الا که صاحب عزای تمام غم هایی
فاطمیه آمده ، چرا نمیآیی ؟
السَّلامُعَلَیکیاخَلیفَةَاللهِفےارضِھ!
‹ ↵ #سلامباباجان🌤 ›
𖧧 . .
ما امنیت را
از دشمن التماس و گدایی
نمیکنیم!
_شهیدجہادمغنیه
ـــــ ــ روزتون شہدایی . .𓏲࣪
#شهیدجھادمغنیھ(: ִֶָ
1_15429661362 (1).mp3
10.68M
گفتاری از حجت الاسلام عباس ولدی درمورد شرایط فعلی.
قابل تامل..
امانت های زندگی من 02.mp3
9.62M
#امانتهای_زندگی_من ۲ 🧡
آقا و خانوم محترم؛
همسر شما
فرزندان شما
اَمانتهای زندگی شما هستند!
اگر مهارتهای همسرداری و فرزندداری، را نیاموختهاید؛ حتماً این امانتها را ضایع خواهید کرد.
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بانک مرکزی دمشق
هرچی دستشون هست
میرن پر میکنن و میان بیرون
فقط اونیکه پلاستیک آشغالی رو دوششه...:)
اکثر کانال های معتبر رژیم صهیونیستی
روی حملهی تمام عیار به لبنان دارن کار میکنن(تمام راه های زمینی سوریه به لبنان که بعضا سپاه و نیروهای مقاومت پایگاه نظامی داشتن و پشتیبان لجستیک حزبالله محسوب میشد تحت اشراف تحریرالشام هست)
قطعا نیروهای نظامیمون تضمین های معتبری دارن
ما روی غیرتشون حساب میکنیم..!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی خبرنگار صدا و سیما
میگه اینا تحریر نیستن
یاد اون موقع که حاج آقای رئیسی شهید شدن میوفتم
کامل پوشش داده بودن که ایشون زمینی درحال برگشت هستن...
سفارتمون تو دمشق 💔
#من_میترا_نیستم 🌻
🌹مادر شهید 🌹
#قسمت_دوم🍁
بعد از آن اگر بچه ها یا مادرم اشتباهی او را میترا صدا می کردند، زینب جواب نمی داد. آنها هم مجبور می شدند اسم جدیدش را صدا کنند.
من اسم میترا را خیلی زود از یاد بردم انگار که از روز اول اسمش زینب بود. همیشه آرزویم بود که کربلا را به خانهام بیاورم و اسم تک تک بچه هایم بوی کربلا بدهد.
اما اختیاری از خودم نداشتم به خاطر خوشحالی مادرم و رضایت شوهرم دَم نمی زدم و حرف هایم را در دلم می ریختم.
زینب کاری کرد که من سال ها آرزویش را داشتم. با عشق او را زینب صدا می کردم. بلند صدایش می زدم، تا اسمش در خانه بپیچد.
جعفر و مادر هم مثل بقیه تسلیم خواسته او شدند. بین اسم های اصیل ایرانیِ بقیه بچه ها، اسم زینب بلند شد و روی همه آنها سایه انداخت. زینب یک بار دیگر من را به کربلا گره زد.
☘نذر کرده☘
من نذر کرده امام حسین(ع) بودم و همه هستی ام را از او داشتم. اگر لطف و مرحمت امام حسین نبود مادرم تا همیشه آرزوی بچه دار شدن به دلش می ماند و کبری پا به این دنیا نمی گذاشت.
من تنها فرزند مادرم بودم که او با نذر و نیاز از امام حسین(ع) گرفت مادرم مال یکی از روستاهای شهرکرد بود
قسمتش این بود که در بچه سالی ازدواج کند و برای زندگی به آبادان بیاید. اما صاحب اولاد نشد. به قدر امکانات آن روز دوا و درمان کرد ولی اثری نداشت.
وقتی از همه کس و همه جا ناامید شد به امام حسین (ع) توسل کرد و از او خواست که دامنش را سبز کند.
دعایش برای مادر شدن، مستجاب شد اما خیلی زود شوهرش را از دست داد. من در شکمش بودم که پدرم از دنیا رفت. بیچاره مادرم نمیدانست از بچه دار شدن از خوشحال باشد، یا از بیوه شدنش ناراحت.
او زن جوانی بود که کس و کار درستی نداشت. سالها از روستا و فامیلش دور شده بود و با مرگ همسرش یک دختر بدون پدر هم روی دستش ماند.
مدتی بعد از مرگ پدرم، با مردی به نام «درویش قشقایی» ازدواج کرد. درویش قبلاً زن داشت با دو پسر. هر دو پسرش در اثر مریضی از دنیا رفتند زنش هم از غصه مرگ بچه ها، به روستای آبا و اجدادی اش که دور از آبادان بود برگشت.
نمیتوانم به درویش «نابابایی» بگویم او مرد خیلی خوبی بود و واقعا در حق من پدری کرد.
وقتی بچه بودم در خانه دو اتاقه شرکت نفت، در جمشیدآباد زندگی میکردیم. و همیشه دهه اول محرم روضه داشتیم. مادرم می گفت:کبری این مجلس مال توئه خودت برو مهمونات رو دعوت کن.
خیلی کوچک بودم. در خانه همسایه ها را میزدم و با آنها میگفتم روضه داریم. مادرم دیوارها را سیاهپوش میکرد. زن ها دور هم دایره میگرفتند و سینه میزدند.
به خاطر نذر مادرم تمام محرم و صفر لباس سیاه می پوشیدم. در همان دهه
اول برای سلامتی من آش نذری درست می کرد و به در و همسایه می داد.
همیشه دِلهره سلامتی ام را داشت و خیلی به من وابسته بود. مادرم عاشق بچه بود و دلش میخواست بچه های زیادی داشته باشد.
اما خداوند بیشتر از یک اولاد به او نداد آن هم با نذر و نیاز. من از بچگی عاشق و دلداده امام حسین و حضرت زینب بودم زندگی ام، از پیش از تولد به آنها گِره خورده بود.
انگار به دنیا آمدن من، ونفس کشیدنم به امام حسین(ع) و کربلا بند بود.
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ」
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
🇮🇷خدایا خودت حافظ این مرد باش
~همه چی درست از اینجا شروع شد
از سی ام اردیبهشت …
از رفتن تو آسد ابرام …💔🚶♂
#سوریه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اخباری که میزارن از آتش سوزی حرم بانو حضرت زینب(س)
دروغه
و مربوط میشه به اطراف حرم...💔
خبرگزاری عراقی_نایا
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
اخباری که میزارن از آتش سوزی حرم بانو حضرت زینب(س) دروغه و مربوط میشه به اطراف حرم...💔 خبرگزاری عرا
میدونید
هیچ وقت از چشم این کانالا نمیبینم
مهمم نیست ادمینهاشون کیه..
اون دنبال ویو گرفتنه که باهاش تبلیغ بگیره
عجیب اینجاست
با توجه به این همه دروغی که مردم تو این مدت ازشون دیدن
بازم آمار و ویوشون زیاده..
Mahmood Karimi - Khodaya Bebakhsh (320).mp3
13.74M
3:40 چشم حرومی با
حرم رو به رو شد …
#سوریه
سلام بر ٺو
اۍ مولایۍ ڪہ دستگیر درماندگانۍ.
بشتاب اۍ پناه عالم
ڪہ زمین و زمان درمانده شدھ!
السَّلامُعَلَیکیاخَلیفَةَاللهِفےارضِھ!
‹ ↵ #سلامباباجان🌤 ›
𖧧 . .
دلم بیهوا یاد تو افتاد
بیهوا به یادم باش ..♡
ـــــ ــ روزتون شہدایی . .𓏲࣪
#شهیدجھادمغنیھ(: ִֶָ
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
و در آخر گلولهای را در آغوش خواهم کشید تا مرهم دردهایم شود...🙂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جز شهادت آرزویی نداریم
اما نه هر شهادتی
شهید شدن
مثل حاج قاسم خوبه
مثل جهاد ...
𝒋𝒂𝒉𝒂𝒅𝒆𝒔𝒐𝒍𝒊𝒎𝒂𝒏𝒊𝒆
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
تو شب تا صبح منتظر تکست اینو اونی من منتظرم ببینم سپاه کی میزنه ما مثل هم نیستیم !
تو،تو مترو میشینی و آیفونت رو میگیری دستت که همه ببینن آیفون داری
من وایمیسم و میله ها رو میگیرم
که پیرهنم بیاد بالا،همه ببینن دستبند دارم
ما مثل هم نیستیم !
#من_میترا_نیستم 🌻
#قسمت_سوم 🍁
🌹 نذر کرده 🌹
پنج ساله بودم که برای اولین بار همراه مادرم، قاچاقی و بدون پاسپورت از راه شلمچه به کربلا رفتم
مادرم نذر کرده بود که اگر سلامت به دنیا بیایم من را به کربلا ببرد اما تا پنج سالگی ام نتوانست نذرش را ادا کند.
او با اینکه دکتر جوابش کرده بود، هنوز امید داشت بچه دار شود. من را با خودش به کربلا برد تا از امام حسین بابت وجود تنها فرزندش تشکر کند و از او اولاد دیگری بخواهد.
تمام آن سفر را به یاد دارم. در طول تمام سفر عبایی عربی سرم بود. کربلا و حرم برایم غریبه نبود. مثل این بود که به همه کس و کارم رسیدهام.
دلم نمی خواست از آنجا دل بکنم و برگردم. انگار آنجا به دنیا آمده و بزرگ شده بودم. توی شلوغی و جمعیت حرم خودم را رها کردم. چند تا مرد داخل حرم نشسته بودند و قرآن می خواندند.
مادرم یک لحظه متوجه شد که من زیر دست و پای مردم افتادم و نزدیک است که خفه شوم بلند فریاد زد:(یا امام حسین! من اومدم دوباره از تو حاجت بگیرم تو کبری رو که خودت بخشیدی میخوای از من پس بگیری؟ )
مردهای قرآن خوان بلند شدن و من را از زیر دست و پای جمعیت بیرون کشیدند بار دوم در ٩ سالگی همراه پدر و مادرم قانونی و پاسپورت به کربلا رفتیم.
آن زمان رفتن به کربلا خیلی سختی داشت. با اینکه در آبادان زندگی می کردیم و از راه شلمچه به بصره می رفتیم اما امکانات کم بود و مشکلات راه زیاد.
بیشتر سال هم هوا گرم بود در سفر دوم وقتی به نجف اشرف رسیدیم درویش که از بابای حقیقی هم برای من دلسوخته تر بود،در زیارت حضرت علی علیه السلام در دلش از او طلب مرگ کرد.
علاقه زیادی به امام علی داشت و دلش میخواست بعد از مرگ برای همیشه در کنارش باشد بابام از نیت و آرزویش به ما چیزی نگفت.
مادرم شب در خواب دید که دو سید نورانی آمدن بالای سر درویش و می خواهند او را ببرند. مادرم حسابی خودش را زده و با گریه و التماس از آنها خواسته بود که درویش را نبردند و در خواب گفته بود: درویش جای پدر کبراست تورو به خدا دوباره اون روی یتیم نکنید.
آنقدر در خواب گریه وزاری کرد و فریاد زد که بابا از خواب پرید و رفت بالای سرش و صدایش زد ننه کبری چی شده؟ چرا این همه شلوغ می کنی؟ چرا گریه می کنی؟
مادرم وقتی از خواب بیدار شد خوابش را تعریف کرد و گفت من و کبری توی دنیا جز تو کسی رو نداریم تو حق نداری بمیری و مارو تنها بذاری
درویش گفت: ای دل غافل! زن چه کردی؟! چرا جلوی سیدا رو گرفتی؟؟ من خودم توی حرم آقا رفتم بعد از او خواستم که برای همیشه در خدمتش بمونم چرا اونا رو از بردن من منصرف کردی؟!
حالا که جلوی موندن من تو نجف را گرفتی باید به من قول بدی که بعد از مرگ هرجا که باشم من رو اینجا بذاری تو زمین وادی السلام دفن کنی خونه ابدی من باید کنار امام علی باشه
مادرم که زن با غیرتی بود به بابام قول داد که وصیتش را انجام دهد در ۹ سالگی که به کربلا رفتم حال عجیبی داشتم خودم را روی گودال قتلگاه میانداختم آنجا بوی مشک و انبر میداد آنقدر گریه میکردم که زوار تعجب میکردند
مادرم فریاد میزد و میگفت کبری از روی قتلگاه بلند شو سُنی ها توی سرت می زنند اما بلند نمیشدند دلم می خواست با امام حسین حرف بزنم بغلش کنم و بگویم که چقدر دوستش دارم
مادرم مرا از چهار سالگی برای یادگیری قرآن به مکتبخانه فرستاد بابام سواد نداشت اما از شنیدن قرآن لذت میبرد برادری داشت که قرآن میخواند درویش می نشست و با دقت به قرآن خواندنش گوش می کرد.
ادامه دارد...
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
'🌦🥀'
تکاپویِ دنیا بهانه است ولله
زمین هم در جست و جوی توست..
🥀⃟☂| #صـاحبنـا✨
『اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج』
امانت های زندگی من 03.mp3
12.22M
#امانتهای_زندگی_من ۳ 💛
خدا
محبت خدا
رابطهی تو و خدا
بزرگترین امانت زندگی توست ....
اما نحوهی تمام امانتداریهای زندگی تو، روی این امانت بزرگت، اثر دارند!
چقدر برای حفظ این اَمانت، تلاش کردی؟
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ」