#اگر_کوهها_از_جا_کنده_شوند_تو_ثابت_و_استوار_باش
#تزولُ_الجبال_و_لاتزُل
خبر را از زبان همسر شنیدم: «به ماشین مستندسازان ایرانی حمله شده. مثل اینکه آقای مقصودی هم بوده!»
درشرایطی نبودم که بتوانم روی گوشی شیرجه بزنم و کانالهای خبری را بالا و پایین کنم و از صحت و سقم خبر اطلاعی به دست بیاورم.
نگاهی به همسر کردم و زیر لب گفتم: «فالله خیر حافظا و هو أرحم الرّاحمین»
با خنده گفت: «همین؟!»
شاید انتظار داشت بهواسطهی تالیف قلوب خواهرانهای که در مادرانه ایجاد شده، بیش از اینها واکنش نشان دهم!
ذهن من اما آن لحظه در آن زمان و مکان نبود.
با شنیدن خبر ناخودآگاه پرتاب شدم به حدود ۲۲ سال پیش!!! حوالی سال ۱۳۸۰ شمسی، ۲۰۰۰ میلادی.
حدود یک ماه از آزادسازی جنوب لبنان میگذشت. به واسطهی شغل پدر که خبرنگار واحد مرکزی خبر بودند، ساکن بیروت شده بودیم. مدتها بود که به شکستن دیوار صوتی هواپیماهای اسرائیلی عادت کرده بودیم. حتی ترور پسر نخستوزیر، آن هم در خیابانی که فقط ۲۰۰ متر با منزل ما فاصله داشت هم خبر هیجانانگیزی بهحساب نمیآمد!!!
آن روز اما فرق میکرد. قرار بود گروه خبری برای تهیه گزارش به بلندیهای جولان بروند.
من و خواهرم مثل هر روز مدرسه بودیم، ولی دل توی دلمان نبود که هرچه زودتر به خانه برگردیم و اخبار داغ و دست اول را اول ما بشنویم، قبل از مستمعین اخبار ساعت ۲۱ شبکه یک سیما!!!
دیر آمد. اما وقتی آمد، سراسر هیجان بود. البته ناراحتی عمیقش هم اصلا قابل کتمان نبود.
✍ادامه در بخش دوم؛
✍بخش دوم؛
پدر اینطور برایمان تعریف کرد:
«جایی که ایستاده بودیم کاملا مشرف به اراضی اشغالی بود. به تصویربردار گفتم جلوتر بریم تا زمینهی تصویر، سربازان نظامیِ تا بُنِ دندان مسلّح اسرائیلی باشند.
از ماشین پیاده شدیم و پا به پای راننده و راهبلدمون که لبنانی بود، کمی جلو رفتیم. سربازها تا دیدند داریم به سمت دیوار مرزی میریم، تحرکاتی انجام دادند و حالت دفاعی گرفتند.
ما دونفر بیتوجه به سمت جلو حرکت میکردیم. من به خیال خودم فکر میکردم تصویربردار پشت سرمه. سرباز حالت تهاجمی گرفت و پشت تفنگ به حالت شلیک کردن نشست. وقتی دید مصمم جلو میریم، یک تیر هوایی هم شلیک کرد.
یه لحظه صدای تصویربردار رو شنیدم که داد میزد: «حاجی نرو میزنن.» برگشتم و پشت سرم رو نگاه کردم. ندیدمش! پشت تپهای پناه گرفته بود. هرچی گفتم بیا جرات ندارند بزنند، قبول نکرد. آخرش هم گفت شما بچههای جنگید، ما از این دلها نداریم!!!
و در نهایت به یک گزارش خشک و خالی با پسزمینهی خاک و تپه رضایت دادیم.»
ناراحت بود! از دست جوان هیئتی و عاشق امام حسین(ع) که همراهیش نکرده بود، و در اوج بود از دیدن جوان مسیحی که قبل برگشتن، چند سنگ هم سمت اراضی اشغالی پرتاب کرده بود.
در کسری از ثانیه ذهنم همهی این وقایع را مرور کرد.
با خودم فکر کردم اگر الان بابا همراه گروه مستندساز برنامهی ثریا بود، چقدر خوشحال میشد از دیدن این جوانهای هیئتی...
دوباره «فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین» را همراهشان کردم و با تمام وجودم از خود حضرت (عج) خواستم تا سربازانش را، در هر لباسی که به اسلام خدمت میکنند، حفظ کند.
#طاهره_شایسته
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
#روایت_عهد_مشترک
_ اخیرا مجموعه مادرانه یک اردوی تشکیلاتی خانوادگی برای فعالانش برگزار کرده. اردویی با حضور حدود ۴۵ خانواده در اردوگاهی ساده و کمامکانات در بابلسر. اردویی که خود مامانها و باباها و حتی نوجوانها، همهی برنامهریزی، تدارکات و پشتیبانیاش را انجام دادند؛ از تهیه لوازم آشپزی تا خرید گوسفند زنده تا آوردن یک کیلو نخود برسد تا بازی گروهی با بچهها و نظافت سرویسها و ... . همه خود را میزبان اردویی میدانستند که قرار بود طی آن، مادران حاضر، با هم آشنا و همافق شوند و برای رقم زدن اتفاقات تشکیلاتی بهتر و جاندارتر در شهر و منطقهشان، کولهبار بینش، دانش و انگیزه جمع کنند.
خاطرهی زیر، مربوط به همین اردوست._
#موجیم_که_آسودگی_ما_عدم_ماست
امان از جلساتی که بدون در نظر گرفتن تغییرات جوّی و تحت هر شرایطی برگزار میشد.
لطفی به ما کرده بودند و اینبار جلسه در منتهیالیه غربی اردوگاه، در سوئیتی چند اتاقه برگزار میشد، اما برای رسیدن به این مکان رویایی انگار باید از بستر رودخانهای میگذشتیم، بدون چتری و حتی چکمهای.
باران شدت گرفته بود ولی چون استاد جلسه رسیده بود، چارهای نداشتیم مسافتی را برویم تا به گعدهی قواعد کار تشکیلاتی برسیم.
هر کدام از مادرها برای عبور از این تنگه با فرزند کوچکش، تدبیری به خرج میداد؛ یکی نوزاد خوابیده در کریر را پتو اندود کرده بود و دیگری با پلاستیکی بزرگ، پانچویی ساخته بود و طفل چندماهه را در زیر آن از گزند سیلی که از آسمان میبارید، حفظ کرده بود.
✍ادامه در بخش دوم؛
✍بخش دوم؛
همسفر جلویی با سرعت میرفت، ما هم با اعتماد به جلودار، سرمان را پایین انداختیم و دنبالش رفتیم تا رسیدیم به جایی که پله نداشت و مجبور بودیم مثل بز کوهی، به اندازه سه پلهی معمولی را بالا بپریم.
خلاصه چونان موش آب کشیده به جلسه رسیدیم و خرسند از اینکه با هرسختیای بود، بالاخره رسیدیم.
عجیب نبود اگر هیچکس خم به ابرویش هم نیاورد، چون مادرها توی این اردو، دور هم جمع شده بودند تا به مسائل مهمتری بپردازند. کارهای بزرگی بر دوششان هست. آمدهاند که خود را آماده گفتمانسازی مبانی انقلاب اسلامی کنند. بهدنبال تبیین منظومه فکری رهبری باشند و تعریف جدیدی از رسالت اجتماعی زن معرفی کنند. شرایط نامساعد جوّی و غیرجوّی، هیچکدام، آنها را از آشنایی بیشتر با این رسالتشان بازنمیداشت.
موقع برگشت به سولهی محل استقرارمان، دیدیم دوستان خیلی شیک و مجلسی از جلوی ساختمان و از پلههایی عریض و طویل پایین رفتند و ما مبهوت از اینکه چه کردیم با خودمان!!
ساختمان از دو طرف راه داشت و ما به جهت شوقی که در وجودمان از حضور در جلسه موج میزد، از مسیر سرویس بهداشتی پشت ساختمان که پله نداشت، وارد جلسه شده بودیم.
اینجا بود که هرچند سخت ولی به صورت عملی، به یکی دیگر از قواعد کار تشکیلاتی یعنی اهمیت انتخاب مسیر برای رسیدن به هدف پی بردیم.
ای همسفری که جلوی ما بودی، چرا در انتخاب مسیر دقت نکردی؟!!😉
#طیبه_رمضانی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
#بادومِ_خونه_پستهی_خندون
داریم آماده میشیم بریم میدون انقلاب،
بچهها همراه بچههای همسایه رفتن توی کوچه شعار میدن:
«مرگ بر اسرائیییییل
مرک بر آمریکااااااا»
همینجور که دارن شعار میدن،
زهرا ۵/۵ ساله هیجانزده میشه، میگه:
«ایران مهد فرش است»
😂😂😂
خدا بگم چیکارت بکنه آپارات با این تبلیغاتت!😅
#سیده_معصومه_فقیه
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
#پیراهن_خیال
_نخ رو کجا میبری، یکی اونو بگیره، نخ رو بگیر ازش.
_مامان دسته رو تکون نده، سوزن میره تو دستم
_میشه لطفا اینو بالا پایین نکنی، داری درَجَشو تغییر میدی...
قطعا دوخت نوار روی یک لباس، در شرایط معمولی زمان خیلی کمتری میبرد.
تا برای من که در محاصرهی طفلانی با چهار سر و هشت چشمِ ذوق زده بودم.
کودکانی با هشت دست، در اندازهای بین یک تا هفت سال!
و چهل انگشتی که سر هر کدام یک جای چرخ ننهخانوم را نوک میزد و میکاوید.
اما نتیجهاش شد پیراهنی با پارچهی گلدار، آستینهای پفی و دامنی پر از چین!
پیراهنی که هیچوقت دوختنش به وسیلهی چرخ ژانومهی شیری رنگ گوشهی اتاق خانهمان میسر نشده بود.
✍ادامه در بخش دوم؛
اما اینجا، در خانهی پدری، زیر چرخ ننهخانوم شد همان چیزی که میخواستم!
آن شب که بیبی برای دیدنمان آمده بود، دو و نیم دونگ حواسم را که برای نخ کردن سوزن چرخ دید، در حالیکه سه ونیم دونگ باقی حواسم را به اضافهی همهی حواس پنجگانهام بهکار گرفته بودم و دستم را روی دسته نگه داشته بودم که مبادا بچهها دسته را بچرخانند و انگشت من را با نخ باهم به کام سوزن ببرند، قربان صدقهای ضمیمهی حرفش کرد و دلسوزانه گفت:
«خودتو اذیت میکنی. بااین بچههای کوچیک، خیاطی چرا آخه بیبی؟!»
نخ را از نوک سوزن گرفتم و همانطور که به پشت سوزن هدایتش میکردم لبخند گشادی تحویلش دادم.
دلم میخواست بگویم: «به خاطر ذوق مادرانهام!
به خاطر ذوق دخترکی در اعماق وجودم که شبها وقتی سر روی دامان مادرانهاش میگذارد، آنهشرلی وارانه به خیالاتش نقش میدهد، رنگ میدهد و می بافد.
درست شبیه چینهای لباسِ زیرِ دستانش...»
بیبی نمیدانست.
اما من، یکی از آرزوهایم را آرام چین میدادم و زیر چرخ کوک میزدم.
من این کار را برای آن بخش احساساتی وجودم انجام میدادم تا کمی سرپا شود، ذوق کند، حظ ببرد، دستهای مادرانهام را بگیرد و به رویم لبخند بزند.
مثل دخترک توی حیاط خانه که دست در دست برادرانش، با پیراهن گلدار و پراز چینش ، زیر نور خورشید چرخ میخورد، خودش را در آن لحظه، خوشبختترین ببیند...
#رضوان_رحیمی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
پادکست جان و جهان_ پس از طوفان .mp3
10.5M
#روایت_شنیدنی
#پس_از_طوفان
من راز اینکه چرا فلسطین پیروز خواهد شد را میدانم...
#سمانه_بهگام
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
جان و جهان
#پس_از_طوفان برگهای قطور و عظیم تاریخ دارد با صدای مهیب جنگ ورق میخورد و همینطور خون و اشک است ک
#نامه_یک_مخاطب
#جان_و_جهانیها
سمانه عزیزم!
خواهر ندیدهام!
هر بار که قلم زیبایت را به رقص درمیآوری، چشمانم پر از شوق میشوند برای بلعیدن کلماتش.
روح بلند و ملکوتی تو پررنگتر از جوهر قلمت، قامت بلند کرده و خودنمایی میکند.
از خدا برای لحظه لحظه زندگی خودت و فرزند عزیزت عاقبت بخیری و سلامتی را تمنا میکنم.
مداد شکسته من کلمهها و پاراگرافها فاصله دارد با هنرنمایی شما و حالا با زبان الکن خودم میخواهم با شما همکلام شوم.
راستش را بخواهید انگار که سالها با هم حرف زدهایم، بس که حرف به حرف و کلمه به کلمهای که گفتید، کلمات تهنشینشده در دلم بود.
اینکه ما نزدیک گردنههایی ایستادهایم که از آدم ابوالبشر علیه السلام چشم به راه رسیدن به قلهی آن بودهاند و ما نه توان امداد مجروحان زلزلههایش را داریم، و نه توان در آغوش کشیدن مادران فرزند از دست داده فلسطینی را، زخم مشترک همهی ماست.
از دور ایستادهایم و همه حسرتها، ای کاشها و اگرها را با أمّن یجیبهایمان به سختی از گلو پایین میدهیم.
غرق در کارهای تکراری و روزمرهمان هستیم، مثل تکرار شلوار پا کردن پسر شما و تکرار منع از دستشویی آب نخوردن طفلک من!
اما در دین رحمة للعالمین، محمد صلوات الله علیه، از زیادی عمل حرفی نزدند، از سنگینی نیت گفتند؛ مانند بانو امین که گفت به هر کرامتی که رسیدم حین جارو زدن خانه رسیدم. یا آن بانوی عفیفهای که هفت سال از خانه بیرون نرفت که یک وقت ماموران رضا قلدر حریمش را نشکنند، اما آنقدر قیمت گرفت که امام زمان ارواحنا فداه لحظات آخر به بالینش رفتند.
من مطمئنم حضرت موعود که بیایند، تو و پسرت و مادرانی بسیار از جنس تو با عملهایی اندک اما سنگین جلوتر از من و جلوتر از خیلیها لبیک گفتهاید، راستش اصلا صدای لبیکتان را از همین حالا بلندِ بلند میشنوم.
خواهرانه دعا کن من هم سربهراه شوم، همان راهی که عطر ظهور میدهد و تو جلوتر از من در آن راهی!♥️
#فرشته_فلاحی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
جان و جهان
#جان_و_جهان_در_رسانهها مطلب خانم بهگام، از جان و جهان راهی خبرگزاری فارس شد. https://www.farsnews.
#جان_و_جهان_در_رسانهها
بخشهایی از مطلب خانم دهقانپور، در گزارش خبرگزاری فارس از فعالیتهای مجموعه مادرانه در حمایت از مقاومت غزه.
https://www.farsnews.ir/news/14020803000376/سلاح-کودکان-ایرانی-برای-مبارزه-با-اسرائیل
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس ... 🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
دهها سال قبل از تولد حضرت معصومه(س)
امام صادق(ع) فرمودند:
«دختری از فرزندانِ من در قُم
دفن خواهد شد،
که به شفاعتش همه شیعیان واردِ بهشت
میشوند.»
ما گنهکار، گنهکار، گنهکار اما
روز محشر ز تو امید شفاعت داریم...
شفیعمان میشوی بانو!؟🥀
#یا_فاطمه_المعصومه_أدرکنا
#خواهر_خورشید
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
21.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#جان_و_جهان_در_رسانهها
ویدئوی روایت «پس از طوفان»
به قلم سمانه بهگام
با صدای زهرا جعفریان،
پخش شده در برنامه خط سوم، شبکه دو سیما، ۳ آبان ماه ۱۴۰۲.
⭕️ این فیلم دارای تصاویر دلخراشی از کودکان غزه است. با احتیاط ببینید😔