eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
539 ویدیو
76 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
مه‌شکن🇵🇸
#معرفی_کتاب 📚 🚩 #هفته_دفاع_مقدس 🚩 کتاب #نه_آبی_نه_خاکی 📘 ✍️ نویسنده: #علی_موذنی
📚 🚩 🚩 کتاب 📘 ✍️ نویسنده: 👈می‌دانید، ما همیشه خاطرات را از زبان همرزمان و خانواده‌ها و دوستانشان خوانده‌ایم. این که فلان چقدر مهربان بود و بخشنده بود و مومن بود و...😌 🔸اما من همیشه دوست داشتم بدانم یک ، دنیا را چطور نگاه می‌کند؟ خودش را چطور روایت می‌کند؟ شهادت برایش چه معنایی دارد؟⁉️ 🔰🔰 ✅ را که خواندم، یادم آمد چقدر کوچکم. چقدر محدودم. چقدر بیچاره‌ام. چقدر می‌توانستم پیشرفت کنم و نکرده‌‌ام!😢 این که از زاویه نگاه یک دنیا را ببینی، نگاهت را به دنیا بلند می‌کند. تازه آن وقت است که حقارت دنیا به چشمت می‌آید. چشمان یک ، چیزهایی را می‌بینند که هیچ دوربین و تلسکوپی نمی‌بیند.🎥 🔰🔰 💞زیباست که همراه یک از مادر و پدر و خانواده‌ات دل بکنی و اعزام بشوی و آموزش ببینی و به جبهه بروی و دوستانت مقابلت شوند و آخر، خودت را هم به قافله برسانی.💞 حالا که از زاویه دید دنیا را نگاه کرده ام، دریافته ام که: ⚠️”آنچه در پشت سر است، معلق است و آنچه در پیش روست، مستقر. “⚠️ 📖 ” من همه جای زمین را دوست دارم، زیرا جایی از آن نیست که به سرانگشت آفرینش تو موجود نشده باشد. و در هیچ کجا احساس غربت نمی کنم، زیرا تو همه جا هستی، و دوست تر از تو کیست؟ تو در سطح آب همچنانی که در عمق، هر چند من تو را در عمق بیشتر احساس می کنم، زیرا در عمق از سطح خود را تنهاتر یافته ام. وزن آب در عمق بر دوشهای من به یاد تو تحمل پذیر می شد... “ 📖 ” مربی می گوید: «باید عین ماهی شوید که جز در آب نتوانید زندگی کنید.» عباس از او پرسید: «یعنی باید از این به بعد توی خشکی غرق بشویم؟» “ 📖 ” ای امام، تو با ظاهر شدن در خواب من سطح توقع مرا نسبت به خودم بالاتر برده ای. دیگر شهادت نه آرزوی من که نیاز من است. دیدار تو مرا از آرزو به نیاز رسانده است... “ 📖 ” اسلحه ام را تمیز کرده ام عین دستۀ گل! حیف نیست آدم با کلاش به این تمیزی بزند کسی را بکشد؟ “ https://eitaa.com/istadegi
پیام یکی از مخاطبان عزیز درباره نوجوان فداکار ایذه‌ای، : 💬 سلام خانم شکیبا من دهه هشتادیم چه وقت پیش تو آتیش رفت تا جون دو تا خانم رو نشون بده خیلی گرفته شدم همش میگفتم منم بودم این کارو میکردم ؟یا یه جا فقط پناه می‌گرفتم چیزیم نشه امروز خبر مرگ شو شنیدم ولی بنظرم کم از شهادت نبود .میدونید اگه الان یه دهشتادی یه کاری کنه که عرف جامعه نباشه حسابی مورد قضاوت قرار میگیره مخصوصا از طرف قشر مذهبی ولی همچین فداکاری هایی هیچ وقت بازتاب نمیشه .خیلی بد این قضاوت چون من خواهرم چهرش شبیه من نیست هر کی .... خلاصه میخواستم بگم ما هم نسل این انقلابیم آقا یه جا گفتن جوانان نسل جدید از جوانان قبلی انقلاب به مراتب بهتر هستن ولی اوصولا کسی به اینا دقت نمیکنه زمونه عوض شده الان جنگ نرمه ولی هر کی رد میشه مثلاً سرشو تکون میده اینا کجا ما کجا خواستم بگم اگه کسی این پیام رو میخونه به جای قضاوت بیاد دست نوجونوای امروز رو بگیره.اگه کاری نمی‌کنین حداقل سرکوفت نزنین قضاوت نکنین ظاهر نسل ما با باطنمون خیلی فرق داره . 🌿🌿🌿 قلب و روح نوجوان سرشار از حماسه ست؛ مخصوصا نوجوان ایرانی. هیچ‌کس نمی‌تونه باطن کسی رو قضاوت کنه، اتفاقا دهه هشتادی‌ها بارها نشون دادند که وفاداری شون به اسلام و انقلاب و ایران، اگر بیشتر از نسل‌های قبل نباشه کم‌تر نیست. افتخار دهه هشتادی هاست...
🌙 به روشنیِ ماه ⚘ هر شهیدی یک نماد است. سعی کنید چهره‌ی شهدا را آن چنان که هست برای جوان‌های امروز روشن کنید؛ این نمادها می‌شوند الگو برای جوان. و این به آن‌جا منتهی بشود که جوان‌ها بتوانند در بین این چهره‌هایی که معرّفی شده‌اند و نشان داده شده‌اند، برای خودشان الگو انتخاب کنند، به آن‌ها دل ببندند و راه آن‌ها را دنبال کنند. 🎙 رهبر حکیم انقلاب ✨ هفته‌ی دفاع مقدس گرامی باد. http://eitaa.com/istadegi
🥀بر اساس آمار تهيه شده از فهرست شهداي جنگ تحميلی، زنان قهرمان ايران ۶ هزار و ۴۲۸ بانوی شهید در طول سال‌هاي دفاع مقدس تقديم اسلام كردند كه بيشتر آن‌ها در بمباران و موشک‌باران شهرها به شهادت رسيده‌اند(مانند شهید عصمت پورانوری). 🥀حدود ۵۰۰ نفر از این بانوان شهید رزمنده بودند(مانند شهید پروانه شماعی‌زاده)، حدود ۳۵۰۰ تن از آنان مجرد و ۲۵۰۰ تن متاهل بودند. ۱۷۰۰ نفر زیر ده سال و ۲۵۰۰ نفر بین ۱۰ تا ۳۰ سال سن داشتند. 🥀بیشترین آمار بانوان شهیده به ترتیب متعلق به استان‌های خوزستان(حدود سه هزار شهید)، کرمانشاه(حدود هزار شهید) و آذربایجان غربی(حدود ۶۰۰ شهید) است. 🥀غیر از این سه استان، در استان‌های کردستان، لرستان، ایلام، همدان، آذربایجان شرقی، قم، اصفهان و تهران آمار بانوان شهید سه‌رقمی ست. (آمار شهدای زن استان کرمان هم پس از حمله تروریستی سیزدهم دی‌ماه سه رقمی شد...) 🥀در طول دفاع مقدس ۲۲۸۰۸ نفر بانوی امدادگر و ۲۲۷۶ نفر بانوی پزشک به جبهه‌ها اعزام شدند(مانند شهید مریم فرهانیان و شهید پروین ناصحی). 🥀در حال حاضر در كشور بيش از ۵ هزار و ۷۳۵ بانوی جانباز وجود دارد كه از اين ميان ۳ هزار نفر بالای ۲۵ درصد جانبازی هستند. 🥀درباره تعداد اسرای زن جنگ تحمیلی، آمار روشنی منتشر نشده، اما در برخی منابع از رقم ۱۷۱ بانوی آزاده در طول جنگ هشت ساله گفته شده است. http://eitaa.com/istadegi
مه‌شکن🇵🇸
🥀بر اساس آمار تهيه شده از فهرست شهداي جنگ تحميلی، زنان قهرمان ايران ۶ هزار و ۴۲۸ بانوی شهید در طول س
✨آمار بانوان شهید به تفکیک استان:✨ آذربایجان شرقی: ۲۶۷ شهیده آذربایجان غربی: ۶۵۴ شهیده اردبیل: ۱۸ شهیده اصفهان: ۱۱۷ شهیده البرز: ۴۲ شهیده ایلام: ۳۵۶ شهیده بوشهر: ۲۲ شهیده تهران: ۱۰۴ شهیده + ۱ شهیده‌ی حادثه‌ی کرمان💔 چهارمحال و بختیاری: ۱۵ شهیده خراسان جنوبی: ۶ شهیده خراسان رضوی: ۹۷ شهیده خراسان شمالی: ۷ شهیده خوزستان: ۳۰۳۷ شهیده زنجان: ۴۱ شهیده سمنان: ۱۳ شهیده سیستان و بلوچستان: ۱۴ شهیده فارس: ۱۵۲ شهیده + ۱ شهیده‌ی حمله تروریستی به شاهچراغ💔 قزوین: ۱۷ شهیده قم: ۱۳۰ شهیده کردستان: ۵۶۲ شهیده کرمان: ۴۷ شهیده + ۵۵ شهیده‌ی حادثه‌ی کرمان💔 کرمانشاه: ۹۷۰ تا ۱۱۰۰ شهیده کهگیلویه و بویراحمد: ۳ شهیده گلستان: ۱۳ شهیده گیلان: ۳۶ شهیده لرستان: ۵۰۰ شهیده مازندران: ۲۱ شهیده مرکزی: ۹۵ شهیده هرمزگان: ۳۷ شهیده همدان: ۳۴۳ تا ۳۵۷ شهیده یزد: ۲۶ شهیده لشکری از فرشتگان که از جان مقدس خویش در راه اسلام مایه گذاردند...🥀 http://eitaa.com/istadegi
بازتاب «لشکر فرشتگان» در اصفهان زیبا✨ isfahanziba.ir/18030 پ.ن: خیلی دلم می‌گیره از این که در هفته دفاع مقدس حرف از همه شهدا هست جز بانوان شهید... خیلی خیلی ظالمانه نادیده گرفته شدند. باید هرکاری که می‌شه بکنیم تا صدای هفت هزار بانوی شهید شنیده بشه...
این تصویر این روزها به مناسبت هفته دفاع مقدس در فضای مجازی منتشر شده؛ اولش که دیدمش خیلی ذوق کردم که بالاخره یه حرفی درباره‌ی بانوان شهید زده شد، ولی متاسفانه متوجه شدم که بخشی از اطلاعات داخل تصویر اشتباه هست. خانم خدیجه میرشکار، خانم آمنه وهاب‌زاده، خانم فاطمه ناهیدی، مرحومه مریم کاظم‌زاده، خانم ایران ترابی و خانم حلیمه آزموده که اسمشون در این تصویر به عنوان شهید ذکر شده، در دفاع مقدس شهید نشدند. این بانوان از ایثارگران و بازماندگان ارزشمند و محترم دفاع مقدس هستند و بجز خانم کاظم‌زاده، همگی در قید حیات هستند. شهید مریم امجدی هم از جانبازان شیمیایی دفاع مقدس بودند که چندسال پیش شهید شدند. (اتفاقا این چند روز تصمیم داشتم کتاب «تا نیمه‌ی راه» که خاطرات خانم خدیجه میرشکار هست رو بخونم.) ⚠️لطفاً حین انتشار اطلاعات مربوط به شهدا و دفاع مقدس دقت کنید.
🔸 🔸 🌷 🌷 🔸تولد: ۱۳۳۳/۰۱/۰۱، دزفول، خوزستان 🔸شهادت: هشتم مهر ماه سال ۱۳۵۹، خرمشهر، خوزستان http://eitaa.com/istadegi
مه‌شکن🇵🇸
🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸 🌷 #شهید_شهناز_حاجی_شاه 🌷 🔸تولد: ۱۳۳۳/۰۱/۰۱، دزفول، خوزستان 🔸شهادت: هشتم مهر ماه
🔸 🔸 🌷 شهید شهناز حاجی‌شاه 🌷 🔸تولد: ۱۳۳۳/۰۱/۰۱، دزفول، خوزستان 🔸شهادت: هشتم مهر ماه سال ۱۳۵۹، خرمشهر، خوزستان دیپلمش را که گرفت، درس حوزه را شروع کرد. خیلی فعال بود. یک انرژی تمام نشدنی داشت. در کتابخانه فعالیت می‌کرد و دوره‌های مختلف آموزشی، مذهبی و رزمی را دیده بود. یک سال قبل از شروع جنگ، برای مبارزه با قاچاق مواد مخدر، مسلح شده بود. یک‌بار هم چهل نفر از خواهران را جهت آموزش مسائل دینی به قم برد. بعدش هم آن‌ها را برای آمادگی نظامی به شلمچه برده بود که همان‌جا یکی از آن‌ها در شط افتاده بود که شهناز با زحمت فراوان او را از آب بیرون آورده بود. وقتی جنگ شروع شد، او در بیمارستان طالقانی خرمشهر از جان مایه می‌گذاشت. دیگر شب و روز نداشت. شهناز درنهایت، مقابل مقر همیشگی‌اش، مکتب قرآن، زمانی که آمده بود برای سنگرها غذا ببرد، همراه با یکی از دوستانش(شهناز محمدی‌زاده) بر اثر اصابت آتش دشمن به شهادت رسید. 🥀بریده‌ای از خاطرات مردانه می‌جنگید. با وجود شدت درگیری‌ها در این چند روز کسی تار و مویی از ایشان ندید و کلامی به‌جز سلام نشنید. وقتی رزمنده‌ها برای استراحت به عقب برمی‌گشتند، او به سرعت مشغول آماده کردن غذا می‌شد. (آقای بیگی، از رزمندگان مقاومت خرمشهر) 🌷 می‌گفت: دوستان آدم‌ها دو جورند؛ یکی گروهی که تو از وجود آن‌ها استفاده می‌کنی و دیگری کسانی که آن‌ها از تو استفاده می‌کنند و در هر دو حالت فایده‌ای هست. دوستی با کسانی که پایبند ارزش‌ها هستند، خیلی خوب است اما در آن‌ها چیز زیادی را تغییر نمی‌دهد. هنر آن است که بتوانی در قلب کسی رسوخ کنی که با تو و آرمان‌هایت دشمن است. هنر آن است که بتوانی روی آن تأثیر بگذاری. (خواهر شهید) 🌷 برای نمازش لباس جداگانه‌ای داشت و هر وقت از او می‌پرسیدم که چرا موقع نماز، لباست را عوض می‌کنی، می‌گفت: چطور موقعی که می‌خواهی به مهمانی بروی لباس آراسته می‌پوشی؟ چه مهمانی و دعوتی بالاتر از گفت‌وگو با خدا؟ نماز مهمانی بزرگی است که خداوند بندگانش را در آن می‌پذیرد. پس بهترین وقت برای مرتب و پاکیزه و منظم بودن است. (خواهر شهید) 🌷 هنوز نهضت سوادآموزی تشکیل نشده بود. خواهرم به همراه چند تن دیگر به شکلی کاملاً خودجوش، گروهی را تشکیل داده بودند و به روستاها می‌رفتند و به بچه‌ها درس می‌دادند. ظهر بود، آن هم ظهر داغ خرمشهر که واقعاً هلاک‌کننده است. همراه شهناز به فلکه اصلی شهر رفتیم و منتظر ماندیم تا وانت آبی‌ رنگی آمد. چند خانم چادری عقب خودرو نشسته بودند. من و شهناز هم عقب وانت نشستیم. پس از طی مدتی مسیر، هر یک از خانم‌ها سر جاده‌ای که منتهی به روستایی می‌شد، پیاده می‌شدند و باید فاصله طولانی جاده تا روستا را در آن گرمای شدید، پیاده می‌رفتند. آخر به جایی رسیدیم که من و شهناز هم پیاده شدیم و از یک جاده خاکی به طرف روستا راه افتادیم. این کار هر روز شهناز بود.(خواهر شهید) 🌷 شهناز و عده‌ای دیگر از دخترها در خرمشهر باقی مانده و نزد خانم عابدینی قرآن می‌خواندند. محل کلاسشان در خیابان چهل متری خرمشهر بود. شب پیش از شهادت، خانم عابدینی، شهناز و گروهی از دخترها دور هم جمع بودند. شهناز لباس سفیدی به تن داشته و جوراب سفید پوشیده و چادر سفیدی به سر انداخته بود. خانم عابدینی به شهناز می‌گوید: در این لباس خیلی قشنگ شده‌ای ولی این لباس چه تناسبی با وضعیت جنگ دارد؟ شهناز جواب می‌دهد: وقتی انسان خیلی خوشحال است، بهترین لباس‌هایش را می‌پوشد، من چنین حالی دارم. بعد هم به بچه‌ها می‌گوید: بیایید چند عکس یادگاری بگیریم، چون شاید این آخرین عکس‌ها باشد. 🌷 جنگ که آغاز شد و خرمشهر در خطر سقوط قرار گرفت، قصد رفتن به شمال کردیم، ولی او گفت: من به شمال نمی‌آیم. برادرهایش نیز به او اقتدا کرده و در خرمشهر باقی ماندند. (مادر شهید) 🌷 شهناز وقتی شهید شد، او را در گلزار شهدای خرمشهر بی‌‌آنکه پدرش حضور داشته باشد، به خاک سپردیم. به خاطر ناامن بودن شهر، پیکر او فقط توسط پنج نفر به طور بسیار مظلومانه تشییع شد. خودم قبر شهناز را در محل ورودی پادگان دژ کندم… من از ترس اینکه جنازه دخترم به دست دشمن بیفتد او را به خاک سپردم... داخل قبر او شدم و کفن را از رویش به کناری زدم، به شهناز گفتم: شیرم حلالت باشد دختر! او را بوسیدم و بعد خاک‌ها را روی تازه گلم ریختم. فقط یک خواهش از او کردم که دعا کند در این جنگ پیروز شویم و دل امام شاد شود. اما پیکر حسینم که به شهیدان کربلا پیوست هرگز پیدا نشد... (مادر شهید) http://eitaa.com/istadegi
🔸 🔸 🌷 شهید معصومه خسروی‌زاده 🌷 🔸تولد: دوم مردادماه ۱۳۳۴، اهواز، خوزستان 🔸شهادت: هفتم مهر ماه سال ۱۳۶۰، کهریزک، تهران از نوجوانی مادرش را از دست داد و خودش شد مادر خواهر و برادرهایش. هم به کارهای خانه می‌رسید، هم حواسش به درس و مدرسه خواهر و برادرها بود و هم درس خودش را می‌خواند. خواهرش می‌گوید: یک‌بار موضوع انشای من در مدرسه، "مادر" بود. وقتی معصومه این را فهمید، روزی که باید انشایم را می‌خواندم، آمد و پشت در کلاس ایستاد. من که انشایم را می‌خواندم، او گریه می کرد. دیپلم تجربی و فوق‌دیپلم پزشک‌یاری و بهیاری گرفت. بورسیه ارتش شد و در بیمارستان ارتش در خوزستان شروع به کار کرد. در دوران خدمت در بیمارستان با یکی از نیروهای ارتش به نام علی گودرزی آشنا شد و ازدواج کردند؛ ولی ازدواج باعث نشد از خواهر و برادرها غافل شود. هرکاری می‌کرد تا جای خالی مادر احساس نشود. حتی هوای خواهرزاده‌ها و برادرزاده‌ها را هم داشت. با وجود مشغله زیادش، تولدشان یادش نمی‌رفت. یک‌بار که همه تولد خواهرزاده‌اش را فراموش کرده بودند، خودش رفت و خانه خواهرش را تزیین کرد. وسایل جشن را آماده کرد و به خرج خودش تولد مفصلی برای خواهرزاده‌اش گرفت. جنگ که شروع شد، دیگر معصومه روز و شب نمی‌شناخت. دائماً مجروح می‌آوردند و معصومه مسئولیت رسیدگی به مجروحان را به عهده داشت؛ بدون استراحت. بعد از عملیات پیروز ثامن‌الائمه، به عنوان پرستار، همراه فرماندهان برجستۀ ارتش و سپاه در هواپیمایی که حامل پیام مهم شکست حصر آبادان برای حضرت امام بودند، با همسر و فرزند دو ساله‌اش در حادثه سقوط هواپیما به شهادت رسید. در این حادثه، فرماندهان رده‌بالای ارتش و سپاه از جمله سرلشکر فلاحی، سرلشکر نامجو، سردار سرلشکر کلاهدوز، سرلشکر فکوری و سردار محمد جهان‌آرا به شهادت رسیدند. http://eitaa.com/istadegi
با ابروهای بالا رفته نگاهم می‌کند. گوشه لبم را می‌گزم و سرم را زیر می‌اندازم. دیروز بعد از اینکه با زینب از پارک برگشتیم، دخترک چهارساله‌ام با ذوق مشت کوچولویش را از پشت سرش جلو آورد و با حالت بچگانه‌اش گفت: - برا بابا چیدم. سه شاخه گل چیده شده‌اش را کف دستانم گذاشت و رفت. آن لحظه آن قدر فکر کردم، که چطور گل‌ها را به محمد بدهم؟ آخر سر هم نگاهم به شلوار سبز شش جیبش افتاد؛ به سمتش رفتم و گل‌ها را گوشه جیب سمت چپش گذاشتم. - حواست کجاست؟ این بار به گل‌ها نگاه می‌کنم که در شلوار در حال تاب خوردن‌اند. بغضی گلویم را می‌فشارد و آرام می‌گویم: - چرا پاتو جا ننداختی؟ نگاهی به جای پای خالی‌اش می‌کند و باز سر بلند می‌کند و می‌گوید: _حالا می‌ذارم. نگفتی ماجرای این گلا چیه؟ باز به گل‌های قرمز نگاه می‌کنم که ترکیب رنگ زیبایی را با رنگ سبز شلوار به وجود آورده‌اند ناخودآگاه می‌گویم: _این گلا برای پایی که جا موند... ✍🏻محدثه صدرزاده