eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
539 ویدیو
76 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 کتاب 📗 ✍🏻 شهید حججی را شاید دیده باشی و شاید هم با او زیسته باشی! شاید در مدرسه و کوچه و مسجد کنارت نشسته باشد و لحظاتی را با او سر کرده باشی. محسن در زندگی زمینی اش آدم خاصی نبود؛ بچه ای بود شر و شور. از آن ها که می خواهند همه چیز را تجربه کنند؛ از آن ها که می خواهند همه چیز را بدانند. آنچه محسن را خاص می کند، زندگی جهادی اوست! زندگی ای که پایه اش جهاد بود و عمل به تکلیف و جز با خودسازی نمی توان به آن دست یافت. این کتاب، خاطراتی است کوتاه و مستند از زندگی جهادی شهید حججی برای جوانان ایرانی است و در 4 فصل خودسازی اخلاقی، خودسازی جسمی، خودسازی علمی، بینش و بصیرت سیاسی بر اساس زندگی شهید حججی به رشته تحریر در آمده است. 📖 در حلب بودیم. هوا خیلی سرد بود و از بارانی که آمده بود، زمین، گل‌وشل بود. دهلیزی زیر تانک باز شده بود، دقیقاً طرف رانندۀ تانک. هر لحظه ممکن بود تانک مورد اصابت موشک قرار بگیرد. محسن گفت: «این تانک بیت‌الماله!» در آن سرما و گل‌ولای رفت زیر تانک؛ دهلیز را تعمیر کرد و بست. http://eitaa.com/istadegi
📚 سرمشق📕 ✍🏻 شهدا آدم‌های معمولی بودند، ممکن‌الخطا بودند و هوای نفس داشتند، مثل ما. اشتباه هم می‌کردند، مثل ما. قطعا همه کارهایشان درست نبود؛ اما راز شهید شدنشان، جهت‌گیری کلی‌شان برای خوب بودن بود. یعنی اگر اشتباه هم می‌کردند، اصرار بر تکرارش نداشتند. از آن برمی‌گشتند و درستش می‌کردند. آرام آرام، قدم به قدم، پله به پله، با کارهای خوب کوچک، روحشان اوج می‌گرفت و وقتی به خودشان می‌آمدند، انقدر خوب شده بودند که می‌شدند شهید. محسن حججی هم، تلاشش و هدفش این بود که رشد کند و خودش را به قله برساند. کارهای خوب کوچک را روی هم انباشته می‌کرد تا رشد کند و برسد به کارهای خوب بزرگ، برسد به آنجا که بشود قهرمان یک ملت. سرمشق، خاطرات کوتاه از همین کارهای خوب کوچک است. همین رفتارهای شهیدگونه‌ی ریز و درشت، همین ایستادن‌های مقابل هوای نفس، همین چیزهای به ظاهر کوچکی که از آدم شهید می‌سازد. الگوی خوبی ست برای آن‌ها که می‌خواهند مثل محسن حججیِ دهه هفتادیِ شهرستانیِ ساده و بی‌آلایش، کارهای بزرگ بکنند و برای امام زمانشان عزیز شوند. بریده کتاب📖 در حلب بودیم. هوا خیلی سرد بود و از بارانی که آمده بود، زمین، گل‌وشل بود. دهلیزی زیر تانک باز شده بود، دقیقاً طرف رانندۀ تانک. هر لحظه ممکن بود تانک مورد اصابت موشک قرار بگیرد. محسن گفت: «این تانک بیت‌الماله!» در آن سرما و گل‌ولای رفت زیر تانک؛ دهلیز را تعمیر کرد و بست. http://eitaa.com/istadegi
📚 سربلند📗 ✍🏻محمدعلی جعفری بریده کتاب📖 برگشتم به حاج‌سعید گفتم: «آخه من چطور این بدن ارباً اربا رو شناسایی کنم؟!» خیلی به هم ریختم. رفتم سمت آن داعشی. یک متر رفت عقب و اسلحه‌اش را کشید طرفم. سرش داد زدم: «شما مگه مسلمون نیستید؟» به کاور اشاره کردم که «مگر او مسلمان نبود؟ پس سرش کو؟ چرا این بلا را سرش آوردید؟» حاج‌سعید تندتند حرف‌هایم را ترجمه می‌کرد. آن داعشی خودش را تبرئه کرد که این کار ما نبوده و باید از کسانی که او را برده‌اند بپرسید. فهمیدم می‌خواهد خودش را از این مخمصه نجات دهد. دوباره فریاد زدم که «کجای اسلام می‌گوید اسیرتان را این‌طور شکنجه کنید؟» نمایندۀ داعش گفت: «تقصیر خودش بوده!» پرسیدم: «به چه جرمی؟» بریده‌بریده جواب می‌داد و حاج‌سعید ترجمه می‌کرد: «ازبس حرصمون رو درآورد، نه اطلاعاتی به ما داد، نه اظهار پشیمونی کرد، نه التماس کرد! تقصیر خودش بود...» تقصیر خودش بود؛ تقصیر خودش بود که انقدر برای شهادت به این در و آن در زد، تقصیر خودش بود که انقدر برای کتابخوان شدن مردم شهرش تلاش کرد، تقصیر خودش بود که دلش می‌تپید برای اردوی جهادی و خدمت به مردم، تقصیر خودش بود که دائم کشیک نفسش را می‌کشید و حواسش به اخلاق و تقوا و معرفتش بود، تقصیر خودش بود که دودستی به واجبات دینش، از نماز تا امر به معروف و... چسبیده بود، تقصیر خودش بود که با حاج احمد رفاقت کرد، تقصیر خودش بود که شهید شد... http://eitaa.com/istadegi
مه‌شکن🇵🇸
#معرفی_کتاب 📚 سربلند📗 ✍🏻محمدعلی جعفری #نشر_شهید_کاظمی بریده کتاب📖 برگشتم به حاج‌سعید گفتم: «آخه من
📚 سربلند📗 ✍🏻محمدعلی جعفری 📌معرفی به نقل از: khamenei.ir «خدای متعال این شهید را عزیز کرد، بزرگ کرد. البته عزّتی که خدا می‌دهد به کسی یک دلیلی دارد، یک حکمتی دارد؛ یعنی بی‌خود و بی‌جهت نیست. یک خصوصیّاتی در این جوان بود که ممکن است بعضی از آن‌ها را ما خبر داشته باشیم، از خیلی هم خبر نداشته باشیم.» این‌ها جملاتی بود که رهبر معظم انقلاب در مهرماه سال ۹۶ در دیدار با خانواده شهید مدافع حرم محسن حججی بیان کردند. جوان دهه هفتادیِ اهل نجف‌آباد، که در رفت و آمد مسجد و مؤسسه و کتاب جوانه زد، در مدت کوتاهی در سپاه قد کشید و بعد از برومندی میوه داد، میوه شهادت. میوه‌‌ای که حس‌‌وحالش و عطر آن به دست یکایک ملت ایران رسید. کتاب «سربلند» نوشته محمدعلی جعفری، روایت‌‌هایی از زندگی شهید محسن حججی است؛ شهیدی که در همین مؤسسه شهید کاظمی فعالیت داشت، رشد کرد و در آخر با شهادت عاقبت ‌به‌خیر شد. شهید محسن حججیِ کتاب «سربلند»، البته تفاوت‌هایی با محسن حججیِ معرفی شده در رسانه‌ها دارد. شیطنت‌‌ها و شوخی‌‌ها، تفریحات و عاشقانه‌‌های پدرانه با فرزند کوچکش علی، تلاش‌های او برای کسب معرفت و افزایش تقوا، او همه‌ این‌ها را در کنار هم داشت و عصاره همه این‌ها شد شخصیتی به نام محسن حججی. کارهایش عجیب بود و شاید به مذاق بعضی از بچه مذهبی‌‌ها خوش نمی‌‌آمد؛ ولی محسن با همه‌ی این‌ها محسن بود و دست‌یافتنی، نه یک آدم فرازمینی. با این حال همیشه دنبال راهی برای رسیدن به دروازه شهر شهادت بود. محمدعلی جعفری در کتاب «سربلند» سعی کرده از زاویه دید افراد مختلف و از جهات متفاوت شخصیت و زندگی اجتماعی شهید حججی را به تصویر بکشد. کتاب در شش فصل تدوین شده و خانواده شهید، راویان فصل اول کتاب هستند. هر کدام از آن‌ها خاطرات و قطعاتی از پازل وجودی محسن را به مخاطب نشان می‌دهند. محسنی که قیافه مظلومی داشت؛ ولی پرجنب‌وجوش بود. محسنی که چهل شب جمعه رفته بود قم و جمکران و برات شهادتش را از همین سفرها و مشهد رفتن‌هایش گرفته بود. محسنی که اگر سر کنترل تلویزیون با خواهرش بگومگو نمی‌کرد، روزشان شب نمی‌شد و ده‌ها خاطره دیگر که همه‌ی آن‌ها محسن حججی واقعی را نشان خواننده می‌دهند. تأکید نگارنده این سطور بر روی این موضوع به این خاطر است که شهدای دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم، در همسایگی، در محله و در شهر ما زندگی می‌کردند و از جای خاصی نیامده بودند. در فصل دوم و سوم، دوستان محسن، خاطراتی از رفاقتشان را بیان می‌کنند که هر کدام از آن‌ها شنیدنی است. خاطراتی که ناخودآگاه برای ما محسن را یک فرد شجاع و نترس جلوه می‌دهد: «لابه‌لای حرف‌ها بهش گفتم: هر بلایی می‌خواد سرمون بیاد؛ ولی خیلی ترسناکه اگه اسیر بشیم و بعد شهید. خیلی خونسرد حدیثی از پیامبر را برایم خواند: «مرگ برای مؤمن مانند بوییدن دسته‌گلی خوش‌بو است.» بعد هم گفت: مطمئن باش توی اسارت هم همین‌طوره!» وقتی کتاب «سربلند» را تمام می­کنی، به این نتیجه می‌رسی که محسن انگار آدمی بود که حواسش جمع خیلی از چیزهای دور و بر ما بود. چیزهایی که ما به آن‌ها توجه نمی‌کنیم یا انجام بعضی از کارها را در شأن خودمان نمی‌دانیم؛ ولی احساس می‌کنم، معادله شهادت، طور دیگری است. انگار خدا به همین کارهای ساده بیشتر از کارهای مهم اهمیت می‌دهد. مثل کارهای ساده‌ای که محسن انجام می‌داد و همان‌ها شدند پله‌هایی برای رسیدن به درب شهادت: «پیرمردی نودوپنج‌ساله زخم بستر گرفته بود. کمتر کسی حاضر می‌شد تمیزش کند. محسن گفت: «بیا بریم به‌خاطر خدا یه کاری براش بکنیم.» مرا به‌زور اینکه «همین پیرمرد شفاعتمون می‌کنه» برد توی اتاق. حدود یک ساعت پیرمرد را با مواد بدن‌شوی تمیز کرد. آخر سر هم پیشانی‌اش را بوسید؛ در حالی که اصلاً پیرمرد قدرت تشخیص نداشت.» و چقدر این جملات سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی بر کتاب «سربلند» تلخ و شیرین است: «سلام بر حججی که حجتی شد در چگونه زیستن و چگونه رفتن. فدای آن گلویی که همچون گلوی امام حسین علیه‌السلام بریده شد و سلام بر آن سری که همچون سر مولای شهیدان دفن آن نامشخص و به عرش برده شد. دخترم! آن‌ها را الگو بگیر و مهم‌ترین شادی آ‌ن‌ها عفت و حجاب است.» http://eitaa.com/istadegi