشان کشیدم که اگر کوچک‌ترین مشکلی پیش بیاید، می‌روم شکایتتان را به امام حسین می‌کنم، می‌گویم من خواستم از غربت درشان بیاورم ولی خودشان همراهی نکردند! البته قبول دارم که گستاخانه است ولی از یک مغزِ متلاشی چیزی بهتر از این درنمی‌آید. ادامه دارد... http://eitaa.com/istadegi
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
رفتار جنتلمن‌وارش خبر می‌دهد از ذات روباه‌صفتش...
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
رفتار جنتلمن‌وارش خبر می‌دهد از ذات روباه‌صفتش... #شهریور2
نظرتون چیه این مدت کوتاه باقی‌مونده تا انتشار جلد دوم، یه چالشی چیزی بذاریم؟ که یکم یادمون بیاد اصلا جلد اول چی بود و کسانی که جلد اول رو نخوندن هم بخوننش؟
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
هدایت شده از مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
شهریور--نسخه موبایل.pdf
2.46M
📲📚فایل پی‌دی‌اف داستان بلند 🌾📙 (نسخه درشت‌خط برای مطالعه آسان‌تر در تلفن همراه) ✍️نویسنده: فاطمه شکیبا ✨شهریور مظهر شکوه، سیطره و قدرت خداوند است...✨ https://eitaa.com/istadegi
۲۱ شهریور ۱۴۰۲