تا بر آن عارِضِ زیبا نظَر انداختهایم
خانهی عقل به یک بار بَرانداختهایم
بر دلِ ما دگر آن یارِ #کمان_ابرو تیر
گو: مَیَنداز، که ما خود سپر انداختهایم
هیچ شک نیست که: روزی اثری خواهد کرد
تیرِ آهی که به وقتِ #سحر انداختهایم
ای که قصدِ سَرِ ما داری، اگر لایقِ تُست
بِپَذیرش، که به پای #تُو در انداختهایم
به جفا از درِ خود دور مگردان ما را
تا بجوییم دلی را که در انداختهایم
قدرِ خاکِ درت اینها چه شناسند؟ که آن
توتیاییست که ما در بَصَر انداختهایم
#اوحدی رازِ خود از خَلق نمیپوشاند
گو: ببینید که ما #پرده در انداختهایم
🖼 مزارِ #اوحدی_مراغهای / شهرستان #مراغه / استان #آذربایجان_شرقی
@jargeh
به حرفِ دوستان از دستِ من، دامَن مَکش هر چند
به ساحل گُفتهاند از صحبتِ دریا بپرهیزد
#فاضل_نظری
@jargeh
خدشهای در تو نیست؛ اما من...
در منِ پیرمرد اِشکالیست؛
چوبخطی که از تُو پُر شدهاست،
سی و اندیست از خودم خالیست!
روز، هر شب درونِ من خواب است؛
صبحِ فردا مُسلّماً ابریست؛
پشت این ماهْ بیچراغیهاست؛
گریه ته ماندههای خوشحالیست!
سُرفه همراهِ عمر میگذرد؛
سینهام خلطِ ناگواریهاست؛
سال تا سالِ من نفس تنگیست؛
نفسی هم که میکشم، سالیست!
بی هوا میپرانیام به هوا؛
کیش هم میکنی که دور شوم؛
سنگ هم پَرت کن! تُو هر سنگی،
که به من پرت میکنی بالیست!
سرِ هر سفرهای که چیده شدی،
تلخیات سهمِ کاسهی من بود؛
یک وجب آش روی روغن بود؛
دستپُختت هنوز هم عالیست!
وزنهای نیستم که بَرداری؛
عددی نیستم که بشماری؛
به شمارِ کسی نمیآیم؛
طبل، یک اختراعِ تو خالیست!
حالی از من نپرس؛ بد حالم!
خوب شو، خوب میشود حالم؛
آااخ دستم، دلم، پرم، بالم...
حالِ بد هم برای خود حالیست!
#حسین_صفا
@jargeh
🌊 بحرِ عشق 🌊
ما به دِل شادیم، از باغ و بهارِ ما مَپُرس
در جهانِ عشق زادیم، از دیارِ ما مپرس
وقتِ ما آیینهی رُخسارهی معشوقِ ماست
حُسنِ روی او نِگر از روزگارِ ما مپرس
دوش در یک بَزم با او تا سحر #مِی خوردهایم
نرگسِ مَخمورِ او بین، از خُمارِ ما مپرس
چشمِ گریان آوریم و جانِ پُر حسرت بریم
دیگر از آغاز و از انجامِ کارِ ما مپرس
قصّهی ما را - نظیری - نیست هرگز انتها
بحرِ بی پایانِ عشقیم از کِنارِ ما مپرس
🖊 #نظیری_نیشابوری
🌐 برونند زین جَرگه هُشیارها...
ای نوشلب که بوسه به ما کردهای حرام
گر خونِ ما چو #باده بنوشی حلالِ تُـو
یاران چو گُل به سایهی سرو آرمیدهاند
مـا و هـوای #قامتِ بـا #اعتدالِ تُـو
🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲
#رهی_معیری
@jargeh
✔️ دیشب محفلی بود و استادی دربارهی دلنبستن به لذتهای تکراری و محدود دنیا و پیوستن به محبوبی که بیپایان و همیشه نو است، صحبت میکردند؛ میانِ صحبتها ابیاتی زیبا از #دیوان_شمس جلال الدین #مولوی خواندند:
بغداد همانَست که دیدی و شَنیدی
رو دلبَرِ نو جو، چو در بَندِ قَدیدی
زین دیگِ جهان یک دو سه کفگیر بخوردی
باقی همه دیگ آن مزه دارد که چَشیدی
🖼 میدانِ التحریر (آزادی) بغداد
🔹 قَدید: گوشتی که جهتِ نگهداریِ بلند مدت خشک میکردند؛ کنایه از هر چه #ماندگار باشد.
@jargeh
✅ #چند_دقیقه_مطالعه
🔸 بررسی محتوای کنایههای غزلیات منزوی
🌐 https://dehkhoda.karaj.iau.ir/article_533135.html
🌐 http://ensani.ir/fa/article/download/441273
🔹 #چکیده
#کنایه یکی از مهمترین و تأثیر گذارترین عنصرهای زیبایی سخن است که اکثر شاعران به آن توجه داشته و به تناسب سخن خود از آن بهرهی کافی برده اند. یکی از این شاعران #حسین_منزوی است؛ او که خود، به خوبی زبان را میشناسد و با زبان نرم و لطیف شعرش دل و جان مخاطبش را #تسخیر میکند، برای ارتباط بیشتر با خواننده، کنایه را نیز به طرز ماهرانه، به خدمت کلام میگیرد. در بررسی غزلیات #منزوی، به این نکته پی میبریم که او سنتهای بومی و کهن و آداب و رسوم و باورهای عامه را خوب میشناسد و با استفاده از آنها و آمیختن این باورهای دیرینهی کهن سرزمینمان، با زبان امروزی توانسته کنایههای بسیار زیبایی خلق کند که نه تنها به پیچیدگی کلامش منجر نشده، بلکه زبانِ گیرا و دلنشین او را مردم پسندتر ساخته است. جان مایهی کنایههای منزوی، مسایل سیاسی و اجتماعی و عاطفی و در مواردی مربوط به زندگی روزمره است که برخی از فرهنگ گذشته وام گرفته شده و برخی دیگر مربوط به فرهنگ #معاصر است. این مقاله میکوشد تا زاویهای از زوایای #کنایات منزوی را که با #اندامهای_بدن پیوند دارد واکاوی نماید.
@jargeh
#قطار میرود
تُو میروی
تمامِ ایستگاه میرود
و #من چهقدر سادهام
که سالهای سال
در انتظارِ #تو
کنارِ این قطارِ رفته ایستادهام
و همچنان
به نردههای ایستگاهِ رفته
تکیه دادهام...
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
#قیصر_امینپور
(۲ اردیبهشت ۱۳۳۸ - ۸ آبان ۱۳۸۶)
@jargeh
پیاله گیر ز دستم که رفت کار از دست
#کرشمه_بازی ساقی ز مَـن رُبـود مَـرا
#اقبال_لاهوری
🌐 مطالعهی کتابِ «ستارهی شرق»؛ زندگی و اندیشههای محمد اقبال لاهوری
@jargeh
شب که جوی نُقرهی مهتاب
بیکرانِ دشت را دریاچه میسازد،
من شراعِ زورقِ اندیشهام را میگشایم در مسیرِ #باد؛
شب که آوایی نمیآید
از درونِ خامُشِ نیزارهایِ آبگیرِ ژرف،
من امیدِ روشنم را همچو تیغِ آفتابی میسُرایم #شاد؛
شب که میخواند کسی نومید
من ز راهِ دور دارم چَشم
با لبِ سوزانِ خورشیدی که بامِ خانهی همسایهام را گرم #میبوسد؛
شب که میماسد غمی در باغ
من ز راهِ گوش میپایم
سُرفههایِ #مرگ را در نالهی زنجیرِ دستانم که #میپوسد .
▪️ زندانِ موقتِ شهربانی
▪️ ۱۳۳۲ [هـ . ش]
#احمد_شاملو
🔘 شِراع: بادبان / زورق: کشتی کوچک، قایق
@jargeh
گفتم به پیشِ تیرِ غمَت دل سپر کنم
پیکانِ #غمزهی تُـو ز پـولاد بگـذرد
بر هر که بُگذری بِبری جانش ای عجب
سروی و #سرو همچو تو #آزاد بگذرد
شیرینْ به ناز خُفته و در شرطِ عشق نیست
گـر خواب بـر دو دیـدهی #فرهاد بُـگذرد
#نزاری_قهستانی
🖼 آرامگاه #نزاری / #بیرجند
✔️ مجموعه مقالاتِ همایش ملی نقد و تحلیل زندگی، شعر و اندیشهی حکیم نزاری قهستانی، دانشگاه بیرجند، سال ۱۳۹۳
@jargeh
برونند زین جرگه هشیارها
زَنجیرِ صبرِ ما را بُگسَست بَندِ زُلفی بازارِ زُهدِ ما را بِشکست عشقِ خالی #خاقانی @jargeh
چون ماهِ عید جویم هر شب تُو را ولیکن
ماهی چُنان نبیند جوینده، جُز به سالی
#اوحدی_مراغهای
@jargeh
برونند زین جرگه هشیارها
چون ماهِ عید جویم هر شب تُو را ولیکن ماهی چُنان نبیند جوینده، جُز به سالی #اوحدی_مراغهای @jargeh
از بهرِ دوست خواهم هم جان و هم جهان را
چون دیگران نباشم در بندِ جاه و مالی
#همام_تبریزی
@jargeh
هدایت شده از شعر هیأت
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
گنجایشت در سینۀ این خاکها نیست
باید تو را دستان پیغمبر بگیرد
هرکس مزار مادرش را آرزو کرد
باید سراغش را از این دختر بگیرد
بانو، رهایی را نمیخواهم که ننگ است
بیجذبۀ مهرت کبوتر پر بگیرد
قلب مرا از سینهام بردار، نگذار
دار و ندارم را کس دیگر بگیرد
دلواپس، اما دلخوشم، شاید که دستت
دست مرا هم لحظۀ آخر بگیرد
📝 #فاطمه_نوری
🌐 shereheyat.ir/node/1790
✅ @ShereHeyat