eitaa logo
تشکل جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه آزاد قم
260 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
320 ویدیو
40 فایل
﷽ ‌جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه آزاد اسلامی واحد قم ‌دانشجو مؤذن جامعه است. "شهید آیت‌الله دکتر بهشتی" ارتباط با واحد روابط عمومی: @shahab_bahram
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 🔺 10 🔹 همین طور که توی کلاس آرام قدم می زدم آمدم کنار آن چهار-پنج نفر، روی سکوی جلوی تخته ایستادم. گلدسته از قاب پنجره کلاس پیدا بود. گفتم: آقا احسان! چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است. چرا باید کشور ما وقتی این همه تنگدست و نیازمند دارد، دسته دسته اسکناس بشمارد و بریزد در جیب گشاد مردم ، ، ، و ؟ کلاس به قدری در سکوت بود که صدای بال مگس را هم می شد شنید. گفتم: آقا احسان! موقتاً دستم را از روی ماشه برمیدارم و دست از شلیک ها می کشم. فقط خواستم بخش کوچکی از اوضاع بی در و پیکر را بازگو کنم. اینها بدون رودربایستی مشکلات و ماست و اگر بخواهم می توانم تا شب برای تان از این دست بشمارم. حالا شما آقا احسان عزیز! به کمک رفقای خودت، من و بچه‌ها را قانع کن! ما منتظریم تا ببینیم می توانید یا نه. به تدریج درگوشی حرف زدن بچه ها شروع شد. با دست زدن روی میز. - ساکت لطفاً. منتظر جواب این آقایان هستم. احسان که کمی دستپاچه شده بود و گوشها و یک‌طرفه از استرس سرخ شده بود نگاه به هم قطاری هایش کرد. آب دهانش را قورت داد و با کمی لرزش صدا گفت: حاج آقا! سوالات شما زیاد بود و هم از این شاخه به آن شاخه رفتید. کدام اش را جواب بدهیم؟ - ببین آقا احسان! من نمی دانم این مشکل شماست. اگر خدا وکیلی این نظام و انقلاب بر است و کارش درست است، باید برای من و بچه ها ثابت کنی. حداقل یک چیز بگو تا ما دلمان به این نظام، کمی گرم شود یا به شویم. دستم را گذاشتم روی شانه احسان و رو به کلاس گفتم: بچه های عزیز! قبل از اینکه پاسخ آقا احسان و دوستانش را بشنویم، باید به یک نکته اقرار کنم؛ بعضی وقت ها نباید از مرز رد بشویم. آقا احسان و رفقایش با این که تعدادشان انگشت شمار است، اما در و شان قابل است. گاه پیش می آید در یک اداره یا مثلاً در مسجد و یا حتی جایی مثل صف نانوایی، حقی پایمال می‌شود اما اگر احساس کنیم طرفدار و حامی نداریم و در هستیم، نطق نمی کشیم و جربزه انتقاد و نداریم. پس انصاف این است که از آقا احسان و دوستانش تشکر ویژه کنم چرا که به خاطر تعداد کم شان جا نزدند. @JADAZADQOM
تشکل جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه آزاد قم
تیم مطالبه جاد دانشگاه آزاد اسلامی قم: https://survey.porsline.ir/s/qCimFS3I با عرض سلام خدمت دانش
سلام و رحمت🌱 اعضای محترم کانال تشکل جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه آزاد اسلامی قم این لینک جهت انتقادات و پیشنهادات و نظرات و راهکار های شما از دانشگاه آزاد اسلامی و حتی مطالبات استانی شما است و پیگیری آن انتقادات از مسئولین به عهده تیم مطالبه تشکل جامعه اسلامی دانشجویان است! لطفا هر جایگاهی دارید ( اعم از اساتید، دانشجویان، کادر اداری ، مسئولین ، شهروند استان و ...) انتقادات و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید و پیگیری آن موارد از مسئولین مربوطه ( مسئولین دانشگاهی، نمایندگان و وزیر مسئول و نهاد رهبری و هر مسئولی که امور انتقادی و پیشنهادی مربوط به آن میشود) به عهده ما است که به امید خدا انتقال دهنده نظرات شما خواهیم بود. 🔴ان‌شا‌الله سعی داریم قدم به قدم مطالبه خود را در این کانال نشر دهیم: 🌀جلسات پیگیری 🌀پاسخ مسئول مربوط 🌀و اطلاع رسانی مورد اصلاح شده ✅پس لطفا در نشر این لینک یاری دهنده باشید! ⭕️ضمنا افرادی که تمایل پیوستن به تیم مطالبه تشکل را دارند به ادمین اطلاع دهند. @jadazadqom
📙 زنگ اول ۶ 🔹️ برگشتم سمت پرده‌ی ویدئوپروژکتور سمت راست یک قسمت از تخته‌ی کلاس پیدا بود ماژیک را برداشتم و با حوصله و سر صبر نوشتم «بسم الله الرحمن الرحیم از اوّلِ «بای» بسم الله طبق روال همیشگی، در دلم به متوسل شدم و از حضرت خواستم آنچه را رضایت دارد بر زبانم جاری کند و بهترین دعاهای خود را شامل حال این بچه‌ها نماید به «میم» رحیم که رسیدم، به ذهنم جرقه‌ای زد برگشتم سمت بچه‌ها و بادی به گلو انداختم و با صدای بلند و شمرده شمرده گفتم: «بسم الله الرحمن الرحيم» صوت بلندم نگاه‌ها را متوجه من کرد. سکوت غیر قابل پیش بینی‌ای بر کلاس حاکم شد بهترین موقع برای استفاده‌ی حداکثری از این فضای زودگذر بود سه سوته با همان صدای رسا و محکم و با گره به ابروها گفتم: آقای عزیز ببین چه میگویم آنهایی که مثل من به انقلاب آخوندها دارند خیلی سریع از جایشان بلند شوند! بچه‌ها که انتظار شنیدن چنین حرفی را از من نداشتند، گوششان را تیز کردند. میشد از چشمان بهت زده‌شان فهمید که هنوز پیام به مغزشان نرسیده یا اگر رسیده چنان محکم اصابت کرده که به سیستم مغزی‌شان ضربه‌ی ناجوری زده تصمیم گرفتم یک بار دیگر آن پیام را مخابره کنم؛ این سری برای این که بعضی‌ها از خواب بیدار شوند، دستهایم را محکم به هم کوبیدم، نمیدانستم اینقدر صدا میدهد طفلکی بچه‌های ردیف اول از صدای دستانم جا خوردند. گفتم آقا مگر نشنیدی؟ عرض کردم آنهایی که مثل من مانند من و شبیه من هستند، کنند. نکند جا زدید؟ نه گونی در کار است و نه آمار دادن مرد باشید و بلند شوید، بایستید! گویا این حرف آخری من رگ را نشانه گرفت. از سی نفر بیست و پنج نفرشان آرام آرام سر پا ایستادند صدای پچ پچ به گوش میرسید. مشخص بود ایستاده‌ها بدجور در برزخ هستند. نمیدانستند الان چه اتفاقی قرار است بیفتد دو سه نفر از انتهای کلاس با زیرکی نشستند. صدایم را بردم بالا و گفتم آنهایی که نشستند، بلند شوند. چرا دو دره میکنی؟ یک مرد نباید سست عنصر باشد. سریع مثل فنر دوباره خبردار ایستادند پیدا بود دل بعضی‌شان دارد مثل سیر و سرکه میجوشد چند نفرشان واضح بود برای اینکه حق را ادا کنند به خاطر دوستانشان ایستاده بودند نفسها در سینه حبس شده بود. هر زمزمه‌ای که گهگداری از گوشه و کنار کلاس به گوش می‌رسید، با نگاه زیرچشمی من در دم خفه میشد شاید فکر می‌کردند میخواهم زهر چشم بگیرم یکیشان که قیافه‌اش در مایه‌های فشرده و کمی سینه‌اش جلو بود ذره‌ای جرأت به خودش داد و برای اینکه بگوید لوتی را نباخته گفت: چه کار میخواهید بکنید؟ چشم غره‌ای رفتم. انگشتم را گذاشتم روی بینی؛ آرام و کشدار گفتم: هیس! می‌دانستم اگر یک نفرشان سکوت را میشکست، بقیه هم مثل بازی ، دست خودشان نبود و مجبور بودند لب بجنبانند. لذا بی درنگ با صدای قوی گفتم خب حالا گوش کن آنهایی که نشسته‌اند، به سرعت بیرون بیایند و روبه روی تخته بایستند! چهار پنج نفر بیشتر نبودند. آن بیچاره‌ها هم جا خوردند. باز تکرار کردم با شما بزرگواران هستم سریع تشریف بیاورید بیرون و اینجا بایستید! بالاخره آمدند و کنار هم صف کشیدند. گفتم بقیه سر جایشان بنشینند، من هم بلافاصله رفتم آخر کلاس. کسی برنگردد همه روبه‌رو را نگاه کنید! پچ پچ هم ممنوع ادامه دارد...🍃 http://Eitaa.com/jadazadqom
📙 زنگ اول ۸ 🔹️ گلدسته‌ی مسجد از قاب پنجره‌ی کلاس پیدا بود. گفتم: آقا احسان چراغی که به خانه رواست به است. چرا باید کشور ما وقتی این همه تنگدست و نیازمند دارد، دسته دسته اسکناس بشمارد و بریزد در جیب گشاد مردم ، ، و ؟ کلاس به قدری در سکوت بود که صدای بال مگس را هم میشد شنید. گفتم: آقا احسان موقتاً دستم را از روی ماشه برمیدارم و دست از شلیک ها می‌کشم فقط خواستم بخش کوچکی از اوضاع بی در و پیکر جامعه را بازگو کنم اینها بدون رودربایستی مشکلات و ماست و اگر بخواهم میتوانم تا شب برایتان از این دست معضلات بشمارم. حالا شما آقا احسان عزیز به کمک رفقای خودت من و بچه‌ها را قانع کن ما منتظریم تا ببینیم میتوانید یا نه. به تدریج درگوشی حرف زدن بچه‌ها شروع شد. با دست زدم روی میز. - ساكت لطفاً. منتظر جواب این آقایان هستم. احسان که کمی دستپاچه شده بود و گوش‌ها و یک طرف لپش از استرس سرخ شده بود نگاه ناامیدانه‌ای به هم قطاری‌هایش کرد. آب دهانش را قورت داد و با کمی لرزش صدا گفت: حاج آقا! سؤالات شما زیاد بود و هم از این شاخه به آن شاخه رفتید کدامش را جواب بدهیم؟ - ببین آقا احسان من نمیدانم، این مشکل شماست. اگر خدا وکیلی این و انقلاب بر حق است و کارش درست است باید برای من و بچه‌ها ثابت کنی حداقل یک چیز بگو تا ما دلمان به این نظام، کمی گرم شود یا به شویم. دستم را گذاشتم روی شانه احسان و رو به کلاس گفتم بچه‌های عزيز قبل از اینکه پاسخ آقا احسان و دوستانش را بشنویم، باید به یک نکته اقرار کنم؛ بعضی وقتها نباید از مرز انصاف رد بشویم. آقا احسان و رفقایش با این که تعدادشان انگشت شمار است اما صلابت در و شجاعتشان قابل تقدیر است. گاه پیش می‌آید در یک اداره یا مثلاً در و یا حتی جایی مثل صف نانوایی حقی پایمال میشود اما اگر احساس کنیم طرفدار و حامی نداریم و در اقلیت هستیم، نُطُق نمیکشیم و جُربزه‌ی انتقاد و نداریم پس انصاف این است که از آقا احسان و دوستانش تشکر ویژه کنم چرا که بخاطر تعداد کمشان جا نزدند. کلاس در سکوت معناداری فرو رفت. همین طور که دستم روی شانه‌ی احسان بود گفتم: اما برگردیم سر اصل ماجرا ببینید بچه‌های عزیز بنده نقش بازی نکردم. گلایه و انتقادهایی که به این نظام ردیف کردم، بازار گرمی نبود. نمی‌شود از روی گفت که این وصله‌ها به انقلاب ما نمی‌چسبد. نه، واقعاً خیلی از این ایرادها به مملکت ما وارد است. من هم به عنوان یک در دل جامعه مشکلات و گرفتاریها را لمس میکنم و میچشم، دارم میبینم که خیلی از مردم ما به اصطلاح صورتشان را با سیلی سرخ نگه می‌دارند. با این حرف یکی از بچه‌ها به صورتش سیلی زد و سرخی آن را به بغل دستی‌اش نشان داد کلاس پر از خنده شد من هم خندیدم و در ادامه گفتم: این جا یک پرسش بسیار مهم از شما دوستانم دارم ولی قبل از اینکه سؤالم را مطرح کنم لطفاً برای سلامتی آقا احسان و دوستانش یک صلوات بفرستید تا بنشینند. انقلابی‌های کلاس با بچه‌ها بدرقه شدند و همگی سر جایشان نشستند. گفتم: قبل از آن سؤال اساسی، یک مژده هم باید به شما بدهم، ان‌شاء‌الله کلاس شما قرار است روی آنتن برود البته نه آنتن ماهواره و تلویزیون، بلکه قرار است به امید خدا و عنایت اهل بیت ع مطالبی که این جا باهم گفت وگو میکنیم در قالب یک کتاب داستانی چاپ شود، البته قرار نیست اگر کسی اینجا سؤالی میپرسد نام واقعی او را داخل کتاب بیاوریم بلکه یک اسم مستعار برایش درج میکنیم تا آزادانه بتوانید سؤالات خود را مطرح کنید. با این مژده‌ای که به بچه‌ها دادم کمی خودشان را جمع و جور کردند و از فاز متلک انداختن و هذله‌گویی تغییر موضع دادند، بعضی‌شان که انگار دارند آماده‌ی تلویزیونی میشوند شروع کردند به صاف کردن گلو. بعضی‌ها هم گویا آماده پرواز می‌شدند، کمی داخل نیمکت جابه جا شدند و سیخ نشستند. - خب بچه‌ها حالا شش دانگ حواستان جمع باشد. با انتقادهایی که از انقلاب کردم خواستم آب پاکی را روی دستتان بریزم و خیال نکنید من آمده‌ام اینجا تا بگویم نظام ما عیب و نقصی ندارد و همه چیزش گل و بلبل است. بگی‌نگی داشت همان چیزی میشد که دوست داشتم باشد؛ بچه‌ها حضورم را باور کرده بودند لحنم را مهربان‌تر کردم و گفتم: در این شش یا هفت جلسه‌ای که مهمان شما هستم امیدوارم به دور از جنگ و جدل، گفت وگویی صمیمانه داشته باشیم و بدون تعارف، از نظرات، ها یا شما بهره ببرم. هنوز کمی جوّ کلاس گرفته و خشک بود باید ترفندی به کار میبستم تا یخ بچه‌ها باز شود. گفتم: خب بنده الان که روی قلبم دست میگذارم میبینم قلبم دارد با محبّت شما تاپ تاپ میکند اما نسبت به قلب شما کمی ته دلم قرص نیست و فقط در یک صورت مطمئن میشوم.
📙 زنگ اول ۹ 🔹️ ... که آیا حضورم را دوست دارید یا نه؛ و آن این است که همین الان برای سلامتی من یک صلوات مشدی بفرستید. همه خنده‌کنان فرستادند و گارد بسته‌ی بعضی‌ها باز شد. کف دستهایم را محکم به هم زدم و گفتم خب رفقای با صفای من کمربندها را سفت ببندید میخواهیم راه بیفتیم. به این سؤال من خوب دقت کنید؛ اگر منِ یا یک و یا هر فرد دیگری نسبت به این شدید دارد آیا معنایش این است که این نظام به هیچ‌وجه به درد نمیخورد و باید بیخیالش شویم و نظام خود باشیم؟ آیا باید درش را تخته کنیم؟ آیا میتوانیم نتیجه بگیریم که من باید دشمن انقلاب و نظام باشم و نباید هیچ میل و علاقه‌ای به ی و مملکتم داشته باشم؟ صدای آن چند نفر ،کلاس فضا را پر کرد که «نه». سرها به طرفشان برگشت گفتم بگذارید یک مثال ساده بزنم؛ اگر کشورمان دارد برای مقدماتی آماده میشود، اما من به عنوان کسی که به عملکرد مربی یا برخی بازیکنان تیم ملی انتقاد شدید دارم، آیا آرزوی شکست تیم ملی را میکنم؟ آیا هنگامی که تیم دارد بازی مهمی انجام میدهد با اینکه دل خوشی از کادر تیم ملی ندارم، علاقه و عرق ملی من باعث نمیشود داخل یا پای تلویزیون، تیم ملی را تشویق کرده و برای پیروزی‌اش دعا کنم؟ آیا موقع بازی حرص نمیخورم؟ آیا با صعود تیم ملی به جام جهانی به وجد نمی‌آیم و اشک شوق نمیریزم؟ تعداد زیادی سر خود را به نشانه تأیید تکان دادند. گفتم سرنوشت تیم ملی برای همه‌ی ما مهم است خب حالا ملاحظه کنید اگر منِ نوعی، به عملکرد برخی مسئولین این نظام اِن‌قُلت دارم آیا میتوانم نتیجه بگیرم پس سرنوشت و سرانجام نظام و کشورم برایم مهم نیست و با پیروزی یا شکست کشورم در عرصه‌های مختلف جهانی رگ و غیرتم تکان نمی‌خورد؟ کلاس بدجور خاموش شده بود در چشمان چند نفر خیره شدم. صدایم را بالاتر بردم و پرسیدم آیا بودنِ من معنایش این است که دشمن و نظام هستم؟ جواب بدهید این را قبول دارید یا نه؟ چند نفر از بچه‌ها به نوبت اظهار نظر کردند و خلاصه‌ی حرفشان این بود که حق با شماست. ما اگر انتقادی هم داریم اما علاقه و حبّ وطن هم داریم و دشمن انقلاب و نظام نیستیم. این اقرار و اعتراف به عنوان زیربنای مرحله‌ی بعدی بحثمان خیلی لازم بود لذا با تأکید فراوان پرسیدم آیا در این مطلبی که دوستانتان اشاره کردند نظر مخالفی دارید یا نه؟ بچه‌ها مُتّفق القول گفتند نه ما همگی بالاتفاق، کشور و وطنمان را دوست داریم؛ اگرچه به برخی سیاستهایش انتقاد جدی داریم. نگاهی به مبصر کلاس انداختم و گفتم خب آقا! خوشبختانه در مرحله‌ی اول پنج به اضافه‌ی یک بدون اینکه به سر وکله‌ی هم بزنیم و گیس و گیس‌کشی راه بیاندازیم و یقه‌ی همدیگر را پاره کنیم، به نقطه‌ی اشتراک خوبی دست یافتیم. لبخندی کوتاه زدم و گفتم بنده خصلت و دأبم این است که به هر نقطه‌ی مشترکی رسیدیم آن را روی تخته، سیاهه میکنم تا بعداً کسی دَبّه نکند به امید خدا پله پله و گام به گام میرویم جلو تا ببینیم سر از کجا در می‌آوریم. شیرفهم شد؟ پاسخ «بله» را از بچه‌ها گرفتم و چرخیدم به سمت تخته. ماژیک را برداشتم و گفتم پس بگذارید مطلب اوّلِ توافق شده را اینجا بنویسیم. نوشتم اوّل: اگرچه ما به عملکرد برخی مسئولین انتقاد داریم اما به کشور و انقلاب خود علاقه‌مندیم و طرفدار آن هستیم. - بچه‌ها! پیشنهادم این است که از همین اوّل بسم الله و شروع کار مطالبی را که روی تخته درج میشود داخل دفترتان بنویسید. قرار است در آینده اتفاق خیلی خوبی بیفتد. منتها فعلاً ترجیح می‌دهم این اتفاق مبارک، مکتوم و پوشیده بماند تا انگیزه‌ی نوشتن داشته باشید. فقط سربسته بگویم، آنهایی که نمی‌نویسند مطمئناً در آینده تأسف خواهند خورد. خیلی‌ها با این حرفم دفتر و قلمشان را درآوردند و به حالت آماده باش نشستند. - بچه‌های خوب! میخواهیم گام بعدی مذاکرات را شروع کنیم؛ حالا به سؤال بعدی این حقیر دقت کنید؛ ما پذیرفتیم که اگر به طور مثال، منتقد تیم ملی کشورمان هستیم اما در بزنگاهها و مسابقات حسّاس، طرفدار پروپاقرص و مشوّق آن هستیم. خب آیا این طرفداری، معنایش این نیست که دوست داریم تیم ملی کشورمان پیشرفت کند و تیم قَدَری شود؟ حتماً جواب هر ایرانی مثبت است؛ اما بچه‌ها! پرسش محوری من در اینجا این است اگر تمایل داریم که تیم ملی کند آیا این علاقه و میل ما به پیشرفت و قدرتمند شدن تیم ملی، برای ما ایجاد نیز میکند یا نه؟ چند نفر جسته گریخته «بله» گفتند. من هم با علامت سر، تأییدشان کردم گفتم ممکن است کسی بپرسد چه مسئولیتی؟ سؤال خوب و قشنگی است ... http://Eitaa.com/jadazadqom