.
#بعد_از_شهادت_امام_حسین
وقتی که تن حسین بی سر شده بود
دلشوره ی زینب دو برابر شده بود
از خولی و شمر دیرتر می آمد
افتادن و گریه کار خواهر شده بود
تنها نه فقط رقیه، در ظهر عطش...
از غصه ات آفتاب لاغر شده بود
در ظهر دهم حرف سر و خنجر بود
در عصر دهم صحبت معجر شده بود
ابرو به هم آورد ابالفضل...چقدر
با دیدن حرمله مکدر شده بود
با خاطره ی خنده ی معصوم علی
چشمان رباب روز و شب تر شده بود
گیسوی سه ساله کوچه پس کوچه ی شهر
بازیچه ی دختران کافر شده بود
از غربت زین العابدین این بس که
در شام ، یزید ، روی منبر شده بود
#شهریار_سنجری
#امام_حسین
#اسارت
#کوفه
چهها که با دل زینب نکرده این کوفه؟
تو نیسوار و منم کوچهگرد این کوفه
چه سنگها که نشد پرت سوی محمل من
به دستهای زن و طفل و مرد این کوفه
من از فراق نگارم عزا گرفتهام و
گرفته جشن ظفر فرد فردِ این کوفه
ادامهدار شده خاطرات کرب و بلا
چه آتشیست به پا در نبرد این کوفه
به جای نان و رطبهای هر شب بابا
چه لقمهها که نصیبم نکرده این کوفه
به خاندان رسول خدا کنایه زدند
چه داغ کرده دلم، قلب سرد این کوفه
نخوان دگر سر نیزه برایشان قرآن
که سکه میخورد آقا به درد این کوفه
بخوان دعای فرج تا بیاید آن مردی
که پاسخیست خدایی، به عهد این کوفه
#حسین_ایمانی
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_اسارت
#کوفه
زینب و کوچه و بازار ، امان از کوفه
بین جمعیت و انظار ، امان از کوفه
حجة بن الحسن آقا دمِ دروازه ببین
عمه ات گشت گرفتار ، امان از کوفه
حرمله گشته عنان گیر و نگهبان خولی
شمر هم قافله سالار ، امان از کوفه
سنگهایی که ز گودال زیاد آمده بود
خورد او از در و دیوار ، امان از کوفه
آبروریزی این شهر کم از شام نبود
کم ندید از همه آزار ، امان از کوفه
آبرو داشت در این شهر به این روز افتاد
دختر حیدر کرار ، امان از کوفه
نشنود کاش پیمبر ، صدقه میدادند
همه بر عترت اطهار ، امان از کوفه
وسط خطبه او همهمه در شهر افتاد
دید بر نیزه سرِ یار ، امان از کوفه
چه سری خونی و خاکستری و خاک آلود
وای از لحظه دیدار ، امان از کوفه
تا رسید امّ حبیبه زخجالت شد آب
هیچ عزیزی نشود خار ، امان از کوفه
زینبِ پرده نشین حبس نشین شد آخر
داد از کوفیِ بی عار ، امان از کوفه
سختی حبس به دیده نشدن میارزید
سخت تر مجلس اغیار ، امان از کوفه
وامصیبت ، (دَخَلَت زینب علی اِبنِ زیاد)
پس کجا بود علمدار ، امان از کوفه
طعنه ها بود که بر اشک دو عینش میزد
با عصا بر لب و دندان حسینش میزد
#عبدالحسین
#امام_حسین
#اسارت
#کوفه
خدا کند زِ لبت یک سلام هم باشد
و سایهات به سرم مستدام هم باشد
بریز گیسویِ خود را به شانههای نسیم
که خوشتر است که ماهم تمام هم باشد
کم است اینهمه دشنامهای طولانی
که کوچه کوچه نگاهِ حرام هم باشد
گذشتن از گذرِ تنگِ کوچهها سخت است
و سخت تر که در آن ازدحام هم باشد
فقط نه اینکه پُر از آشناست هر طرفم
کنیزِ خانهیمان رویِ بام هم باشد
شبِ گذشته یتیمت به ضربِ زجر آمد
بلورِ خورده تَرَک بی دوام هم باشد
چه حال میشوی آن لحظهای که تنهایی
اگر که با تو سنان هم کلام هم باشد
لباس کهنهی خود را برایم آوردند
میان کوفه کمی احترام هم باشد
دلم خوش است که با نیزهی تو می آیم
اگرچه فاصله ام یک دو گام هم باشد
#حسن_لطفی
#امام_حسین
#اسارت
#کوفه
خيال كن شب و ماه تمام هم باشد
به روى نيزه سر يك امام هم باشد
همیشه کوچه باریک دردسر ساز است
خدا نکرده اگر ازدحام هم باشد...
تمام شهر اسیر ابهتش گردد
اگرچه خطبه او بی کلام هم باشد
تمام کوفه شمارا شناختند و زدند
گمان مکن که علیک السلام هم باشد
میان اینهمه اوباش...اینهمه دختر...
غم مواظبت از هرکدام هم باشد
امان ازاینهمه آیینه و از این همه سنگ
اگر که جمعیتی بی مرام هم باشد
خیال کن نگران سر به نی باشی...
خیال کن همه جاپشت بام هم باشد...
درست...،!تا کمر ناقه نور بوده ولی
خیال کن که به دورش عوام هم باشد
شلوغی گذر و سنگ بام و خاکستر
در انتهای گذر بزم عام هم باشد
#محمد_جواد_پرچمی
#امام_حسین
#حضرت_زینب
#کوفه #اسارت
#مجلس_ابن_زیاد
مزن آتش به قلبم ای ستمگر یابن مرجانه
مزن زخم زبان بر دخت حیدر یابن مرجانه
منی که سایه ام را چشم نامحرم ندیده بود
شدم هم صحبت تو ای ستمگر یابن مرجانه
همین سر را که بنهادی میان طشت ای نامرد
بود ریحانه قلب پیمبر یابن مرجانه
نوامیس خدا را کوچه و بازار گرداندی
نکرده کس چنین با قوم کافر یابن مرجانه
دلم آتش زدی ای بی حیا با طعنه های خود
نگفتی دیده ام داغ برادر یابن مرجانه
تو بنشستی کنار سفره آب و غذا اما
گرسنه،تشنه ، اولاد پیمبر یابن مرجانه
گهی کنج تنور و گه به روی نیزه ها رفته
مدارا کن مدارا کن به این سر یابن مرجانه
حسین را کشتی و دست از سر او بر نمیداری؟
به لبهایش مزن با چوب دیگر یابن مرجانه
ببین دردانه هایش را که مثل بید میلرزند
پدر را میزنی در پیش دختر یابن مرجانه!؟
چرا میخندی ای نامرد بر موی سپید او
حسینم پیر شد از داغ اکبر یابن مرجانه
رباب است این ،عروس فاطمه مهلت بده یک دم
که گیرد این سر بشکسته در بر یابن مرجانه
#عبدالحسین
#حضرت_زینب_اسارت
#دوبیتی
کسی گل را میان خَس ندیده
زنی اینقدر دلواپَس ندیده
شدم راهی شام و کوفه عباس
منی که سایه ام را کَس ندیده
#علی_سلطانی
#کوفه
#اسارت_آل_الله
#مجلس_ابن_زیاد
گیرند اگر حساب تو در فتنه و فساد
دوزخ کم است بهر تو ای زادۀ زیاد
جوری نکردهای تو که هرگز رود ز دل
کاری نکردهای تو که هرگز رود ز یاد
بسیار گشت چرخ پی مفسدان ولی
همچون تویی ندیده به قوم ثمود و عاد
برخاست صرصری ز نفاق تو در جهان
گلهای بوستان نبی را به باد داد
آنی که بست آب بر او اهل بیت را
در حلقشان به خنجر کین چشمها گشاد
از تندباد جور تو، ای مایۀ فساد!
آزاده سرو باغ امامت ز پا فتاد
شرمت ز بوتراب نیاید، زهی جحود
بر دیدۀ تو آب نیاید زهی عناد
چشم شفاعتت ز که باشد به روز حشر
فریاد مصطفی چو برآید برای داد
ترسم در آتش تو بسوزند عالمی
چون گرم انتقام شود داور عباد
آه این چهآتشاست که جور تو بر فروخت
افروخت آتشی که جهان را به ناله سوخت
#عاشق_اصفهانی
#امام_حسین_مناجات
عقیده ی همه یاران به اتفاق این است
که اشک شور بیاد حسین شیرین است
کنار قتلگه تو به گریه جان دادن
ز وعده ها که به خود داده ام یکی این است
تو سیدالشهدایی ، تو کشته ی اشکی
منم که مذهبم عشق تو گریه ام دین است
عزیز فاطمه شد هر که بر غم تو گریست
امیر هر دو جهان هر که بر تو مسکین است
سلام حضرت صادق به هر که از داغت
همیشه سفره ی چشمش به اشک رنگین است
ز اشک دیده جهان را به آب خواهم بست
کنون که مرهم تو گریه ی محبین است
عقیده ی همه یاران به اتفاق این است
که شور گریه بیاد حسین شیرین است
#ابراهیم_روزبهانی
#امام_حسین_علیه_السلام
#دوبیتی
هجر تو قرار از دل ما بُرد حسين
از داغ غم تو لاله پژمُرد حسين
تيري شد و بر قلب من خسته نشست
سنگي که به پيشاني تو خُورد حسين
#سیدمجتبی_شجاع
#حضرت_زینب_اسارت
#اسارت #کوفه #نیزه
به نیزه دار بگو که مرام بگذارد
کنار ما به سرت احترام بگذارد
نشسته ام دم دروازه تا نگات کنم
اگر که خولی لقمه حرام بگذارد
همیشه پرده نشین بود زینب و حالا
چطور پا وسط ازدحام بگذارد
به هر طریق حرام است بهر ما صدقه
طعام پرت کند یا طعام بگذارد
سه سال دختر تو سر به روی پات گذاشت
چطور زیر سرش خشت خام بگذارد
دم نماز بگو مهر تربتت بدهم
اگر که سنگ سر پشت بام بگذارد
#وحید_عظیم_پور
#امام_حسین
#کوفه
#نیزه
به خون نشسته چرا ای حسین من رویت
سفیدتر ز سپیده شده چرا مویت
هلال من که غروب تو زود و خونین بود
کبود گشته چنان روی مادرم رویت
نسیم چون که به تو میرسد شود خوشبو
شمیم باغ جنان میوزد ز گیسویت
به روی نیزه سرت را به کوفه میبینم
ز کربلا دل من بوده در تکاپویت
بخوان دوباره تو قرآن که جان دهد بر من
صدای روح نوازی ز لعل دلجویت
وضو ز خون جبین میکنم در این محمل
نماز عشق بخوانم به طاق ابرویت
اگرچه بر سرنیزه نمیرسد دستش
سهساله دختر تو میکند چو گل بویت
مکن نهان رخ خود را هنوز فرصت هست
که چند لحظه ببینم جمال نیکویت
به هر کجا که رَوی ای گل سرنیزه
در این سفر دل زینب بود پرستویت
به جان زینب خود کن عنایت و کرمی
که عاشق است «وفائی» به دیدن کویت
#سیدهاشم_وفایی