eitaa logo
تشکل جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه آزاد قم
261 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
314 ویدیو
39 فایل
﷽ ‌جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه آزاد اسلامی واحد قم ‌دانشجو مؤذن جامعه است. "شهید آیت‌الله دکتر بهشتی" ارتباط با واحد روابط عمومی: @shahab_bahram
مشاهده در ایتا
دانلود
معنای این حرف چیست؟ معنای این حرف این است که از مسائل اساسی‌ای که به حکم و به حکم برجستگی‌های نظام جمهوری اسلامی پایبند به آنها است، صرفِ‌نظر کند: از مسئله‌ی صرف‌نظر کند، از حمایت از در منطقه صرفِ‌نظر کند، از منطقه -مثل ملّت فلسطین، مثل مردم غزّه، مثل مردم ، مثل مردم - پشتیبانی و حمایت نکند، و نظام جمهوری اسلامی با تعدیل خواسته‌های خود، خود را به آنچه طرف مقابل یعنی به دنبال تحقّق آن است، نزدیک بکند. معنای این حرف این است که همچنان‌که امروز بعضی از کشورهای منطقه و دولتهای منطقه، علی‌رغم حکم اسلام و علی‌رغم خواست ملّتهایشان با کنار آمده‌اند و مسئله‌ی فلسطین را تحت‌الشّعاع مسائل دیگر قرار داده‌اند، جمهوری اسلامی هم به همین ترتیب عمل کند؛ معنایش این است که همچنان‌که امروز بعضی از دولتهای با کمال ، دست دوستی به سمت دشمن صهیونیستی دراز میکنند، جمهوری اسلامی هم با دشمن کنار بیاید و آشتی کند.
☑️ #تجمع_بزرگ #دانشجویان و #دانشگاهیان استان #قم در اعتراض به کشتار #مسلمانان #یمن در هیاهوی #جام_جهانی چهارشنبه ۱۸:۳۰ در زمین چمن فوتبال ورزشگاه #حیدریان @JADAZADQOM
🔴 🔺 10 🔹 همین طور که توی کلاس آرام قدم می زدم آمدم کنار آن چهار-پنج نفر، روی سکوی جلوی تخته ایستادم. گلدسته از قاب پنجره کلاس پیدا بود. گفتم: آقا احسان! چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است. چرا باید کشور ما وقتی این همه تنگدست و نیازمند دارد، دسته دسته اسکناس بشمارد و بریزد در جیب گشاد مردم ، ، ، و ؟ کلاس به قدری در سکوت بود که صدای بال مگس را هم می شد شنید. گفتم: آقا احسان! موقتاً دستم را از روی ماشه برمیدارم و دست از شلیک ها می کشم. فقط خواستم بخش کوچکی از اوضاع بی در و پیکر را بازگو کنم. اینها بدون رودربایستی مشکلات و ماست و اگر بخواهم می توانم تا شب برای تان از این دست بشمارم. حالا شما آقا احسان عزیز! به کمک رفقای خودت، من و بچه‌ها را قانع کن! ما منتظریم تا ببینیم می توانید یا نه. به تدریج درگوشی حرف زدن بچه ها شروع شد. با دست زدن روی میز. - ساکت لطفاً. منتظر جواب این آقایان هستم. احسان که کمی دستپاچه شده بود و گوشها و یک‌طرفه از استرس سرخ شده بود نگاه به هم قطاری هایش کرد. آب دهانش را قورت داد و با کمی لرزش صدا گفت: حاج آقا! سوالات شما زیاد بود و هم از این شاخه به آن شاخه رفتید. کدام اش را جواب بدهیم؟ - ببین آقا احسان! من نمی دانم این مشکل شماست. اگر خدا وکیلی این نظام و انقلاب بر است و کارش درست است، باید برای من و بچه ها ثابت کنی. حداقل یک چیز بگو تا ما دلمان به این نظام، کمی گرم شود یا به شویم. دستم را گذاشتم روی شانه احسان و رو به کلاس گفتم: بچه های عزیز! قبل از اینکه پاسخ آقا احسان و دوستانش را بشنویم، باید به یک نکته اقرار کنم؛ بعضی وقت ها نباید از مرز رد بشویم. آقا احسان و رفقایش با این که تعدادشان انگشت شمار است، اما در و شان قابل است. گاه پیش می آید در یک اداره یا مثلاً در مسجد و یا حتی جایی مثل صف نانوایی، حقی پایمال می‌شود اما اگر احساس کنیم طرفدار و حامی نداریم و در هستیم، نطق نمی کشیم و جربزه انتقاد و نداریم. پس انصاف این است که از آقا احسان و دوستانش تشکر ویژه کنم چرا که به خاطر تعداد کم شان جا نزدند. @JADAZADQOM
📙 زنگ اول ۸ 🔹️ گلدسته‌ی مسجد از قاب پنجره‌ی کلاس پیدا بود. گفتم: آقا احسان چراغی که به خانه رواست به است. چرا باید کشور ما وقتی این همه تنگدست و نیازمند دارد، دسته دسته اسکناس بشمارد و بریزد در جیب گشاد مردم ، ، و ؟ کلاس به قدری در سکوت بود که صدای بال مگس را هم میشد شنید. گفتم: آقا احسان موقتاً دستم را از روی ماشه برمیدارم و دست از شلیک ها می‌کشم فقط خواستم بخش کوچکی از اوضاع بی در و پیکر جامعه را بازگو کنم اینها بدون رودربایستی مشکلات و ماست و اگر بخواهم میتوانم تا شب برایتان از این دست معضلات بشمارم. حالا شما آقا احسان عزیز به کمک رفقای خودت من و بچه‌ها را قانع کن ما منتظریم تا ببینیم میتوانید یا نه. به تدریج درگوشی حرف زدن بچه‌ها شروع شد. با دست زدم روی میز. - ساكت لطفاً. منتظر جواب این آقایان هستم. احسان که کمی دستپاچه شده بود و گوش‌ها و یک طرف لپش از استرس سرخ شده بود نگاه ناامیدانه‌ای به هم قطاری‌هایش کرد. آب دهانش را قورت داد و با کمی لرزش صدا گفت: حاج آقا! سؤالات شما زیاد بود و هم از این شاخه به آن شاخه رفتید کدامش را جواب بدهیم؟ - ببین آقا احسان من نمیدانم، این مشکل شماست. اگر خدا وکیلی این و انقلاب بر حق است و کارش درست است باید برای من و بچه‌ها ثابت کنی حداقل یک چیز بگو تا ما دلمان به این نظام، کمی گرم شود یا به شویم. دستم را گذاشتم روی شانه احسان و رو به کلاس گفتم بچه‌های عزيز قبل از اینکه پاسخ آقا احسان و دوستانش را بشنویم، باید به یک نکته اقرار کنم؛ بعضی وقتها نباید از مرز انصاف رد بشویم. آقا احسان و رفقایش با این که تعدادشان انگشت شمار است اما صلابت در و شجاعتشان قابل تقدیر است. گاه پیش می‌آید در یک اداره یا مثلاً در و یا حتی جایی مثل صف نانوایی حقی پایمال میشود اما اگر احساس کنیم طرفدار و حامی نداریم و در اقلیت هستیم، نُطُق نمیکشیم و جُربزه‌ی انتقاد و نداریم پس انصاف این است که از آقا احسان و دوستانش تشکر ویژه کنم چرا که بخاطر تعداد کمشان جا نزدند. کلاس در سکوت معناداری فرو رفت. همین طور که دستم روی شانه‌ی احسان بود گفتم: اما برگردیم سر اصل ماجرا ببینید بچه‌های عزیز بنده نقش بازی نکردم. گلایه و انتقادهایی که به این نظام ردیف کردم، بازار گرمی نبود. نمی‌شود از روی گفت که این وصله‌ها به انقلاب ما نمی‌چسبد. نه، واقعاً خیلی از این ایرادها به مملکت ما وارد است. من هم به عنوان یک در دل جامعه مشکلات و گرفتاریها را لمس میکنم و میچشم، دارم میبینم که خیلی از مردم ما به اصطلاح صورتشان را با سیلی سرخ نگه می‌دارند. با این حرف یکی از بچه‌ها به صورتش سیلی زد و سرخی آن را به بغل دستی‌اش نشان داد کلاس پر از خنده شد من هم خندیدم و در ادامه گفتم: این جا یک پرسش بسیار مهم از شما دوستانم دارم ولی قبل از اینکه سؤالم را مطرح کنم لطفاً برای سلامتی آقا احسان و دوستانش یک صلوات بفرستید تا بنشینند. انقلابی‌های کلاس با بچه‌ها بدرقه شدند و همگی سر جایشان نشستند. گفتم: قبل از آن سؤال اساسی، یک مژده هم باید به شما بدهم، ان‌شاء‌الله کلاس شما قرار است روی آنتن برود البته نه آنتن ماهواره و تلویزیون، بلکه قرار است به امید خدا و عنایت اهل بیت ع مطالبی که این جا باهم گفت وگو میکنیم در قالب یک کتاب داستانی چاپ شود، البته قرار نیست اگر کسی اینجا سؤالی میپرسد نام واقعی او را داخل کتاب بیاوریم بلکه یک اسم مستعار برایش درج میکنیم تا آزادانه بتوانید سؤالات خود را مطرح کنید. با این مژده‌ای که به بچه‌ها دادم کمی خودشان را جمع و جور کردند و از فاز متلک انداختن و هذله‌گویی تغییر موضع دادند، بعضی‌شان که انگار دارند آماده‌ی تلویزیونی میشوند شروع کردند به صاف کردن گلو. بعضی‌ها هم گویا آماده پرواز می‌شدند، کمی داخل نیمکت جابه جا شدند و سیخ نشستند. - خب بچه‌ها حالا شش دانگ حواستان جمع باشد. با انتقادهایی که از انقلاب کردم خواستم آب پاکی را روی دستتان بریزم و خیال نکنید من آمده‌ام اینجا تا بگویم نظام ما عیب و نقصی ندارد و همه چیزش گل و بلبل است. بگی‌نگی داشت همان چیزی میشد که دوست داشتم باشد؛ بچه‌ها حضورم را باور کرده بودند لحنم را مهربان‌تر کردم و گفتم: در این شش یا هفت جلسه‌ای که مهمان شما هستم امیدوارم به دور از جنگ و جدل، گفت وگویی صمیمانه داشته باشیم و بدون تعارف، از نظرات، ها یا شما بهره ببرم. هنوز کمی جوّ کلاس گرفته و خشک بود باید ترفندی به کار میبستم تا یخ بچه‌ها باز شود. گفتم: خب بنده الان که روی قلبم دست میگذارم میبینم قلبم دارد با محبّت شما تاپ تاپ میکند اما نسبت به قلب شما کمی ته دلم قرص نیست و فقط در یک صورت مطمئن میشوم.