eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
933 دنبال‌کننده
31 عکس
6 ویدیو
79 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شاخه های ثمرت خورده به دیوار گلم ناله های جگرت خورده به دیوار گلم هر زمان از در این خانه گذشتم گفتم: که همینجا پسرت خورده به دیوار گلم گریه بر محسن شش ماهه ی مظلوم کنی هر زمان که نظرت خورده به دیوار گلم بوسه می زد به رخ و سینه و دستت هر روز بوسه گاه پدرت خورده به دیوار گلم خم شدی، تا شده ای، مثل رکوعی زهرا استخوان کمرت خورده به دیوار گلم اثر کوچه از این حال خرابت پیداست به گمانم که پرت خورده به دیوار گلم تازه فهمیدم از این روی گرفتن انگار گوشه ی پلک ترت خورده به دیوار گلم همه ی صورت و موی سر تو سوخته است معجر شعله ورت خورده به دیوار گلم این کبودی رخت جای فقط سیلی نیست آه، قرص قمرت خورده به دیوار گلم پهلو و بازو و این روی کبودت یعنی همه ی برگ و برت خورده به دیوار گلم
بیدار می شوی سرِ شب تا سحر چرا بی تاب می شوی دل شب اینقَدَر چرا هنگام گریه هات نَفَس کم می آوری زهرا شده نفس زدنت مختصر چرا نامحرمی که نیست چرا رو گرفته ای؟ ابری سیاه مانده به روی قمر چرا از آنچه آمده به سرت دم نمی زنی باید بگیرم از دَرِ خانه خبر چرا حرف دهان مردم شهر اینچنین شده حیدر خودش نیامده در پشت در چرا شش ماه انتظار من و تو به باد رفت افتاده از درخت وجودت ثمر چرا دیگر دفاع از منِ خونین جگر مکن خود را زدی عزیز علی در خطر چرا شال مرا گرفتی و دستت زِ دست رفت در پیش من زدند تو را بیشتر چرا آخر برای مُردنم این روضه کافی است مادر زدن کنار نگاه پسر چرا
خانه‌ای که شُده خاکِ سه امامش، جبریل خانه‌ای که نرسد بر سرِ بامش جبریل خانه‌ای که به سویش بود قیامش جبریل خانه‌ای که به درش بود سلامش جبریل صبح‌ها بعدِ پیمبر به ادب می‌آمد تا که نانی ببرد از سر شب می‌آمد آری آن خانه که جبریل گرفتارش بود دست بر سینه همیشه پس دیوارش بود بوسه میزد به در  باز بدهکارش بود نگران پدر و گریه‌ی بیمارش بود دائما از درِ این غمکده خواهش میکرد اهل آن را به درِ خانه سفارش میکرد گفت خانم دو سه روزی است مریض احوال است چند وقتیست که از گریه کمی بی حال است پدرش رفته و سهمش غم و آه و ناله است گفت با در ولی این درب چه بد اقبال است چقدر زود غم آمد شبِ غربت را دید وای،در از طرف کوچه جماعت را دید تازه فهمید همان روز سفارش‌ها را تازه دانست دلیل همه خواهش‌ها را دید در یک طرفش هیزم و آتش‌ها را بعد از آن دید در آن بین کِشاکشِ‌ها را طرفی آتش و هیزم طرفی فاطمه بود طرفی ضربه‌ی چندم طرفی فاطمه بود چند ضربه که به در خورد زِ جایش اُفتاد مادری خم شد و از درد صدایش اُفتاد درِ آتش زده رویِ سر و پایش اُفتاد پدری آب شد از شانه عبایش اُفتاد رحم بر آن تنِ بی تاب نیاورد کسی چادرش شعله ور و آب نیاورد کسی رفت در کوچه کمربندِ علی در دستش تا جدایش بکند گفت بزن بر دستش دخترش داد زد ای وای برادر دستش خُرد شد قامت او از همه بدتر دستش تا که آئینه تَرَک خورد علی را بردند پیشِ دختر که کتک خورد علی را بردند  داغِ غمهایِ جمادی به محرم اُفتاد راه آن مشت حرامی به حرم هم اُفتاد جای یک دست به گلبرک چه محکم اُفتاد آه از آن شعله که اینبار دمادم اُفتاد دختری تشنه‌ی آب است در آتش می‌سوخت دستِ عمه به طناب است...در آتش می‌سوخت
نور زهرا عین ظلمت را درخشان می‌کند نور حق را از دل ناحق نمایان می‌کند کیست این بانو که هر شب وحی می آید بر او؟ حضرت جبرییل را در خانه مهمان می‌کند با همان پای ورم کرده به محراب دعا پایه‌های ظلم را با خاک یکسان می‌کند چون که فرزندان او جمع‌اند در این مملکت فاطمه لطف فراوانی به ایران می‌کند هرکسی کاری علیه مردم ایران کند فاطمه او را از این کرده پشیمان می‌کند خواهرم! با چادرت اسلام را ترویج کن چادر زهرا یهودی را مسلمان می‌کند در دفاع از حق حیدر از کلام الله گفت حرف‌های فاطمه تکیه به قرآن می‌کند گفت اگر با مرد من نامردها کاری کنند سرور زن‌های عالم مو پریشان می‌کند فاطمه قدر است پس شان نزولش مخفی است بوتراب او را میان خاک پنهان می‌کند تا در دوزخ برای دوستانش می‌رود حضرت زهرا جهنم را گلستان می‌کند پس چرا پشت در خانه پرش آتش گرفت؟ پای دینش ماند گرچه معجرش آتش گرفت سوخت و از فتنه ها دین خدا را حفظ کرد فاطمه جان داد جان مرتضی را حفظ کرد یک تنه در جنگ کردن با چهل تن ایستاد روی در روی چهل نامرد یک زن ایستاد نور، محبوس است در دست پلید سایه‌ها خانه حیدر در آتش سوخت ای همسایه‌ها مردم نامرد! مرد شهر را یاری کنید لااقل در عالم همسایگی کاری کنید داغ سنگینی امیرالمومنین را پیر کرد فاطمه بین در و دیوار خانه گیر کرد فاطمه در بین بستر بود و دیگر برنخاست از همان روزی که او افتاد حیدر برنخاست از میان بسترش پاشد ولی از پا نشست رفت استقبال حیدر، پشت در اما نشست در میان کوچه وقتی بسته شد دست خدا دست شیطان بر رخ انسیه حورا نشست وای از آن ضربه که آمد جای زینب را گرفت وای از آن ضربه که آمد پهلوی زهرا نشست رفت بنشیند کنار مادرش اما نشد لاجرم زینب به روی دامن اسما نشست گوشوار فاطمه در کوچه از وقتی شکست مجتبی در گوشه خانه تک و تنها نشست تیغِ در بین غلافی که به زهرا لطمه زد چند سال بعد بر فرق سر مولا نشست اهل بیتش را به دور بستر خود جمع کرد بچه ها پایین پا و مرتضی بالا نشست گفت غسل و دفن من در نیمه شب بهتر است وقت دفنم فضه باشد پیش زینب بهتر است بعد هجده سال حالا چشم کوثر بسته شد چشمه فیض خدا تا روز محشر بسته شد هم‌دم و هم‌راه حیدر با علی حرفی بزن برنمیخیزی اگر از جا ولی حرفی بزن چشم های خویش را ای نور دیده باز کن روح من! من را ببین و بعد از آن پرواز کن کل هستی امیر المومنینی فاطمه قرة عین محمد! کلّمینی فاطمه سهم فرزندانمان بعد از تو تیغ و دشنه است نیستی در ظهر عاشورا حسینت تشنه است نیستی روزی که زینب را اسارت می‌برند دستبافت را حرامی ها به غارت می‌برند
شب و کابوس از چشمِ منِ کَم سو نمی‌اُفتد تبِ من کَم شده اما تبِ بانو نمی‌اُفتد غرورم را شکسته خنده‌ی نامحرمی یارَب چه دردی دارد آن کوچه که با دارو نمی‌اُفتد جماعت داشت می‌آمد دلم لرزید می‌گفتم که بیخود راهِ نامردی به ما این سو نمی‌اُفتد کِشیدم قَد به رویِ پایم و آن لحظه فهمیدم که حتی ردِ بادِ سیلی اش بر گونه می‌اُفتد نشد حائِل کند دستش  گرفته بود چادر را که وقتی دست حائِل شد کسی با رو نمی‌اُفتد به رویِ شانه‌ام دستی و دستی داشت بر دیوار به خود گفتم خیالت تخت باشد او نمی‌اُفتد سیاهی رفت چشمانش  سیاهی رفت چشمانم وَگَرنه مادری در کوچه بر زانو نمی‌اُفتد میانِ خاک می‌گردیم و می‌گویم چه ضربی داشت خدایا گوشواره اینقَدَر آنسو نمی‌اُفتد دو ماهی هست کابوس است خواب هر شَبَم ، گیرم تبِ من خوب شد اما تبِ بانو نمی‌اُفتد