eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
664 دنبال‌کننده
24 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مثنوي وداع از مدينه جدايي از مدينه باورم شد حرم غمخانة صاحب حرم شد همه حجاج زهرا بار بستند به اين رفتن دل عالم شكستند به ناقه مادري‌ و شير خواري شود آمادة اُشْتُر سواري تمام مشك ها پُر آب باشد كمي آرام ، اصغر خواب باشد كناري باغبان سرگرم لاله كند بابا كُشي نازِ سه ساله كناري نجمه مست روي قاسم زند شانه سر گيسوي قاسم تماشا مي كند با قلب شيدا قد و بالاي اكبر ، اُمِّ ليلا ولي يك سو همه تصوير اين شب شده وقت پريشاني زينب سر او بر سر دوش حسين است پناه او در آغوش حسين است شده ذكر لبش با چشم گريان عزيزم بي تو مي ميرم حسين جان نمام آرزوهايم تو هستي منم مجنون و ليلايم تو هستي همه شب روي سجاده نشينم الهي اي حسين داغت نبينم تمامي امانت هاي مادر ميان بسته پيچيدم برادر (( جواب سيد الشهدا )) دلم را آب كردي گريه كم كن مرا بي تاب كردي گريه كم كن شده وقت سفر اي نور ديده نشين بالاي محمل اي رشيده محارم دور محمل بي قرارت ابوفاضل بود چشم انتظارت يل ام البنين زانو گرفته علي اكبر به پاي ناقه رفته به روي معجر تو حرز بستم خودم تا آخرش پاي تو هستم همه رفتند اما غرق احساس پيامي آمد از مادر به عباس زمان حرفهاي آخرين شد وصيت خواني ام البنين شد صدا زد مي روي اي نور عينم ولي جان تو و جانِ حسينم برو اما بدان شير نبردي مبادا بي حسينم باز گردي بيا تا خوب من رويت ببوسم بلندي هاي ابرويت ببوسم به خلوت بوسه هايم درس دارد حيا كردم ، حسين مادر ندارد
سلام‌علیکم و رحمةالله گریز روضه‌ای به نظرم می‌رسه در شب وداع کاروان از مدینه که زبان حال هستش شاید سند مقتلی نداشته باشه ولی هیچ استبعادی نداره که این اتفاق افتاده باشه هدیه می‌کنم به همه امام حسنی ها و همه نوکرای خوبی که زیر خاکند فیض ببرند . هنگام وداع کاروان سحر ۲۸ رجب دیدند یه خانومی دست چند بچه رو گرفته و از کاروان جدا شد به سمت بقبع کنار قبر امام حسن علیه السلام ،عرضه‌داشت حسن‌جان ما همراه کاروان حسین طبق وصیت شما داریم میریم به مقصدی که حسین می‌رود ، حسن جان خودت منو کمک کن هرجا توی سفر گرفتار شدم کمکم کن این بانوی باعظمت نجمه خانم همسر امام مجتبی است، می‌دونید کجا این جلوه کرد وقتی‌که حضرت قاسم وارد خیمه شد گفت عموم بهم اجازه نمیده برم میدان حضرت فرمود عجله نکن یک دست‌نوشته ای را بازوبندی را که به بازوی تو کوچک‌شده بود کنار گذاشته بودم این‌جا به دردت می‌خوره بازکردند دست‌خط امام حسن بود «من الغریب الی الغریب » و یا در لحظه های شهادت حضرت عبدالله علیه‌السلام اون‌جام این خانم توسل به امام حسن کرد امام حسن کمکش کرد این گریز روضه‌ای که دوستان می‌تونن در جلساتشان تو این چند شب بخوانند . 🚩حرم و نام و‌وجودش همه شد وقف حسین هر حسینیه که بر پاست خیام حسن است این مطلب و به دست دوستان روضه خوان برسانید و درشادی دل امام حسن علیه السلام سهیم باشید نثار شادی روح تمام مادرها مخصوصا مادر دو شهید کربلا حضرت نجمه خانم سلام الله علیها صلوات 🖌 قاسم نعمتی
نسیمی جانفزا می آید بوی کرببلا می آید واویلا واویلا واویلا کاروانی به راه افتاده- مادری ناله ها سرداده شد حسین راهیِ کربلا واویلا واویلا واویلا نسیمی جانفزا.... آمده بدرقه یک مادر-می زند شانه مویِ اکبر کن تماشا به چشمان تر وداعِ اکبر ولیلا را واویلا واویلا واویلا می کند گریه ام البنبن-گوید عباس من دلغمین همه حرفم به تو باشد این جان تو جانِ پورِ زهرا واویلا واویلا واویلا بِکِش ناز همه دخترها-جان ِ تو جانِ این خواهرها نشکند غرور معجرها لحظة بی کسی در صحرا واویلا واویلا واویلا دورِ گهوارة اصغر باش-دائما دورِ این مادر باش فکرِ این رباب مضطر باش پرنگهداری تو مشکش را واویلا واویلا واویلا شب جمعه شد وغوغا شد- روضه خوانِ حرم زهرا شد واویلا واویلا واویلا مادرت روضه بر پا کرده-برایت ظرفِ آب آورده کرده با گریه محشر بر پا واویلا واویلا واویلا بُنَی بُنَی جان من-دورِ تو حلقه میزد دشمن وای از آن غارت پیراهن بر سر جسم تو شد دعوا واویلا واویلا واویلا رویِ نیزه سرت را بردند-باکتک خواهرت را بردند معجر دخترت را بردند وای از آن غروب عاشورا واویلا واویلا واویلا
نوحه خروج قافله ی سیدالشهدا علیه السلام از مدینة النبي(زبانحال حضرت زهرا سلام الله علیها با امام حسین علیه السلام) قافله رفت از شهر پیغمبر ناله خیزد از مرقد مادر نور عین من ای حسین من... می روی مادر سوی قربانگاه می کشم من از غربت تو آه نور عین من ای حسین من... حق نگهدارت ای گل زهرا وعده ی ما در عصر عاشورا نور عین من ای حسین من... بین آن گودال ای همه هستم غم مخور آنجا پیش تو هستم نور عین من ای حسین من... میشوی بی سر ای عزیز من بشکند دست شمرِ ذی الجوشن نور عین من ای حسین من...
نوحه خروج قافله ی سیدالشهدا علیه السلام از مدینة النبي مدینه امامت کجا میرود گمانم سوی کربلا میرود شبانه به همراه اهل و عیال به انجام اعمالِ حجّ وصال به اشک و به سوز و نوا می رود گمانم سوی کربلا می رود مدینه امامت کجا میرود گمانم سوی کربلا میرود... رخش همچنان مِهر و مَهپاره است علی اصغرش بین گهواره است به همراه او تا مِنا میرود گمانم سوی کربلا می رود مدینه امامت کجا میرود گمانم سوی کربلا میرود رود سوی وعده گهش با خدا سرش میرود بر روی نیزه ها به اِحیای امرِ خدا میرود گمانم سوی کربلا می رود مدینه امامت کجا میرود گمانم سوی کربلا میرود
نوحه خروج قافله ی سیدالشهدا علیه السلام از مدینة النبي در اوج غربت؛ با سوز سینه قافله عشق؛ رفت از مدینه نیمه شب رفت از شهر پیغمبر آنکه در گودال میشود بی سر آه و واویلا آه و واویلا... امشب دلم شد غوغای محشر آه از وداع حسین و مادر مرثیه خواند با دو چشم تر الوداع مادر الوداع مادر آه و واویلا آه و واویلا... چه سرنوشتی در انتظار است راهی به عزم دیدارِ یار است با لبِ تشنه میدهد او جان غرق خاک و خون بی سر و عریان آه و واویلا آه و واویلا...
نوحه خروج قافله ی سیدالشهدا علیه السلام از مدینة النبي حسین رود از شهر پیمبر به عزم دیدار حیّ داور؛ با دیده ی تر آه؛ رود به ناله؛ با یک سه ساله؛ به کرببلا آه؛ آه و واویلا... آخر چرا رفته در دل شب با اهل بیت و رباب و زینب، در آن دل شب با عباس و اکبر؛ قاسم و جعفر؛ رود نینوا آه؛ آه و واویلا... کرده وداع با یاس شهیده زهرای دلخونِ قد خمیده؛ آن نور دیده آه؛ مادر غمخوار؛ خدا نگهدار؛ تا به عاشورا آه؛ آه و واویلا...
. در سینه غمی غریب و جانکاه افتاد غلطید ستاره بر رخ ماه افتاد آماده شوید گریه کن های حسین ارباب به سمت کربلا راه افتاد ✍ .
. گفته بودم، که به هر جا بروی می آیم گر چه آواره به صحرا بشوی می آیم گفته بودم، به سفر یا به حضر یار توام در غم و درد و بلا، مونس و غمخوار توام زینب آن نیست که تنها بگذارد بروی ترسم ای یوسفِ من، طعمه گرگان بشوی مادرم پیرهنی بافته بر قامت تو بر تنت کن، که عدو نشکند این حرمت تو آری امنیتِ مظلوم دگر رفته ز دست کار خونبار شده، پیکر و سر رفته ز دست دانم ای سرورِ من، وقت قیام است حسین نوبت ریختنِ خونِ امام است حسین کاش یک مو ز سرت کم نشود، سرورِ من کاش جای تنِ تو نیزه خورد پیکر من خواب دیدی که ترا خوانده شهادت، آری و مرا خوانده خدا بهرِ اسارت، آری تو که اَسرارِ دلِ خواهر خود میدانی مو پریشان شدنِ من به غمت اَرزانی وقت آن است که بار و بُنه را بربندیم چندتا معجرِ محکم، همه بر سر بندیم وقتِ آن است که بر امر تو معطوف شویم شاهدِ کعب نی و روضه ی مکشوف شویم دانم آخر ز غمت خونِ جگر میریزم دست و پا میزنی و خاک به سر میریزم وقت آن است که در نیمه شب اقدام کنی با همه اهل حرم یاریِ اسلام کنی باید از شهر مدینه بروی سوی قتال یا ز محراب و ز مسجد بروی تا گودال مقتلِ سرخِ تو پیداست، بیا تا برویم "کربلا منتظر ماست بیا تا برویم" من در این نهضتِ خون، بر تو کمک خواهم داد زیر خنجر بروی، تن به کتک خواهم داد چون روَد رَاسِ تو بر نیزه، قسم بر حسنم سرِ خود را به لبِ چوبه ی محمل بزنم زیر چکمه نروی، دین خدا میمیرد به اسیری نروم، کرب و بلا میمیرد همه اصحاب و بنی هاشم اگر کشته شوند کشته ها روی هم ای یار اگر پشته شوند ذره ای بعدِ تو از پای نخواهیم نشست تا نفَس داریم بر جای نخواهیم نشست ✍ .
مدینه! امامت کجا می‌رود؟  سفر کرده سوی خدا می‌رود دلِ شب، غریبانه تنها حسین  نهان از همه چشم‌ها می‌رود مدینه! چـه آرامی و ساکـتی  امـام غریبت کجا می‌رود؟ مدینه! زعباس و ا کبر بپرس  اگر می‌رود شب، چرا می‌رود؟ مدیـنه! تماشا کن ایـن قافـله  چه عاشق سوی کربلا می‌رود  اگر جان بـه بزم بـلا می‌برد  علی‌اصغرش را کجا می‌برد؟  فضا محو تاب و تب زینب است  گمانم که وقت نمـاز شب است همه هـاشمیات، مشغـول ذکر  بیابان پر از نغمۀ «یا رب» است «طرِمّاح»! محمل به سرعت مران  که بانوی این کاروان زینب است همه کودکـان را هم امشب مـدام  غریبانـه ذکر خدا بـر لب است حسین است چون ماه و اطراف او  فروزنـده هفتـاد و دو کوکب است  بیابـان! بـزن نـاله‌ای دلـنشین  که دخت علی گشته محمل نشین  عجب کاروانی، خـدا یـارشان  اجل آیـد از ره بـه دیدارشان متـاعِ همه گشته خونِ گلـو  خداونـد عالم خریـدارشان شود حجّشان با شهادت شروع  اسارت بـود آخرِ کـارشان گواهی دهم در کنـار فرات  بوَد آبشان خون رخسارشان  چو اینان عزیـزان پیغمبرند  مبادا کنی ای فلک خوارشان   قضا را چه امری مقدر شده؟  کـه سقّا پـریشانِ اصغر شده  در این کاروان کودکی شیرخوار  بـه دامـان مادر کشد انتـظار که روزی در آغوش گرم پدر  کند تشنه لب، جان خود را نثار بپاشد پدر خون او را به عرش  کند هدیـه بـر ذات پروردگار در آغوش خون خدا پر زند  بـه دامان زهرا بگیرد قرار به بابا بگوید که با دست خویش  سپر کن به تیر و به خاکش سپار بـه سقا بگویید آبش دهـد  ز خون دو بازو، گلابش دهد به زینب بگویید: با سوز و آه  بوَد کعبه‌ات گودی قتـلگاه بـه اکبر بـگویید: بـابا کنـد  چگونه به زخم جبینت نگاه؟ بـه زهرا بگویید: از کعب نی  شود پیکر دخترانـت سیـاه به قاسم بگویید: خون سرت  خضابِ رُخَت می شود بی‌گناه  به طفلان بگویید: در زیر خاک  بیاریـد از تـرس دشمن پناه به "میثم" بگویید اشک روان  فرستد بـه دنبال این کاروان استاد حاج غلامرضا سازگار
زینب ، آنکه زمانه تحقیرش شد مریم شاگرد درس تفسیرش شد امروز مهار ناقه اش دست حسین شش ماه نشد شمر عنان گیرش شد
دل از مدینه بریده ، خدانگهدارت ز سینه آه کشیده ، خدا نگهدارت برو که مادر تو بهر دیدنت آید به قتلگاه خمیده ، خدا نگهدارت
یادعهد عالم قالوا بلا دارد حسین از مدینه رو بسوی کربلا دارد حسین بی وفا دید آشنایان دیار خویش را شوق جمعی آشنای با وفا دارد حسین کاروانی بار بست ازمرد و زن پیروجوان هر چه اهل بیت وخویش واقربا دارد حسین اختیار غربت و ترک دیار و دار خویش الله الله داغ زین ماجرا دارد حسین در دل شب خائفاً طیّ مراحل می کند صحبت صیاد و از مرغ قطا دارد حسین خوف صیّادان و ظلمات شب و بیراهه راه رهنما از شوق و تقدیر و قضا دارد حسین مأمن عالم یکی مأمن بخود جوید ولی در همه عالم یکی مأمن کجا دارد حسین بسکه جوشد از زمین و آسمان بارد بلا هر قدم دریای پر موج از بلا دارد حسین غرق طوفان حوادث کی شود فُلک نجات بر چنین کشتی خدایی ناخدا دارد حسین دوستان با دشمنان هم عهد و با وی در کمین باز با هر دو سر صلح وصفا دارد حسین آن شهنشاهی که عالم در ید فرمان اوست کار و سر با مشتی اعراب گدا دارد حسین مبتدائی بردو هجرت در دل شب از وطن بس خبرها در پی این مبتدا دراد حسین تشنگان خون خود را تشنگان بیند بر آب آبشان آماده از بهر سقا دارد حسین بسته احرامی به سوی بیت حق اما بحق روی دل با کعبۀ مقصود ها دارد حسین ای خلیل الله چه نازی برمقام کعبه ات کربلائی کعبۀ اهل ولا دارد حسین کعبه ای از سنگ و آب وگل بنا داری ولی در دل صد پاره بشکسته خدا دارد حسین هفت سعی اندر صفا داری ولی از رزمگه تا خیم هفتادویک سعی و صفا دارد حسین نازم آن ذبح عظیمی که بخود هفتاد ویک بی بدل رشک ذبیح الله فدا دارد حسین زمزمی داری که هر چه هست غیر از چشمه نیست چشمه هایی از سرشگ چشمها دارد حسین هر کسی اندر زمانه یادگاری از کسیست یادگاری از تمام انبیا دارد حسین زآدم و نوح و خلیل الله وموسی و مسیح تا محمد آیتی در خود نما دارد حسین بهر اثبات حسین است از من ومن ازحسین در برش جانی چو شبه مصطفی دارد حسین مصطفی را گر براقی در شب معراج بود بر عروجش رفرف از نوک جدا دارد حسین آدم از جنت برون از ترک اولاد شد اگر دوری از فردوس و یثرب بی خطا دارد حسین نوح اگر طوفان آب انگیخت از عصیان قوم در جهان طوفانی از خون دائماً دارد حسین آتش نمرود اگر گلشن بر ابراهیم شد بر خیام آتشین زین العبا دارد حسین پیش فرعون ار کلیم الله عصا را تکیه داد بر سنانش تکیه بر جای عصا دارد حسین زنده دارد قتل یحیا را به قتل خویشتن سر بریده جلوه در دشت طلا دارد حسین گر علی انگشتری بخشید و آمد انَّما در سر انگشتری انگشت عطا دارد حسین گر شهیدان را کفن باید لباس خویشتن از چه رو یا رب کفن از بوریا دارد حسین با عروس قتل هم آغوش و دست از خون خضاب حجله ای از قتلگه بر کدخدا دارد حسین در فضای اوج همت عالمی در زیر پر پر زند بی پرچو عباسی هما دارد حسین غم مخور ذهنی که ذهنت گشته با غم غوطه ور در خورش بهر صفا نور وجلا دارد حسین
در‌ای* کاروانی سخت با سوز و گداز آید چو آه آتشینی کز دل پُر‌ غصّه باز آید   گمانم کاروانی از وطن آواره گردیده که آواز جرس، با ناله‌های جان‌گداز آید   اگر این کاروان است از حسین، فرزند پیغمبر چرا او را اجل، منزل به منزل پیشواز آید؟   الا! یا خیمگی! خرگاه عزّت بر سر پا کن که ناموس خدا زینب، ز راهی بس دراز آید   به وقت بازگشت شام، یا‌رب! چون بُوَد حالش؟ بهین دخت علی کامروز اندر مهد ناز آید   فلک گسترده ‌خوانی، آب و نانش خون و لخت دل عراقی میهمان‌دار‌ است و مهمان از حجاز آید   به روی میهمانان حجازی، آب و نان بستند که دیده میزبان هرگز، چنین مهمان‌نواز آید؟   شهنشاهی که دین از وی سرافراز است، واویلا! شگفتی بین که رُمح کفرش از سر، سرفراز آید   بنازم مقتدایی را! که در محرابِ شمشیرش ز خون سر وضو باشد، چو هنگام نماز آید   یزید از زادۀ «خیر البشر»، بیعت طمع دارد چگونه طاعت جبریل با ابلیس، ساز آید؟   سلیمان هیچ‌کس دیده‌، مطیع اهرمن گردد؟ حقیقت کس شنیده، زیر فرمان مجاز آید؟   «معاذ ‌اللُّه»! مطیع کفر، هرگز دین نخواهد شد وگر باید شدن مقتول، گو شو، این نخواهد شد *درای:جرس، زنگی ک بر گردن شتر می‌بندند
این سفر بى حساب غم دارد دل از این رو بسى الم دارد می کشد  این کلام عالم را کاروانت  رقیه  هم  دارد
آهی کشید و تربت او را به بر گرفت از آه شه به خرمن هستی، شرر گرفت   از بس که خون گریست، جگر‌گوشۀ رسول منزل‌‌گه بتول، به خون جگر گرفت   زآن پس به ناله گفت که ای بانوی بهشت! خواهم ز آستان تو، راه سفر گرفت   رفته است در قضا که شوم کشتۀ جفا نتْوان به پیش، تیر قضا را سپر گرفت   از تربت بتول برآمد یکی خروش و آتش از آن خروش، به بحر و به بر گرفت   کای جان مادر! آمده‌ای تا کنی وداع آن گاه راه وادی پُر شور ‌و ‌شر گرفت   داغ برادر تو، هنوز است بر دلم باز این چه شعبده است که گردون ز سر گرفت؟   نَبْوَد مصیبتی ز غم تو، عظیم‌تر نتْوان غم مصیبت تو، مختصر گرفت   خواهم به روز حشر ز بیداد امّتان در پای عرش، دامن «خیر البشر» گرفت   از گفت‌وگوی فاطمه، شه را جگر بسوخت آهی چنان کشید کز او، خشک و تر بسوخت
بیدار و خواب بود که افتاد اتفاق از جدِّ خود شنید که(اُخرُج اِلی العِراق) پیغام دادش از طرف حَيّ ذُوالمِنَن (قَدْ شاءَ أَنْ يَراكَ قَتيلا)حُسين من أُخْرُج إلي العِراق،سفر پیش روی توست یک‌دشت‌داغ‌و خوف و خطر پیش روی توست أُخْرُج إلي العِراق،که چشم انتظار توست قومی که فکر غارت دار و ندار توست أُخْرُج إلي العِراق،که باید فدا شوی بشتاب تا که ذبح عظیم خدا شوی أُخْرُج إلي العِراق،که مهمانی ات کنند در پیش چشم فاطمه قربانی ات کنند هر چند خیل پرده نشینان عصمتند با تو مُخدّرات به این بزم دعوتند وقتی پس از فراق جوان،پیر می شوی وقتی که بین دشت زمین گیر می شوی وقتی کنار علقمه با قلب ریش ریش تیر آنقَدَر درآوری از نعش ماه خویش وقتی که دور از نظر زینب و رباب از خون شیرخواره محاسن کنی خضاب وقتی به سجده در دل گودال می روی وقتی که نیزه میخوری از حال می روی یعنی‌چه‌حکمتی‌ست‌که‌مَسلوب‌می‌شوی؟ در زیر سُم‌ّ اسب لگدکوب می‌شوی سر را بباز و سروری ات را نشان بده از روی نیزه دلبری ات را نشان بده در کوفه ای که لب به لب از بغض حیدر است قرآن شنیدن از سر بر نیزه خوشتر است از خون زخم وا شده ات رنگ هم بخور گفته خدا به خاطر من سنگ هم بخور آرامش عقیله در آن ازدحام باش یک جمله با رقیّه ی خود هم‌کلام باش
سفرت بی خطر مسافر عشق دست حق باد یار و یاور تو سایه ات هیچ وقت کم نشود از سر کاروان و خواهر تو
پنهان ز خواهر می کنی چشم ترت را شاید ندیدی اشک های خواهرت را بار سفر بستی مدینه شعله ور شد در یاد دارم آن نگاه آخرت را ام البنین روی سرت قرآن گرفته تا پر کند یکبار جای مادرت را گریه طبیعی بود هنگامی که بردی نوزاد چندین روزه ات را همسرت را اما نفهمیدم چرا آهی کشیدی وقتی نظر کردی قد آب آورت را فقدان پیغمبر دوباره می شد احساس وقتی که می بردی علی اکبرت را یا که بگو آوردن خلخال ممنوع یا که درآور گوشوار دخترت را از چشم های عمهء سادات پیداست آماده کرده بوسه های حنجرت را من آرزو دارم فقط زینب نبیند روزی سر و موی پر از خاکسترت را
نیمه‌شب‌بود،از وطن‌می‌رفت آخرین نور پنج‌ تن می‌رفت از مدینه‌،پس از وداعی تلخ نیمه‌ی دیگرِ حسن می‌رفت مرگ‌ِخود رابه‌چشمِ‌خود دیدم چون‌که‌ آرام جان‌ِمن می‌رفت توی آغـوشِ عمّه‌ام زینب داشت‌یک‌کُهنه‌پیرُهن‌می‌رفت سمـتِ آن قوم بی وفا پدرم کاش با چند تا کفن‌ می‌رفت مُرده بودم اگر که می‌دیدم نیزه‌ها سمت آن بدن‌می‌رفت بی‌خبر نیستم ازاینکه چطور پنجه‌در موی پُرشِکَن‌می‌رفت ... رنگ زینُ العباد عوض می‌شد چون ز شام بلا سخن‌می‌رفت زار می‌سوخت‌هرزمان‌حرف‌از غم ویران‌نشین‌شدن‌می‌رفت بی خبر نیستم که چوب یزید سمت‌ِشیرین‌ترین‌دهن می‌رفت
چه کنم؟ دست خودم نیست ؛دلم بی تاب است وقت آوارگی قافله ارباب است
مدینه! با همه شادی و غم، خداحافظ ز رنج و درد و بلا، بیش و کم خداحافظ به کوهِ غصه از اینجا روم خداحافظ که میبرم همه اهلِ حرم خداحافظ خدای فاطمه کرده بسوی من اِقبال اراده کرده که بیند مرا تَهِ گودال اراده کرده خدا تشنه کام، این لب را که بشنود ز لبِ خشک، ذکرِ یارب را به جسمِ خسته ببیند، عبورِ مرکب را اراده کرده ببیند اسیر، زینب را شبِ مدینه اگر که مجال بگذارد بگو مخدره معجر زیاد بردارد به دخترانِ حرم یک به یک بگو، سردار! که گوشواره و خلخال را سبک بردار سه ساله را همه جا روی دوشِ خود بگذار رباب را کُمکَش کن، به بردنِ گهوار میانِ قافله نوزاد را بگردانند هماره دورِ سرش حِرز را بچرخانند ای آفتابِ حرم، باش سایه سارِ حرم مواظبِ حرمم باش، ای قرارِ حرم بمان تو تا دمِ آخر، بمان کنار حرم رشیدِ من! همه جا باش پاسدار حرم سپاهِ کفر، اگر چشمِ تو ببیند دور خدا نکرده رسد بی حیائی اَش به ظهور خدا نکرده اگر سایه ی تو کم بشود بدانکه قدّ من اول ز داغ خم بشود سپس هجومِ حرامی سوی حرم بشود حجاب و چادر و معجر، نه محترم بشود که احترام به زینب نمی‌کند دشمن ولی سوار به مرکب نمی‌کند دشمن پس از من و تو هزاران بلاست تقدیرش نه محرمی است که یاری کنند، تدبیرش نه فرصتی است که گردد رها ز زنجیرش رگِ بریده کند یاری اَش، به تکبیرش در آن غبار که تا شام و کوفه دارد آه شوند قافله را شمر و حرمله همراه تمامِ آینه ی بوتراب، یاعباس به نیزه رَاسِ تو در اضطراب، یاعباس که پیشِ تو به دو چشمِ پر آب، یاعباس نگاهِ زینب و بزمِ شراب، یاعباس!
مثل چشمه به سر آهنگ سفر داشت حسین از بیابان جهان میل گذر داشت حسین پرچم سرخ بر افراشت به مظلومی خویش که به مژگان ترش خون جگر داشت حسین گرد هر پرده نشین جمع همه هاشمیون گوییا در صدف ناقه گوهر داشت حسین یک پسر گاه برای پدرش صد پسر است با علی اکبر خود چند پسر داشت حسین لا فتی نغمه¬ی لالایی نوزادش بود بین قنداقه مگر تیغ دو سر داشت حسین با ابالفضل نمی ماند غمی در دل او شب تاریک اگر داشت قمر داشت حسین چقدر کوچه دست و ریسمان در راه است هر چه می شد علی و فاطمه برداشت حسین
می خواست با مدینه خداحافظی کند بغضش گرفت و گفت: کجایی برادرم؟ از کوچه ها گذشت و غریبانه گریه کرد آهی کشید و گفت: جوان بود مادرم...
عزت زیاد، آه، کجا میروی حسین تا مکه، یا به کرب و بلا میروی حسین این وقتِ شب! شبانه چرا بار بسته ای با اهلبیتِ آل عبا میروی حسین با کودکان و پردگیان و معاشران گویا به پیشگاه خدا میروی حسین اینگونه که تو غرقِ وداعِ پیمبری داری به مقتل شهدا میروی حسین شش ماهه میبری و جوان میبری و پیر عباس میبری، به خَفا میروی حسین صاحب حرم! چرا ز حرم میزنی برون با سوز و اشک و حال بکا میروی حسین با هیبتِ پیمبر اکرم زدی براه با ذکر مادرت، به نوا میروی حسین «اُخرج إلیَ العراق» شنیدی ز جدِّ خود؟ آیا به کوی درد و بلا میروی حسین زینب اسیر میشود و تو شهیدِ عشق داری بسوی اهل جفا میروی حسین حج را بَدل به عمره کنی ای امامِ حج تا قتلگاه، جای منا میروی حسین زیر سُم ستور، تنَت لِه شود غریب در زیر تیغِ کین ز قفا میروی حسین در پیش چشم فاطمه با جسم بی کفن بر عهد خویش کرده وفا میروی حسین از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام بر نیزه ها به رأس جدا میروی حسین بعد از تو کوفه، رحم به زینب نمیکند در شامِ غم به طشتِ طلا میروی حسین
اجل چون سایه ای دور و برش بود و شمشیر بلا روی سرش بود شبانه از مدینه رفت بیرون شبانه رفتن ارث مادرش بود
چرا با چشمای تر می‌ری سفر روز كه هست، چرا سحر می‌ری سفر بذار ام‌البنین و بیدار کنم چرا داری بی خبر می‌ری سفر دختر سپاهت و نبر حسین صبر خیمه‌گاهت و نبر حسین به خدا حرمله رحمی نداره طفل بی‌گناهت و نبر حسین داری با عقیله‌ها کجا می‌ری این قده با عجله چرا می‌ری روضه خوندی برا اُمّ سلمه حالا داری سمت کربلا می‌ری می‌سپارم به خدا این قافله رو خدا دور کنه ز ما فاصله رو خودم از گم شدنش خبر دارم اگه می‌شه نبریم سه ساله رو این سفر برام خوش اقبال نمی‌شه خواهرت اینجوری خوشحال نمی‌شه اینجوری روضه نخون برام حسین دروغه، تن تو پامال نمی‌شه اینجوری صدا نزن مادرم و من برات مادرم و خواهرم و... نگران من نباش تو این سفر گرهِ محکم زدم معجرم و بیا تا آخر راه با هم باشیم توی این شب سیاه با هم باشیم قول بده هرچی بلا دیدیم داداش حتی توی قتلگاه با هم باشیم نمی‌خوام تو رو پریشون ببینم نمی‌خوام چشات و گریون ببینم باورم نمی‌شه که روزی بیاد تو رو بی کفن پر از خون ببینم دوس دارم بچه‌هام و فدات کنم خودم و فدای بچه‌هات کنم تا نیومده شب وداعمون دوس دارم بشینم و نگات کنم