eitaa logo
جان و جهان
493 دنبال‌کننده
814 عکس
37 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @m_rngz @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
سر دخترش را روی شانه‌اش می‌گذارد. مراقب هست سرش برنگردد، مثل همان اولین روز که همسرش بچه را دستش داده بود. فکر نمی‌کند که تا چند روز پیش به امید دیدن او بوده که هر شب خستگی‌اش را می‌تکانده و درب خانه را می‌زده... اولین غذایی که به او داده بودند، اولین اصواتی که گفته بود‌، هیچ کدامشان را در یاد نمی‌آورد. مرد اصلا فرصت نمی‌دهد که خاطرات توی سرش جوهر و توی دریای دلش پخش شوند. جلوی همه‌شان سینه صاف کرده. این را از مادرش و شاید نسل‌های قبل‌ترشان خوب یاد گرفته است. غزه، تنها سرزمینی‌ست که مردمانش نمی‌میرند! فقط وقتی که دیگر نفس نمی‌کشند، وجودشان آب می‌شود، می‌ریزد پای درخت آزادی، و درخت را تنومندتر می‌کند. وجودشان پرنده می‌شود، اوج می‌گیرد تا برای لحظه موعود در کنار هم لشکر ابابیل شوند و آینده صهیونیسم را مصداق «فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَّأْكُولٍ» بسازند. مرد بچه راتکان می‌دهد، برایش بلند بلند لالایی مقاومت می‌خواند: «پرنده‌ای از پرنده‌های بهشتی بابا‌، همه‌‌ی‌مان فدای مقاومت» در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan
در ایام حج، از جمله لحظاتی که اجتماع بی‌نظیر مسلمین نظرم را بسیار به خود جلب می‌کرد، لحظه‌ی تلاقی پاهای برهنه بر زمین در سعی میان صفا و مروه بود‌؛ دریای جمعیت که از ارتفاع کوه‌ها مشاهده می‌شد و پژواک صدای برخورد انبوه پاهای بدون کفش بر زمین. پوشاندن پا در حج بر مردان حرام است. تماشای حرکت جمعی این پابرهنگان از یک سو، و حضور سربازان پوتین به پا از سوی دیگر در آن ایام، بیش از پیش مرا متوجه عمق مفهوم پابرهنگی می‌نمود. خمینی حکیم، انقلاب اسلامی را انقلاب پابرهنگان می‌دانست، و چه مفهومی زیباتر و رساتر از پابرهنگی در نمایش تواضع بندگی ضعیف‌شمرده‌شدگان در تقابل با کبر مستکبران؟! انسان بازگشته به فطرت، با نفی اصالت همه زینت‌های دنیا و هر آن‌چه حجاب بر تصویر برهنه و حقیقی طبیعت انسان است با مستکبرانی مستغرق در انواع زینت‌ها و حجاب‌هایی که گام لرزان طبیعت انسان را پنهان کرده و پوتین به پا، سودای فتح جهان و الوهیت بر حقیقت انسان را دارند، به تقابل برمی‌خیزد. گویی ابراهیم خلیل نیز به فرمان خدا در دعوت به حج، پیش از همه، پابرهنگان را صدا زده است: «وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَىٰ كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ» چه پیوندی است میان حج و پابرهنگی؟! چه رازی است که غم افتراق امت بیش از هرجا، در حج، در اوج اجتماع امت به چشم می‌آید و قلب را محزون می‌کند؟! نه آن است که لحظه وحدت و پیوند حقیقی امت، لحظه اتصال اجتماع نمادین پابرهنگان به اجتماع حقیقی آنان است؟!* ادامه در بخش دوم؛
بخش دوم؛ حکیم بود آن پیر که برائت از مشرکین را به عنوان رکنی اساسی از حج احیا کرد. مگر نه آن‌که در حج، طواف «واحد قهار» به رمی شیاطین و «ارباب متفرقون» تمام می‌شود؟ مگر نه آن‌که در قرآن، دعوت به توحید در حج در کنار اجتناب از «رجس اوثان» و پلیدی بت‌ها سفارش شده؟ و مگر نه آن‌که ابراهیم -علیه السلام- پابرهنگان را به اجتماع، و نه فرادی فراخواند؟ چه بسا حقیقت حج، در لحظه وحدت امت پابرهنه، در برائت از مشرکین محقق می‌شود و نشانه‌های آن امروز هویداست. امروز که قیام پابرهنگان امت در دفاع از مستضعفانِ کنده شده از همه تعلّقات در غزه، و علیه کودک‌کشان - که با کودک‌کشی دشمنی عریان خود با بشریت را نمایش می‌دهند- حتی مستکبران حاکم بر امت را نیز وادار به تظاهر کرده، بهترین زمینه برای تحقق این حقیقت است. برخلاف توهم مستکبران که رهایی از تعلقاتِ مستضعفان را نشانه ضعف می‌پندارند، همین پابرهنگی عامل قدرت است. وابستگی مستکبران به تعلقات، اسباب ضعف، تزاحم و اختلاف است، لذاست که «تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّىٰ»؛ لذاست که تنها در دژهای محکم و پشت دیوار می‌جنگند، و همین، عامل پیروزی پی‌درپی مقاومت در سال‌های اخیر بوده‌است. امروز اگر رنگ تعلقات از امت اسلامی زدوده شود و اسباب اتحاد پابرهنگان در کشورهای مختلف فراهم شود، موج برخاسته از اتحاد سطل آب‌ها، فرعون زمانه را در خود غرق می‌کند. بسیاری از ما که این روزها علی‌رغم نابلدی به دنبال سلاح جنگی و زمینی برای مبارزه با دشمنیم، از سلاح زبان غافل شده‌ایم. سلاحی در دسترس که می‌تواند با موج اتصال پابرهنگان در مصر و اردن و عربستان و قطر و امارات و... سر مستکبران متظاهر را خم کرده و به واکنش وادارد. حسینیان پیش از این سلاح برداشته و در موقعیت مقتضی آن را فرود می‌آورند، أین الزّینبیون؟! در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan
! تازه خبر داشت پخش می‌شد. یکی یکی زنگ می‌زدند برای عرض تسلیت. بعضی‌ها وسط تسلیت گفتن، با اینکه حدودا می‌دانستند چه اتفاقی افتاده، می‌خواستند سر از کمّ و کِیف ماجرا دربیاورند؛ «چی شد رفتن؟» «چرا اونجا بودن؟» «بعد از اینکه رفتن سیل اومده؟» و دردناک‌ترین سوالشان این بود: «آخرین لحظه تو ماشین بوده؟ یا بیرون؟» سوالی که مثل خوره روحمان را می‌خورد. نه که جوابش مهم باشد، نه! یعنی حداقل برای ما مهم نبود. اما تصور این لحظه، آخرین لحظه‌ای که عزیزمان نفس می‌کشیده دردناک بود، حالا هر کجا که می‌خواهد باشد. و هر بار شنیدن این سوال دوباره آن لحظه را می‌کشید پیش چشمانمان... ✍ادامه در بخش دوم؛
بخش دوم؛ دیشب با دوستانمان بیرون رفته بودیم. یک نفر پرسید: «حالا این غزه کجا هست؟» یک‌دفعه قلبم تیر کشید. انگار که کسی دوباره ازم بپرسد: «‌تو ماشین بوده یا بیرون؟» حس کردم من دوباره همان داغدار و صاحب‌عزا هستم که جلوی من پرسیدن از کمّ و کِیف عزایم، قلبم را می‌فشارد. در دلم می‌گفتم یعنی بعد از این همه سال جنایت، تو تا به حال نرفته‌ای حداقل یک جستجوی ساده در اینترنت انجام دهی و نقشه‌ی فلسطین و غزه را ببینی؟! البته او تقصیری نداشت. در جمع دوستانه داشت فقط حرف می‌زد. اما من که با دیدن هر عکس، عکس هر کودک، قلبم ریخته و تیر کشیده، من که چند سالی است مادر شده‌ام، منی که دیدن گریه‌ی هر کودکی، گریه‌ی فرزند خودم را تداعی می‌کند، این روزها عزادار هستم. با دیدن هر کودکی که زخمی است، جسم زخمی فرزندم را می‌بینم. با دیدن سرِ افتاده‌ی هر کودکی در آغوش پدرش یا مادرش، فرزندم را محکم‌تر به آغوشم می‌فشارم، و هر بار یاد غزه به زبانم آیت الکرسی را جاری می‌کند. او حق داشت. او نمی‌دانست من عزادارم. وگرنه حتما می‌فهمید برای عزادار فرقی ندارد کجا؟ مهم آن آخرین لحظه‌ای است که دیگر نیست و هر بار تصورش مغزت را ویران می‌کند. در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan
! راننده اسنپ حدودا ۳۰ساله با لهجه شیرین لری گفت: «حاجی مشهد میرید إن‌شاءالله؟» - بله، إن‌شاءالله دعاگو هستیم. - خیلی وقته می‌خوام برم ولی هرکاری میکنم نمیشه؛ ما رو نمی‌طلبه. رفتی سلام ما رو برسون. - چشم حتما. اسم و فامیلتون رو بگید، به اسم یادتون کنم. - من، علی‌اکبر موسیوند. بگید علی‌اکبر خودش می‌شناسه. یادت نره حاجی... - نه، حتما یادت میکنم. از داشبور ماشین یک کاغذ برداشت و نوشت: سلام علی اکبر گفت: «بیا حاجی اینو بذار گوشه‌کناری تو حرم.» در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan
! آرام و مطمئن، لمیده روی صندلی شورای امنیت سازمان ملل متحد، خیره در چشم نمایندگان میلیاردها انسان زنده‌ی دنیا در سال ۲۰۲۳! با دستی که خیلی معمولی آن را بلند کرده‌‌است. آنقدر معمولی که انگار نه انگار دارد رای مثبت ۱۲ کشور دیگر دنیا را برای متوقف کردن جنایات اسرائیل وتو می‌کند. بیایید تصویرش را برای همیشه در ذهن‌هامان ثبت کنیم: زنی که نماینده کشوری خون‌ریز و جانی است؛ نماد غرب وحشی‌، نماد دنیای مدرن و پست مدرن و پسا پست مدرن! نماد حیوانیت، وحشی‌گری و بی‌شرفی..‌. کاش می‌شد این عکس را چاپ کنیم و بر دیوار اتاق‌هایمان بزنیم! توی مدرسه و اداره و خیابان هم! تا اگر کسی خواست از صلح‌طلبی و انسان‌دوستی و توسعه و ثبات و اقتصاد و قانون‌مداری و هرچیز مثبت دیگری در دنیای این زن جنایتکار حرف بزند، در مقابلش مانند این زن، دست‌مان را بلند کنیم و... اگر کسی به شما گفت توسعه غربی، دنیا را جای بهتری برای زندگی کرده‌است! اگر کسی به شما گفت باید از این‌ها درس وجدان و انسانیت و برابری و کشورداری و عقلانیت بگیریم؛ اگر کسی گفت شما، قاتل زن، زندگی و آزادی هستید نه کس دیگری! ✍ادامه در بخش دوم؛
اگر کسی به شما گفت جنگ بس است، «مرگ بر..» بس است، دخالت در امور دیگر کشورها بس است و از این مهملات و چرندیات، فقط تصویر همین زن را نشانش دهید! راستش می‌خواستم متن دیگری برای این یک و بیست دقیقه شب جمعه بنویسم، ولی دیدن تصویر این زن، قلبم را به آتش کشید. یی که سردار ما را کشت، زنان غره را کشت، کودکی فرزندان فلسطین را کشت، و پدران غزه را کشت کشت کشت... در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan
«اسراییل نابود است! قبلش چی بود؟!» نگاهی به پرچم ایران و فلسطین که توی دستش مچاله کرده و محکم گرفته، می‌اندازم: «فلسطین پیروز است». پرچم‌ها را کمی توی دستش جابجا می‌کند و تکرار می‌کند: «فلسطین پیروز است». ترافیک بود و ماشین اسنپ میلی‌متری حرکت می‌کرد. آقای راننده که از صحبت‌های دخترک در تمام طول راه، متوجه مقصدمان شده بود گفت:«فکر کنم ترافیک به خاطر همین تظاهراته». تظاهرات؟ در ذهنم کلمه‌ی تجمع بود. احتمالا این کلمه مخصوص زمان جوانی خودش و روزهای انقلاب است. روزهایی مثل این روزها که آدم‌ها هر جایی که می‌توانستند جمع می‌شدند و داد می‌زدند تا صدایشان به جایی برسد. تا اتفاقی بیفتد. چیزی عوض شود. تجمع مادران جلوی نمایندگی سازمان ملل در تهران، ساعت یک شروع می‌شد و نزدیکی‌های ساعت دو ما هنوز در ترافیک بودیم. دلشوره گرفتم. نکند این همه راه آمده‌ایم، اصلا به تجمع نرسیم. به راننده گفتم: «آقا میشه من پیاده بشم؟ از کدوم ور باید برم؟» دستش را دراز کرد و جلو را نشان داد: «از همین طرف مستقیم برو بعد بپیچ سمت راست.» دختر دو ساله‌ام را بغل کردم و به دختر بزرگتر که چند روز دیگر پنج سالش تمام می‌شود، گفتم: «زودباش مامان. از اینور بیا پیاده بشیم». مستقیم رفتیم و به امید قدم گذاشتن در «راه راست» به راست پیچیدیم. خودمان را در دل جمعیت جا دادیم. جمعیتی که همه مثل خودم دست یک یا چند تا بچه توی دستشان بود و آورده بودندشان که از همین کودکی، پشتیبان مظلوم بودن را یاد بگیرند. ✍ادامه در بخش دوم؛
بخش دوم؛ صدای شعار که بلند می‌شد اگر مادری مشغول رفع و رجوع درخواست فرزندش نبود، با جمعیت همراه می‌شد و صدایش می‌پیچید لای موج صدای بقیه‌ی مادرها. موج‌هایی که ای کاش برسد به گوش آن کسانی که باید برسد. خانمی داشت برچسب پرچم اسراییل را پخش می‌کرد و توضیح می‌داد: «بچسبانید کف پای چپ. با پای راست می‌خواهیم وارد بهشت شویم ان‌شاءالله.» گفتم:« یکی هم می‌دید برای دختر من؟» گرفتم و چسباندم کف پای دخترک. با دقت نگاه کرد و سرش را بالا گرفت: «چیه؟» - پرچم اسراییل. - همون که بده؟ سر تکان دادم. - آره. - برا چی چسبوندی به کفشم؟ - که پا بذاری روش له بشه. آرزویی که امیدوارم تحققش را به زودی ببینم. خانم دیگری داشت چوب‌شور پخش می‌کرد و به دخترهای من هم داد. به خودم گفتم:«از نوجوانی همیشه برچسب ساندیس‌خور خورده بودی، برایت کم بود؟! حالا بچه‌ات هم چوب‌شور‌خور شد! مبارک است!» کاش همیشه توی این مسیر بمانیم. مسیری که فکر می‌کنم دفاع از حق است حتی اگر پر از تمسخر و برچسب باشد. کمی بعد خواندن بیانیه‌ شروع شد. مادرها شعارها را متوقف کردند و خشم‌شان را نگه‌داشتند برای وقت خودش. بیانیه‌‌ از طرف گروه‌های مردمی «مدار مادران انقلابی»(مادرانه)، «مواسات مادران»، «نهضت مادری»، «مادران شریف ایران زمین» و هر جایی بود که مادرها در آن نفس می‌کشند و این روزها نفسشان از دیدن این جنایت‌ها تنگ شده. صدای کسی که بیانیه می‌خواند گرفته بود. به گمانم آنقدر در شعارها فریاد زده بود که دیگر صدایی برایش نمانده بود. «ما آماده‌ایم که فریاد اعتراض‌مان را چون پتکی محکم بر سر حکومت‌های مرتجع عرب بکوبیم. ما فرزندان‌مان را نه برای مبارزه با اسرائیل، ذنب کوچک شیطان، که برای *خدمتگزاری در حکومت حق و عدالت* پرورش می‌دهیم تا فرزندان ما به سن ایفای نقش در جامعه برسند.» به بچه‌ها گفتم بنشینند که خسته نشوند. دخترم که دوستش را پیدا کرده بود، گرم صحبت با او شده بود. یک دفعه دیدم که پاهایشان را به زمین می‌کوبند. سرم را پایین بردم و نگاهشان کردم: «چیزی شده؟» سر برمی‌گردانند و می‌خندند: «داریم اسراییلو له می‌کنیم.» خنده ام می‌گیرد. فسقلی‌ها برای خودشان چه دنیایی دارند! دنیای راحت و ساده‌ای که با محکم کوبیدن پاها می‌شود اسراییل را له کرد. بعد از صدای چند مادر، صدای پسر نوجوانی پیچید. کیف کردم از صدای رسایش در خواندن بیانیه. عاقبت بخیر شوی نوجوان. ان شاالله پشت سر حضرت صاحب(عج) در قدس نماز بخوانی. بچه‌ها با پوست شکلات گل یا پوچ بازی می‌کردند. پوست شکلات توی دست فسقلی‌شان معلوم بود و به خیال خود قایم کرده‌ بودند. ترانه‌ای توی ذهنم پخش می‌شد: «دنیا چشم گذاشته تا موشک قایم کنیم ....» دوست ندارم آهنگ در ذهنم ادامه پیدا کند. ادامه‌اش را در عکس‌های این چند روز و دلخراش‌تر در آن شب دهشتناک بیمارستان المعمدانی دیده‌ام و قلبم آتش گرفته. ✍ادامه در بخش سوم؛
بخش سوم؛ دختری لبنانی که در ایران زندگی می‌کند، آمد و چند کلمه‌ای برای همدردی از جانب ما به مادران فلسطینی گفت و بعد شعار «لبیک یا غزه» را با او تکرار کردیم. دوربین‌ها صدا و تصویر او را ضبط کردند تا برسد به دست مادران فلسطینی تا بدانند که قلب ما برایشان می‌تپد. اما من اینجور به دلم نمی‌چسبد. من می‌خواهم بتوانم مادر فلسطینی را در آغوش بگیرم. دستانش را فشار دهم. فرزندش را بغل کنم. می‌خواهم بتوانم چشم در چشمش نگاه کنم و گرم و صمیمانه بگویم من کنار تو هستم. رسانه‌ها تا بیایند صدا را برسانند به گوش آنها کلمه‌ها را سرد می‌کنند. همدردی‌شان را کم می‌کنند. رسانه‌ها آتش خشم‌هامان از اسراییل را به شعله کم‌رمق کبریتی بدل می‌کنند که تا چند ثانیه دیگر خاموش می‌شود. کاش می‌شد از پشت دوربین کوبید توی دهان اشغالگرانی که مادران و کودکان فلسطینی را اینچنین سلاخی می‌کنند و با تانک‌های مرکاوا روی دل مادران دنیا راه می‌روند. دوربین‌ها هیچ چیز را درست نمی‌رسانند. «حسبنا الله و نعم الوکیل » تنها یک جمله ساده به گوش می‌رسد. در حالیکه شجره طیبه‌ای است در قلب همه‌ی مردم مقاوم و صبور فلسطینی که سال‌هاست ریشه دوانده و شاخه‌هایش می‌خواهد هوای زمین را تمیز کند. برای آخرین بار پرچم‌هامان را تکان دادیم و «الله اکبر» گفتیم. خدا بزرگتر است. خدا بزرگتر از تمام قدرت‌های شرور دنیاست. خدا بزرگتر از سازمان ملل زورگوی متحد است. او بزرگتر است و از مجرمان انتقام می‌گیرد. یک گوشه پرچم‌ اسراییل غاصب را روی زمین پهن کرده‌ بودند و بچه‌ها داشتند با سنگ‌های رنگی، پرچم فلسطین قوی را روی آن تصویر می‌کردند. دخترهای من هم به جمع شعاردهندگان در کنار پرچم سنگی پیوستند. بچه‌ها نمی‌دانند فلسطینی که این روزها این طور قدرت مبارزه پیدا کرده، روزی تنها سلاحش سنگ‌ بود در دستان جوان‌ها و نوجوان‌هایش. کم‌کم وسایلمان را جمع کردیم و مهیای برگشتن شدیم. تا تجمع دیگری برپا شود و ما هم به آن بپیوندیم. که نگذاریم داغ مردم غزه و فلسطین سرد شود و یادمان برود. نگذاریم فریاد مقاومت و ایستادگی، کم‌رمق شود. نمی‌دانم در همین چند ساعتی که تجمع کرده‌ بودیم، یزید و شمر زمان چند گل دیگر را پرپر کرده‌اند. اما انگار صدای حضرت زینب(س) از پس قرن‌ها توی عالم پیچیده و پژواک می‌شود: «فَكِدْ كَيْدَكَ، وَ اسْعَ سَعْيَكَ، وَ ناصِبْ جُهْدَكَ، فَوَاللهِ لا تَمْحُو ذِكْرَنا» «هر چه نيرنگ دارى به كار بند و نهايت تلاشت را بكن و هر كوششى كه دارى به كار گير؛ امّا به خدا سوگند ياد ما را [از خاطره ها] محو نخواهى كرد.» در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس ... 🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan