eitaa logo
برونند زین جرگه هشیارها
257 دنبال‌کننده
214 عکس
28 ویدیو
11 فایل
به نامِ او به یادِ او که مَحبّتش معنی‌بخشِ زندگی است... جُرعه‌های مَحبّت برای مُقیمان و راهیانِ «کیشِ مهر» @mah_jan7 💌 💌 instagram.com/mehdighanbaryan
مشاهده در ایتا
دانلود
🔖 «تَرین»هایِ شِعرِ فارسی دَر سَده‌هایِ أَخیر ✍🏻 آقایِ دکتر أَحمَدرِضا بَهرام‌پورِ عمران، دَر مَجموعه‌ای از "کاریکلماتور"ها که زیرِ نامِ "رَفتَنَت بَرایَم آمَد نَداشت" اِنتِشار داده‌اند (۱)، چَند نُکتۀ کاریکَلِماتوری دربارۀ شاعِرانِ پارسیگویِ چَند قَرنِ أَخیر آورده و آنها را از مَنظَری ویژه دَرنگریسته‌اند که هَم جَنبۀ طَنز و خوش۟باشی دارَد و هَم حَظّی از واقِعِ أَحوالِ ایشان: «شاعِرانِ مکتبِ بازگشت، نوستالژیک‌ترین شاعِران بودند» (ص ۱۷). «سیاسی‌ترین شاعرِ صَدسالِ أَخیرِ ایران، عشقی بود» (ص ۳۷). «سپهری، آسمانی‌ترین شاعرِ مُعاصِرِ ایران بود» (ص ۳۹). «ناسوتی‌ترین شاعرِ صَدسالِ أَخیرِ ایران، لاهوتی بود» (ص ۴۷). ظَرافَتِ این خوش۟‌طَبعیٖ‌ها را کَسی اَندَر خواهَد یافت که نمونه را، تَوَجُّه۟ کُنَد بدین که: "أَبوالقاسِمِ لاهوتی" گرایِشهایِ چپی و کمونیستیِ عَمیق و پیوندهائی با حُکومَتِ شورَوی داشت و بَخشِ بُزُرگی از حَیاتش را دَر اِتِّحادِ جَماهیرِ شورَوی (یِ پیشین) سپَری کَرد و بوارونۀ شُهرَتِ لاهوتی‌اش به «ناسوت»‌اندیشی نامبُردار بود؛ یا تَوَجُّه۟ کُنَد بدین که: "سپهری" نه‌تنها شُهرَتَش مُرادِفِ «آسمانی» است، شِعرَش نیز میزبانِ اَنبوهی از مَفاهیمِ «آسمانی» و لاهوتی و تَجریدی و عِرفانی شُده است؛ و هٰکَذا. ژَرف۟‌بینی دَر این باریکی‌ها، «صورَت۟»‌شناسانِ أَهلِ «مَعنیٰ» را خوش می‌اُفتَد. 🔹 پ.ن: ۱. رَفتَنَت بَرایَم آمَد نَداشت (مَجموعۀ کاریکلماتور)، أَحمَدرِضا بَهرام‌پورِ عمران، چ: ۱، تهران: اِنتِشاراتِ مُروارید، ۱۳۹۶ هـ.ش. يكشنبه ۱۲ فروردين ۱۳۹۷ @jargeh
🗺️ کتابفروشی‌های استانبول - ۱ ✍🏻 این یادداشت مقدمه‌ای برای یک سلسله یادداشت در معرفی کتابفروشی‌های قدیمی، خوب و مهم و هم‌چنین راسته‌ها و پاتوق‌های کتاب در این شهر می‌باشد: وقتی به دنبال کتاب‌فروشی‌های استانبول در اینترنت جستجو می‌کنم نتیجه‌ها و پشنهادهای فراوانی را می‌بینم، هرچند فراوانی و کلاسه‌بندی نتایج جستجوی کتاب‌فروشی‌های و یا را ندارند، اما قابل توجه و پیگیری هستند و از توجه ویژه مردم و صد البته توریست‌ها به کتاب و کتاب‌فروشی در این شهر حکایت دارد. تا جایی که مثلا روزنامه‌ای مثل هم پیشنهادهایی در این خصوص برای شما دارد. این در حالی است که در نقشه گوگل (google Map)، یلپ (Yelp)، تریب ادورز (tripadvisor) و … نیز شما به راحتی می‌توانید کلی کتاب‌فروشی خوب با رده‌بندی امتیازی و معرفی‌ها و نقدهای مختلف ببینید و انتخاب کنید و از طریق این اپلیکیشن‌ها به راحتی به آن‌ها دسترسی پیدا کنید. جغرافیای کتاب‌فروشی‌ها در استانبول متنوع است و تقریبا از پراکندگی خوبی برخوردار است. هرچند به مقتضای نقشه تجاری که لازمه اولیه ایجاد و تاسیس کتاب‌فروشی و یا هر کسب و کاری است، در مثل و و ، تعداد کتاب‌فروشی‌ها بیش‌تر است. مثل هر کشور و شهر توسعه یافته‌ای می‌توان در استانبول کتابفروشی‌ها را به سه دسته ، و تقسیم‌بندی کرد، اما وزن کتابفروشی‌ها مدرن کمی بیش‌تر و حال و هوای بهتری دارند و مردم نیز بیشتر از آن‌ها استقبال می‌کنند. کتاب‌فروشی‌های زنجیره‌ای که در دسته سوم جای می‌گیرند نیز تقریبا بازار خوبی دارند که از مشهورترین آن‌ها (D&R) است که اولین شعبه خود را به سال ۱۹۹۷ میلادی افتتاح نموده و در حال حاضر ده‌ها شعبه در شهر استانبول و دیگر شهرهای ترکیه دارد. در یادداشت‌های بعدی حتما به صورت ویژه به معرفی این کتاب‌فروشی خواهم پرداخت. نکته مهم دیگری که به چشم می‌خورد وجود خورده کتابفروشی‌ها و کتاب‌فروشی‌های محلی است که در کنار رشد و قدرت گرفتن و بزرگ هم‌چنان دارند به فعالیت خود ادامه ‌می‌دهند و البته برخی در این میان موفق هم بوده‌اند. بازار کتاب دست دوم نیز مثل همه جای دنیا از جایگاه خوبی برخوردار و پررونق است. شاید یکی از دلایلش هم سابقه چاپ و نشر طولانی در این کشور است و صد البته حس که بر شهر حاکم است و شما در هر کوی و برزن، نشانی از گذشته در این شهر می‌بیند. تقریبا در هر راسته کتاب‌فروشی چه در جنوب استانبول و چه در شمال استانبول شما کتاب‌فروشی‌های کوچکی می‌بینید که مشغول به فروش و قدیمی و عکس و کارت پستال و مجله و صفحه می‌باشند. این درحالی است که به مناسبت و در کنار خیابان استقلال و یا میدان تقسیم شما کتاب را نیز شاهد هستید. 1⃣ کافه کتاب ترک و آلمان اولین کتاب‌فروشی که به نظرم هر توریستی در بدو ورودش به استانبول باید یاد بگیرد کتاب‌فروشی و کافه ترکی آلمانی است. چرا که هم به جهت موقعیت جغرافیایی‌اش و هم فضای خوب و دل‌نشینش می‌تواند دائمی و همیشگی برای قرارها و رفع خستگی و استفاده از اینترنت و نوشتن یادداشت‌های سفرش باشد. Turkish-German Bookstore & Cafe کتابفروشی و کافه ترکیش آلمانی امروز از آن روزهایی بود که ترجیح دادم با به خیابان استقلال بروم؛ مترو در استانبول وسیله‌ای حمل و نقلی راحت و کم هزینه به شمار می‌رود. در بدو ورودتان به استانبول حتما در اولین فرصت سعی کنید یک عدد (Istanbulkart) برای خود تهیه کنید. در مبادی ورودی مترو و یا (چیزی شبیه خط BRT در تهران خودمان) دستگاه‌های الکترونیکی وجود دارد که شما با پرداخت مبلغی می‌تونید کارت را به علاوه شارژ اون البته هرچه‌قدر مد نظر دارید تهیه کنید. این کارتو می‌تونید از طریق دکه‌های داخل ایستگاه‌ها و یا دکه‌های روزنامه‌فروشی سطح شهر هم تهیه کنید که البته تهیه از دستگاه‌های الکترونیکی بسیار ساده و راحت و در دسترس‌تر هست. متروی استانبول دارای ۳ خط فعال می‌باشد که با توجه به گستردگی استانبول همه جای شهر استانبول را پوشش نمی‌دهد و گاهی شما مجبور هستید برای رسیدن به نزدیک‌ترین ایستگاه مترو از متروبوس و یا تاکسی استفاده کنید که البته استفاده از مترو بوس مقرون به صرفه‌ترین گزینه است. اگر از طریق مترو می‌خواهید به خیابان استقلال و کافه کتاب ترکیش آلمانی بروید قاعدتا نزدیک‌ترین ایستگاه، ایستگاه شیشانه (Şişhane) است. برای همین باید در هر کجای شهر که هستید و البته امکان جابه‌جایی با مترو برای شما فراهم است از خط M2 مترو استفاده کنید. @jargeh 🔽🔽🔽
🔼🔼🔼 توصیه می‌کنم برای راحتی هرچه بهتر و دسترسی سریع‌تر به نزدیک‌ترین وسیله نقلیه از نرم‌افزار استفاده کنید چرا که بر اساس موقعیت جغرافیایی شما پیشنهادهای مناسبی از جهت سرعت دسترسی و هزینه دسترسی خواهد داد و در استانبول تقریبا با کمی تاخیر و جابه‌جایی زمان‌بندی خوبی برای سفرهای درون شهری به شما خواهد داد. از هر کجا که سوار مترو شدید در ایستگاه که پیاده شدید و پله‌ها را بالا آمدید فقط کافی است به دست راست خود و به سمت میدان تقسیم (شمال خیابان) حرکت کنید. در فاصله‌ای کم و دست راستِ خیابان با نامِ کتاب‌فروشی ترک آلمانی برخورد می‌کنید؛ مغازه‌ای با بر کوچک و سایبانی سنتی و خاکستری که بر روی آن لوگو و نام کتاب‌فروشی دیده می‌شود. البته در کنار این ، کتاب‌فروشی دیگری با نام «کتابفروشی کتاب مقدس» هم به چشم می‌خورد که صرفا به فروش ، ترجمه‌های آن و کتاب‌های دیگر با موضوع می‌پردازد. در بدو ورود به مغازه پوسترها و اعلان‌های مختلفی و کتاب‌های کنار پنجره سمت چپ مغازه می‌بینی و میزهای کوچک دونفره در فضایی باز که برای سیگاری‌ها تعبیه شده است. و در انتهای این فضا یک روستر (roaster) بزرگ جانمایی شده تا جانَت را در بدو ورود با بوی قهوه سیراب کند. بخش اصلی کافه کتاب از این‌جا آغاز می‌شود و در بدو ورود در سمت چپ سه ردیف صندلی دونفره قرار گرفته که از بالای آن‌ها نیز قفسه‌های کتاب تا سقف رفته است و در سمت راست کانترِ آشپزخانه کافه و کمی جلوتر یک میز پذیرایی هشت نفره جاخوش کرده که از همان ابتدا فضایی متفاوت و خودمانی از یک را نمایان می‌کند. این کتاب‌فروشی را می‌توان بیش‌تر کافه دانست اما فضایی فوق العاده دوست داشتنی و پراز احساس و رومانتیک دارد که قطعاً اگر یک‌بار به این‌جا قدم بگذارید دلتان می‌خواهد بارها حضور در این کافه کتاب را تکرار کنید. دور تا دور این کافه، کتاب است و کتاب و البته مجلاتی نیز دیده می‌شود و هرجا که شده میزی و صندلی برای نشستن و نوشیدن و خواندن جانمایی شده است. پیشنهاد می‌کنم پله چوبی انتهای کتاب‌فروشی را به سمت طبقه دوم بروید تا در فضایی آرام‌تر و دنج‌تر قرار بگیردید، به طبقه دوم که می‌آیی، سمت چپ تا سقف قفسه‌ای قرارگرفته که لب به لب از کتاب پر شده است و کمی جلوتر شومینه‌ای بزرگ که مبلمان راحتی جلوی آن قرار گرفته است و سمت راست آن کانتر آشپزخانه و بعد قفسه‌ای چوبی که رادیو قدیمی بزرگی در آن، جا گرفته و ماشین‌های تایپی قدیمی و یک تعداد کتاب قدیمی دکور شده است. کلی مبلمان متنوع در رنگ‌های آبی، سبز، قرمز، قهوه‌ای و… با میزهای کوتاه و بلند و کاناپه‌هایی برای لم دادن و کلی پریز برق برای شارژ کردن لپ‌تاپ و موبایل و تبلت و اتاقی بعد از آن که نقاشی‌هایی به دیوار سمت راستش نصب و یک مبلمان یک‌سره چسبیده به دیوار قرار گرفته و چهار پنجره دو در که نمای آن خیابان استقلال است. الآن ساعت بیست دقیقه به پنج عصر است و کافه تقریبا پُر است. و در جای جای این کافه گروه‌های دو نفره یا چندنفره پسر و دختر و البته گاه مانند من تنها نشسته و مشغول گپ و گفت و یا کار با کامپیوتر و مطالعه و تحقیق هستند. حضور خانواده‌های ترک و البته خانواده‌هایی که به عنوان به استانبول آمده و در خیابان استقلال قدم می‌زنند و برای رفع خستگی به این کافه می‌آیند نیز در نوع خود جالب توجه می‌باشد. مسافرانی که به جای حضور در رستوران‌ها و قهوه‌خانه‌های فراوانی که در خیابان استقلال قرار دارد ترجیح می‌دهند در یک کافه کتاب خاص بنشینند و نوشیدنی خود را بنوشند. این کافته منویی ساده اما متنوع دارد انواع نوشیدنی‌های گرم و سرد و الکلی و غیر الکلی و در کنارش ساندویچ و غذاهای خانگی و اسنک با قیمت‌هایی نسبتاً معقول که مطمئناً نظر هر مشتری را جلب می‌کند. در طول روز همواره موزیک ملایمی پخش می‌شود که آزار دهنده نیست و کافی‌مَن‌ها مدام در حال تمیز و پاک کردن میزها و گرفتن سفارش هستند و لحظه‌ای از پا نمی‌شینند. شاید مهم‌ترین ویژگی این کافه جدای از بخش آن و مناسب، و آن است که به گونه‌ای طراحی شده که احساس می‌کنی در اتاق نشیمن خانه‌ات نشستی و با هر سلیقه و حالی که باشی می‌توانی میز و صندلی مناسب برای نشستن خود را پیدا کنی. این کافه کتاب در امتیاز چهار و نیم را دارد که امتیاز خوبی است و تقریبا ۶۲ درصد از کسانی که به این کافه آمده‌اند امتیاز عالی و ۳۰ درصد امتیاز خیلی خوب را به این کافه داده‌اند. آدرس وب سایت این کافه کتاب اینستاگرامِ کافه کتاب فیس‌بوک @jargeh
🌌 ✍🏻 احمد محمود زاده‌ی ۴ دی‌ماه ۱۳۱۰، اهواز درگذشته‌ی ۱۲ مهرماه ۱۳۸۱، تهران ▪️ از ظهر به این فکر می‌کردم که این‌جا تولّدانه‌ای برای بنویسم؛ امّا به خودم می‌گفتم چگونه برای نویسنده‌ی نکبت، غم، رنج و مصیبت، که نمادِ و است، بگیرم!!! ▪️ مجله‌ای از او با عنوانِ «مرد خاکستری» یاد کرده بود؛ ولی بهتر است بگوییم: «مردِ سیاهی». ⚫ قلمِ روان، شخصیت‌پردازی‌های پُر جزئیات، روایتِ جنوبی و داستان‌های اهوازی‌اش جذابند؛ امّا اگر از سیاهیِ غم گریزانید و نمی‌خواهید هر چیزی را با عینکِ دودی ببینید، به هیچ وجه سمتِ کتاب‌هایش نروید! ⬛ - نویسنده‌ی خوش‌قلمِ معاصر - اگرچه نمی‌تواند با اندیشه‌ی پشتِ داستان‌ها و نوشته‌های احمد محمود هم‌سو باشد، امّا کارهای او را قابل ستایش و تحسین و او را دارای نگاهی و می‌داند و - شاعر، روزنامه‌نگار و منتقد ادبی - معتقد است احمد محمود از بنیان‌گذاران در ادبیات داستانی است. (به نقل از کتابراه) @jargeh
دل بود و به دستِ دل‌بَر افتاد جان است و فدای روی جانان عاقل نکُند شکایت از درد مادام که هست امیدِ درمان گر در نظرت بسوخت مَه را چه غم از هلاکِ کتّان پروانه بکُشت خویشتن را بر شمع چه لازم است تاوان @jargeh
برونند زین جرگه هشیارها
🔖 «تَرین»هایِ شِعرِ فارسی دَر سَده‌هایِ أَخیر ✍🏻 #جویا_جهان‌بخش آقایِ دکتر أَحمَدرِضا بَهرام‌پورِ
🏷 فقط سوز دلم را در جهان پروانه می‌داند غمم را، بلبلی کاواره شد از لانه می‌داند نَگریم چون ز غیرت، غیر می‌سوزد به حالِ من نَنالم چون ز غم، یارم مرا بیگانه می‌داند به امیدی نشستم شکوهٔ خود را به دل گفتم همی خندد به من، این هم مرا دیوانه می‌داند به جان او، که دردش را هم، از جان دوست‌تر دارم ولی می‌میرم از این غم، که داند یا نمی‌داند؟ نمی‌داند کسی کاندر سر زلفش چه خون‌ها شد ولیکن، مو به مو، این داستان را شانه می‌داند نصیحت‌گر! چه می‌پرسی علاجِ جان بیمارم؟ اصول این طبابت را، فقط جانانه می‌داند @jargeh
برونند زین جرگه هشیارها
🔖 «تَرین»هایِ شِعرِ فارسی دَر سَده‌هایِ أَخیر ✍🏻 #جویا_جهان‌بخش آقایِ دکتر أَحمَدرِضا بَهرام‌پورِ
🏷 شب ایستاده است خیره نگاه او بر چارچوب پنجرۀ من با جنبش است پیکر او گرم یک جدال بسته است نقش بر تن لب‌هایش تصویر یک سؤال... @jargeh
✳️ انجمن شعر قم برگزار می‌کند: 🟢 عصر شعر ❇️ معرفی بزرگان ادبیات فارسی ✅ شعرخوانی شاعران استان قم ها ساعت ۱۶:۰۰ الی ۱۷:۳۰ 🏡 قم - خیابان جمهوری - نبش کوچه ۲۸ مجتمع شهید آوینی - طبقه دوم (سالن جلسات) 🌱 حضور برای عموم آزاد است.        (خواهران و برادران) 👇👇👇 https://t.me/Poem_And_Hagiology_Secretariat @jargeh
📢 صدایِ سکوتخلاقیتی در کتاب زندگی و خاطرات اشتفان افنبرگ: یک فصل بدونِ متن! لوتار ماتئوس و اشتفان افنبرگ دو فوتبالیست حرفه‌ایِ سال‌های نه چندانِ دورِ بوندسلیگا هستند که در تیم ملی آلمان و بایرن مونیخ کنار یک‌دیگر بازی کرده‌اند؛ افنبرگ در کتابِ زندگی‌نامه خود یک فصل را به لوتار ماتئوس اختصاص داده و عنوانِ آن را «آن‌چه لوتار ماتئوس درباره فوتبال می‌داند.» گذاشته است؛ باورتان نمی‌شود که آن فصل یک صفحه‌ی سفید است! البته این خصومت، به فینال جام جهانی ۱۹۹۰ برمی‌گردد که ماتئوس حاضر به زدن پنالتی نشد و افنبرگ او را متهم به بزدلی کرد. 📚 منبع: ورزش ۳ (با قدری ویرایش) @jargeh
هست امیدِ قوّتی بختِ ضعیف‌حال را مُژده‌ی یک خَرام دِه منتظرِ وصال را گوشه‌ی ناامیدیم داد ز صَد بلا امان هست قفس، حصارِ جان مُرغِ شکسته‌بال را @jargeh
آرزویی تُو، با منی هر زمان و دور از من بی تُو، ای آشنا! چه می‌خواهد این دلِ تنگِ ناصبور از من؟! @jargeh
چون میانِ من و او دست دهد جمعیت؟ که به دست آمدنش می‌برد از دست مرا @jargeh
چه‌طور در من ریشه دوانده‌ای که دنیا با همه‌ی بی‌کرانگی‌اش بدونِ تُو مرا بسنده نیست! @jargeh
✔️ ساختمان آوا به قطار نمی‌رسد غریزه‌ی لذّت پیش‌تر از موعد، خط تُو تناسبی دارد با بوسه‌ی خونین «فوکو» در این سطور، تنها می‌آید تا بپرسد از وجدان بشری در این تجربه‌ی مرگ‌بار چه ثمری! ... و این تویی آوا کارنینا در اسکله‌ی تب با لباسِ شب؟ @jargeh
🌼 ... و به یُمنِ قدمش نامِ زن آوازه گرفت 📝 متنِ کاملِ شعر @jargeh
نگاه - اسحاق انوار.mp3
8.54M
🎵 🔊 دلِ ساحل‌نشینِ من شکارِ موجِ دریا شُد 🎙 @jargeh
بر افشان آستین تا من ز خود دامن برافشانم بَرافکن پرده تا پیدا شود احوالِ پنهانم . . شکارِ آن کمان ابرویم، اینک داغِ او بر دل ملامَت‌گو مَزن تیرَم که من با داغِ سُلطانم برو عاقل مَده پندم که من دیوانه و رِندَم نصیحت دیگری را کُن که مَن مَدهوش و حیرانم . . @jargeh
تُو کیستی، که من این‌گونه، بی‌تُو بی‌تابم؟ شب از هجومِ خیالت نمی‌برد خوابم! تُو چیستی، که من از موجِ هر تبسّم تُو بسان قایق سرگشته، روی گردابم! تُو در کدام سَحر، بر کدام اسبِ سپید؟ تُو را کدام خدا؟ تُو از کدام جهان؟ تُو در کدام کرانه، تو از کدام صدف؟ تُو در کدام چمن، هَم‌رهِ کدام نسیم؟ تُو از کدام سبو؟ من از کجا سرِ راهِ تُو آمدم ناگاه! چه کرد با دلِ من آن نگاهِ شیرین، آه! مُدام پیشِ نگاهی، مُدام پیشِ نگاه! کدام نَشأه دویده‌ست از تُو در تنِ من؟ که ذرّه‌های وجودم تُو را که می‌بینند، به رقص می‌آیند، سرود می‌خوانند! چه آرزوی محالی است زیستن با تُو مرا همین بگذارند یک سخن با تُو به من بگو که مرا از دهانِ شیر بگیر! به من بگو که بُرو در دهانِ شیر بمیر! بگو برو جگرِ کوهِ قاف را بشکاف! ستاره‌ها را از آسمان بیار به زیر! تُو را به هر چه تُو گویی، به دوستی سوگند هر آن‌چه خواهی از من بِخواه، صبر مَخواه که صبر، راهِ درازی به مرگ پیوسته‌ست! تُو آرزوی بلندی و دستِ من کوتاه تُو دوردستِ امیدی و پای من خسته‌ست همه وجودِ تُو مِهر است و جانِ من محروم چراغِ چشمِ تُو سبز است و راهِ من بسته‌ست @jargeh
📚 ✅ معرفی کتاب «بشارت از حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه» در پایگاه حفظ و نشر آثار آیة الله بهجت رحمه الله 📖 ویژه‌نامه‌ی اینترنتی کتاب ٫ متن، صوت و فیلم 📚 خریدِ کتاب از: بانک کتاب شهر کتابرسان کتابستان ✍🏻 این مختصر، گزیده‌ای از کتابِ «حضرت حجّت عجّل الله تعالی فرجه ٫ مجموعه بیانات و اشارات آیة الله بهجت قُدّس سِرُّه درباره‌ی حضرت ولی عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف» است. 📝 بریده‌های منتخبِ کتاب توسطِ کاربرانِ طاقچه را این‌جا بخوانید. @jargeh