نوحه رحلت شهادت گونه حضرت معصومه س
رحلت جانسوز اخت الرضا شد
محزون اندر جنان خیرالنسا شد
گلی از گلشن طاها پژمان شد
تربت پاک او قبله جان شد
واویلا واویلا آه و واویلا
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
شهر خون و قیام ماتم گرفته
دلهای شیعیان از غم گرفته
شیعه از ماتمش در شور و شین است
با یاد فاطمه یاد حسین است
واویلا واویلا آه و واویلا
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
تسلیت باد و بر موسی ابن جعفر
کز داغ معصومه گردیده مضطر
گشتند اندر جنان زارو پریشان
زهرا و حیدر و ختم رسولان
واویلا واویلا آه و واویلا
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
قلب محبان از غمش شکسته
گرد عزای او بر دل نشسته
نظر بر دل ما خسته دلان کن
حاجات ما روا معصومه جان کن
واویلا واویلا آه و واویلا
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
گریان از ماتمت صاحب زمان شد
رهبر از داغ تو دیده گریان شد
اندر عزای تو سوزد دل ما
با یادت میشود حل مشکل ما
واویلا واویلا آه و واویلا
▪️▪️▪️▪️▪️▪️
غلامرضامحمودنژاد (ناطق)قم
#حضرت_معصومه_س_مدح_و_مناجات
ای بانویی که مظهر ایمان و عزتی
معصومهای و اُسوهی فضل و شرافتی
هم دختر کریمی و هم خود کریمهای
هم ابر رحمتی و سپهر کرامتی
هم خواهر رئوفی و هم خود رئوفهای
محبوبهی امامی و محبوب خلقتی
باب المراد کل مریدان اهل بیت
باب النجات خلق به وقت شفاعتی
آئینهدار زهرهی زهرای اطهری
گنجینهی عفاف و مظهر تقوا و عفتی
تو دختر حکیمهی موسی بن جعفری
تو گوهر شریفهی بیت امامتی
محو نماز نیمهشبِ تو فرشتگان
رشک ملائکه تو به محراب طاعتی
سرتاسر مسیر تو عطر بهشت یافت
کردی تو از مدینه به ایران چه هجرتی
امواج نور از حرمت میرود به عرش
میعادگاه قدسی اهل عبادتی
هرکس که زائر تو شود در حریم قم
بیند که کعبهی دلِ اهلِ ولایتی
وقتی دَرِ بهشت از این خانه وا شود
پیداست بر بهشت برین باب رحمتی
خوشبخت آن کسیست که از هم جَواریات
دارد ز رنگ و بو و مرام تو آیتی
ما تشنهگان، جرعهای از کوثر توأیم
ای آن که چشمهسارِ زلالِ عنایتی
با صد امید چشم «وفایی» به لطف توست
معصومهای، شفیعهی روز قیامتی
#سیدهاشم_وفایی
#حضرت_معصومه_شهادت
اشک من از این روضه به آخر نرسیده
جز حسرت دیدار به خواهر نرسیده
شیرین تر از این نیست،به معشوق رسیدن
تلخ است که خواهر به برادر نرسیده
آئینه ی صدیقه و آئینه ی زینب
دق کرد از این غم که به دلبر نرسیده
حق داشت از این داغ جگر سوز شود آب
وقتی به نبأ سوره ی کوثر نرسیده
با این همه صدشکر که در محضر خواهر
پیراهن دلدار به لشگر نرسیده
یا در وسط معرکه نامرد پلیدی
محض صله با نیزه و خنجر نرسیده
پس تا دم آخر دم او ذکر رضا بود
در بازدم این ذکر به حنجر نرسیده
#محسن_صرامی
#حضرت_معصومه_شهادت
سلام ای دیار خدا باوران
موالی زهرا ، علی محوران
سلام ای قمی های مهمان نواز
ازین پس شما را منم چاره ساز
بهشت است این سرزمین بعد ازین
شود قم چو عرش برین بعد ازین
ندارید در دل دگر واهمه
خدا داده بر شهرتان فاطمه
قمی ها بدانید بیمه شدید
نمک گیر لطف کریمه شدید
شود دور از اینجا بلا تا ابد
رضایم رضا از شما تا ابد
سیاهی حرام است بر رویتان
جوادالائمه دعاگویتان
به قم داد اجازه ازین پس بتول
شود چون نجف ، مهد فقه و اصول
شده غرق حیرت زمین و زمان
مسلمان شمایید یا شامیان ؟!
شما نزد زهرا عزیزید عزیز
نخواندید ناموس دین را کنیز
اسیری نبردید آزاده را
خرابه نبردید شهزاده را
نه چشم کسی بود بر معجرم
نه از سنگ اینجا شکسته سرم
نه از ناقه خوردم زمین نیمه شب
نه از کعب نی جانم آمد به لب
نه شب سر به خشت بیابان نهم
نه با قاتلان پدر همرهم
نه خوانده مرا نا مسلمان یهود
نه غساله بینَد تنم را کبود
نه اینجا غریبانه دفنم کنند
نه در بین ویرانه دفنم کنند
چه خوب است که مجلس ختم من
شود روضه ی طفل دور از وطن
#محمدحسین_رحیمیان
#حضرت_معصومه_شهادت
زینب ِ آقای خراسان تویی
تاج سرِ مردم ایران تویی
گُل به سر و روی تو از بام ؛ ریخت
بر جگرم شعله غمِ شام ؛ ریخت
زینبِ قم ، تاجِ سرِ قافله
تو نشدی همسفرِ حرمله
زینبِ قم ، پیش دو چشم ِ ترت
دست نخورده به مویِ دلبرت
زینبِ قم ، دختِ علی پیر شد
گوشة گودال ؛ زمین گیر شد
زینبِ قم ، رأسِ جدا دیده ای؟!
نیزه به حلقومِ رضا دیده ای؟!
زینبِ قم ، دستِ تو دیده طناب ؟!
راهِ تو افتاده به بزمِ شراب؟!
زینبِ قم ، پیش تو چیزی نشد
محضرتان حرفِ کنیزی نشد
زینبِ قم ، جانم اگر بر لب است
دردِ من از بی کسیِ زینب است
عمة سادات گرفتار شد
ناقه نشین ، واردِ بازار شد
عمة سادات به چشمِ ترش
دید ، گِره خورده مویِ دلبرش
عمة سادات زمین گیر شد
تا که بریدند گلو ، پیر شد
عمة سادات غرورش شکست
نیزه به حلقوم حسینش نشست
عمة سادات به دستش طناب
دیده اش افتاد به بزمِ شراب
عمة سادات چه چیزی شنید
عصمتِ حق حرفِ کنیزی شنید
#قاسم_نعمتى
#حضرت_معصومه_مدح
مرقد زهرا اگر گُم ست به مردم
دل بنما رهنما و راه مکن گُم
شو چو غبار قبور، خاکی و «اِجلِس»
ورنه بگویند در بقیع، تو را «قُم»
باب ولایت نبستهاند به رویی
بحر عنایت کند هماره تلاطم
شکر، به سر سایهء دو فاطمه داریم
مشهد آن در مدینه، مضجع این قم
منطق توحیدیاش مروّج مذهب
خانهء خورشیدیاش منوِّر انجُم
گر که ز کویت سوی بهشت برانند
میخورد آدم دوباره دانهء گندم
ای همه ایران ز لطف تو به تنعّم
کفتر تو «یا کریمه گو» به ترنُّم
طور یقینست محضر تو و آرد
نور کلامت، کلیم را به تکلّم
نزد تو بانو، به خوشه چینی عصمت
مریم، زانو زند به رسم تعلُّم
مرجع و ملجأ تویی برای مراجع
روی نیاز همه به تو به تألُّم
کرده غبار تو خاک بر سر اکسیر
باشد اگر آب، باطلست تیمّم
فوج ملائک ستادهاند یکایک
دست به سینه، به لب سلام علیکم
خواستنِ آب، از سراب چه خامی
جز ز کریمان، کرامتست توهّم
توشهء موری که هست، خوشهء حُکمت
گو به سلیمان بر او مدار تحکّم
عمّهء معصوم و اُخت و دُخت امامی
با تو ز هر سو کرامتست و تکرّم
طاهرهء کاظمی و عین طهارت
فاطمهء سوّمی و زینب دوّم
نام تو معصومه و کریمهء عترت
نم ز کف تو فزونتر از یَم و قلزم
حجّ تو مقبول باد و سعی تو مشکور
چون به سرت بود طوف قبلهء هفتم
نفس به آتش مرا نشانده نگاهی
جز به در تو کجا روم به تظلُّم؟
#علی_انسانی
#حضرت_معصومه_شهادت
نصيب خواهر تو درد هجران شد چه هجراني
از آن پس خواهرت مادام گريان شد چه گرياني
تمام دلخوشي ما تو بودي بعد از آني كه
پدر يك گوشه از بغداد زندان شد چه زنداني
تو رفتي بي تو شد شهر مدينه ساكت و دلگير
بدون يوسفم اين شهر كنعان شد چه كنعاني
به اميد وصال تو فقط ترك وطن كردم
برايم سختي اين راه آسان شد چه آساني
نبودي حمله شد بر ما دلم خون شد تنم لرزيد
نميدانم ولي انگار طوفان شد چه طوفاني
همينكه شيعيان قم مرا بردند با عزت
كمي درد من دلخسته درمان شد چه درماني
گريز روضه را بايد بگويم واي من،در شام
بميرم عمه ي سادات مهمان شد چه مهماني
شلوغي،كوچه و بازار،نامحرم،يهودي ها
هزاران روضه در اين بيت پنهان شد چه پنهاني...
#محسن_صرامی
#حضرت_معصومه_مدح
#حضرت_معصومه_شهادت
عجب بـارگاه عظیـمی چه نـــوری
مَلَک چشم بر راهِ فیضِ حضـــوری
چه عِطرِ بهشتی چه وادیِّ طوری
زصدیقــهی طاهـــره چه ظهــوری
قدومش مُنـــوّر ، حریمش مُطهّــر
سلامٌ عَلیٰ بِنتِ موسیَ بن جعفـــر
همه ســائل آستــــانش وَ من هم
همه در حرم میهمـانش وَ من هم
همه عاشــق خانـدانش وَ من هم
همه اَمنْ در سایبانش وَ من هم...
...ندیدم از این سایبان جای بهتر
سلامُ علیٰ بنتِ موسیَ بنِ جعفـر
به دنیـا کریمــه به عقبـــا شفیعة
کلامش بَلیغــة ، مقـــامش رفیعة
بنــازم به این جودو طبـعِ مَنیعة
شفــاعت کند دوستـان را جمیعة
قیـامت به پا می کند روز محشر
سلام علی بنت موسی بن جعفـر
در اینجــا نمــــوده چه با آبــرو ها
به یـافـاطمــــــــه اِشفَعـــیٖ آرزوها
چه زیباست در محضرش گفتگوها
به نَصِّ کلامِ «فـِداهـا اَبـُوهــــا»...
در این رُتبه هم قُرب دارد به مادر
سلامٌ عَلیٰ بنتِ موسیَ بنَ جَعفــر
مرا اُلفتــی هست با خاکِ کــویش
عجب نعمتی!من کجا ، گفتگویش
قســم بر تَهَجُّد ، به آب وضــویش
دورکعت نمـازِ سحــر پیشِ رویش
زِ لَـذّاتِ دنیــا و عُقبــاست بهتــــر
سلامٌ علیٰ بنتِ موسیَ بنِ جعفــر
به قـم آمد و شهــر شد میـزبانش
چه حقی اَدا کرد از میهمــــــانش
همــه می گـرفتنــد ازهـم نشانش
بمیـــــرم بـــرای دل عمــه جانش
گـرفتـــــار شـد بین اَنظار و مَعبَر
سلامٌ علیٰ بنتِ موسی بن جعفـر
بمیــرم که اورا سلامش نکردند
به شام آمد و احترامش نکردند
تـوجّـه به اشگِ مُدامَش نکردند
ترحـــم در آن ازدحامش نکردند
جسارت کجا چادر دخت حیدر
سلامٌ علیٰ بنت موسی بن جعفر
.کسی دیده اورا گـرفتـــار ؟ هرگز
ز سنگ جفـــــــا دیده آزار ؟ هرگز
کشیـــدنــد اورا به بـــازار ؟ هرگز
به بزم مِی و جمعِ اغیـــار ؟ هرگز
ندیده روی نیـــــــــزه رأس برادر
سلامٌ علیٰ بنتِ موسیَ بن جعفر
غم دوری و هجر محبوب دیده
ستـــــــم از جفای زمانه کشیده
چرا رنگ از روی بی بی پریده؟
مگر حرف زشتِ کنیزی شنیده؟
مگر دختری برده در دامنش سر؟
سلامٌ علیٰ بنتِ موسیَ بن جعفر
غمی هجر یارش به سینه نهفته
اگرچه زغم گوهر از اشگ سفته
سخن باکسی غیــر محرم نگفته
و حتی شبـی در خـــرابه نخفته
و نشنید او نــاســــزای مکــــــرر
سلامٌ علیٰ بنتِ موسیَ بن جعفر
نه خون سرش بود بر رو نقابش
نه یک چادر پاره بـوده حجابش
نه دادند با چشــم مردم عذابش
نه بردند در بیـــن بـــزم شرابش
ندیده جســـــارت به رأس برادر
سلامٌ علیٰ بنتِ موسیَ بن جعفر
نبــوده به طشت طلایش نظاره
نکــرده گــریبــان خود پاره پاره
نگفتـه نزن خیــــزران را دوباره
ندیده رباب و ســر شیــر خواره
سر طفل در طشت! بیچاره مادر
سلامٌ علیٰ بنتِ موسیَ بن جعفر
#محمدعلی_قاسمی_خادم
#حضرت_معصومه_شهادت
تا که یاد غم هجر پدرش می افتاد
سختی راه سفر از نظرش می افتاد
تب که می کرد ز تاب و تب زهرا می سوخت
گریه می کرد و چنین پلک ترش می افتاد
تا که ضجه به نماز شب زینب می زد
از نماز شب و اشک سحرش می افتاد
بقچهء معجر او شکر خدا دست نخورد
گرچه در کوچه و برزن گذرش می افتاد
کوفه و صحنهء بازار مجسم می شد
هر زمان شاخه گلی دور و برش می افتاد
یاد سرنیزه و آن محمل خونی می کرد
حرف دوری برادر، ز سرش می افتاد
روضه اش بود زبان حال حسین آن وقتی
که به زانو به دو پای پسرش می افتاد
عمه آمد که کمک حال برادر باشد
ولی افسوس شرر بر جگرش می افتاد
حال ارباب که این بود، به زینب چه گذشت
تا که می گفت علی را نبرش می افتاد
یکطرف از بدنش را ز زمین بر می داشت
نه نمی شد! دو سه جای دگرش می افتاد
#رضا_دین_پرور
#حضرت_معصومه_شهادت
گرچه جز سوختن امروز تورا كاري نيست
گريه كن - عادت ما فاطمه آزاري نيست
گرچه در كوچه و بازار تو را مي خوانند
صحبت از رفتن تو بر سر بازاري نيست
تا نيفتد عرق شرم ز پيشاني شهر
در غزل مرثيه حرف از در و ديواري نيست
تو دوا و تو شفا و تو طبيب همه اي
پس تو را هيچ نيازي به پرستاري نيست
زَهر هجران برادر جگرت را سوزاند
حِسّ بي تابي تو بسته به بيماري نيست
نگذشته نفسي بر تو در اين هفده روز
كه در آن خون دل از چشم ترت جاري نيست
دختر فاطمه اي ، فاطمه هستي امّا
قلب تو سوخته از سُرخي مسماري نيست
مرهمي غير همين ناله ي"اي واي رضا"
تا به زخم جگر سوخته بگذاري نيست
كمرت خم شده هرچند كه از شدّتِ داغ
مثل زينب به دلت داغ علمداري نيست
مثل زينب به خدا هيچ كسي داغ نديد
مثل زينب به خدا هيچ گرفتاري نيست
ميخورَد كعب نِي از دشمن و ميگويندش
كه دراين دشت تورا حقِّ عزاداري نيست
از سُم اسب بپرسيد در اين پهنه ي دشت
"گل اگر هست چرا صفحه ي گلزاري نيست؟"
ساربان مي رود و مي زند آواي رحيل
"چونكه اين قافله را قافله سالاري نيست"
#محمد_قاسمی
#حضرت_معصومه_شهادت
دلم از هجر برادر چکنم ریخت به هم
همه ی هستی ام آخر چکنم ریخت به هم
اهل قم شان مرا خوب نگه داشته اند
دل ولی از غم دلبر چکنم ریخت به هم
فاطمه هستم و سیلی به رخ من نزدند
جگرم از غم حیدر چکنم ریخت به هم
وای زینب وسط شعله ز دل آه کشید
پشت در،صورت مادر چکنم ریخت به هم
میخ،در سینه فرو رفت ولی پهلوی او
از شکاف در و خنجر چکنم ریخت به هم
اهل قم بر سر بازار نبردند مرا
قلبم از غارت معجر چکنم ریخت به هم
دل شب گوشه ی ویرانه چه غوغایی شد
حرم از گریه دختر چکنم ریخت به هم
#محمود_اسدی_شایق
#حضرت_معصومه_مدح
تو مجموعهی لطف و جود و عطایی
تو یک چشمه از جوشش هَل اَتایی
تو دریاچه نه ؛ بَحر بی انتهایی
چهگویمکههستی؟چهگویمچههایی؟
تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی
تو زهرا خصالی تو زهرا جمالی
تو زهرا مَآبی تو زهرا جلالی
تو زهرا سِرشتی تو زهرا مثالی
تو در دورهی خویش خیرالنّسایی
تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی
تویی راحت جان موسی بن جعفر
تویی روح و ریحان موسی بن جعفر
تویی یاس بُستان موسی بن جعفر
تو بنت الامامی تو بنت الهُدایی
تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی
تو عَذراترین مریم اهل بیتی
تو در هر دمی همدم اهل بیتی
در اسرار حق، مَحرم اهل بیتی
تو تندیس آن چارده مُقتدایی
تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی
هُمای بهشتی و عرش آشیانی
که در عُشّ دین صاحب آستانی
تو باب الرّضایی تو بابُ الجَنانی
بهشت خداوند در خاک مایی
تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی
تو مانند کلثوم، زینب ترینی
خدیجه وقار اَستی و بیقرینی
وفادار مانند اُمّ البنینی
تو منظومه ی جمع معصومه هایی
تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی
چه گویم؟که بابا ثنای تو گفته
((فداها ابوها))برای تو گفته
به مدحت ولیّ خُدای تو گفته
که در حشر تو شافع شیعه هایی
تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی
در اطراف صحنت غُباریم بانو
به درگاه تان خاکساریم بانو
به لطفت در این شهر داریم بانو
عجب کاظمینی؛عجب کربلایی
تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی
تو نَفس نفیس اَنیس النّفوسی
تو همشیرهی شخصِ شَمس الشّموسی
درِ خانه ات از پی خاکبوسی
رسیدند صدها چو شیخ بهایی
تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی
از این در چو بُردیم فیض دوچندان
طمعکار گشتیم ما مستمندان
به اقرار ما فرقهی دردمندان
تو با درد هر بینوا، آشنایی
تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی
اگرچه در این خاک کم غم ندیدم
در این شوره زار آب زمزم ندیدم
به من درد دادند و مرهم ندیدم
ولی از قُمم نیست مِیل جُدایی
تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی
به این خسته حال مجاور نظر کن
تو ای روح شعرم به شاعر نظر کن
به من هم به عنوان زائر نظر کن
تو رُخصت دهی میشوم نینوایی
تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی
#محمد_قاسمی