#حضرت_زهرا_ولادت
عالم صدف وجود تو مانند گوهر است
شان تو از تمام خلایق فراتر است
بابا اگر علی بشود پس تو مادری
از این جهت ولادت تو روز مادر است
سوگند میخورم که تو همتا نداشتی
غیر از علی که هست که با تو برابر است؟!
وقتی خدا به عرش خوش مدح خوان توست
وقتی که دست بوس تو شخص پیمبر است
دیگر چگونه از تو بگویم که وصف تو
با این زبان الکن من نامیسر است...
دنیا که جز عذاب برایت نداشته
اوج ظهور شان تو فردای محشر است
مانند یک پرنده که دنبال دانه است
چشم تو مادرانه بدنبال نوکر است
قرآن تمام وصف مقامات فاطمه است
یک گوشه از تجلی آن قدر و کوثر است
این گوشه ای ز شان و مقام کنیز اوست
با یک نگاه فضه ی او خاک ها زر است
پس کیمیا خاک کف پای فضه است
پس توتیا غبار قدم های قنبر است
هرکس گدای فاطمه شد بی نیاز شد
عالم گدای سفره ی زهرای اطهر است
حافظ که خوب گفته ولی فکر می کنم
این گونه ما اگر که بگوییم بهتر است
"ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم"
وقتی بدست فاطمه روزی مقدر است
#محمد_صادق_ابراهیمی
#حضرت_زهرا_مدح
عالم صدف، وجود تو مانندِ گوهر است
درکِ تو از توانِ خلائق فراتر است
بابا اگر علی بشود پس تو مادری...
از این جهت ولادتِ تو روز مادر است
"اِنّى اَشُمُّ رائِحَةً طَيِّبَة"... هنوز
عالم زِ عطرِ یاسِ حدیثت معطر است
وقتی خدا به عرشِ خودش مدح خوان توست
وقتی که دست بوسِ تو شخصِ پیمبر است
دیگر چگونه من بسرایم که وصفِ تو
با این زبانِ الکنِ من نامیسّر است...
قرآن تمام وصفِ مقامات فاطمه است
یک گوشه از تجلّیِ آن قدر و کوثر است
زهرا همان کسی است که همتا نداشته
غیر از علی که هست که با او برابر است؟!
زهرا همان کسی ست که هنگامه ی نماز
هفت آسمان زِ نورِ نمازش منوّر است
این گوشه ای زِ شان و مقامِ کنیزِ اوست
با یک نگاهِ فضه ی او خاک ها زر است
پس کیمیا غبارِ قدم های فضه است
پس توتیا ...خاکِ کفِ پایِ قنبر است
آنجا که حرفِ حفظِ حریمِ امامت است
او یک تنه برای علی عین لشکر است
سربازِ مرتضی است و فرقی نمی کند
در بین کوچه هاست و یا پشت یک در است
مردانه ایستاده به پای امام خویش
او یک زن است، از همه ی مردها سر است
با چادر آمدست به پیکارِ دشمنان
با چادر آمدست؛ سلاحی که برتر است
با چادر آمدست به دنیا نشان دهد
چادر حجاب نیست فقط، بلکه سنگر است
"چادر حجاب نیست فقط، یادگارِ توست"
چادر برای شیعه ی تو اصل و باور است
دنیا که جز عذاب برایت نداشته
اوج ظهورِ شانِ تو فردای محشر است
فردا که غرقِ هول و هراسند کل خلق
حال و هوایِ فاطمیون طورِ دیگر است
مانندِ یک پرنده که دنبالِ دانه است
چشمِ تو مادرانه به دنبالِ نوکر است
اصلاً بهشت ملک خصوصیِ فاطمه ست
جنّت به نام نامی زهرا و حیدر است
هرکس گدای فاطمه شد بی نیاز شد
عالم گدای سفره ی زهرای اطهر است
حافظ که خوب گفته ولی فکر می کنم
این گونه ما اگر که بگوییم بهتر است
"ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم"
وقتی بدست فاطمه روزی مقدّر است
#محمد_صادق_ابراهیمی
#امام_هادی_مدح
"السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَة"
از تو گفتن همیشه شیرین است
درک ما از تو گرچه پایین است
می نویسم به قصد شیدایی
من فقیرم بضاعتم این است
واژه هایی که نیست در شأنت
و زبانی که الکن است هنوز
من کجا وصف خیر بی پایان؟!
وصف آیینه کار آیینه است
"امرُکُم رُشد" ... ما تهی دستیم
"فِعلُکُم خَیر" ... ما گدا هستیم
نه فقط ما که آسمان و زمین
سر راهت فقیر و مسکین است
"و بِکُّم یُمسِکُ السَّما" مولا
رزق و روزی شعر دست شماست
"بِمُوالتِکم" ... ولای شما
اصل و فرع و تمامیِ دین است
تو کریمی و عادتت احسان
چند بیتی بگویم از غمتان...؟!
نور مطلق کجا و بزم شراب
دردهایت بدونه تسکین است
باز هم روضه های تکراری
باز اشک و ناله و زاری
یاد غم های زینب افتادی
چه بگویم که روضه سنگین است
زینب و مجلس حرامی ها
زینب و طعنه های شامی ها
زینب و چوب و قاری قرآن
و لبی که دوباره خونین است...
دست بر سینه این دم آخر
با لب خشک؛ رو به کرب و بلا
"السلام علیک یا عطشان"
تشنگی ارث آل یاسین است
رحمت واسعه نگاه شماست
سامرایت بهشت دیگر ماست
دعوتم کن برای پابوسی
از تو گفتن همیشه شیرین است
#محمد_صادق_ابراهیمی
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
#امام_کاظم_شهادت
باب الحوائجی و گرفتار آمدیم
درمانِ دردهایی و بیمار آمدیم
ما سال هاست در به درِ مشهد و قمیم
با رزق و روزی تو چنین بار آمدیم
در ساحل نجاتِ تو پهلو گرفته ایم
آلوده آمدیم .... گنهکار آمدیم
دستانمان تهیست ؛ به بازار عشق تو
تنها به این خوشیم خریدار آمدیم
چیزی برای عرض ارادت نداشتیم
با یک کلاف بر سرِ بازار آمدیم
اینبار آمدیم کمی یارتان شویم
میثم شدیم و در طلبِ دار آمدیم
دیر آمدیم...قلب تو لبریزِ ماتم است
این روزها نصیبِ دلت غصه و غم است
یک عُمر در قفس نفست بند آمده
گر جان دهیم از غمِ تو باز هم کم است
"آه ای رها کننده ی گل از میان سنگ"*
این ناله های کیست که جانسوز و مبهم است؟!
زندان به حال و روز تو خون گریه می کند
با تو صدای ضَجّه ی زنجیر همدم است
در زیرِ تازیانه فقط یادِ مادری
مانندِ فاطمه شده ای قامتت خم است
از سوزِ زهر تشنه شدی بی رمق شدی
حالا بساط روضه برایت فراهم است
"کرب و بلای تو شده قعرِ سیاه چال"
"باز این چه شورش است که در خلق عالم است"
باران گرفته چشمِ تو با یاد روضه ها
آه ای غریب ... اشک به زخم تو مرهم است
#محمد_صادق_ابراهیمی
#حضرت_اباالفضل_ولادت
#حضرت_اباالفضل_مدح
کنارِ نامتان زبانِ شعر لال می شود
قلم شبیه مرغکی شکسته بال می شود
و بین عقل و عشق باز هم جدال می شود
همیشه وصفتان برای من محال می شود
ولی شروع می کنم که عشق انتخاب شد
سلام ماه طایفه؛ سلام حضرت قمر
به یمن مقدم تو شام عاشقان شده سحر
و می رسد زلطف تو به ما جنون مستمر
برای آنکه دور باشد از تو چشم بدنظر
و ان یکاد، ذکر دائم ابو تراب شد
کمی ز وسعت نگاه او شده است آسمان
شبیه کوه استوار و مثل موج بی کران
چه حاجت است بر بیان نکته ای که شد عیان
فراتراست مثل مرتضی ز وصف این و آن
به ذره ای نگاه لطف کرد و آفتاب شد
به پیش پای او تمام کائنات سائل است
چه قدر با ابهت و چه قدر خوش شمایل است
وفا و غیرت و ادب جمیع این خصایل است
چه گویم از مقام او که او ابوالفضایل است
به وصف یک کِرامتش نوشته صد کتاب شد
به وقت رزم او به پا شدست محشری دگر
به کارزار آمده دوباره حیدری دگر
نمانده است بین معرکه دلاوری دگر
سری فِتاد روی خاک و پشت آن سری دگر
هزار شکر چهره اش کشیده در نقاب شد
در آسمان عاشقی حسین مهر و ماه تو
علم به دوش آمدی، امیر این سپاه تو
برای کلِ لشکر حسین، تکیه گاه تو
برای اهل بیت او پس از خدا پناه تو
و زانوان تو برای خواهرت رکاب شد
به سمت آب می روی به عهد خود وفا کنی
گره ز کار تشنگی اهل خیمه وا کنی
علم به دوش می روی حماسه ای به پا کنی
چه می شود که ذره ای به آب اعتنا کنی
و بوسه بر لب تو تا همیشه رشک آب شد
***
همیشه بوده نام تو برای من گره گشا
نگاه کن که آمده دوباره محضرت گدا
من ازل شدم به عشق تو اسیر و مبتلا
دعا و التماس هر شبم شدست کربلا
و باز با نگاه تو دعام مستجاب شد
#محمد_صادق_ابراهیمی
#امام_زمان_مناجات
هرکس که در مقابلتان تا نمی شود
در روز حَشر نامه اش امضا نمی شود
هر کس که دم زند ز شما مهزیار نیست
هر قطره ای که راهی دریا نمی شود
هرکس که روی ماهِ تو را دید شد خَموش
این رازِ سر به مهر که افشا نمی شود
اصلاً دلیلِ خلقتِ عالم وجود توست
دنیای بی امام که دنیا نمی شود
شکرِ خدا که سمتِ تو افتاد راه ما
بهتر از این مسیر که پیدا نمی شود
یوسف زیاد دیده به خود این جهان ولی
"هر یوسفی که یوسف زهرا نمی شود"
باید تو را قسم بدهم جانِ مادرت
بی نام فاطمه گِرِهی وا نمی شود
آقا بیا به خاطر زهرا ظهور کن
این قلب های شب زده را غرق نور کن
#محمد_صادق_ابراهیمی
#امام_حسن_ولادت
امشب قرارِحضرت زهرا رسیده است
چشم و چراغِ خانه ی مولا رسیده است
امشب که عرش دورِ زمین چرخ می زند
گویا مدارِ عالمِ بالا رسیده است
جاماندگان رحمت حق را خبر دهید
امشب نجات بخش دو دنیا رسیده است
از یمن مقدمش صدقه می دهد نبی
خیل گدا به شوق تمنا رسیده است
کوچه به کوچه پر شده عطر حضور او
جبریل هم برای تماشا رسیده است
شب های بی کسی و غریبی سحر شده
زهرا شدست مادر و حیدر پدر شده
ناچیز را عطای تو بسیار می کند
مدهوش را نگاهِ تو هشیار می کند
عیسی اگر که با دمِ خود زنده می کند
ذکرِ حسن گرفته و تکرار می کند
هرکس که آشنای تو شد سال های سال
بر لطف و بر وفای تو اقرار می کند
در شهر با وجود تو سائل نمانده است
یک شهر پای سفره ات افطار می کند
در خواب غفلتیم و اسیر هوای نفس
ما را نگاه لطف تو بیدار می کند
شکرِ خدا که شهره ی این انجمن شدیم
دیوانگانِ کوی حسین و حسن شدیم...
تا لحظه ی نبردِ تو تصویر می شود
حال و هوای رزم نفسگیر می شود
یک ضربه می زنی دو نفر پرت می شوند
"انگار ضربه های تو تکثیر می شود"
فرمانده ی سپاه علی هستی و نفاق
با دستِ حیدری تو تحقیر می شود
از میمنه به میسره تا می زنی قدم
کلِ سپاه کفر زمین گیر می شود
وقتی جمل به دور خودش چرخ می زند
ذکر لب ملائکه تکبیر می شود
ای وای بر کسی که به خشمت شود دچار
از برق تیغ تیز تو لایمکن الفرار ...
دشمن هم از کرامتِ تو بی نصیب نیست
لطف و عطا ز سبطِ پیمبر عجیب نیست
بیمار عشقم و همه جا جار می زنم
جز تو کسی به دردِ دلِ من طبیب نیست
نامت گره گشوده ز کار تمام خلق
ذکرِ حسن که کمتر از امن یجیب نیست
این کوچه بند آمده وقت عبور تو
در حسن و در کمال برایت رقیب نیست
ای آنکه غصّه های تو از حد گذشته است
چون تو کسی میان امامان غریب نیست
تو رازدار قصّه ی پُر دردِ کوچه ای
پشت و پناه فاطمه ای مردِ کوچه ای
دست مرا بگیر امام کریم ها
ماییم خانه زادِ شما از قدیم ها
عطرِ کرامت تو رسیده به هرکجا
عمری شدیم در به در این شمیم ها
حاتم نشسته بر سر کوی گداییت
چشمِ انتظار دیدن رویت کلیم ها
کنجِ بقیع بین تمام کبوتران
قدری محل گذار به ما یاکریم ها
حتی نوادگانِ تو صاحب حرم شدند
یحیی و زید و حضرت عبدالعظیم ها
باید برای تو حرمی دست و پا کنیم
صحنی به نامِ حضرت زهرا بنا کنیم
#محمد_صادق_ابراهیمی
#امام_حسن_ولادت
#امام_حسن_مدح
با شما این دل آشفته به سامان شده است
رزق سائل سر این سفره فراوان شده است
کار ما سائلی و کار تو احسان شده است
دردهامان همه با لطف تو درمان شده است
سالیانیست که ما شهره ی این انجمنیم
بی قراران حسینیم و گدای حسنیم
از ازل ایل و تبارم همه نوکر بودند
نوکر خانه ی اولاد پیمبر بودند
مستمند کرم حضرت حیدر بودند
باده نوش از قدح ساقی کوثر بودند
من که غیر از تو خریدار ندارم چه کنم
سخت دلداده این ایل و تبارم چه کنم
تو رسیدی و علی طعم پدر بودن را
و نبی صاحب فرزند پسر بودن را
فاطمه مادر یک قرص قمر بودن را
و خدا خالق خورشید دگر بودن را
حس نمودند و به یمن قدمت باران شد
با کریم دوجهان کار گدا آسان شد
دم به دم از نفسش خیرالعمل میریزد
پیش پایش قمر و شمس و زحل میریزد
او بیاید به یقین خون جمل میریزد
کربلا از لب فرزندش عسل میریزد
نور رخساره او جلوه گر ماه شده
نقش انگشترش العزه لله شده
گرچه در سینه خود غصه و غم داشت حسن
بیشتر از همه خلق کرم داشت حسن
سایه ی لطف، همیشه به سرم داشت حسن
حسرتم این شده ای کاش حرم داشت حسن
آسمان سقف و زمین صحن مزار حسن است
بی حرم نیست کسی که حرمش قلب من است
لطف زهراست که مشمول عطای حسنم
سالیانیست که محتاج دعای حسنم
فاطمه گفته بمانید به پای حسنم
گفته چشمی که کند گریه برای حسنم
من خودم ضامن آن چشم شوم روز حساب
نبُوَد غصه محبان حسن را ز عذاب
روضه این است: نفس های حسن سرد شده
وسط کوچه گرفتار غم و درد شده
یک تنه با همه ی کفر هماورد شده
مادرش گفت بنازم پسرم مرد شده
قد کشیدست روی پا به هوای مادر
وسط کوچه حسن بود عصای مادر
می رسد وارث تنهایی انسان یک روز
می شود موسم باریدن باران یک روز
و حسن صاحب گلدسته و ایوان یک روز
و یقینا عربستان، حسنستان یک روز
می رسد آنکه رخش جلوه گر ماه شده
نقش انگشترش العزه لله شده
#محمد_صادق_ابراهیمی
#امیرالمؤمنین_مدح
#غدیریام
تو را از آسمان آورد، تا که روشنایِ این زمین باشی
خدا می خواست تا تفسیری از نورِ مبین باشی
تو را آورد و با تو عشق را معنای دیگر داد
خودت عشقی خدا می خواست تا عشق آفرین باشی
فراتر از بشر هستی نمی گویم خدا هستی
"خدا می خواست آن باشی، خدا می خواست این باشی"
امام المتقین باشی اساس و رکنِ دین باشی
امامت را نگین باشی خدا را همنشین باشی
یداللهی و دستی نیست بالاتر زِ دست تو
"خدا می خواست تا دستِ خودش در آستین باشی"
شبی که غرقِ وحشت بود جسم و جانِ بزدل ها
تو ماندی تا که آن شب جای ختم المرسلین باشی
پر است از نام حیدر معرکه، مولا به یک لحظه
چگونه میتوانی در یَسار و در یمین باشی
الا ای دلبر زهرا بخوان "مَن کُنتُ مولا" را
تو تنها می توانستی نبی را جانشین باشی
خلاصه می شود تفسیرِ قرآن در همین جمله
خدا میخواست تنها تو امیرالمومنین باشی
نمی دانم چرا اینگونه مجنون و پریشانم
گهی محزون و غمگینم؛ زمانی شاد و خندانم
الا یا ایهاالساقی بیا با ما مدارا کن
بریز از باده ی کوثر که امشب مست و حیرانم
چه گویم از کمالاتت که تو فوق کمالاتی!!
و من هم چیزی از شأن و مقامِ تو نمی دانم
اذان گفتم پس از ذکرِ خدا و نام پیغمبر
به نام تو رسیدم تازه فهمیدم مسلمانم
علی اول علی آخر علی ظاهر علی باطن
بدونِ تو همه کفرم و با تو عین ایمانم
به وقت رزم با هر ضربه ی تیغ دودم مولا
نبی می گفت: "یا حیدر" خدا می گفت: "ای جانم"
غدیرِ تو شده اذنِ ورودِ ما به عاشورا
همان طوری که قبل از اربعین پیش تو مهمانم
شبی در خواب می دیدم که من هم زائرت هستم
نشستم گوشه ی صحنت، امین الله می خوانم
حریمت برده دل ها را نجف کی می بری ما را؟!
خودت می دانی ای مولا که من دلتنگ ایوانم
#محمد_صادق_ابراهیمی
#امام_عسکری_شهادت
#امام_عسکری_مدح
نظری تا به من شب زده ایمان برسد
از عنایات شما رزق فراوان برسد
هیچکس حال پریشان مرا چاره نکرد
با شما این دل آشفته به سامان برسد
"سامرایی شده ام راه گدایی بلدم"
سائلی آمده تا محضر سلطان برسد
کار ما چیست؟ گدایی در خانه دوست
در این خانه نشستیم که احسان برسد
لطف کن گوشه ی چشمی به من مسکین کن
با نگاهت به گدا فیض دوچندان برسد
درد بسیار و مداوا فقط از جانب توست
ای خوش آن درد که از سمت تو درمان برسد
کعبه محروم شد از نعمت پابوسی تو
قسمت کعبه نشد محضر جانان برسد
چند بیتی بنویسم ز مصیبت هایت؟!
شعر خوب است که با روضه به پایان برسد
باز هم زهر اثر کرده و لب تشنه شدی
تشنگی آمده تا که به لبت جان برسد
کنج یک حجره در بسته تنت می سوزد
پسری هست به داد تن سوزان برسد
دم آخر دل تو پر زده تا کرب و بلا
با سلامی که به سوی شه عطشان برسد
مانده جسمی به روی خاک، خدا رحم کند
هیچکس نیست به داد تن عریان برسد
....
خشکسالیم و کویریم دعا کن باران
یوسف گم شده ات زود به کنعان برسد
#محمد_صادق_ابراهیمی
#امام_عسکری_شهادت
#امام_عسکری_مدح
نظری تا به من شب زده ایمان برسد
از عنایات شما رزق فراوان برسد
هیچکس حال پریشان مرا چاره نکرد
با شما این دل آشفته به سامان برسد
"سامرایی شده ام راه گدایی بلدم"
سائلی آمده تا محضر سلطان برسد
کار ما چیست؟ گدایی در خانه دوست
در این خانه نشستیم که احسان برسد
لطف کن گوشه ی چشمی به من مسکین کن
با نگاهت به گدا فیض دوچندان برسد
درد بسیار و مداوا فقط از جانب توست
ای خوش آن درد که از سمت تو درمان برسد
کعبه محروم شد از نعمت پابوسی تو
قسمت کعبه نشد محضر جانان برسد
چند بیتی بنویسم ز مصیبت هایت؟!
شعر خوب است که با روضه به پایان برسد
باز هم زهر اثر کرده و لب تشنه شدی
تشنگی آمده تا که به لبت جان برسد
کنج یک حجره در بسته تنت می سوزد
پسری هست به داد تن سوزان برسد
دم آخر دل تو پر زده تا کرب و بلا
با سلامی که به سوی شه عطشان برسد
مانده جسمی به روی خاک، خدا رحم کند
هیچکس نیست به داد تن عریان برسد
....
خشکسالیم و کویریم دعا کن باران
یوسف گم شده ات زود به کنعان برسد
#محمد_صادق_ابراهیمی
#حضرت_معصومه
روزگارم با گدایی از شما سر می شود
با زیارت حالِ من هر بار بهتر می شود
کیمیا گرد و غبارِ سنگفرشِ صحنِ توست
هرچه می آید در اینجا قیمتی تر می شود
خاک را گوشه نگاهی از شما زر می کند
یک کلاغِ رو سیاه اینجا کبوتر می شود
"من سگ آلوده ام اما پناهنده شدم"
سگ اگر در کهف تو آید مطهّر می شود
دور تا دور ضریحت سائلان صف بسته اند
رزق و روزی گدا اینجا مقدّر می شود
در حضور گنبدت خورشید سوسو میزند
آسمان با نورِ این گنبد منوّر می شود
زائرِ قبرِ کریمه زائرِ قبر رضاست
زائرِ قبرِ تو محبوبِ برادر می شود
می شود تسکین دردم عطرِ یاسِ این حرم
هر زمانی که دلم بی تابِ مادر می شود
گریه در گریه به یادِ آن مزارِ بی نشان
زائرِ تو زائرِ زهرای اطهر می شود
دم به دم در این حرم رزق مکرر می رسد
"فیض قبر مادری از قبر دختر می رسد"
آمدی با حضورت عاشقی آسان شده
قم به یُمنِ مَقدمِ تو وادی ایمان شده
چادرت را تا تکاندی مثلِ دریا شد کویر
روزیِ ما روز و شب از لطفِ تو باران شده
مهرِ تو سایه زده روی سرِ ما سالهاست
فخرِ ما همسایگی با خواهرِ سلطان شده
هر زمان که سینه ای پر درد آوردم حرم
دردهایم با سلامی محضرت درمان شده
دستِ خالی بر نمی گردد یقیناً از بهشت
زائری که آمده در محضرت مهمان شده
گرچه عمرِ تو شبیه فاطمه کوتاه بود
گرچه سهمِ تو از این دنیا فقط هجران شده
آمدی و بر سرِ تو اهل قم گل ریختند
ببین جمع عاشقانت ناقه ات پنهان شده
اذن روضه می دهی بانو؟! بگویم از غمت؟!
یادِ زینب کرده ای؛ چشمانِ تو گریان شده
دست بسته؛ در میان سایه ی نامحرمان
دختر خورشید کوچه کوچه سرگردان شده
جای گل از کربلا تا شام در هر کوی و بام
سنگ و خاکستر نثار قاری قرآن شده
***
بارها از کار قلب من گره وا کرده ای
رخصت کرب و بلایم را تو امضا کرده ای
#محمد_صادق_ابراهیمی
#حضرت_معصومه
روزگارم با گدایی از شما سر می شود
با زیارت حالِ من هر بار بهتر می شود
کیمیا گرد و غبارِ سنگفرشِ صحنِ توست
هرچه می آید در اینجا قیمتی تر می شود
خاک را گوشه نگاهی از شما زر می کند
یک کلاغِ رو سیاه اینجا کبوتر می شود
"من سگ آلوده ام اما پناهنده شدم"
سگ اگر در کهف تو آید مطهّر می شود
دور تا دور ضریحت سائلان صف بسته اند
رزق و روزی گدا اینجا مقدّر می شود
در حضور گنبدت خورشید سوسو میزند
آسمان با نورِ این گنبد منوّر می شود
زائرِ قبرِ کریمه زائرِ قبر رضاست
زائرِ قبرِ تو محبوبِ برادر می شود
می شود تسکین دردم عطرِ یاسِ این حرم
هر زمانی که دلم بی تابِ مادر می شود
گریه در گریه به یادِ آن مزارِ بی نشان
زائرِ تو زائرِ زهرای اطهر می شود
دم به دم در این حرم رزق مکرر می رسد
"فیض قبر مادری از قبر دختر می رسد"
آمدی با حضورت عاشقی آسان شده
قم به یُمنِ مَقدمِ تو وادی ایمان شده
چادرت را تا تکاندی مثلِ دریا شد کویر
روزیِ ما روز و شب از لطفِ تو باران شده
مهرِ تو سایه زده روی سرِ ما سالهاست
فخرِ ما همسایگی با خواهرِ سلطان شده
هر زمان که سینه ای پر درد آوردم حرم
دردهایم با سلامی محضرت درمان شده
دستِ خالی بر نمی گردد یقیناً از بهشت
زائری که آمده در محضرت مهمان شده
گرچه عمرِ تو شبیه فاطمه کوتاه بود
گرچه سهمِ تو از این دنیا فقط هجران شده
آمدی و بر سرِ تو اهل قم گل ریختند
ببین جمع عاشقانت ناقه ات پنهان شده
اذن روضه می دهی بانو؟! بگویم از غمت؟!
یادِ زینب کرده ای؛ چشمانِ تو گریان شده
دست بسته؛ در میان سایه ی نامحرمان
دختر خورشید کوچه کوچه سرگردان شده
جای گل از کربلا تا شام در هر کوی و بام
سنگ و خاکستر نثار قاری قرآن شده
***
بارها از کار قلب من گره وا کرده ای
رخصت کرب و بلایم را تو امضا کرده ای
#محمد_صادق_ابراهیمی
#حضرت_زهرا_ولادت
عالم صدف وجود تو مانند گوهر است
شان تو از تمام خلایق فراتر است
بابا اگر علی بشود پس تو مادری
از این جهت ولادت تو روز مادر است
سوگند میخورم که تو همتا نداشتی
غیر از علی که هست که با تو برابر است؟!
وقتی خدا به عرش خوش مدح خوان توست
وقتی که دست بوس تو شخص پیمبر است
دیگر چگونه از تو بگویم که وصف تو
با این زبان الکن من نامیسر است...
دنیا که جز عذاب برایت نداشته
اوج ظهور شان تو فردای محشر است
مانند یک پرنده که دنبال دانه است
چشم تو مادرانه بدنبال نوکر است
قرآن تمام وصف مقامات فاطمه است
یک گوشه از تجلی آن قدر و کوثر است
این گوشه ای ز شان و مقام کنیز اوست
با یک نگاه فضه ی او خاک ها زر است
پس کیمیا خاک کف پای فضه است
پس توتیا غبار قدم های قنبر است
هرکس گدای فاطمه شد بی نیاز شد
عالم گدای سفره ی زهرای اطهر است
حافظ که خوب گفته ولی فکر می کنم
این گونه ما اگر که بگوییم بهتر است
"ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم"
وقتی بدست فاطمه روزی مقدر است
#محمد_صادق_ابراهیمی
#حضرت_زهرا_مدح
عالم صدف، وجود تو مانندِ گوهر است
درکِ تو از توانِ خلائق فراتر است
بابا اگر علی بشود پس تو مادری...
از این جهت ولادتِ تو روز مادر است
"اِنّى اَشُمُّ رائِحَةً طَيِّبَة"... هنوز
عالم زِ عطرِ یاسِ حدیثت معطر است
وقتی خدا به عرشِ خودش مدح خوان توست
وقتی که دست بوسِ تو شخصِ پیمبر است
دیگر چگونه من بسرایم که وصفِ تو
با این زبانِ الکنِ من نامیسّر است...
قرآن تمام وصفِ مقامات فاطمه است
یک گوشه از تجلّیِ آن قدر و کوثر است
زهرا همان کسی است که همتا نداشته
غیر از علی که هست که با او برابر است؟!
زهرا همان کسی ست که هنگامه ی نماز
هفت آسمان زِ نورِ نمازش منوّر است
این گوشه ای زِ شان و مقامِ کنیزِ اوست
با یک نگاهِ فضه ی او خاک ها زر است
پس کیمیا غبارِ قدم های فضه است
پس توتیا ...خاکِ کفِ پایِ قنبر است
آنجا که حرفِ حفظِ حریمِ امامت است
او یک تنه برای علی عین لشکر است
سربازِ مرتضی است و فرقی نمی کند
در بین کوچه هاست و یا پشت یک در است
مردانه ایستاده به پای امام خویش
او یک زن است، از همه ی مردها سر است
با چادر آمدست به پیکارِ دشمنان
با چادر آمدست؛ سلاحی که برتر است
با چادر آمدست به دنیا نشان دهد
چادر حجاب نیست فقط، بلکه سنگر است
"چادر حجاب نیست فقط، یادگارِ توست"
چادر برای شیعه ی تو اصل و باور است
دنیا که جز عذاب برایت نداشته
اوج ظهورِ شانِ تو فردای محشر است
فردا که غرقِ هول و هراسند کل خلق
حال و هوایِ فاطمیون طورِ دیگر است
مانندِ یک پرنده که دنبالِ دانه است
چشمِ تو مادرانه به دنبالِ نوکر است
اصلاً بهشت ملک خصوصیِ فاطمه ست
جنّت به نام نامی زهرا و حیدر است
هرکس گدای فاطمه شد بی نیاز شد
عالم گدای سفره ی زهرای اطهر است
حافظ که خوب گفته ولی فکر می کنم
این گونه ما اگر که بگوییم بهتر است
"ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم"
وقتی بدست فاطمه روزی مقدّر است
#محمد_صادق_ابراهیمی
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
#امام_کاظم_شهادت
باب الحوائجی و گرفتار آمدیم
درمانِ دردهایی و بیمار آمدیم
ما سال هاست در به درِ مشهد و قمیم
با رزق و روزی تو چنین بار آمدیم
در ساحل نجاتِ تو پهلو گرفته ایم
آلوده آمدیم .... گنهکار آمدیم
دستانمان تهیست ؛ به بازار عشق تو
تنها به این خوشیم خریدار آمدیم
چیزی برای عرض ارادت نداشتیم
با یک کلاف بر سرِ بازار آمدیم
اینبار آمدیم کمی یارتان شویم
میثم شدیم و در طلبِ دار آمدیم
دیر آمدیم...قلب تو لبریزِ ماتم است
این روزها نصیبِ دلت غصه و غم است
یک عُمر در قفس نفست بند آمده
گر جان دهیم از غمِ تو باز هم کم است
"آه ای رها کننده ی گل از میان سنگ"*
این ناله های کیست که جانسوز و مبهم است؟!
زندان به حال و روز تو خون گریه می کند
با تو صدای ضَجّه ی زنجیر همدم است
در زیرِ تازیانه فقط یادِ مادری
مانندِ فاطمه شده ای قامتت خم است
از سوزِ زهر تشنه شدی بی رمق شدی
حالا بساط روضه برایت فراهم است
"کرب و بلای تو شده قعرِ سیاه چال"
"باز این چه شورش است که در خلق عالم است"
باران گرفته چشمِ تو با یاد روضه ها
آه ای غریب ... اشک به زخم تو مرهم است
#محمد_صادق_ابراهیمی
#حضرت_اباالفضل_ولادت
#حضرت_اباالفضل_مدح
کنارِ نامتان زبانِ شعر لال می شود
قلم شبیه مرغکی شکسته بال می شود
و بین عقل و عشق باز هم جدال می شود
همیشه وصفتان برای من محال می شود
ولی شروع می کنم که عشق انتخاب شد
سلام ماه طایفه؛ سلام حضرت قمر
به یمن مقدم تو شام عاشقان شده سحر
و می رسد زلطف تو به ما جنون مستمر
برای آنکه دور باشد از تو چشم بدنظر
و ان یکاد، ذکر دائم ابو تراب شد
کمی ز وسعت نگاه او شده است آسمان
شبیه کوه استوار و مثل موج بی کران
چه حاجت است بر بیان نکته ای که شد عیان
فراتراست مثل مرتضی ز وصف این و آن
به ذره ای نگاه لطف کرد و آفتاب شد
به پیش پای او تمام کائنات سائل است
چه قدر با ابهت و چه قدر خوش شمایل است
وفا و غیرت و ادب جمیع این خصایل است
چه گویم از مقام او که او ابوالفضایل است
به وصف یک کِرامتش نوشته صد کتاب شد
به وقت رزم او به پا شدست محشری دگر
به کارزار آمده دوباره حیدری دگر
نمانده است بین معرکه دلاوری دگر
سری فِتاد روی خاک و پشت آن سری دگر
هزار شکر چهره اش کشیده در نقاب شد
در آسمان عاشقی حسین مهر و ماه تو
علم به دوش آمدی، امیر این سپاه تو
برای کلِ لشکر حسین، تکیه گاه تو
برای اهل بیت او پس از خدا پناه تو
و زانوان تو برای خواهرت رکاب شد
به سمت آب می روی به عهد خود وفا کنی
گره ز کار تشنگی اهل خیمه وا کنی
علم به دوش می روی حماسه ای به پا کنی
چه می شود که ذره ای به آب اعتنا کنی
و بوسه بر لب تو تا همیشه رشک آب شد
***
همیشه بوده نام تو برای من گره گشا
نگاه کن که آمده دوباره محضرت گدا
من ازل شدم به عشق تو اسیر و مبتلا
دعا و التماس هر شبم شدست کربلا
و باز با نگاه تو دعام مستجاب شد
#محمد_صادق_ابراهیمی
#امام_زمان_مناجات
هرکس که در مقابلتان تا نمی شود
در روز حَشر نامه اش امضا نمی شود
هر کس که دم زند ز شما مهزیار نیست
هر قطره ای که راهی دریا نمی شود
هرکس که روی ماهِ تو را دید شد خَموش
این رازِ سر به مهر که افشا نمی شود
اصلاً دلیلِ خلقتِ عالم وجود توست
دنیای بی امام که دنیا نمی شود
شکرِ خدا که سمتِ تو افتاد راه ما
بهتر از این مسیر که پیدا نمی شود
یوسف زیاد دیده به خود این جهان ولی
"هر یوسفی که یوسف زهرا نمی شود"
باید تو را قسم بدهم جانِ مادرت
بی نام فاطمه گِرِهی وا نمی شود
آقا بیا به خاطر زهرا ظهور کن
این قلب های شب زده را غرق نور کن
#محمد_صادق_ابراهیمی
#امام_حسن_ولادت
امشب قرارِحضرت زهرا رسیده است
چشم و چراغِ خانه ی مولا رسیده است
امشب که عرش دورِ زمین چرخ می زند
گویا مدارِ عالمِ بالا رسیده است
جاماندگان رحمت حق را خبر دهید
امشب نجات بخش دو دنیا رسیده است
از یمن مقدمش صدقه می دهد نبی
خیل گدا به شوق تمنا رسیده است
کوچه به کوچه پر شده عطر حضور او
جبریل هم برای تماشا رسیده است
شب های بی کسی و غریبی سحر شده
زهرا شدست مادر و حیدر پدر شده
ناچیز را عطای تو بسیار می کند
مدهوش را نگاهِ تو هشیار می کند
عیسی اگر که با دمِ خود زنده می کند
ذکرِ حسن گرفته و تکرار می کند
هرکس که آشنای تو شد سال های سال
بر لطف و بر وفای تو اقرار می کند
در شهر با وجود تو سائل نمانده است
یک شهر پای سفره ات افطار می کند
در خواب غفلتیم و اسیر هوای نفس
ما را نگاه لطف تو بیدار می کند
شکرِ خدا که شهره ی این انجمن شدیم
دیوانگانِ کوی حسین و حسن شدیم...
تا لحظه ی نبردِ تو تصویر می شود
حال و هوای رزم نفسگیر می شود
یک ضربه می زنی دو نفر پرت می شوند
"انگار ضربه های تو تکثیر می شود"
فرمانده ی سپاه علی هستی و نفاق
با دستِ حیدری تو تحقیر می شود
از میمنه به میسره تا می زنی قدم
کلِ سپاه کفر زمین گیر می شود
وقتی جمل به دور خودش چرخ می زند
ذکر لب ملائکه تکبیر می شود
ای وای بر کسی که به خشمت شود دچار
از برق تیغ تیز تو لایمکن الفرار ...
دشمن هم از کرامتِ تو بی نصیب نیست
لطف و عطا ز سبطِ پیمبر عجیب نیست
بیمار عشقم و همه جا جار می زنم
جز تو کسی به دردِ دلِ من طبیب نیست
نامت گره گشوده ز کار تمام خلق
ذکرِ حسن که کمتر از امن یجیب نیست
این کوچه بند آمده وقت عبور تو
در حسن و در کمال برایت رقیب نیست
ای آنکه غصّه های تو از حد گذشته است
چون تو کسی میان امامان غریب نیست
تو رازدار قصّه ی پُر دردِ کوچه ای
پشت و پناه فاطمه ای مردِ کوچه ای
دست مرا بگیر امام کریم ها
ماییم خانه زادِ شما از قدیم ها
عطرِ کرامت تو رسیده به هرکجا
عمری شدیم در به در این شمیم ها
حاتم نشسته بر سر کوی گداییت
چشمِ انتظار دیدن رویت کلیم ها
کنجِ بقیع بین تمام کبوتران
قدری محل گذار به ما یاکریم ها
حتی نوادگانِ تو صاحب حرم شدند
یحیی و زید و حضرت عبدالعظیم ها
باید برای تو حرمی دست و پا کنیم
صحنی به نامِ حضرت زهرا بنا کنیم
#محمد_صادق_ابراهیمی
#امام_حسن_ولادت
#امام_حسن_مدح
با شما این دل آشفته به سامان شده است
رزق سائل سر این سفره فراوان شده است
کار ما سائلی و کار تو احسان شده است
دردهامان همه با لطف تو درمان شده است
سالیانیست که ما شهره ی این انجمنیم
بی قراران حسینیم و گدای حسنیم
از ازل ایل و تبارم همه نوکر بودند
نوکر خانه ی اولاد پیمبر بودند
مستمند کرم حضرت حیدر بودند
باده نوش از قدح ساقی کوثر بودند
من که غیر از تو خریدار ندارم چه کنم
سخت دلداده این ایل و تبارم چه کنم
تو رسیدی و علی طعم پدر بودن را
و نبی صاحب فرزند پسر بودن را
فاطمه مادر یک قرص قمر بودن را
و خدا خالق خورشید دگر بودن را
حس نمودند و به یمن قدمت باران شد
با کریم دوجهان کار گدا آسان شد
دم به دم از نفسش خیرالعمل میریزد
پیش پایش قمر و شمس و زحل میریزد
او بیاید به یقین خون جمل میریزد
کربلا از لب فرزندش عسل میریزد
نور رخساره او جلوه گر ماه شده
نقش انگشترش العزه لله شده
گرچه در سینه خود غصه و غم داشت حسن
بیشتر از همه خلق کرم داشت حسن
سایه ی لطف، همیشه به سرم داشت حسن
حسرتم این شده ای کاش حرم داشت حسن
آسمان سقف و زمین صحن مزار حسن است
بی حرم نیست کسی که حرمش قلب من است
لطف زهراست که مشمول عطای حسنم
سالیانیست که محتاج دعای حسنم
فاطمه گفته بمانید به پای حسنم
گفته چشمی که کند گریه برای حسنم
من خودم ضامن آن چشم شوم روز حساب
نبُوَد غصه محبان حسن را ز عذاب
روضه این است: نفس های حسن سرد شده
وسط کوچه گرفتار غم و درد شده
یک تنه با همه ی کفر هماورد شده
مادرش گفت بنازم پسرم مرد شده
قد کشیدست روی پا به هوای مادر
وسط کوچه حسن بود عصای مادر
می رسد وارث تنهایی انسان یک روز
می شود موسم باریدن باران یک روز
و حسن صاحب گلدسته و ایوان یک روز
و یقینا عربستان، حسنستان یک روز
می رسد آنکه رخش جلوه گر ماه شده
نقش انگشترش العزه لله شده
#محمد_صادق_ابراهیمی
#امیرالمؤمنین_مدح
#غدیریام
تو را از آسمان آورد، تا که روشنایِ این زمین باشی
خدا می خواست تا تفسیری از نورِ مبین باشی
تو را آورد و با تو عشق را معنای دیگر داد
خودت عشقی خدا می خواست تا عشق آفرین باشی
فراتر از بشر هستی نمی گویم خدا هستی
"خدا می خواست آن باشی، خدا می خواست این باشی"
امام المتقین باشی اساس و رکنِ دین باشی
امامت را نگین باشی خدا را همنشین باشی
یداللهی و دستی نیست بالاتر زِ دست تو
"خدا می خواست تا دستِ خودش در آستین باشی"
شبی که غرقِ وحشت بود جسم و جانِ بزدل ها
تو ماندی تا که آن شب جای ختم المرسلین باشی
پر است از نام حیدر معرکه، مولا به یک لحظه
چگونه میتوانی در یَسار و در یمین باشی
الا ای دلبر زهرا بخوان "مَن کُنتُ مولا" را
تو تنها می توانستی نبی را جانشین باشی
خلاصه می شود تفسیرِ قرآن در همین جمله
خدا میخواست تنها تو امیرالمومنین باشی
نمی دانم چرا اینگونه مجنون و پریشانم
گهی محزون و غمگینم؛ زمانی شاد و خندانم
الا یا ایهاالساقی بیا با ما مدارا کن
بریز از باده ی کوثر که امشب مست و حیرانم
چه گویم از کمالاتت که تو فوق کمالاتی!!
و من هم چیزی از شأن و مقامِ تو نمی دانم
اذان گفتم پس از ذکرِ خدا و نام پیغمبر
به نام تو رسیدم تازه فهمیدم مسلمانم
علی اول علی آخر علی ظاهر علی باطن
بدونِ تو همه کفرم و با تو عین ایمانم
به وقت رزم با هر ضربه ی تیغ دودم مولا
نبی می گفت: "یا حیدر" خدا می گفت: "ای جانم"
غدیرِ تو شده اذنِ ورودِ ما به عاشورا
همان طوری که قبل از اربعین پیش تو مهمانم
شبی در خواب می دیدم که من هم زائرت هستم
نشستم گوشه ی صحنت، امین الله می خوانم
حریمت برده دل ها را نجف کی می بری ما را؟!
خودت می دانی ای مولا که من دلتنگ ایوانم
#محمد_صادق_ابراهیمی
#امیرالمومنین_مدح
#غدیری_ام
تو را از آسمان آورد، تا که روشنای این زمین باشی
خدا می خواست تا تفسیری از نورِ مبین باشی
تو را آورد و با تو عشق را معنای دیگر داد
خودت عشقی خدا می خواست تا عشق آفرین باشی
فراتر از بشر هستی نمی گویم خدا هستی
"خدا می خواست آن باشی، خدا می خواست این باشی"
امام المتقین باشی اساس و رکن دین باشی
امامت را نگین باشی خدا را همنشین باشی
یداللهی و دستی نیست بالاتر ز دست تو
"خدا میخواست تا دستِ خودش در آستین باشی"
شبی که غرق وحشت بود جسم و جانِ بزدل ها
تو ماندی تا که آن شب جای ختم المرسلین باشی
پر است از نام حیدر معرکه مولا به یک لحظه
چگونه میتوانی در یسار و در یمین باشی
الا ای دلبر زهرا بخوان "من کنت مولا" را
فقط تو می توانستی نبی را جانشین باشی
خلاصه می شود تفسیرِ قرآن در همین جمله
خدا میخواست تنها تو امیرالمومنین باشی
نمی دانم چرا اینگونه مجنون و پریشانم
گهی محزون و غمگینم؛ زمانی شاد و خندانم
الا یا ایهاالساقی بیا با ما مدارا کن
بریز از باده ی کوثر که امشب مست و حیرانم
چه گویم از کمالاتت که تو فوق کمالاتی
و من هم چیزی از شان و مقامِ تو نمی دانم
اذان گفتم پس از ذکرِ خدا و نام پیغمبر
به نام تو رسیدم تازه فهمیدم مسلمانم
علی اول علی آخر علی ظاهر علی باطن
بدونِ تو همه کفرم و با تو عین ایمانم
به وقت رزم با هر ضربه ی تیغ دودم مولا
نبی می گفت: "یا حیدر" خدا می گفت: "ای جانم"
غدیرِ تو شده اذنِ ورودِ ما به عاشورا
همانگونه که قبل از اربعین پیش تو مهمانم
شبی در خواب می دیدم که من هم زائرت هستم
نشستم گوشه ی صحنت امین الله می خوانم
حریمت برده دل ها را نجف کی می بری ما را؟!
خودت می دانی آقا جان که من دلتنگ ایوانم...
#محمد_صادق_ابراهیمی
#امام_عسکری_شهادت
#امام_عسکری_مدح
نظری تا به من شب زده ایمان برسد
از عنایات شما رزق فراوان برسد
هیچکس حال پریشان مرا چاره نکرد
با شما این دل آشفته به سامان برسد
"سامرایی شده ام راه گدایی بلدم"
سائلی آمده تا محضر سلطان برسد
کار ما چیست؟ گدایی در خانه دوست
در این خانه نشستیم که احسان برسد
لطف کن گوشه ی چشمی به من مسکین کن
با نگاهت به گدا فیض دوچندان برسد
درد بسیار و مداوا فقط از جانب توست
ای خوش آن درد که از سمت تو درمان برسد
کعبه محروم شد از نعمت پابوسی تو
قسمت کعبه نشد محضر جانان برسد
چند بیتی بنویسم ز مصیبت هایت؟!
شعر خوب است که با روضه به پایان برسد
باز هم زهر اثر کرده و لب تشنه شدی
تشنگی آمده تا که به لبت جان برسد
کنج یک حجره در بسته تنت می سوزد
پسری هست به داد تن سوزان برسد
دم آخر دل تو پر زده تا کرب و بلا
با سلامی که به سوی شه عطشان برسد
مانده جسمی به روی خاک، خدا رحم کند
هیچکس نیست به داد تن عریان برسد
....
خشکسالیم و کویریم دعا کن باران
یوسف گم شده ات زود به کنعان برسد
#محمد_صادق_ابراهیمی
#امام_عسکری_شهادت
#امام_عسکری_مدح
نظری تا به من شب زده ایمان برسد
از عنایات شما رزق فراوان برسد
هیچکس حال پریشان مرا چاره نکرد
با شما این دل آشفته به سامان برسد
"سامرایی شده ام راه گدایی بلدم"
سائلی آمده تا محضر سلطان برسد
کار ما چیست؟ گدایی در خانه دوست
در این خانه نشستیم که احسان برسد
لطف کن گوشه ی چشمی به من مسکین کن
با نگاهت به گدا فیض دوچندان برسد
درد بسیار و مداوا فقط از جانب توست
ای خوش آن درد که از سمت تو درمان برسد
کعبه محروم شد از نعمت پابوسی تو
قسمت کعبه نشد محضر جانان برسد
چند بیتی بنویسم ز مصیبت هایت؟!
شعر خوب است که با روضه به پایان برسد
باز هم زهر اثر کرده و لب تشنه شدی
تشنگی آمده تا که به لبت جان برسد
کنج یک حجره در بسته تنت می سوزد
پسری هست به داد تن سوزان برسد
دم آخر دل تو پر زده تا کرب و بلا
با سلامی که به سوی شه عطشان برسد
مانده جسمی به روی خاک، خدا رحم کند
هیچکس نیست به داد تن عریان برسد
....
خشکسالیم و کویریم دعا کن باران
یوسف گم شده ات زود به کنعان برسد
#محمد_صادق_ابراهیمی
#حضرت_معصومه
روزگارم با گدایی از شما سر می شود
با زیارت حالِ من هر بار بهتر می شود
کیمیا گرد و غبارِ سنگفرشِ صحنِ توست
هرچه می آید در اینجا قیمتی تر می شود
خاک را گوشه نگاهی از شما زر می کند
یک کلاغِ رو سیاه اینجا کبوتر می شود
"من سگ آلوده ام اما پناهنده شدم"
سگ اگر در کهف تو آید مطهّر می شود
دور تا دور ضریحت سائلان صف بسته اند
رزق و روزی گدا اینجا مقدّر می شود
در حضور گنبدت خورشید سوسو میزند
آسمان با نورِ این گنبد منوّر می شود
زائرِ قبرِ کریمه زائرِ قبر رضاست
زائرِ قبرِ تو محبوبِ برادر می شود
می شود تسکین دردم عطرِ یاسِ این حرم
هر زمانی که دلم بی تابِ مادر می شود
گریه در گریه به یادِ آن مزارِ بی نشان
زائرِ تو زائرِ زهرای اطهر می شود
دم به دم در این حرم رزق مکرر می رسد
"فیض قبر مادری از قبر دختر می رسد"
آمدی با حضورت عاشقی آسان شده
قم به یُمنِ مَقدمِ تو وادی ایمان شده
چادرت را تا تکاندی مثلِ دریا شد کویر
روزیِ ما روز و شب از لطفِ تو باران شده
مهرِ تو سایه زده روی سرِ ما سالهاست
فخرِ ما همسایگی با خواهرِ سلطان شده
هر زمان که سینه ای پر درد آوردم حرم
دردهایم با سلامی محضرت درمان شده
دستِ خالی بر نمی گردد یقیناً از بهشت
زائری که آمده در محضرت مهمان شده
گرچه عمرِ تو شبیه فاطمه کوتاه بود
گرچه سهمِ تو از این دنیا فقط هجران شده
آمدی و بر سرِ تو اهل قم گل ریختند
ببین جمع عاشقانت ناقه ات پنهان شده
اذن روضه می دهی بانو؟! بگویم از غمت؟!
یادِ زینب کرده ای؛ چشمانِ تو گریان شده
دست بسته؛ در میان سایه ی نامحرمان
دختر خورشید کوچه کوچه سرگردان شده
جای گل از کربلا تا شام در هر کوی و بام
سنگ و خاکستر نثار قاری قرآن شده
***
بارها از کار قلب من گره وا کرده ای
رخصت کرب و بلایم را تو امضا کرده ای
#محمد_صادق_ابراهیمی
#حضرت_معصومه
روزگارم با گدایی از شما سر می شود
با زیارت حالِ من هر بار بهتر می شود
کیمیا گرد و غبارِ سنگفرشِ صحنِ توست
هرچه می آید در اینجا قیمتی تر می شود
خاک را گوشه نگاهی از شما زر می کند
یک کلاغِ رو سیاه اینجا کبوتر می شود
"من سگ آلوده ام اما پناهنده شدم"
سگ اگر در کهف تو آید مطهّر می شود
دور تا دور ضریحت سائلان صف بسته اند
رزق و روزی گدا اینجا مقدّر می شود
در حضور گنبدت خورشید سوسو میزند
آسمان با نورِ این گنبد منوّر می شود
زائرِ قبرِ کریمه زائرِ قبر رضاست
زائرِ قبرِ تو محبوبِ برادر می شود
می شود تسکین دردم عطرِ یاسِ این حرم
هر زمانی که دلم بی تابِ مادر می شود
گریه در گریه به یادِ آن مزارِ بی نشان
زائرِ تو زائرِ زهرای اطهر می شود
دم به دم در این حرم رزق مکرر می رسد
"فیض قبر مادری از قبر دختر می رسد"
آمدی با حضورت عاشقی آسان شده
قم به یُمنِ مَقدمِ تو وادی ایمان شده
چادرت را تا تکاندی مثلِ دریا شد کویر
روزیِ ما روز و شب از لطفِ تو باران شده
مهرِ تو سایه زده روی سرِ ما سالهاست
فخرِ ما همسایگی با خواهرِ سلطان شده
هر زمان که سینه ای پر درد آوردم حرم
دردهایم با سلامی محضرت درمان شده
دستِ خالی بر نمی گردد یقیناً از بهشت
زائری که آمده در محضرت مهمان شده
گرچه عمرِ تو شبیه فاطمه کوتاه بود
گرچه سهمِ تو از این دنیا فقط هجران شده
آمدی و بر سرِ تو اهل قم گل ریختند
ببین جمع عاشقانت ناقه ات پنهان شده
اذن روضه می دهی بانو؟! بگویم از غمت؟!
یادِ زینب کرده ای؛ چشمانِ تو گریان شده
دست بسته؛ در میان سایه ی نامحرمان
دختر خورشید کوچه کوچه سرگردان شده
جای گل از کربلا تا شام در هر کوی و بام
سنگ و خاکستر نثار قاری قرآن شده
***
بارها از کار قلب من گره وا کرده ای
رخصت کرب و بلایم را تو امضا کرده ای
#محمد_صادق_ابراهیمی
#حضرت_معصومه
روزگارم با گدایی از شما سر می شود
با زیارت حالِ من هر بار بهتر می شود
کیمیا گرد و غبارِ سنگفرشِ صحنِ توست
هرچه می آید در اینجا قیمتی تر می شود
خاک را گوشه نگاهی از شما زر می کند
یک کلاغِ رو سیاه اینجا کبوتر می شود
"من سگ آلوده ام اما پناهنده شدم"
سگ اگر در کهف تو آید مطهّر می شود
دور تا دور ضریحت سائلان صف بسته اند
رزق و روزی گدا اینجا مقدّر می شود
در حضور گنبدت خورشید سوسو میزند
آسمان با نورِ این گنبد منوّر می شود
زائرِ قبرِ کریمه زائرِ قبر رضاست
زائرِ قبرِ تو محبوبِ برادر می شود
می شود تسکین دردم عطرِ یاسِ این حرم
هر زمانی که دلم بی تابِ مادر می شود
گریه در گریه به یادِ آن مزارِ بی نشان
زائرِ تو زائرِ زهرای اطهر می شود
دم به دم در این حرم رزق مکرر می رسد
"فیض قبر مادری از قبر دختر می رسد"
آمدی با حضورت عاشقی آسان شده
قم به یُمنِ مَقدمِ تو وادی ایمان شده
چادرت را تا تکاندی مثلِ دریا شد کویر
روزیِ ما روز و شب از لطفِ تو باران شده
مهرِ تو سایه زده روی سرِ ما سالهاست
فخرِ ما همسایگی با خواهرِ سلطان شده
هر زمان که سینه ای پر درد آوردم حرم
دردهایم با سلامی محضرت درمان شده
دستِ خالی بر نمی گردد یقیناً از بهشت
زائری که آمده در محضرت مهمان شده
گرچه عمرِ تو شبیه فاطمه کوتاه بود
گرچه سهمِ تو از این دنیا فقط هجران شده
آمدی و بر سرِ تو اهل قم گل ریختند
ببین جمع عاشقانت ناقه ات پنهان شده
اذن روضه می دهی بانو؟! بگویم از غمت؟!
یادِ زینب کرده ای؛ چشمانِ تو گریان شده
دست بسته؛ در میان سایه ی نامحرمان
دختر خورشید کوچه کوچه سرگردان شده
جای گل از کربلا تا شام در هر کوی و بام
سنگ و خاکستر نثار قاری قرآن شده
***
بارها از کار قلب من گره وا کرده ای
رخصت کرب و بلایم را تو امضا کرده ای
#محمد_صادق_ابراهیمی
#حضرت_زهرا_ولادت
عالم صدف وجود تو مانند گوهر است
شان تو از تمام خلایق فراتر است
بابا اگر علی بشود پس تو مادری
از این جهت ولادت تو روز مادر است
سوگند میخورم که تو همتا نداشتی
غیر از علی که هست که با تو برابر است؟!
وقتی خدا به عرش خوش مدح خوان توست
وقتی که دست بوس تو شخص پیمبر است
دیگر چگونه از تو بگویم که وصف تو
با این زبان الکن من نامیسر است...
دنیا که جز عذاب برایت نداشته
اوج ظهور شان تو فردای محشر است
مانند یک پرنده که دنبال دانه است
چشم تو مادرانه بدنبال نوکر است
قرآن تمام وصف مقامات فاطمه است
یک گوشه از تجلی آن قدر و کوثر است
این گوشه ای ز شان و مقام کنیز اوست
با یک نگاه فضه ی او خاک ها زر است
پس کیمیا خاک کف پای فضه است
پس توتیا غبار قدم های قنبر است
هرکس گدای فاطمه شد بی نیاز شد
عالم گدای سفره ی زهرای اطهر است
حافظ که خوب گفته ولی فکر می کنم
این گونه ما اگر که بگوییم بهتر است
"ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم"
وقتی بدست فاطمه روزی مقدر است
#محمد_صادق_ابراهیمی
#حضرت_زهرا_مدح
عالم صدف، وجود تو مانندِ گوهر است
درکِ تو از توانِ خلائق فراتر است
بابا اگر علی بشود پس تو مادری...
از این جهت ولادتِ تو روز مادر است
"اِنّى اَشُمُّ رائِحَةً طَيِّبَة"... هنوز
عالم زِ عطرِ یاسِ حدیثت معطر است
وقتی خدا به عرشِ خودش مدح خوان توست
وقتی که دست بوسِ تو شخصِ پیمبر است
دیگر چگونه من بسرایم که وصفِ تو
با این زبانِ الکنِ من نامیسّر است...
قرآن تمام وصفِ مقامات فاطمه است
یک گوشه از تجلّیِ آن قدر و کوثر است
زهرا همان کسی است که همتا نداشته
غیر از علی که هست که با او برابر است؟!
زهرا همان کسی ست که هنگامه ی نماز
هفت آسمان زِ نورِ نمازش منوّر است
این گوشه ای زِ شان و مقامِ کنیزِ اوست
با یک نگاهِ فضه ی او خاک ها زر است
پس کیمیا غبارِ قدم های فضه است
پس توتیا ...خاکِ کفِ پایِ قنبر است
آنجا که حرفِ حفظِ حریمِ امامت است
او یک تنه برای علی عین لشکر است
سربازِ مرتضی است و فرقی نمی کند
در بین کوچه هاست و یا پشت یک در است
مردانه ایستاده به پای امام خویش
او یک زن است، از همه ی مردها سر است
با چادر آمدست به پیکارِ دشمنان
با چادر آمدست؛ سلاحی که برتر است
با چادر آمدست به دنیا نشان دهد
چادر حجاب نیست فقط، بلکه سنگر است
"چادر حجاب نیست فقط، یادگارِ توست"
چادر برای شیعه ی تو اصل و باور است
دنیا که جز عذاب برایت نداشته
اوج ظهورِ شانِ تو فردای محشر است
فردا که غرقِ هول و هراسند کل خلق
حال و هوایِ فاطمیون طورِ دیگر است
مانندِ یک پرنده که دنبالِ دانه است
چشمِ تو مادرانه به دنبالِ نوکر است
اصلاً بهشت ملک خصوصیِ فاطمه ست
جنّت به نام نامی زهرا و حیدر است
هرکس گدای فاطمه شد بی نیاز شد
عالم گدای سفره ی زهرای اطهر است
حافظ که خوب گفته ولی فکر می کنم
این گونه ما اگر که بگوییم بهتر است
"ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم"
وقتی بدست فاطمه روزی مقدّر است
#محمد_صادق_ابراهیمی