eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
663 دنبال‌کننده
24 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
در رثاء سید محرومان رئیس جمهور شهیدمان حضرت آیه الله رئیسی ره از داغ تو ای یار علی، قلب جهان سوخت رفتی و ز داغت دل هر پیر و جوان سوخت ققنوس وش از سینه آتش چو ز دی پر خاکسترت از ماتم این داغ گران سوخت ای سید خیل شهدا در ره خدمت در وقت شهادت زغمت ، کوه، عیان سوخت شب تا به سحر موج دعا بر لب مان بود با رفتن تو ذکر و دعا بر لبمان سوخت بشکست به دستان تو بت های تجمل اما تبرت ، بعد تو با آه و فغان سوخت ای بت شکن عصر، دریغا که نماندی با رفتنت ای مرد عمل ، روح و روان سوخت شد کاسه ی چشم همه خون در شب میلاد ای خادم خورشید جهان ، جان جهان سوخت دل خواست بگویم که شهید است رئیسی از هُرم نفس های غم آلوده زبان سوخت گفتی که منم خادم این مردم مظلوم برگرد که در راه تو چشم نگران سوخت پژمرد " شقایق" ز غم داغ تو ای سرو از مرثیه ام، دفتر و هم‌ کلک و بیان سوخت حمید رضازاده " شقایق" کرمان ۱۴۰۳/۲/۳۱
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ آتش و خاک پرسشی کردم ز دانایِ نهان خالقِ خَلق و زمین و آسمان از چه دادی پیکرِ زارم ز خاک ؟ نا فریدی زان تَشِ سوزان و پاک ؟ تا هر آن كس ، قصدِ ویرانم كند زان شرر ، تسلیمِ فرمانم كند پاسخی دادم ، خدایِ مهربان عالِم و آگه ، به اَسرار زمان من ز حکمت پیکر ت دادم ز خاک در وجودت فهم و اِدراکیست پاک گرچه این باورتورابس زحمت است دیده بگشایی سراسر رحمت است از کرامت ، دادمت خوش پیکری روحِ پاکی ، چون نگین انگشتری ای بشر از خوابِ خوش بیدار شو سوی مقصد با خدایت یار شو تا که دانی ، از فلک بالا تری گر چه خاکی ، از ملک والا تری پیکرت از خاک و روحت بیکران پای بر خاکی و دستت آسمان تا به عرشِ آسمان بالا شوی همنشینِ عالی و الاعلا شوی تا که شاد و خالی از هر کِین شوی اهلِ جود و بخشش و تسکین شوی گر چه خاکی ، برتر از هر گوهری کوهی از احساس و چون نیلوفری تا بِروياني و آبادي كني نِي بر اندازي و ويراني كني خاکِ باشی تا به آبی گِل شوي زندگي بخشي سرایِ دل شوي تا كه با طوفان گَهی رقصان شوي با نسيمِ صبح گهی همسان شوي تا تو بر خيزي و آبادي كني سر بر آري مستی و شادی كني ميوه ای شیرین و عشقی پر ثَمر تا بسازي زندگي بارِ دگر پس بمان خاک و بده جاني دگر تا دلت هر دانه باشد بارِ ور زرین کفش
خادم شاه خراسان خدا یا خادم خورشید رخشان به مشهد می رسد شادان و خندان رییسی سرخوش از شهد شهادت تمام ملت اما،دیده گریان سفیر نور برگشته به خانه، به استقبال آید صحن و ایوان عزادار است ایوان طلایت سیه پرچم شد و مشهد پریشان ببین آقا،رییس خادمانت، گذشت از جان خود در راه ایمان سفیر مهرِ درگاه شما شد که تا مشکل شود بر مردم آسان به هر جا رفت با نام شما رفت خراسان شد تمام مُلک ایران برای حل مشکل کار می کرد که این گونه است‌آیین رضاجان شهید خدمت و جمهور برگشت به خانه با قبولی های شایان رضایت دارد از او ، مردم ما گواهانش قم و تبریز و تهران خداوندا نگهدار ولی ، باش به حق حرمت شاه خراسان سید ابراهیم سجادی زاده.گنبد کاووس
تازه می فهمم که دلتنگم که عاشق بوده ام با همه لجبازیم با تو موافق بوده ام نق زدنهای مرا بگذار پای عاشقی بگذر از حالم اگر آئینه ی دق بوده ام من دو دو تّا چارتا کردم اگر حرفی زدم فکر کردم عاقلم ، درگیر منطق بوده ام قهر کردی یا فقط فکر مجازات منی ؟! کاش برگردی ببینی گرم هق هق بوده ام سابقاً دلتنگیم را شعر می کردم ، ببین این دقایق بی تو آن دلتنگ سابق بوده ام آی ابراهیم از آتش زودتر بیرون بیا راست می گویم ، دلم تنگ است ، صادق بوده ام
هان مَشو نومید چون واقِف نِه‌ای از سِرِّ غیب باشد اندر پرده بازی‌هایِ پنهان غم مخور ای دل اَر سیلِ فنا بنیادِ هستی بَرکَنَد چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور
اگرچه گمنام اگرچه پنهان خلوصش اما اثر که دارد من از جهادش خبر ندارم خدایش اما خبر که دارد رجاست ، خوف از خطر مبادا در این سفر بی هنر مبادا که جبهه سرباز اگر ندارد رجایی و باهنر که دارد به راه افتاد و عشق برداشت از آنچه برداشت خود خبر داشت بضاعت سیم و زر ندارد بضاعت جان و سر که دارد مسیرِ فرهاد بیستون است و شرطِ اول قدم جنون است چه توشه ای بهتر از محبت؟ بیاورد عشق هرکه دارد بنا به ماندن نبود از اول ، چرا بماند؟ چرا معطّل؟ چه بهتر از لانه پر بگیرد ، رها شود ، بال و پر که دارد
تازه شد خبر ، خبر جدید شد چیست ؟ خادم الرضا شهید شد کوله بار بسته یار ، عازم است کیست این ؟ رفیق حاج قاسم است کیست این ؟ چقدر کربلایی است باز هم شهید ، یک رجایی است کیست این شهید یا رضا به لب ؟ جان او رسید با رضا به لب کیست این که نام او سرآمد است ؟ مقصدش رواق‌های مشهد است پله زد به آسمان قدم قدم باز شد به روی او در حرم راه را نرفت ، راه را دوید شد کبوتر و به آسمان پرید باز هم خبر ، خبر جدید نیست کشور رضا که بی شهید نیست
گرچه یکی یکی و جدا می‌برندمان شکر خدا به کرب و بلا می‌برندمان ما نذر کرده‌ایم که قربانی‌اش شویم دارند یک به یک به منا می‌برندمان حالا که حجم کل حسینیه‌ها کم است از خاک کنده و به سما می‌برندمان بال ملائکه است که فرش قدوم ماست محض تبرک است به پا می‌برندمان اول میان خیل ملک سینه می‌زنیم بعداً به هیئت شهدا می‌برندان سربند یا حسین به ما می‌دهند و بعد با هروله به عرش خدا می‌برندمان جان می‌دهیم در وسط روضه‌ها سپس در خاک با لباس سیاه می‌برندمان این دل حسینی و رضوی بوده از ازل از کربلا بهشت رضا می‌برندمان گیرم به کربلا نرسیدیم تا به حال یک روز عاقبت رفقا می‌برندمان
اللهم‌ انا لا نعلم منه الا خیرا والله ما از او به جز خوبی ندیدیم او رفت و شد سهمِ تمامِ دوستان غم شد قامتِ ایرانِ ما از داغ او خم تنها نه ایران، زخم خورده جانِ عالم اُردی بهشت سبز شد اُردی جهنم در این مصیبت جامه ها برتن دریدیم والله ما از او به جز خوبی ندیدیم 🔹 روزی که این توفیقِ خدمت گشت میسور کارش ریاست شد! نه شد،خدمت به جمهور در بین مردم رفت و شد از میز خود دور در شامِ غمها بود چون یک آسمان نور از باغ لبخندش دمادم لاله چیدیم والله ما از او به جز خوبی ندیدیم 🔹 با هر توانی داشت شد یارایِ محروم شد چون رجایی خادمِ جمهورِ مظلوم در کارهایش بی ریایی بود معلوم شد پر جوانه از بهارش خاک این بوم با جان سلامِ روحبخشش را خریدیم والله ما از او به جز خوبی ندیدیم 🔹 از جنس مردم بود و با مردم عجین شد بهر امام جامعه یاری امین شد رنگ تبسم های او شور آفرین شد با او مهیا عزت ایران زمین شد با او به اوجِ قله ی عزت رسیدیم والله ما از او به جز خوبی ندیدیم 🔹 هرجا که مشکل بود خود می زد به جاده همراهِ مردم بود با پایِ پیاده درسی ست بر مسئولهای پر افاده عکسِ لباس کهنه ی خاکی ساده ما حرف حق را از زبان او شنیدیم والله ما از او به جز خوبی ندیدیم 🔹 او مردِ خدمت بود ،نه حرف و بهانه می شد برای بی کسان اشکش روانه مثلِ بسیجی ها تلاشش عاشقانه رونق گرفت از او هزاران کارخانه با همتش از چنگِ ویرانی رهیدیم والله ما از او به جز خوبی ندیدیم 🔹 او خادم مولا علی موسی الرضا(ع) بود مثل امامش با ضعیفان آشنا بود بر وعده هایِ خود به مردم با وفا بود دلداده ی نامِ شهیدِ کربلا بود می گفت :کی از یاریِ او نا امیدیم!؟ والله ما از او به جز خوبی ندیدیم 🔹 خدمت برایِ خلق شد بهرش عبادت دیدیم او را اهل پاکی و صداقت با جانِ عاشق بود مشتاقِ شهادت با لطف یزدان شد شهید راه خدمت می گفت :ما مدیونِ یاران شهیدیم والله ما از او به جز خوبی ندیدیم 🔹 بر برگه رایم نشان افتخار است نام شهیدی رویِ برگه اعتبار است رفته است اما مکتب او ماندگار است هرکس که با او دشمنی کرده ست خار است خوشبخت ما که چون تویی را برگزیدیم والله ما از او به جز خوبی ندیدیم
تضمین غزل سعدی ----------- پیچید سمت صحرا آوای بی قراران برخاست بوی ماتم از اشک رهگذاران می گویم از غم گل اندوه گلعِذاران بگذار تا بگریم چون ابرِ در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران در کوی بی قراری هر کس رسیده باشد تصویری از رخ گل بر دل کشیده باشد از وصل روی یارش باید شنیده باشد هر کو شراب فُرقت روزی چشیده باشد داند که سخت باشد قطع امیدواران از هجر روی گلها خون شد گلاب چشمم لبریز باد و باران گشته سحاب چشمم شبنم ز رخ چکیده در اضطراب چشمم با ساربان بگویید احوال آب چشمم تا بر شتر نبندد محمل به روز باران افتاده دل ز هجران در پیچ و تاب حسرت بر دیده ها نتابد جز آفتاب حسرت مانده درین بیابان تنها سراب حسرت بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت گریان چو در قیامت چشم گناهکاران بر دوشِ رازداران بار ملامت آمد بگذشت شام حسرت صبح سعادت آمد چون روشنای عالَم با این اشارت آمد ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران تا دیده و دل من شد آشنای عشقت افتاد بر سر من حال و هوای عشقت با اشتیاق گفتم من از وفای عشقت چندین که بر شمردم از ماجرای عشقت اندوه دل نگفتم الّا یک از هزاران «یاسر» اگر که تیری آید ز دهر بر دل افتد شرار بر جان سوزد ز هجر گر دل گوییم از رخ یار آئينه گشت هر دل «سعدی» به روزگاران مهری نشسته در دل بیرون نمی توان کرد الّا به روزگاران دارم ز هجر یارا اندوه بی نهایت از تو نگویم ای گل از خود کنم شکایت خون کرده قلب ما را هر جمله زین روایت چندت کنم حکایت شرح این قدَر کفایت باقی نمی توان گفت الّا به غمگساران ** محمود تاری «یاسر»
تقدیم به شهید جمهور سید ابراهیم رئیسی واب راحت عده ای گفتند او شوق ریاست داشته با شهادت کرد ثابت قصد خدمت داشته بر اهانت های بی دردان شکیبایی نمود زیر بار این همه غم استقامت داشته بر کلام رهبر خود گوش جان را می سپرد آری آری گوش بر امر ولایت داشته او برای خدمت بر مستمندان از نخست از خداوند تعالی استعانت داشته از امیر المؤمنین آموخت درس عدل را در مسیر خدمت خود او عدالت داشته خادم باغ بهشتی بود و روز خدمتش دردل خود شوق وشوری از زیارت داشته بارها دیدند در وقت عزیمت در حرم او چگونه با امام خویش الفت داشته هر که دید او با سلیمانی در آغوش هم اند گفت الحق با خداجویان رفاقت داشته گفته بود او هرچه دارم از امام هشتم است آه می بینید مردم او چه ثروت داشته کرد پرواز و به دیدار امام خود شتافت روز میلادش همه گفتند دعوت داشته گفت خواب راحت ما با شهادت می رسد بعد از این باید بگویم خواب راحت داشته هر که می سوزد خدا اجر شهیدش می دهد سوخت تا ثابت شود اجر شهادت داشته کاش ما هم لایق کسب شهادت می شدیم خوش بر احوال رئیسی که لیاقت داشته شال سبز گردن او را به تابوتش نهید تا بدانند از علی مُهر سیادت داشته وقت روضه خواندنش دیدنداو همراه اشک در کلام آتشین خود حرارت داشته از پیام رهبری در حق او فهمیده ام ای «وفایی» رهبرش از او رضایت داشته
به آغوش گرم شهادت صبح تشرف ..................... سبکبال بر موجی از مه به قاف تماشا رسیدند به صبحِ تشرف به خورشید به دیدار فردا رسیدند.. «مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ...» که دنیا شب قدرشان بود شنیدند «مَن یَنتَظِرْ...» را به قرآن، به احیا رسیدند به تاریکِ شب، هدیه دادند درخشیدن اشکشان را از آن تیرگی‌ها گذشتند به این روشنی‌ها رسیدند به دل، زخم و بر لب، تبسم... همه دردشان درد مردم به آغوش گرم شهادت برای مداوا رسیدند پس از سال‌ها رنج دنیا نیفتاده بودند از پا مقام رضا رزقشان شد به لبخند زهرا رسیدند دریغا و دردا که ماندیم عجب سهمگین است ماندن چه جانانه از جان گذشتند شگفتا چه زیبا رسیدند نه از مدعی‌ها نبودند گرفتار دنیا نبودند ببین این صف اولی‌ها به آغوش مولا رسیدند
قطره قطره اشک می‌ریزد به روی دفترم باز هم من ماندم و سوز دل و چشم ترم غم نشسته گوشه ی چشم غم انگیز پدر گریه های سوزناک و بی صدای مادرم... می‌پرم از خواب و میبینم جهانم شد سیاه.. تا دو ساعت هم نمیشد این خبرها باورم... داغِ سنگینی به قلبم ناگهان آمد نشست مثل آتش گُر گرفتم، داغم و شعله ورم... چهره اش، معصومیت هایش، نگاهش، مردی اش شد دلیل خاطرات خیس و گریه آورم... سوختنش، انگشترش، شد روضه ها تکرار باز... من بدم می آید از دستم از این انگشترم... گرچه افتادم ز پا اما به عشقِ راهِ او می‌شود تنها تر از دیروز بی شک دلبرم ... گرچه زخمی ام ولی هر روز صیقل می‌خورد زیرِ تیزیِ نگاه دشمنان این خنجرم... بعد از او بعد از شهیدانی که قبلا رفته اند بر تنم گویا زیادی می‌کند دیگر سرم... کاش میشد تا منم یک روز با مهرِ حسین ع زیرِ دِینِ مملکت می‌ریخت خونِ حنجرم رفتی و تنها شد آقایی که تنها مانده بود... آه قلب رهبرم... ای وای قلب رهبرم.... 😭
رضا در روز میلادش تو را در عرش مهمان کرد خبر در کمتر از یک لحظه دلها را پریشان کرد میان کوه در مه در هوایی سرد و نا آرام خدا چشم سحر خیز تورا لبریز باران کرد تمام مردم ایران بدهکار کسی هستند که جان پاک خود را این چنین تقدیم ایران کرد مدال افتخارت نوکری در آستان اوست خوشا آن کس که خود را وقف سلطان خراسان کرد بهشتی می شوی مثل رجایی ها و می‌دانم تمام دردها را می شود با عشق درمان کرد تمام عمر مانند شهیدان زندگی کردی و دست حق تورا اینگونه مهمان شهیدان کرد شبیه حاج قاسم پر کشیدی سید ابراهیم شهادت برتو آتش های دنیا را گلستان کرد ز جا برخیز ای خدمتگزار ساده و محبوب ببین پروازت ایران را چگونه غرق طوفان کرد وجودت خستگی را لحظه ای نشناخت‌ در دنیا خدا هم عاشقی های تورا اینگونه جبران کرد جدایی از تو تا روز قیامت باورش سخت است چگونه می شود این داغ را در سینه پنهان کرد
تقدیم به شهید خدمت سید ابراهیم رئیسی تو را که با صفایی می‌شناسند شهیدان خدایی می‌شناسند تو را در جاده‌ی خدمت به مردم بهشتی و رجایی می‌شناسند
برای شهیدان عرصه ی خدمت ، آیت الله سید محمد حسین آل هاشم امام جمعه تبریز ، و استاندار جهادی آذربایجان شرقی دکتر مالک رحمتی ----------- مجاهد عالِم محراب و منبر شهید عرصه ی خونین سنگر چه سنگر ، سنگر خدمت به مردم مجاهد مردِ تعلیم و تعلُّم شهیدی از تبار علم و ، عالِم ز نسل آل طاها ، آل هاشم شهیدی از دیار مرد پرور شهیدی از دیار علم و دفتر امامِ جمعه ی شهر شهیدان امامِ جمعه ی مردان توفان شهیدی که شده دل سوگوارش وَ دارد رحمتی را در کنارش کسی کو مالک دلهای ما شد وَ همپای شقایق ها فدا شد شهید خدمت است و کشته ی عشق عزیز ملّت است و کشته ی عشق کنار سَیِّد ابراهیم یاران گذشتند از سر و جان بی قراران به همراه شقایق های پرپر ز کف دادیم ما سرو و صنوبر در این وادی ، در این صحرای ایثار دو گل پرپر شدند و ما عزادار گلی چون آل هاشم ، مرد تقوا وَ دیگر رحمتی رهپوی مولا دو طایر ، هر دو بال و پر گشودند دل از آئينه و دریا ربودند من از داغ شهیدان ناله دارم به دشت دیده اشک لاله دارم دل خود را به سوز سینه دادم دو بیت از مولوی آمد به یادم « کجایید ای شهیدان خدایی بلا جویان دشت کربلایی کجایید ای سبکبالان عاشق پرنده تر ز مرغان هوایی » ** محمود تاری «یاسر»
یا ابوفاضل مدد سخت است یل باشی ولی با دستِ بسته لعنت بر آن کس که غرورت را شکسته دیدند روی تو حرم حساس هستند با یک امان نامه غرورت را شکستند فامیلِ بد را تو نشد ساکت بسازی با آبرویت پیش ِ زینب کرد بازی اما تو فرزند امیرالمومنینی در معرفت آیینهٔ ام البنینی شمر و امیرش را چه رسوا ساختی تو آب دهان بر نامه اش انداختی تو گفتی که من تا آخرش پای حسینم با نوکری او امیر عالمینم ای کاش آقا دیده از دریا نبندد با ریسمان صبر دستم را نبندد ای کاش وقت حمله رویم را بگیرد ترسم که حکم صبر ، بازویم بگیرد سخت است یل باشی ولی با دست بسته بینی که نا محرم حریمت را شکسته من مرده باشم دست زینب را ببندند وقت زمین خوردن به ناموسم بخندند با تیر چشمانم الهی پاره باشد اما نبینم خواهرم آواره باشد من حاضرم نیزه به چشمانم نشیند اما کسی یک موی زینب را نبیند بر صورت من آی لشگر پا گذارید پوشیه را از روی زینب بر ندارید سروده سحر تاسوعا سال ۱۴۰۱
نوحه به سبک نسیمی جانفزا می آید خادم حضرت سلطانی در آغوش رضا مهمانی واویلا واویلا واویلا شدی همراه آل هاشم تو مهمان کنار حاج قاسم شهادت نامه ات شد امضا واویلا واویلا واویلا از غریبی رها گشتی تو زائر کربلا گشتی تو آخر کار تو شد زیبا واویلا واویلا واویلا ماجرایت شبیه مادر پیکرت شعله ور شد آخر بسکه ناله زدی یازهرا واویلا واویلا واویلا هرچه آمد سرتو آن شب نرفتی زیر سم مرکب وای از آن غروب عاشورا واویلا واویلا واویلا کربلا خواهری حیران شد روبرو با تنی عریان شد ناله زد از جگر یاجدا واویلا واویلا واویلا
چند بیتی تقدیم به شهید والامقام سید ابراهیم رئیسی با رفتنت سر فصلی از غم را نوشتی معلوم شد از پیکرت زهرا سرشتی با خستگی, زخم زبان هم می شنیدی مظلوم تر بودی تو حتی از بهشتی دستان تو‌دامان دنیا را رها کرد گویا تو را از عرش اربابت صدا کرد جای تمام بی وفایی ها که دیدی روی تو آقای رئوف آغوش وا کرد پای شهادت نامه ات امضای سلطان آمد به استقبال تو شاه خراسان پیراهن خدمت برای تو کفن شد نام تو جاویدان کنار نام ایران یادم نرفته گریه های بی صدایت بالای سر، وقت سحر یاربنایت اذن شهادت را گرفتی در شب قدر وقت گریز روضه های کربلایت گم شد اگر آن چند ساعت پیکر تو چشم انتظارت بود گریان مادر تو جسم توهم آخر شبیه حاج قاسم پیدا شده با دیدن انگشتر تو روضه نمی خواهد تنی که سر ندارد قربان آن آقا که انگشتر ندارد یک جای سالم در همه پیکر ندارد جایی برای بوسه مادر ندارد من بی وضوموی تورا شانه نکردم حالا به دنبال سرت باید بگردم
بهار آیینه‌ای زیباتر از فصل زمستان است که سرشار از هوای پرزدن تا اوج ایمان است طلوع غنچه‌ها آغاز دنیایی درخشان است شهادت رسم خوبان است رسم حق‌پرستان است سلام ای خادم امت سلام ای سید ابراهیم سلام ای عاشق خدمت سلام ای سید ابراهیم تو رفتی تا بماند راه پاکی‌های بی‌مانند ز دنیا پرکشیدی مثل خاکی‌های بی‌مانند نشستی در میان بی‌پلاکی‌های بی‌مانند کنار سفره‌هایی از خوراکی‌های بی‌مانند تو از جنس شهیدان بزرگ باصفا بودی میان گریه مشغول تماشای خدا بودی پس از تو عطر غم پاشیده شد روی سر ایران سراسر ناله شد با رفتنت سرتاسر ایران هنوز اما نگنجد غربتت در باور ایران به این زودی چرا رفتی رییس کشور ایران! تو از طوفان تهمت‌ها سرافرازانه برگشتی به استقبال آتش رفتی و پروانه برگشتی هوای آسمان از خاک بهتر بود می‌دانم دلت در آستان او کبوتر بود می‌دانم جهانت جنس دیگر داشت دیگر بود می‌دانم نگاهت لحظه لحظه در پیِ در بود می‌دانم مصیبت ماندن و ماندن کنار اهل دنیا بود سعادت با شهادت درک مولا در تماشا بود جهان لطفی ندارد جز غمی همواره در آتش شبیه سوختن با ماتمی همواره در آتش میان شعله‌ها بی‌مَحرمی همواره در آتش شوی تنهاترین در هر دَمی همواره در آتش پرستوهای عاشق سربلند از شعله‌ها هستند پری واکرده دنبال تمنای خدا هستند دلم خوش بود دارد جمع می‌گردد ریاکاری به لطف دست تو گم می‌شود اشرافیت آری شود هر عافیت‌جویی به جان خلق چون ماری ولی گویا به خون امضا شده درمان بیماری تو اما رفتی و هرچند هستی تا ابد خرسند بدهکاری به ما ای مرد تقواپیشه یک لبخند جواب ابلهان را با سکوتی بی‌ریا دادی خروش ساده‌لوحان را به میدان صفا دادی تو گفتی اِتّقوا الله و جوابی پر بها دادی سزای لعنتی‌ها را در آغوش خدا دادی رفوزه می‌شود هر کس به دام تهمتی افتاد ندارد همتی ناصر چو ناحق می‌زند فریاد تو از دنیا تو از دنیا شدی راحت خداحافظ شدی راحت از این دنیای پر زحمت خداحافظ از این دنیای زشتِ غرقِ در تهمت خداحافظ برو تا عرشِ آرامش برو جنّت خداحافظ تو بخشیدی حریفان ظریف اهل ظلمت را رقیبان ضعیف و پر تَعفّن‌های تهمت را مرا با خاطراتت می‌گذاری بعد از این تنها شود تنهایی اما بیشتر در این زمین تنها خداحافظ رفیق هر غمِ با آستین تنها خداحافظ سلام بهترین بر بهترین تنها همیشه عطر یادت ماندگار ای خادم سلطان رییسِ تا ابد جمهوری اسلامی ایران
السلام ای عزیز این مردم خادم کشور امام رضا جان به قربان این سرانجامت روضه خوان شهید کرببلا خدمت لحظه لحظه ات آخر لایق اجر ِ بی حسابت کرد بهترین انتخاب این مردم ربّ ِ تو آخر انتخابت کرد شاه مشهد گرفت در آغوش روز میلاد خویش ، خادم را زنده کردی تو روز ِ تشییعت روز تشییع حاج قاسم را تو چه کردی که دشمنت حتی غبطه خورده به حالت ابراهیم سفره ات نان شبهه ناک نداشت شیر مادر حلالت ابراهیم طعنه ها را همیشه پاسخ داد خدمت و همت و اراده ی تو لرزه بر جان کاخ ها انداخت خانه ی مادری ِ ساده ی تو ای به قربان کوه اخلاصت خدمتت شُهره ، بین عالم شد پسر فاطمه کجا بودی ؟ که چنین پیکر تو درهم شد سوختن قصه ای است تکراری سوختن ارث فاطمیون است هر که از سوختن ابا دارد دیگر از این مدار بیرون است وسط شعله سید ابراهیم سوخت از داغ مادرش زهرا قدری از روضه را چشید از بس بود مشتاق مادرش زهرا
شهید خدمت باید چه کارش کرد این دلبستگی را پیوند مردم را ببین ، پیوستگی را تفسیر کردی عزت و وارستگی را مردی که خسته کرده بودی خستگی را برخیز یک دنیا تو را می خواند اِی مرد بت ها زیاد هستند ابراهیم برگرد هم پای محرومان ، عزیز جان ملت حرفِ تو مردم بود و ایران بود و عزت پای ولایت می شدی کوهی ز غیرت جان ها فدای تو شهیدِ راه خدمت حرفت خدایی بود و خالی از مَنَم بود خیلی وجودِ تو عزیز و مغتنم بود فخرت فقط در منصب عبد الرضایی شصت وسه سال عمرت مسیری مصطفایی مظلوم مانند بهشتی و رجایی چون حاج قاسم عاقبت کرب و بلایی مثل خمینی سروِ تو افتادگی داشت مانندِ قاسم زندگی ات سادگی داشت رخت و لباس خادمی داد آبرویت پلّه زدی تا آسمان ، تا آرزویت لبریز از جام شهادت شد سبویت خواهد پس از این شد دلِ ما تنگِ رویت آخر رسیدی تو به مقصود و به مقصد جایت در آغوش رضا جان است و مشهد در خاطره ها مثل بارانی رئیسی مهمانِ سلطانِ خراسانی رئیسی چون هادی و همت ، سلیمانی، رئیسی امشب در آغوشِ شهیدانی رئیسی دیروز بود و حرف های اشتباهی امروز افسوس است و حرف از عذر خواهی دردِ درونِ سینه درمان می شد ایکاش رنجِ فراقت سهل و آسان می شد ایکاش مظلومیت هایت نمایان می شد ایکاش این بار هم آتش گلستان می شد ایکاش در سایه ی آتش میانِ دود بودی در یادِ سیلی، صورت و جای کبودی..‌. مهدی شریف زاده
نور اشک نگاهم کردی و دیگر نگاهم را عوض کردم به نور اشک ، دنیایِ سیاهم را عوض کردم همینکه اولین بار این گدا نام تو را برده درونم انقلابی گشت ، شاهم را عوض کردم نه تنها آرزوها را ، نه تنها خنده هایم را که حتی پای غمهای تو آهم را عوض کردم خدایم جهل بود از سنگ ، صدها مرتبه بدتر به امداد دعای تو اِله م را عوض کردم به زیر سقفِ ذلت بوده ام یک چند و حالا شکر به زیر پرچم سرخت ، پناهم را عوض کردم همه گفتند شغلت چیست ، گفتم خادم روضه که با این نوکریِ شاه ، جاهم را عوض کردم در این سختیِ راه کربلا آسایشی محض ست به گامِ اول راهم ، رفاهم را عوض کردم میانِ راه اگر گلزار نزدیک نگاهم بود به عشق دیدن گلدسته راهم را عوض کردم  حامد آقایی
کوله های خالی بر دیده بارِ گریه کشیدن چه فایده! طعم وصال را نچشیدن چه فایده! پشت سر جنازه دویدن چه فایده! خود را اسیر مرگ ندیدن چه فایده! وقت عروج، بی پر و بالی من بد است این کوله های پاره و خالی من بد است کورم! عصاکِشَم شده هر کور دیگری دنیا فریب داده مرا جور دیگری سر در نیاوَرَد کسی از گور دیگری ای قبر تنگ! آمده مامور دیگری تا حکم شد که محکمه اش را بیاورید... اسم علی و فاطمه اش را بیاورید رب الکریم! درد گدا را چه می کنی؟ عبد فراری آمده، حالا چه می کنی؟ با آبروی ریختهء ما چه می کنی؟ باشد نبخش، با دل زهرا چه می کنی؟ تا دیگ رحمتت بزند در خرابه جوش... مادر گرفته بار گناه مرا به دوش رحمی به اشک صورت این رو سیاه کن افتاده ام ز چشم همه، یک نگاه کن فکری برای سائل بی سرپناه کن یک شب مرا میان نجف سر به راه کن هرچند بندهء تو گنهکار آمده ما را بخر، علی سر بازار آمده دیگر علی خودت کم ما را درست کن این غصه های عالم ما را درست کن حال غریب و درهم ما را درست کن یک کربلا ببر، غم ما را درست کن بالاسر جنازه ام از کربلا بخوان از پیرهن که نیست و از بوریا بخوان بالاسر حسین، به جانش که ریختند... با چوب و سنگ روی دهانش که ریختند... با نیزه ها به صوت اذانش که ریختند... با چکمه روی قدّ کمانش که ریختند... خواهر به مادرش که رسید التماس کرد مادر رسید و شمر، پسر را خلاص کرد رضا دین پرور
ای پیشرو در روز های کار و خدمت! بادا مبارک بر تو پاداش شهادت! خدمت گزار مخلص ملت تو بودی در جمعیت، سررشته ی وحدت تو بودی در روزگار ساده ات رنگ خدا بود والاترین سرمایه ات مهر رضا بود در دست هایت عطر خدمت موج می زد در هر کلام تو کرامت موج می زد استان به استان شاهد سعی تو بودند یاران تو را، الگوی مسیولین سرودند کار تو هرگز شاید و اما نمی داشت پیش تو اصلا خستگی معنا نمی داشت هشتم رئیس دولت و محبوب ایران خدمت گزار کوی سلطان خراسان ای آبرو از مشهد مولا گرفته! در ماتم تو قلب یک دنیا گرفته! اجرِ تلاش و خدمتِ شام و پگاهت شد سایه ی قدس رضا آرام گاهت رفتی سلام ما رسان بر حاج قاسم که نیست مثل او به جسمت جای سالم صوت عدالت خواهی ات مانده است در گوش ای مهربان، هرگز نخواهی شد فراموش!
تقدیم به رئیس جمهور شهید رضا در روز میلادش تو را در عرش مهمان کرد خبر در کمتر از یک لحظه دلها را پریشان کرد میان کوه در مه در هوایی سرد و نا آرام خدا چشم سحر خیز تورا لبریز باران کرد تمام مردم ایران بدهکار کسی هستند که جان پاک خود را این چنین تقدیم ایران کرد مدال افتخارت نوکری در آستان اوست خوشا آن کس که خود را وقف سلطان خراسان کرد بهشتی می شوی مثل رجایی ها و می‌دانم تمام دردها را می شود با عشق درمان کرد تمام عمر مانند شهیدان زندگی کردی و دست حق تورا اینگونه مهمان شهیدان کرد شبیه حاج قاسم پر کشیدی سید ابراهیم شهادت برتو آتش های دنیا را گلستان کرد ز جا برخیز ای خدمتگزار ساده و محبوب ببین پروازت ایران را چگونه غرق طوفان کرد وجودت خستگی را لحظه ای نشناخت‌ در دنیا خدا هم عاشقی های تورا اینگونه جبران کرد جدایی از تو تا روز قیامت باورش سخت است چگونه می شود این داغ را در سینه پنهان کرد
خوشم که شاه رئوفم مرا صدا کرده میان این همه مردم مرا سوا کرده مرا کشانده به اینجا دگر عوض بشوم به بی پناهِ گنهکار اعتنا کرده زِگوشه ی حرمش تا به عرش راهی نیست  مرا امام رضا عاشقِ خدا کرده  اگر گره به دلم خورده چاره اش اینجاست گره ز کار دلم با نگاه وا کرده یقین کنید که سلطان نگفته می بخشد همین که زائرِ اویی به تو عطا کرده زمان جلوه ی یا ایها الرضایی خویش ز بس که لطف نموده همه رضا کرده به زیر سایه ی ایوان باصفایِ رضا دلم هوایِ نجف ؛ صحنِ مرتضی کرده بلند بلند به پیری گریه می کنم امشب شبیه طفل که دستِ پدر رها کرده صدایِ پای محرم به گوش می آید  چه آتشی به جگر روضه ها به پا کرده قسم به ناله ی شب های جمعه ی زهرا دلم هوایِ سحرهایِ کربلا کرده صدا زند پسر من ؛ کدام بی انصاف  تنت بدون کفن بر زمین رها کرده ؟ قاسم نعمتی
مانند کبوتر به هوای تو رهائیم از جانبِ سلطان برسد هرچه ، رضائیم مارا چه بدو‌خوب به پای تو‌نوشتند احسان بکنی یا نکنی باز گدائیم از بس که گنه دیدی و نادیده گرفتی رو داد به ما تا که دگر بار بیائیم آلوده دلان راه به میخانه ندارند ما تشنه‌ی وصلیم ، اگر بی سر و پائیم عمریست که در حسرت یک نیمه نگاهت بیمار ِ فِراغیم و به دنبال ِ دوائیم مارا کرمِ تو درِ این خانه کشیده آقایِ رئوفم، همه محتاجِ عطائیم یکبار شده جانِ جوادت بغلم کنم ما قافله ای خسته ، گرفتارِ بلائیم مازائرِ عرشیم سحرهایِ حریمت درپایِ ضریحت همه مهمانِ خدائیم آشفتگی نوکرتان علتش این است جا مانده‌ی راهِ سفرِ کرب و بلائیم ما زنده بر عشقیم و گرفتارِ حسینیم با دستِ رئوفت همه زَوّارِ حسینیم زندانی بغداد زمین خورد و صدا زد ما وارث یک مادر ِ افتاده ز پائیم زان روز که شد چشم زنی تار ز سیلی ما کوچه نشینان همه محتاجِ عصاییم با دختر من بی ادبی کار ندارد معصومه من راه به بازار ندارد قاسم نعمتی
امان نداد مرا این غم و به جان اُفتاد میان سینه‌ام این دردِ بی امان اُفتاد به راه رویِ زمین می نشینم و خیزم نمانده چاره که آتش به استخوان اُفتاد چنان به سینه‌ی خود چنگ می زنم از آه که شعله بر پر و بالِ کبوتران اُفتاد کشیده‌ام به سرِ خود عبا و می‌گویم بیا جواد که بابایت از توان اُفتاد بیا جواد که از زخمِ زهر می‌پیچد شبیه عمه‌اش از پا نفس زنان اُفتاد شبیه دخترکی که پس از پدر کارش به خارهای بیابان به خیزران اُفتاد به رویِ ناقه‌ی عریان نشسته،خوابیده و غرقِ خوابِ پدر بود ناگهان اُفتاد گرفت پهلویِ خود را میانِ شب ناگاه نگاه او به رُخِ مادری کمان اُفتاد دوید بر سرِ دامان نشست خوابش بُرد که زجر آمد و چشمش به نیمه‌جان اُفتاد رسید زجر دوباره عزای کوچه شد و به هر دو گونه‌ی زهرا ترین نشان اُفتاد رسید زجر و پِیِ خود دوان دوانش بُرد که کارِ پنجه ی زبری به گیسوان اُفتاد   به کاروان نرسیده نفس نفس می زد به خارهای شکسته کشان کشان اُفتاد   دوباره ناله ای آمد عمو به دادم رس دوباره رأسِ اباالفضل از سنان اُفتاد حسن لطفی
کم ناز کن در باز کن مهمان رسیده مهمان تو با دیده ی گریان رسیده سرمایه ای که داده بودی باختم من یا ذالکرم هنگامه ی احسان رسیده حرف دل هر نوکری اینست عمری هر چه رسیده از سوی سلطان رسیده باور کن آقا تا حرم خود را کِشیدم از این جدایی بر لبانم جان رسیده افتاده بارم آمدم دستم بگیری با چشم گریان عبد سرگَردان رسیده مانند زهرا مادرت سائل نوازی لطف تو بر دادِ گنهکاران رسیده هنگام جان دادن قرار ما دوتا شد جانِ خودت صبرم دگر پایان رسیده گویا هنوز از گوشه ی صحنت سحرها آه کسی جامانده از گُردان رسیده چه ارتباطی بین اینجا با شلمچه ست اینجا به پایان دوره ی هجران رسیده امضای تو پای شهادت نامه ها بود با دست تو این فیض بر یاران رسیده تو سفره دار گریه کن های حسینی با گریه هایت روضه تا ایران رسیده من آمدم رزق عطایم را بگیرم از تو برات کربلایم را بگیرم قاسم نعمتی