✍بخش دوم؛
همسفر جلویی با سرعت میرفت، ما هم با اعتماد به جلودار، سرمان را پایین انداختیم و دنبالش رفتیم تا رسیدیم به جایی که پله نداشت و مجبور بودیم مثل بز کوهی، به اندازه سه پلهی معمولی را بالا بپریم.
خلاصه چونان موش آب کشیده به جلسه رسیدیم و خرسند از اینکه با هرسختیای بود، بالاخره رسیدیم.
عجیب نبود اگر هیچکس خم به ابرویش هم نیاورد، چون مادرها توی این اردو، دور هم جمع شده بودند تا به مسائل مهمتری بپردازند. کارهای بزرگی بر دوششان هست. آمدهاند که خود را آماده گفتمانسازی مبانی انقلاب اسلامی کنند. بهدنبال تبیین منظومه فکری رهبری باشند و تعریف جدیدی از رسالت اجتماعی زن معرفی کنند. شرایط نامساعد جوّی و غیرجوّی، هیچکدام، آنها را از آشنایی بیشتر با این رسالتشان بازنمیداشت.
موقع برگشت به سولهی محل استقرارمان، دیدیم دوستان خیلی شیک و مجلسی از جلوی ساختمان و از پلههایی عریض و طویل پایین رفتند و ما مبهوت از اینکه چه کردیم با خودمان!!
ساختمان از دو طرف راه داشت و ما به جهت شوقی که در وجودمان از حضور در جلسه موج میزد، از مسیر سرویس بهداشتی پشت ساختمان که پله نداشت، وارد جلسه شده بودیم.
اینجا بود که هرچند سخت ولی به صورت عملی، به یکی دیگر از قواعد کار تشکیلاتی یعنی اهمیت انتخاب مسیر برای رسیدن به هدف پی بردیم.
ای همسفری که جلوی ما بودی، چرا در انتخاب مسیر دقت نکردی؟!!😉
#طیبه_رمضانی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
#بادومِ_خونه_پستهی_خندون
داریم آماده میشیم بریم میدون انقلاب،
بچهها همراه بچههای همسایه رفتن توی کوچه شعار میدن:
«مرگ بر اسرائیییییل
مرک بر آمریکااااااا»
همینجور که دارن شعار میدن،
زهرا ۵/۵ ساله هیجانزده میشه، میگه:
«ایران مهد فرش است»
😂😂😂
خدا بگم چیکارت بکنه آپارات با این تبلیغاتت!😅
#سیده_معصومه_فقیه
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
#پیراهن_خیال
_نخ رو کجا میبری، یکی اونو بگیره، نخ رو بگیر ازش.
_مامان دسته رو تکون نده، سوزن میره تو دستم
_میشه لطفا اینو بالا پایین نکنی، داری درَجَشو تغییر میدی...
قطعا دوخت نوار روی یک لباس، در شرایط معمولی زمان خیلی کمتری میبرد.
تا برای من که در محاصرهی طفلانی با چهار سر و هشت چشمِ ذوق زده بودم.
کودکانی با هشت دست، در اندازهای بین یک تا هفت سال!
و چهل انگشتی که سر هر کدام یک جای چرخ ننهخانوم را نوک میزد و میکاوید.
اما نتیجهاش شد پیراهنی با پارچهی گلدار، آستینهای پفی و دامنی پر از چین!
پیراهنی که هیچوقت دوختنش به وسیلهی چرخ ژانومهی شیری رنگ گوشهی اتاق خانهمان میسر نشده بود.
✍ادامه در بخش دوم؛
اما اینجا، در خانهی پدری، زیر چرخ ننهخانوم شد همان چیزی که میخواستم!
آن شب که بیبی برای دیدنمان آمده بود، دو و نیم دونگ حواسم را که برای نخ کردن سوزن چرخ دید، در حالیکه سه ونیم دونگ باقی حواسم را به اضافهی همهی حواس پنجگانهام بهکار گرفته بودم و دستم را روی دسته نگه داشته بودم که مبادا بچهها دسته را بچرخانند و انگشت من را با نخ باهم به کام سوزن ببرند، قربان صدقهای ضمیمهی حرفش کرد و دلسوزانه گفت:
«خودتو اذیت میکنی. بااین بچههای کوچیک، خیاطی چرا آخه بیبی؟!»
نخ را از نوک سوزن گرفتم و همانطور که به پشت سوزن هدایتش میکردم لبخند گشادی تحویلش دادم.
دلم میخواست بگویم: «به خاطر ذوق مادرانهام!
به خاطر ذوق دخترکی در اعماق وجودم که شبها وقتی سر روی دامان مادرانهاش میگذارد، آنهشرلی وارانه به خیالاتش نقش میدهد، رنگ میدهد و می بافد.
درست شبیه چینهای لباسِ زیرِ دستانش...»
بیبی نمیدانست.
اما من، یکی از آرزوهایم را آرام چین میدادم و زیر چرخ کوک میزدم.
من این کار را برای آن بخش احساساتی وجودم انجام میدادم تا کمی سرپا شود، ذوق کند، حظ ببرد، دستهای مادرانهام را بگیرد و به رویم لبخند بزند.
مثل دخترک توی حیاط خانه که دست در دست برادرانش، با پیراهن گلدار و پراز چینش ، زیر نور خورشید چرخ میخورد، خودش را در آن لحظه، خوشبختترین ببیند...
#رضوان_رحیمی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
پادکست جان و جهان_ پس از طوفان .mp3
10.5M
#روایت_شنیدنی
#پس_از_طوفان
من راز اینکه چرا فلسطین پیروز خواهد شد را میدانم...
#سمانه_بهگام
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
جان و جهان
#پس_از_طوفان برگهای قطور و عظیم تاریخ دارد با صدای مهیب جنگ ورق میخورد و همینطور خون و اشک است ک
#نامه_یک_مخاطب
#جان_و_جهانیها
سمانه عزیزم!
خواهر ندیدهام!
هر بار که قلم زیبایت را به رقص درمیآوری، چشمانم پر از شوق میشوند برای بلعیدن کلماتش.
روح بلند و ملکوتی تو پررنگتر از جوهر قلمت، قامت بلند کرده و خودنمایی میکند.
از خدا برای لحظه لحظه زندگی خودت و فرزند عزیزت عاقبت بخیری و سلامتی را تمنا میکنم.
مداد شکسته من کلمهها و پاراگرافها فاصله دارد با هنرنمایی شما و حالا با زبان الکن خودم میخواهم با شما همکلام شوم.
راستش را بخواهید انگار که سالها با هم حرف زدهایم، بس که حرف به حرف و کلمه به کلمهای که گفتید، کلمات تهنشینشده در دلم بود.
اینکه ما نزدیک گردنههایی ایستادهایم که از آدم ابوالبشر علیه السلام چشم به راه رسیدن به قلهی آن بودهاند و ما نه توان امداد مجروحان زلزلههایش را داریم، و نه توان در آغوش کشیدن مادران فرزند از دست داده فلسطینی را، زخم مشترک همهی ماست.
از دور ایستادهایم و همه حسرتها، ای کاشها و اگرها را با أمّن یجیبهایمان به سختی از گلو پایین میدهیم.
غرق در کارهای تکراری و روزمرهمان هستیم، مثل تکرار شلوار پا کردن پسر شما و تکرار منع از دستشویی آب نخوردن طفلک من!
اما در دین رحمة للعالمین، محمد صلوات الله علیه، از زیادی عمل حرفی نزدند، از سنگینی نیت گفتند؛ مانند بانو امین که گفت به هر کرامتی که رسیدم حین جارو زدن خانه رسیدم. یا آن بانوی عفیفهای که هفت سال از خانه بیرون نرفت که یک وقت ماموران رضا قلدر حریمش را نشکنند، اما آنقدر قیمت گرفت که امام زمان ارواحنا فداه لحظات آخر به بالینش رفتند.
من مطمئنم حضرت موعود که بیایند، تو و پسرت و مادرانی بسیار از جنس تو با عملهایی اندک اما سنگین جلوتر از من و جلوتر از خیلیها لبیک گفتهاید، راستش اصلا صدای لبیکتان را از همین حالا بلندِ بلند میشنوم.
خواهرانه دعا کن من هم سربهراه شوم، همان راهی که عطر ظهور میدهد و تو جلوتر از من در آن راهی!♥️
#فرشته_فلاحی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
جان و جهان
#جان_و_جهان_در_رسانهها مطلب خانم بهگام، از جان و جهان راهی خبرگزاری فارس شد. https://www.farsnews.
#جان_و_جهان_در_رسانهها
بخشهایی از مطلب خانم دهقانپور، در گزارش خبرگزاری فارس از فعالیتهای مجموعه مادرانه در حمایت از مقاومت غزه.
https://www.farsnews.ir/news/14020803000376/سلاح-کودکان-ایرانی-برای-مبارزه-با-اسرائیل
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس ... 🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
دهها سال قبل از تولد حضرت معصومه(س)
امام صادق(ع) فرمودند:
«دختری از فرزندانِ من در قُم
دفن خواهد شد،
که به شفاعتش همه شیعیان واردِ بهشت
میشوند.»
ما گنهکار، گنهکار، گنهکار اما
روز محشر ز تو امید شفاعت داریم...
شفیعمان میشوی بانو!؟🥀
#یا_فاطمه_المعصومه_أدرکنا
#خواهر_خورشید
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
21.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#جان_و_جهان_در_رسانهها
ویدئوی روایت «پس از طوفان»
به قلم سمانه بهگام
با صدای زهرا جعفریان،
پخش شده در برنامه خط سوم، شبکه دو سیما، ۳ آبان ماه ۱۴۰۲.
⭕️ این فیلم دارای تصاویر دلخراشی از کودکان غزه است. با احتیاط ببینید😔
#نقش_دل
#قسمت_اول
امیدمهدی را که خواباندم،
طبق معمولِ این روزها،
نشستم بالای سرش و غرق فکر شدم...
فکر بچههایی که...😭🇵🇸
و یکهو نمیدانم چرا حالت دستش
من را یاد دستهای کوچک غرق خون «نبیله نوفل» انداخت💔
و اینجا بود که ایده یک نقاشی به ذهنم زد...
#ادامه_در_قسمت_دوم👇
#زینب_مختارآبادی
#مادرانه_کرمان
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
40.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نقش_دل
#قسمت_دوم
این نقاشی یکهویی و دلی،
تقدیم به همهی کودکان مظلوم و مقتدر غزه 🇵🇸💔
دیگه آخرای راهه...✌🏼
#زینب_مختارآبادی
#مادرانه_کرمان
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
12.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آرمان_عزیز_ما
زن پشت ماشین حمل جنازه میدوید و صدایش میزد:
«آرمان جان!
بمیرم برات!
بمیرم برای لحظههای غریبیت!
آرمان جان!
بمیرم برات!»
گمان نکنم آشنایش بود. بنظرم آشناییاش با آرمان، همانقدر بود که من آرمان را میشناسم. اما آرمان، دلش را سخت سوزانده بود. مثل دل من.
روی سینه میکوبید و با سوز، صدایش میزد. شاید اینکه دیر به پیکر رسیده بود، اینکه در لحظات آخر خودش را پشت شیشه ماشین رسانده بود و بعد ماشین رفته بود و او مانده بود، نمکی در صدایش ریخته بود که زخم دلم را ریشتر میکرد.
شاید برای او هم، آرمان ترازویی شده بود و نشانش داده بود که وزن آرمانخواهیاش، چقدر آب رفته است. آرمان بالای قله بوده و او در دامنههای پست اطراف، چه بسا پشت به قله سرگردان به هر سو میرفته. برای من که این طور بود. شهادت آرمان، سیلی سنگین پدرانهای بود بر گوشم.
همیشه گفتهام: «من از روضه شهدا به روضه امام حسین(ع) میرسم» و این بار هم ماجرا همین است. من از یاد و خاطره آرمان و روحالله به روضه علیاکبر(ع) میرسم.
این داغ زندگیبخش، هرگز سرد نمیشود.
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan