رهزنی کو که مَتاعِ عمل از ما ببرد
مایهی طاعتِ سی ساله به یغما ببرد
#نظیری_نیشابوری
@jargeh
✔️ زن بَلا باشَد به هَر کاشانهای!
🖊 کوتاهنوشتهای بر کتابِ نیمهراهِ بِهِشْت، سَعیدِ نَفیسی، چ: ۱، تِهْران: نَشْرِ ماهْریس، ۱۳۹۷هـ.ش.، ص ۸۵
🌐 https://yadegarestan.kateban.com/post/4607
📚 معرفی و خریدِ کتاب:
🌐 https://www.iranketab.ir/book/6361-heaven-s-half-way
@Jargeh
برونند زین جرگه هشیارها
✔️ زن بَلا باشَد به هَر کاشانهای! 🖊 کوتاهنوشتهای بر کتابِ نیمهراهِ بِهِشْت، سَعیدِ نَفیسی، چ: ۱
شهری به من، از دوستیات، دشمنِ جانَند
لیک از نَسَقِ شرع زِ قَتلم به حَذَر بَر
و امروز که شُد مُفتیِ شَهرَم زِ #رقیبان
دانم که دَهد فتوی خونم به هَدَر بر...
#آذر_بیگدلی (قرن دوازدهم)
@jargeh
یاران! نماز کیست به جا؟ پارسای شهر
یا آن #شهید_عشق که از خون وضو گرفت؟
از مدّعی گریختم و در به در شدم
همچون صبا سراغِ مرا کو به کو گرفت
سیمین! به شعرْ دلخوشی و سخت غافلی
کاین شمعِ دلفریب ز چشمِ تُو سو گرفت
#سیمین_بهبهانی
@jargeh
صبحانه را مُهیّا کُن
با چند لقمه از لبخند
لبخند لقمهای نان است
چایی بریز، تلخی کُن
بی چایِ تلخ، صُبحانه
از پایبست ویران است
رگهام بی تُو چون هستند
خونمُردهاند، بُن بستند
چشمم قدمگاهِ کفشت!
با کفشهایی از چشمت
تا راه میروی در من
رگ تا رگم خیابان است
گاهی کمی حسین، اما
بسیار منزوی هستم
دیوانه بازیام کم نیست
آقای منزوی! من هم
"در خود خروشها دارم"
تنهاییام فراوان است
روزی خیال میکردم
فوجی نهَنگ خواهم شد
یک عُمر خودکشی کردم
پس در نتیجه میدانم
دندانِ عاریت هر شَب
جایش درون لیوان است
با هیچ زَن نجوشیدم
حتی برای یک ساعت
یک لحظه هم نکوشیدم
ای رختخوابِ خِنزر پوش!
آن زن که عاشقش هستم
نقاشیِ قَلمدان است
در دیس، دِشنهای دارد
چشمانِ تشنهای دارد
خونریز نیست، خونخوار است
از حبسِ خانگی مُردم
در هر اتاقِ این زندان
بیش از هزار زندان است
شهری که در نفسهایش
هر چار فصل پاییز است
حتماً هنوز تبریز است؟
هر کس که لهجهاش ابریست
یا شعر گفتنش ابریست
حتماً رسولِ یونان است؟
روزی خیال میکردم
حالا خیال میبافم...
در خود خروسها دارم
از او لَجم که میگیرد
یک جای مُرغ پیدا و
یک پای مُرغ پنهان است
با این که خوب میخندد
هر مجلس مُهمّم را
فوراً به توپ میبندد
این قُلچُماقِ خوشخنده
یا دخترِ رضا خان است
یا دخترِ رضا خان است
صُبحانه زهرمارم شد...
#حسین_صفا
#شعر_معاصر
@jargeh
برونند زین جرگه هشیارها
صبحانه را مُهیّا کُن با چند لقمه از لبخند لبخند لقمهای نان است چایی بریز، تلخی کُن بی چایِ تلخ، صُ
در خود خروشها دارم، چون چاه، اگرچه خاموشم
میجوشم از درون هر چند با هیچکس نمیجوشم
گیرم به طعنهام خوانند: «ساز شکسته!» میدانند
هر چند خامُشم اما، آتشفشانِ خاموشم
فردا به خونِ خورشیدم، عشق از غبار خواهم شست
امروز اگرچه زخمش را، هم با غبار میپوشم
در پیشگاهِ فرمانَش، دستی نهادهام بر چشم
تا عشقْ حلقهای کرده است، با شکلِ رنج در گوشم
این داستان که از خونْ گُلْ بیرون دمد، خوش است، اما
خوشتر که سر بُرون آرد، خون از گُلِ سیاووشم
من با طنینِ خود بخشی از خاطراتِ تاریخم
بگذار تا کُند تقویم از یادِ خود فراموشم
مرگ از شُکوهِ استغنا با من چگونه برتابد؟
با من که شوکرانم را با دستِ خویش مینوشم
#حسین_منزوی
@jargeh
برونند زین جرگه هشیارها
صبحانه را مُهیّا کُن با چند لقمه از لبخند لبخند لقمهای نان است چایی بریز، تلخی کُن بی چایِ تلخ، صُ
این ابرها را
من در قاب پنچره نگذاشتهام
که بردارم.
اگر آفتاب نمیتابد
تقصیر من نیست
با این همه شرمندهی توام
خانهام
در مرز خواب و بیداریست
زیر پلکِ کابوسها
مرا ببخش اگر دوستت دارم
و کاری از دستم بر نمیآید.
#رسول_یونان (زادهی ۱۳۴۸ / ارومیه)
#شعر_معاصر
@jargeh