eitaa logo
متی ترانا و نراک
274 دنبال‌کننده
42.9هزار عکس
15.4هزار ویدیو
83 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
▫️نزدیڪ ایام #محرم ڪہ میشد دیگہ دل تو دلش نبود 🔻جواد بود و پیراهن #مشڪی ڪہ ڪل ایام ماه محرم و صفر تنش بود ▫️خیلی مقید بود هر شب حتما در #هیئت حضور داشتہ باشہ 🔻اڪثر وقتها هم تو آشپزخانہ مسجد بود و مشغول آماده ڪردن #شام_هیئت ... 👈 جواد ثابت ڪرد بچہ هیئتی آخرش #شهید میشہ ... #شهید_جواد_محمدی🌷صلوات
⚫️ میگویند #گریه نکن، برو #امام_حسین (ع) را بفهم! 🔵 میگویم همین که فهمیده ایم، داریم گریه میکنیم.. #عزا #روضه #نوحه #هیئت #مجلس_روضه #احساس #شعور حسین جانم 😭
اینکه برای #زحماتی ک همسرتون💞 میکشه ازش #تشکر میکنید خیلی خوبه... 💥اما تشکر فقط #زبانی نباشه❌ گاهی به پاس تشکر او را به ابمیوه خوردن یا #رستوران دعوت کنید. گاهی برایش دسته گل💐 وحتی یک شاخه گل🌹 بخرید. #خاطره📝 🔰حمید شبهای جمعه #هیئت میرفت چندین بار به من میگفت؛ ولی چون #خجالت میکشیدم☺️ نمیرفتم این بار حرفش را #رد نکردم. 🔰فردای آن روز بعد از کلاس #حمید طبق معمول با موتور دنبالم اومده بود ولی این بار با #دسته_گل💐 قشنگ 🔰پرسیدم، به چه مناسبت گرفتی⁉️ گفت این #گلها قابلتو نداره ولی از اونجا که قبول کردی بیای هیئت این دسته گل رو برای #تشکر برات گرفتم. ✍راوی: همسر شهید #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی 🌹🍃صلوات
در بین صفوفــ #هیئتــ خالیستــ جاییستــ میان #روضه هرشبــ 🌙خالیستــ امسال میان سینه زن های #حسیــن 💚 جای #مدافعان_زینبــ خالیستــ✨ #کلنافداک_یازینب🌸🍃 #صبحتون_شهدایی ⛅️ 🍃☀️صلوات
اینکه برای ک همسرتون💞 میکشه ازش میکنید خیلی خوبه... 💥اما تشکر فقط نباشه❌ گاهی به پاس تشکر او را به ابمیوه خوردن یا دعوت کنید. گاهی برایش دسته گل💐 وحتی یک شاخه گل🌹 بخرید. 📝 🔰حمید شبهای جمعه میرفت چندین بار به من میگفت؛ ولی چون میکشیدم☺️ نمیرفتم این بار حرفش را نکردم. 🔰فردای آن روز بعد از کلاس طبق معمول با موتور دنبالم اومده بود ولی این بار با 💐 قشنگ 🔰پرسیدم، به چه مناسبت گرفتی⁉️ گفت این قابلتو نداره ولی از اونجا که قبول کردی بیای هیئت این دسته گل رو برای برات گرفتم. ✍راوی: همسر شهید 🌹🍃🌹🍃صلوات
💔 در روضه گریستن نعمت بود... کوبیدن بر سینه ته لذت بود... حالا که قرنطینه شدم میفهمم... سرمایه ی زندگی من بود
‍🔸اون ک چشیده طعم این عشقو♥️ 🔹غیر هیچکس و نمیشناسه 🔸هک میشه روی سنگ قبرم 🔹این سینه زن العباسه 🔰 خیلی بلند، قیافه تکیده، پیشانی بلند، همه و همه قطعا تو را یاد یک نمی‌اندازد⁉️ 🔹نامش بود. از وقتی کنجکاو ماجرایش شدم که تصویر مزارش را دیدم و یک بیت معروف نوحه‌های حاج محمود که مو بر تن آدم راست میکنه، فضولی ام گل کرد☺️ که ربط این به رایه العباس چیه؟ 🔸مثل همیشه راهکار علامه سرچ که کردم علامت سوال‌هایم❓ بیشتر شد. دیدم اُوهَع، همه ماها و بسیجی که توی ذهنمون داریم خود همین آقاست، یاد حرف افتادم وقتی مستند ملازمان حرم را دیدم که با مادرش صحبت کرده بود. حججی گفت: قبلنا یه جاده بود که میشد ازش گذشت 💥اما حالا شده یه تنگ که حتی مختصات روی نقشه‌اش هم نیست❌ 🔹 سیاوشی ته آرزوی مبارزاتی ما هیئتی‌ هاست؛ بی خیال دنیا و پر خیال و دغدغه امام حسین🚩همه‌ی ما دست و پا می‌زنیم برا پابوس آقامون. اما ، سال آخر به رفیقاش گفت که شماها برید من دیرتر میام. نیومد....🚷 🔸رفت ، پیش کسی که همه ما 80 کیلومتر🗺 به یاد اون قدم ور می‌داریم و آخر قبولی بدست اونه. رفت پیش عمه که بقول حاج محمود هیئتشون بی قرار بود و غصه و غم‌هاش😢 بی‌شمار 🔹ما اول مسیر و اون آخر مسیر، بی‌ صدا و بی‌ریا رسید به اون لعنتی؛ که من یکی خیلی وقته مختصات مکان الآنم را هم گم کردم😔 چه برسه به معبر . 🔸سیاوش وسط آتش🔥 اینبار بیرون نیومد؛ بلکه رها بیرون اومد بدون دسیسه تعصب. امیر جان ما مانده‌ایم راه که سرخ است از لخته خون شهیدان🌷 ما مانده‌ایم و پاشی ناامیدی لیبرال‌های سگ سفت غرب زده، ما مانده‌ایم و نادانی اهل منزل که ناامیدند، 🔹ما مانده‌ایم باسنگینی های پر از سرب و خردل، پاهای کِرِخت و بدون احساس😔 ما و آنهایی که ها در بدن های لاغر‌شان قایم باشک بازی می‌کنند و.... اما ته همه ما و حسرت و آه 😞 و پوزخند مدیران صلوات 🍃🌷🍃
🔰پنج پسر داشتم، اما چیز دیگری بود. ♦️یک روز آمد دو زانو نشست روبه رویم. زل زد تو چشم هایم. دلم را لرزاند. گفت: مامان من تو نمیخوای خمس رو بدی⁉️ ✳️گفتم: مادر نرو🚷 سوریه. عبدالله گفت: خودت یادم دادی مامان همان وقت ها که چادرت رو می کشدی سرت و دست ما پنج تا رو می گرفتی و میکشوندی تو و مسجد🕌 ♦️در روضه ضجه می زدی😭 و می گفتی: کاش بودیم یاری ات می کردیم، یادته؟؟ بلند بلند داد می زدی که من و بچه هام فدات بشیم. ✳️بفرما الان شده. گفتم: پسرم من هیچ؛ با این دخترهای بابایی چه کنم؟! گفت: مادر با این حرفها دلم رو نلرزون💓 مگه هیچ کدام از اونایی که زمان جنگ رفتن زن و بچه نداشتن. آنقدر گفت و گفت تا ام کرد. ✍🏻راوی: مادر شهید 🌹🍃🌹🍃صلوات
شهید 🏴 🕊 🌸او بسیار اهل بود، کمربند مشکی جودو داشت، و در ورزش‌های رزمی مقام دومی کشور را به دست آورده بود.💪اهل 🕌 بود و به خیلی اهمیت می‌داد. همیشه مالش را دقیق حساب و پرداخت می‌کرد 🌸هیچ وقت در هیچ برنامه 🚩را ترک نمی‌کرد. ☝️ سید میلاد شخصیت داشت مشکلات همه رو حل میکرد، و اگر کسی از ایشان کمک می‌خواست چیزی کم نمی‌گذاشت. و تا را بر طرف نمیکرد دست بردار نبود. 💠 : فضیلت پاداش بر طرف كردن , از هزار حجّی که تمام اعمال آن قبول شده باشد و آزاد کردن یک بنده در راه خدا و صرف بار هزار اسب در راه خدا با زین و لجامش, است. 🍁 🌸 ...😭😭 ۹۴ 🌷 🍃🌹صلوات 🖤
🖤آقا عبدالله پنج شنبه، شب🌙 حدود ساعت چهار به شهادت🕊🌷 رسیده بود. 🖤شب 🌟تاسوعا در 🚩خودشان اعلام کرده بودند که چند نفر شده‌اند و مادر و پدر همسرم که در آن هیئت داشتند، متوجه نشده، چون اسم نیاورده بودند. 🖤منتها من دیگری بودم. برادر همسرم،آقا مصطفی از طریق تماس تلفنی یکی از دوستان صمیمی‌اش از جریان با خبرشده بود. صلوات 🖤🌷🍃
🔰مجلس حسین، پناهی است برای دل های بریده و چشم های خسته از 😔 برای آنان که میخواهند های پیچک شده در گلو را ببارند. برای نوکرهایی که دلشان به عشق ارباب♥️ می تپد،بی قرارِ قرار اند و نام تسکین قلبشان 🔰برای آنان که راه را اشتباه رفته و امضایشان، پای اعمالی است📝 که از انجامش نادم‌اند. توبه کرده و اشک می ریزند و لقب می گیرند به رسم 😓 🔰حر، همان دشمنی که دقایق آخر پشیمان شد از مخالفت با و بستن آب بر روی اهل خیام. شرمگین، با کفش های آویزان بر گردن و خجالت چین شده بر پیشانی ، سوی حسین آمد. کرد و دقایق آخر، سر بر زانوی امامش شهد نوشید 🔰حرِ کربلا راهنما شد برای بازگشت از تاریکی بسوی نور💫برای آنان که در خواب بودند اما امید بیداری داشتند. بعد از او حرهای زیادی متولد شدند مثل طیب حاج رضایی، راه را اشتباه رفته بود. عکس رضاشاه بر بدنش حک بود اما همچنان کبوتر دلش در حسین بال و پر می زد🕊 🔰وقتی حرف از بی حجابی و از سر کشیدن شد، دلش رفت سوی عاشورا و خیمه ها، معجرهایی که از سر کشیده شد و موهایی که سوخت.نبض اجازه نداد سکوت کند و همان جا بود که برگشت😔 بهای برگشتنش، بود و شکنجه. در آخر هم تیرباران💥 اما پای اعتقادش ماند و شد 🔰می گویند ذکر لبش پاکم کن و خاکم کن بوده است. به گمانم دعای حرِّهای زمان مستجاب می شود.طیب، و طاهر خاک شد. در کوچه های گمراه شده ام.دلم حرشدن میخواهد. ای که مرا خوانده‌ای، راه نشانم بده. 🌹🍃صلوات
| • 🍁به نظرم مهدی یک خصلت ویژه ای داشت، که آن هم موجب شد و آن علاقه و محبت خاصش به "علیهم السلام" بود • ❄شهید همه جا زبانزد بود و همیشه لبخند به لب داشت؛ همیشه افراد را صدا میکرد و این ادبش در محبت به "علیهم السلام" هم ورود پیدا کرده بود • 🍁در بین اهلبیت "علیهم السلام" عشق خاصی به حضرت "علیه السلام" داشت و ذکر همیشگی اش حضرت علی اکبر "علیه السلام" بود • ❄وقتی میخواست از جایش برخیزد میگفت یا شهزاده علی اکبر که حتی اش را بعد از "بسم الله الرحمن الرحیم" با "یاعلی اکبر لیلا" آغاز کرده بود • 🍁هیئتی که ما داشتیم به نام حضرت علی اکبر بود؛ عضو هیئت شده بود. همیشه یا ایشان را الزاما در خانه خودمان برگزار میکرد و وقتی که ما برای مستاجری به این خانه آمدیم به او گفتیم: این خانه جان میدهد برای گرفتن. • 🎙راوی: پدر شهید میرزا مهدی صابری صلوات 🌹🍃
🦋🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺 فحش‌های ناجور در (خاطره شهید ابراهیم هادی) بارها می‌دیدم ابراهیم، با بچه هایی که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند، رفیق می‌شد. اون‌ها را جذب ورزش می‌کرد و به مرور به مسجد هیئت می‌کشوند. یکی از اون‌ها خیلی از بقیه بدتر بود. همیشه از خوردن مشروب و کارهای خلافش می‌گفت. اصلاً چیزی از دین نمی‌دونست. نه نماز و نه روزه؛ به هیچ چیز اهمیت نمی‌داد. حتی می‌گفت: تا حالا هیچ جلسه مذهبی یا هیئتی هم نرفته. به ابراهیم گفتم: آقا ابراهیم این‌ها کی هستند دنبال خودت می‌یاری! با تعجب پرسید: چطور؟ چی شده؟ گفتم: دیشب این پسر دنبال شما وارد هیئت شد. بعد هم اومد و کنار من نشست. حاج‌ آقا داشت صحبت می‌کرد. از مظلومیت امام (ع) و کارهای یزید می‌گفت. این پسر هم خیره‌خیره و با عصبانیت گوش می‌کرد. وقتی چراغ‌ها خاموش شد به جای اینکه اشک بریزه، مرتب فحش‌های ناجور به یزید می‌داد! ابراهیم داشت با تعجب گوش می‌کرد. یدفعه زد زیر خنده. بعد هم گفت: عیبی نداره این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نکرده. مطمئن باش با امام حسین (ع) که رفیق بشه تغییر می‌کنه. ما هم اگر این بچه‌ها رو مذهبی کنیم، هنر کردیم. دوستی ابراهیم با این پسر به جایی رسید که همه کارهای اشتباهش رو کنار گذاشت. اون یکی از بچه‌های خوب ورزشکار شد. 🍃🌹🍃🌹صلوات
فحش‌های ناجور در (خاطره شهید ابراهیم هادی) بارها می‌دیدم ابراهیم، با بچه هایی که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند، رفیق می‌شد. اون‌ها را جذب ورزش می‌کرد و به مرور به مسجد هیئت می‌کشوند. یکی از اون‌ها خیلی از بقیه بدتر بود. همیشه از خوردن مشروب و کارهای خلافش می‌گفت. اصلاً چیزی از دین نمی‌دونست. نه نماز و نه روزه؛ به هیچ چیز اهمیت نمی‌داد. حتی می‌گفت: تا حالا هیچ جلسه مذهبی یا هیئتی هم نرفته. به ابراهیم گفتم: آقا ابراهیم این‌ها کی هستند دنبال خودت می‌یاری! با تعجب پرسید: چطور؟ چی شده؟ گفتم: دیشب این پسر دنبال شما وارد هیئت شد. بعد هم اومد و کنار من نشست. حاج‌ آقا داشت صحبت می‌کرد. از مظلومیت امام (ع) و کارهای یزید می‌گفت. این پسر هم خیره‌خیره و با عصبانیت گوش می‌کرد. وقتی چراغ‌ها خاموش شد به جای اینکه اشک بریزه، مرتب فحش‌های ناجور به یزید می‌داد! ابراهیم داشت با تعجب گوش می‌کرد. یدفعه زد زیر خنده. بعد هم گفت: عیبی نداره این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نکرده. مطمئن باش با امام حسین (ع) که رفیق بشه تغییر می‌کنه. ما هم اگر این بچه‌ها رو مذهبی کنیم، هنر کردیم. دوستی ابراهیم با این پسر به جایی رسید که همه کارهای اشتباهش رو کنار گذاشت. اون یکی از بچه‌های خوب ورزشکار شد. 🍃🌹🍃🌹صلوات