eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
730 دنبال‌کننده
26 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شاخه های ثمرت خورده به دیوار گلم ناله های جگرت خورده به دیوار گلم هر زمان از در این خانه گذشتم گفتم: که همینجا پسرت خورده به دیوار گلم گریه بر محسن شش ماهه ی مظلوم کنی هر زمان که نظرت خورده به دیوار گلم بوسه می زد به رخ و سینه و دستت هر روز بوسه گاه پدرت خورده به دیوار گلم خم شدی، تا شده ای، مثل رکوعی زهرا استخوان کمرت خورده به دیوار گلم اثر کوچه از این حال خرابت پیداست به گمانم که پرت خورده به دیوار گلم تازه فهمیدم از این روی گرفتن انگار گوشه ی پلک ترت خورده به دیوار گلم همه ی صورت و موی سر تو سوخته است معجر شعله ورت خورده به دیوار گلم این کبودی رخت جای فقط سیلی نیست آه، قرص قمرت خورده به دیوار گلم پهلو و بازو و این روی کبودت یعنی همه ی برگ و برت خورده به دیوار گلم
"باز این چه شورش است" که در خانه ی علیست؟ این سوز گریه های غریبانه ی علیست "کای مونس شکسته دلان حال ما ببین" در آتش اینکه سوخته پروانه ی علیست "آن در که جبرئیل امین بود خادمش" آتش گرفته قاتل ریحانه ی علیست "خورشید آسمان و زمین" کنج بستر است این خانه بعد فاطمه ویرانه ی علیست خاتون خانه ای که در آن سوخت خانمش از این به بعد، دختر دردانه ی علیست حیدر چرا به شانه ی دیوار سر نهد؟ "سرهای قدسیان همه بر" شانه ی علیست باز این چه نوحه و چه عزا و چه شیون است؟ این جان حیدر است که در حال رفتن است دیدی چگونه قامت یک پهلوان شکست؟ در را که دید فاتح خیبر، زمین نشست جان علی! تو گوشه ی بستر چه می کنی؟ پر می زنی و با دل حیدر چه می کنی؟! ای پاسخ سلام بدون جواب من چادر به چهره ات نکش ای آفتاب من از کار من همیشه گره باز کرده ای تنها تو در به روی علی باز کرده ای هی زل نزن به این در و دیوار رو به رو یا گریه کن سبک بشوی یا سخن بگو باشد قبول همسفر من! برو ولی... از حق خود گذشته ام اصلا، برو ولی... احساس های دخترمان پس چه می شود؟ تکلیف آن قرار مقدس چه می شود؟ زهرا قرار بود سپر من شوم نه تو! مرد میان رنج و خطر من شوم نه تو! حرف از فراق بین تو و من نبود که! اصلا قرار زود پریدن نبود که! آتش گرفت بال تو و من گداختم بانو سه ماه با غم و اشک تو ساختم دیگر بخند تشنه ی قدری تبسمم تابوت هم بخواهی اگر، چشم خانمم آن روز روی قلب علی خورد میخ در بدجور آبروی مرا برد میخ در آن ذوالفقار خیبر و خندق شکسته بود بانو حلال کن که علی دست بسته بود با ضربه ی لگد شده همدست میخ درن کار تورا به فضه کشاندست میخ در ای چاه!بعد فاطمه با اشک من بجوش دیوار! در عزای جوانم سیه بپوش ای آسمان به ناله ی شبهای من بساز آه ای زمین تو با تن زهرای من بساز
بیدار می شوی سرِ شب تا سحر چرا بی تاب می شوی دل شب اینقَدَر چرا هنگام گریه هات نَفَس کم می آوری زهرا شده نفس زدنت مختصر چرا نامحرمی که نیست چرا رو گرفته ای؟ ابری سیاه مانده به روی قمر چرا از آنچه آمده به سرت دم نمی زنی باید بگیرم از دَرِ خانه خبر چرا حرف دهان مردم شهر اینچنین شده حیدر خودش نیامده در پشت در چرا شش ماه انتظار من و تو به باد رفت افتاده از درخت وجودت ثمر چرا دیگر دفاع از منِ خونین جگر مکن خود را زدی عزیز علی در خطر چرا شال مرا گرفتی و دستت زِ دست رفت در پیش من زدند تو را بیشتر چرا آخر برای مُردنم این روضه کافی است مادر زدن کنار نگاه پسر چرا
همسايه ها ، مَردُم ، دگر راحت بخوابيد زهراي من رفته سفر راحت بخوابيد آن دختري كه باعث آزارتان بود مهمان شده نزد پدر راحت بخوابيد با دست خود هستي خود را دفن كردم شد پير خيبر بي سپر راحت بخوابيد ديگر نمي آيد صداي آه آهش از درد پهلو تا سحر راحت بخوابيد فكر خبر بوديد از بيمار بدحال جان داد زهرا بي خبر راحت بخوابيد بانوي من با سينة مجروح رفت و ... من ماندم و اين ميخِ در راحت بخوابيد حورية انسيه كه سيلي نمي خواست كشتند او را در گذر راحت بخوابيد باخنده هستيِ مرا آتش كشيدند دامان زهرا شعله ور راحت بخوابيد دل تنگم و ديدار يارم مي روم من هر نيمه شب با چشم تر راحت بخوابيد
این که دارد میرود از خانه ، سامان من است بسکه حیرانش شدم یک شهر حیران من است نیست دیگر هیچ امیدی برمداوای دلم اینکه افتاده به جانش درد،درمان من است گریه هایش گریه درد است،درد بی کسی فاطمه گریان پهلو نیست ، گریان من است بازهم ازحق کعبه برنخواهد داشت دست فاطمه دست شکسته ش هم به دامان من است لااقل گیسوی زینب را کمی شانه بزن فاطمه جان شانه کردن حق طفلان من است اینکه بین دنده یک دنده گیر افتاده است ظاهرا آه تو اما باطنا جان من است میهمان سرزده خوب است ، لیک اینگونه نه چه شده از صبح تابوت تو مهمان من است؟ چند روزی موی تو شانه نخورده فاطمه گیسوان سوخته حالا پریشان من است آی مردم در جوانی آخر کارم شده اول این زندگی گرم ، پایان من است بیش ازین با گریه های خود مرا گریان نکن خانه آباد را با رفتنت ویران نکن
نور زهرا عین ظلمت را درخشان می‌کند نور حق را از دل ناحق نمایان می‌کند کیست این بانو که هر شب وحی می آید بر او؟ حضرت جبرییل را در خانه مهمان می‌کند با همان پای ورم کرده به محراب دعا پایه‌های ظلم را با خاک یکسان می‌کند چون که فرزندان او جمع‌اند در این مملکت فاطمه لطف فراوانی به ایران می‌کند هرکسی کاری علیه مردم ایران کند فاطمه او را از این کرده پشیمان می‌کند خواهرم! با چادرت اسلام را ترویج کن چادر زهرا یهودی را مسلمان می‌کند در دفاع از حق حیدر از کلام الله گفت حرف‌های فاطمه تکیه به قرآن می‌کند گفت اگر با مرد من نامردها کاری کنند سرور زن‌های عالم مو پریشان می‌کند فاطمه قدر است پس شان نزولش مخفی است بوتراب او را میان خاک پنهان می‌کند تا در دوزخ برای دوستانش می‌رود حضرت زهرا جهنم را گلستان می‌کند پس چرا پشت در خانه پرش آتش گرفت؟ پای دینش ماند گرچه معجرش آتش گرفت سوخت و از فتنه ها دین خدا را حفظ کرد فاطمه جان داد جان مرتضی را حفظ کرد یک تنه در جنگ کردن با چهل تن ایستاد روی در روی چهل نامرد یک زن ایستاد نور، محبوس است در دست پلید سایه‌ها خانه حیدر در آتش سوخت ای همسایه‌ها مردم نامرد! مرد شهر را یاری کنید لااقل در عالم همسایگی کاری کنید داغ سنگینی امیرالمومنین را پیر کرد فاطمه بین در و دیوار خانه گیر کرد فاطمه در بین بستر بود و دیگر برنخاست از همان روزی که او افتاد حیدر برنخاست از میان بسترش پاشد ولی از پا نشست رفت استقبال حیدر، پشت در اما نشست در میان کوچه وقتی بسته شد دست خدا دست شیطان بر رخ انسیه حورا نشست وای از آن ضربه که آمد جای زینب را گرفت وای از آن ضربه که آمد پهلوی زهرا نشست رفت بنشیند کنار مادرش اما نشد لاجرم زینب به روی دامن اسما نشست گوشوار فاطمه در کوچه از وقتی شکست مجتبی در گوشه خانه تک و تنها نشست تیغِ در بین غلافی که به زهرا لطمه زد چند سال بعد بر فرق سر مولا نشست اهل بیتش را به دور بستر خود جمع کرد بچه ها پایین پا و مرتضی بالا نشست گفت غسل و دفن من در نیمه شب بهتر است وقت دفنم فضه باشد پیش زینب بهتر است بعد هجده سال حالا چشم کوثر بسته شد چشمه فیض خدا تا روز محشر بسته شد هم‌دم و هم‌راه حیدر با علی حرفی بزن برنمیخیزی اگر از جا ولی حرفی بزن چشم های خویش را ای نور دیده باز کن روح من! من را ببین و بعد از آن پرواز کن کل هستی امیر المومنینی فاطمه قرة عین محمد! کلّمینی فاطمه سهم فرزندانمان بعد از تو تیغ و دشنه است نیستی در ظهر عاشورا حسینت تشنه است نیستی روزی که زینب را اسارت می‌برند دستبافت را حرامی ها به غارت می‌برند
می زنه آتیش به قلبم، سکوت سنگین لبهات. انگاری هزار و یک غم، داری بانو توی چشمات. باب درد دل رو بامن، وانکرده باز می بندی. با خودت میگی علی جان، بسه واست غم و دردات. بغض شرمندگیه که، می فشاره هی گلومو. وقتی که با گریه میگی، که تمومه کار زهرات. من که غیر خوبی از تو، توی زندگی ندیدم. تو اگه بدی ندیدی، بگذر از دلدار تنهات. دسته ی دستاس که جا خود، واسه ی جارو زدن هم. جونی انگار که نداری، رمقی نداره دستات. چن روزی میشه که پهنه، بسترت میونه خونه. پلک چشمات شده سنگین، رو به قبله شده پاهات. چی میشه بانوی خونه، جا دعا برای مرگت. دس بذاری روی زانو، که بلند شی دیگه از جات. می زنی حرف وداع و کفن و دفن مخفیانه. به دلم برات امشب، دیگه میری پیش بابات. دوس داری بمونی اما، چاره جز رفتن نداری. روی گونه هات می لرزه، دونه دونه سیل اشکات. بالا بستر حسینت، میذارم یه ظرف پر آب. خیالت راحت راحت، واسه ی تمومه حرفات. چشاتو رو هم میذاری، جونمو به لب میاری. زینب افتاده به خواهش، بلکه برگرده نفس هات. التماس من که جاخود، حسن افتاده رو سینت. حسینت صورت گذشته، با چه حالی کف پاهات. می چکه اشکای حیدر، عرش حق به لرزه اومد. جوابی بده که والله، علی جون میده به همرات. می بینم بند کفن رو، شبیه معجزه واشد. بچه هاتو روی سینه، می گیری آروم به دستات.
خدا مرا بکشد تو سه ماهه پیر شدی چه آمده به سرت از زمانه سیر شدی توان حرف زدن هم نمانده در بدنت چه قدر فاطمه جانم تو گوشه گیر شدی تمام زندگی ام زیر و رو شد از وقتی که بین آتش و دیوار و در اسیر شدی مغیره هر چه تو را زد ز پا نیفتادی تو بار شیشه سپر کردی و دلیر شدی زنی نرفته به جنگ چهل نفر جز تو دوباره مثل همیشه چه بی نظیر شدی خدا مرا بکشد لاله از زمین رویید همین که با قد خم رد ز هر مسیر شدی مسیح پرور عالم تو هستی و حالا میان زخم و جراحت چنین اسیر شدی
این روزا توو خونه زحمت می کشی سخته این همه مصیبت می کشی لااقل پیشَمی سربه‌زیر نباش نکنه ازم خجالت می کشی اشکای چشم حسن فدا سرت زخم رو گونه ی من فدا سرت حاضرم پای تو جونمم بدم حالا یه سیلی زدن..،فدا سرت شهرمون مثل غروبه..،دلگیره دل تو به داغ غربت اسیره تا میبیننت راهو کج می کنن الهی فاطمه واست بمیره مگه میشه غصه ی تو رو نخورد مگه میشه پای گریه هات نمرد تو همین که حس نکردی..،بَسَّمه چه فشاری در به دنده هام آوُرد نفس آدم تووی دود میبُره ریه ام از دوده ی هیزما پُره من همون فاطمه ام..،پیر نشدم صورتی که می سوزه چین میخوره گره خورده سرنوشتمون به غم عُمر باهم بودنِ ما شده کم لحظه‌ای که میخ به پهلوهام گرفت داد زدم فضّه کجاااایی؟ محسِنم... دشمنت توو کوچه ها چه ها می کرد روی چادرم برو بیا می کرد قنفذ لعنتی تا کم میاورد جاشو با مغیره جابجا می کرد طاقت یه ذره گرما ندارم دوس دارم که راه برم..،پا ندارم موی زینبت پریشونه هنوز برا شونه کردنش نا ندارم گریه هام گریه ی پیوسته شدن راه آه و ناله هام بسته شدن دعا کن همین روزا..، زود بمیرم در و همسایه دیگه خسته شدن ای عزیزدلم ، ای همه کَسَم! دم آخری بُریده نفسم هوای حسینمونو داشته باش... برا خشکیِ لبش دلواپسم یه روزی میرسه تشنه میموونه بدنِ بی رمقش ناتوونه اِنقَدَر با نیزه ها میزننش روی پاش میخواد پا شه..،نمیتونه مُشتی بی حیا ولش نمی کنن پیرا با عصا ولش نمی کنن بدنش با خاک یکی میشه..،علی! نعل مرکبا ولش نمی کنن