#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #بعد_شهادت
درین خاک، آرمیده همسر من
که بی او خاک عالم بر سر من
همه شب اختران آسمانی
برون آیند، الا اختر من!
همین جا از کفم افتاد و گم شد
سلیمانی نگین، انگشتر من!
چراغ آرید و این جا را بگردید
که در این خاک گم شد گوهر من
همین جا، با نسیمی ریخت بر خاک
گل پر خاک و پر خون پرپر من
گلابی بر مزار او بیفشان
به آب دیده، ای چشمتر من!
تو زیر خاک و من بر بستر خاک
ولیکن نیست مرگت باور من
چنان داغ تو آتش زد به جانم
که خیزد شعله از خاکستر من
تو ای پرپر به باغ نوجوانی
گل من! یاس من! نیلوفر من
بنوش از آب کوثر، گر چه بی تو
پر از خون کرده ساقی، ساغر من
(ریاضی)! ساحت خلد برین ست
حریم دختر پیغمبر من
#سیدمحمدعلی_ریاضی_یزدی #ریاضی
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه
هنو یادمه نفس نفس میزد
همه رو از دور خونه پس میزد
یادمه شبا تا صبح از زور درد
بالش و به میلۀ قفس میزد
یادمه که شالم و گرفته بود
راه اشک و نالم و گرفته بود
یادمه بال خودش شکسته بود
ولى زیر بالم و گرفته بود
یادمه به هیچ کسى امون نداد
زخماش و حتا به من نشون نداد
همه زندگیم و مدیونشم
جونم و تا نخرید جون نداد
هنو یادمه حرم آتیش گرفت
همه چى در نظرم آتیش گرفت
در خونه رو یه بار آتیش زدند
ولى صد بار جگرم آتیش گرفت
یادمه داشتم میفتادم.... نزاشت
حتى تو دلم یه ذره غم نزاشت
روبه قبله شد که روبرا شدم
فاطمه هیچى برا من کم نزاشت
حالا اون که دس به دیواره منم
اونکه درد داره و بیداره منم
دستم از خجالتش درنیومد
این وسط اونکه بدهکاره منم
هیچ جا اشکم این چنین در نیومد
کارى از دست کسى برنیومد
صداى ناله ش و آخر درآورد
میخ در همین جورى درنیومد
کاشکى پشت در من و صدا میکرد
در خونه رو نسوخته وا میکرد
کاشکی قبل از اونکه قنفذ برسه
دستش و از شال من جدا میکرد
#علی_اکبر_لطیفیان
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #بعد_شهادت
بی هوا آغاز شد، فصل خزان خانهاش
بسته شد دستان حیدر در میان خانهاش
در ازای نان نذریها که زهرا پخته بود
با هجوم انداختند آتش بهجان خانهاش
فکر و ذکرش روزوشب، الجار ثمّ الدّار بود
سنگ بود امّا دل همسایگان خانهاش
کوچهای باریک و دیواری که دودآلود بود
یک در آتشگرفته، شد نشان خانهاش
در سکوت نیمهشب، آهسته دلتنگ پدر
رفت مظلومانه، یار مهربان خانهاش
عاقبت از آنچه میترسید، آمد بر سرش
راهی تابوت شد، یار جوان خانهاش
خانهی بی فاطمه، شد بیتالأحزان علی
تیره شد با کوهی از غم، آسمان خانهاش
بغض کرد و بچّههایش را در آغوشش گرفت
اشک آمد بیهوا، شد میهمان خانهاش
گریه میکردند با هم؛ بیشتر امّا حسن
چادری پاخورده، میشد روضهخوان خانهاش
گرچه میبوسیدشان امّا غم بیمادری
بود معلوم از نگاه کودکان خانهاش
تشنهلب بیدار میشد نیمهشب تا که حسین
آه برمیخواست فوراً از نهان خانهاش
باز زینب تکیه بر دیوار، خوابش برده بود
میشکست اینگونه هرآن استخوان خانه اش
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #رباعی
اگر چه زیر پرچم گریه کردم
به هر روضه دمادم گریه کردم
حلالم کن حلالم یابن زهرا
برای مادرت کم گریه کردم
#علی_سلطانی
#فاطمیه
#زمزمه_زمینه_حضرت_زهرا
#مصائب_فاطمیه
#بعد_از_شهادت
زهرای من زهرای من زهرا
خونه شده ،بی توعزاخونه
دنیا برام ، شبیه زندونه
حیدر بی تو ، زنده نمی مونه
با رفتنت ، خونه خرابم من
زهرا ببین ، در اضطرابم من
رو خاک تو ، ابوترابممن
پاشو ببین ، لرزش دستام و
باکی بگم ، فاطمه دردام و
کی پاک کنه ، اشکای چشمام و
چشمام خیس ، هر لحظه با یادت
توو گوشم ، ناله و فریادت
فضه رسید ، پست در به دادت
یه کابوسی ، توو خواب حسنه
انگار توو خواب ، دست و پا می زنه
صحبتش از ، سیلی دشمنه
می گه نزن ، مادرم و نامرد
انگار یکی ، غرورش و له کرد
لعنت به اون ، غارت گر خونسرد
شبها حسین ، بهونه می گیره
با تشنگی ، از طفلی در گیره
روزی میاد، لب تشنه می میره
چادر تو ، چه میاد به زینب
اشکمنو ، پاک می کنه هرشب
مادر مادر ، میخونه زیر لب
می بینمش ، یه روز تک و تنها
با چادر ، خاکی توی صحرا
قامت کمون ، غروب عاشورا
#قاسم_نعمتی
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #دوبیتی
خودم دیدم گلم افتاد ای داد
زدم از سوز دل فریاد ای داد
زدم هی دست پشت دست و گفتم
شدم بی فاطمه ای داد ای داد...
#محسن_صرامی
آنکه پیوسته حسادت بر گل بی خار کرد
عاقبت یار مرا کشت و مرا بی یار کرد
دیدن زهرا همه غمها ز قلبم میربود
نگذرد حق زآنکه محرومم از این دیدار کرد
با که گویم ای خدا در سن هجده سالگی
تکیه گاهم پیش چشمم تکیه بر دیوار کرد
بشکند آن دست سنگینی که بین کوچه ها
بس که سیلی زد دو چشم همسرم را تار کرد
پیرهن میشد پر از خون هر نفس که میکشید
وای من با سینهی حورا چها مسمار کرد
بعد زهرا ارثیه بر طفل دردانه رسید
خصم بر طفلِ سه ساله، کینه ی بسیار کرد
گفت بابا در بیابان، تازه خوابم برده بود
با لگد زجرِلعین آمد مرا بیدار کرد
شائق! آن کس که به دل داغ نگارم را گذاشت
زینبم را خون جگر در کوچه و بازار کرد
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#محمود_اسدی
کند خونین جگر با خون کتابت
امان از ظلمت جهل جماعت
پس از قتل پیمبر «إِنْقَلَبْتُمْ»¹
شد امّت عازم عصر جهالت
به تیغ فتنه -دست نحس ابلیس-
خلافت را جدا کرد از امامت
شد اندر آتش اهل سقیفه
نصیب حضرت محسن شهادت
ز دنیا دست خود را شُست زهرا
ز فرط بوسۀ پای جراحت
به مَجْرَم² چون که مُجْرِم باز آید
رسیدند آن دو تن بهر عیادت
یقین در این عیادت نکتهای بود
که کرد از بهر آن -حیدر- شفاعت
سلام آن دو را پاسخ نیامد
مسلمان، کی کند کافر اجابت
ز آنان جان خاتم روی گردان
زبان چرخاند از بهر ملامت:
منم آنکس که در شأنم نبی گفت
به اهل و امّت خود با صراحت
که زهرا [بضعةٌمنِّی]ست مردم
مبادا از شما بیند خسارت...
به تصدیق آمدند از بهر آن صدق
که آری، گفت بر ما این عبارت!
عقیق خاتم احمد خروشان
گرفت از جمع حضار این شهادت
که -اینان اذیت زهرا نمودند-
وزین دو، تا ابد دارم برائت
• مهموم همدانی
۱- أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ آلعمران۱۴۴
۲_ محل جرم
https://eitaa.com/madhanshora
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #بعد_شهادت
درین خاک، آرمیده همسر من
که بی او خاک عالم بر سر من
همه شب اختران آسمانی
برون آیند، الا اختر من!
همین جا از کفم افتاد و گم شد
سلیمانی نگین، انگشتر من!
چراغ آرید و این جا را بگردید
که در این خاک گم شد گوهر من
همین جا، با نسیمی ریخت بر خاک
گل پر خاک و پر خون پرپر من
گلابی بر مزار او بیفشان
به آب دیده، ای چشمتر من!
تو زیر خاک و من بر بستر خاک
ولیکن نیست مرگت باور من
چنان داغ تو آتش زد به جانم
که خیزد شعله از خاکستر من
تو ای پرپر به باغ نوجوانی
گل من! یاس من! نیلوفر من
بنوش از آب کوثر، گر چه بی تو
پر از خون کرده ساقی، ساغر من
(ریاضی)! ساحت خلد برین ست
حریم دختر پیغمبر من
#سیدمحمدعلی_ریاضی_یزدی #ریاضی_یزدی
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #بعد_شهادت
به جان من ز خاک تیره سر بردار مادرجان
بیا در خانه پا بر چشم من بگذار مادرجان
مرا خشنود کن با آن تبسمهای شیرینت
غمی از دوش بابایم علی بردار مادرجان
تو ذکر خواب میگفتی برایم در عوض من هم
کنار تربتت بنشستهام بیدار مادرجان
از آن سوزم که بینم در کنار قبر پنهانت
نباشد جز من و بابم علی زوار مادرجان
پیمبر خواست قربانت شود اما پس از مرگش
تو قربانی شدی بین در و دیوار مادرجان
تو که در روز جان دادی چرا شب دفن گردیدی
بگو آخر چه سرّی بود در این کار مادرجان
به مزد آن که بودی یاور بابای مظلومم
ز هر کس بر تو آمد محنت و آزار مادرجان
برایت خانه داری میکنم برخیز و محسن را
به دست خانه دار کوچکت بسپار مادرجان
نمیدانم چرا هنگام دفنت باب مظلومم
خجالت میکشید از احمد مختار مادرجان
ترا میخواستم تا سیر بینم وقت جان دادن
نمیدادی نشانم از چه رو رخسار مادرجان
از این غم تا ابد خون میچکد از دیده زینب
که گشته سینهات مجروح از مسمار مادرجان
#غلامرضا_سازگار
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #بعد_شهادت
هنو یادمه نفس نفس میزد
همه رو از دور خونه پس میزد
یادمه شبا تا صبح از زور درد
بالش و به میلۀ قفس میزد
یادمه که شالم و گرفته بود
راه اشک و نالم و گرفته بود
یادمه بال خودش شکسته بود
ولى زیر بالم و گرفته بود
یادمه به هیچ کسى امون نداد
زخماش و حتا به من نشون نداد
همه زندگیم و مدیونشم
جونم و تا نخرید جون نداد
هنو یادمه حرم آتیش گرفت
همه چى در نظرم آتیش گرفت
در خونه رو یه بار آتیش زدند
ولى صد بار جگرم آتیش گرفت
یادمه داشتم میفتادم.... نزاشت
حتى تو دلم یه ذره غم نزاشت
روبه قبله شد که روبرا شدم
فاطمه هیچى برا من کم نزاشت
حالا اون که دس به دیواره منم
اونکه درد داره و بیداره منم
دستم از خجالتش درنیومد
این وسط اونکه بدهکاره منم
هیچ جا اشکم این چنین در نیومد
کارى از دست کسى برنیومد
صداى ناله ش و آخر درآورد
میخ در همین جورى درنیومد
کاشکى پشت در من و صدا میکرد
در خونه رو نسوخته وا میکرد
کاشکی قبل از اونکه قنفذ برسه
دستش و از شال من جدا میکرد
#علی_اکبر_لطیفیان
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #بعد_شهادت
با رفتنت زهرا دل حیدر گرفته
داغ تو خون از دیدگانِ تَر گرفته
ای سورهی کوثر! ببین قرآن ناطق
احیا کنار تربت کوثر گرفته
خاک مصیبت از غمت بر سر بریزد
دستی که «در» از قلعهی خیبر گرفته
از بس دل من سوخته در آتش غم
خاک مزارت رنگ خاکستر گرفته
بر سَردَر این باغ باید مینوشتند
زین باغ، گل را ضربِ میخ «در» گرفته
همراه با بُغضِ حسن، دیدم حسینت
یک بار دیگر گریه را از سر گرفته
بی مادری سخت است بهر دختر تو
سجادهات را زینبت در بَر گرفته
همراه با طفلان معصومت «وفایی»
هرشب سراغ تربت مادر گرفته
#سیدهاشم_وفایی