eitaa logo
برونند زین جرگه هشیارها
257 دنبال‌کننده
214 عکس
28 ویدیو
11 فایل
به نامِ او به یادِ او که مَحبّتش معنی‌بخشِ زندگی است... جُرعه‌های مَحبّت برای مُقیمان و راهیانِ «کیشِ مهر» @mah_jan7 💌 💌 instagram.com/mehdighanbaryan
مشاهده در ایتا
دانلود
تا بر آن عارِضِ زیبا نظَر انداخته‌ایم خانه‌ی عقل به یک بار بَرانداخته‌ایم بر دلِ ما دگر آن یارِ تیر گو: مَیَنداز، که ما خود سپر انداخته‌ایم هیچ شک نیست که: روزی اثری خواهد کرد تیرِ آهی که به وقتِ انداخته‌ایم ای که قصدِ سَرِ ما داری، اگر لایقِ تُست بِپَذیرش، که به پای در انداخته‌ایم به جفا از درِ خود دور مگردان ما را تا بجوییم دلی را که در انداخته‌ایم قدرِ خاکِ درت این‌ها چه شناسند؟ که آن توتیاییست که ما در بَصَر انداخته‌ایم رازِ خود از خَلق نمی‌پوشاند گو: ببینید که ما در انداخته‌ایم 🖼 مزارِ / شهرستان / استان @jargeh
به حرفِ دوستان از دستِ من، دامَن مَکش هر چند به ساحل گُفته‌اند از صحبتِ دریا بپرهیزد @jargeh
شبی زِ زلفِ تُو گفتم به دل حدیثی؛ گفت به عمرِ خود بسته‌ای امیدِ به سینه تُو بِنهُفتم و ندانستم که کند آبِ دیده‌ی @jargeh
خدشه‌ای در تو نیست؛ اما من... در منِ پیرمرد اِشکالی‌ست؛ چوب‌خطی که از تُو پُر شده‌است، سی و اندی‌ست از خودم خالی‌ست! روز، هر شب درونِ من خواب است؛ صبحِ فردا مُسلّماً ابری‌ست؛ پشت این ماهْ بی‌چراغی‌هاست؛ گریه ته مانده‌های خوشحالی‌ست! سُرفه همراهِ عمر می‌گذرد؛ سینه‌ام خلطِ ناگواری‌هاست؛ سال تا سالِ من نفس تنگی‌ست؛ نفسی هم که می‌کشم، سالی‌ست! بی هوا می‌پرانی‌ام به هوا؛ کیش هم می‌کنی که دور شوم؛ سنگ هم پَرت کن! تُو هر سنگی، که به من پرت می‌کنی بالی‌ست!  سرِ هر سفره‌ای که چیده شدی، تلخی‌ات سهمِ کاسه‌ی من بود؛ یک وجب آش روی روغن بود؛ دست‌پُختت هنوز هم عالی‌ست! وزنه‌ای نیستم که بَرداری؛ عددی نیستم که بشماری؛ به شمارِ کسی نمی‌آیم؛ طبل، یک اختراعِ تو خالی‌ست! حالی از من نپرس؛ بد حالم! خوب شو، خوب می‌شود حالم؛ آااخ دستم، دلم، پرم، بالم... حالِ بد هم برای خود حالی‌ست! @jargeh
🌊 بحرِ عشق 🌊 ما به دِل شادیم، از باغ و بهارِ ما مَپُرس در جهانِ عشق زادیم، از دیارِ ما مپرس وقتِ ما آیینه‌ی رُخساره‌ی معشوقِ ماست حُسنِ روی او نِگر از روزگارِ ما مپرس دوش در یک بَزم با او تا سحر خورده‌ایم نرگسِ مَخمورِ او بین، از خُمارِ ما مپرس چشمِ گریان آوریم و جانِ پُر حسرت بریم دیگر از آغاز و از انجامِ کارِ ما مپرس قصّه‌ی ما را - نظیری - نیست هرگز انتها بحرِ بی پایانِ عشقیم از کِنارِ ما مپرس 🖊 🌐 برونند زین جَرگه هُشیارها...
ای نوش‌لب که بوسه به ما کرده‌ای حرام گر خونِ ما چو بنوشی حلالِ تُـو یاران چو گُل به سایه‌ی سرو آرمیده‌اند مـا و هـوای بـا تُـو 🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲 @jargeh
✔️ دیشب محفلی بود و استادی درباره‌ی دل‌نبستن به لذت‌های تکراری و محدود دنیا و پیوستن به محبوبی که بی‌پایان و همیشه نو است، صحبت می‌کردند؛ میانِ صحبت‌ها ابیاتی زیبا از جلال الدین خواندند: بغداد همانَست که دیدی و شَنیدی رو دل‌بَرِ نو جو، چو در بَندِ قَدیدی زین دیگِ جهان یک دو سه کف‌گیر بخوردی باقی همه دیگ آن مزه دارد که چَشیدی 🖼 میدانِ التحریر (آزادی) بغداد 🔹 قَدید: گوشتی که جهتِ نگه‌داریِ بلند مدت خشک می‌کردند؛ کنایه از هر چه باشد. @jargeh
دِلم از صُحبتِ به کُلّی بگرفت... @jargeh
ای سینه که دَردمندی از غَم هم زانوی غَم دَوات جویَم دردِ تُو جراحتی است ناسور از زخمِ اجل شفات جویم ------------------------------------------------ 🔹 ناسور: زخمِ عمیق و عفونی که امید زیادی به بهبودی‌اش نیست! @jargeh
🔸 بررسی محتوای کنایه‌های غزلیات منزوی 🌐 https://dehkhoda.karaj.iau.ir/article_533135.html 🌐 http://ensani.ir/fa/article/download/441273 🔹 یکی از مهم‌ترین و تأثیر گذارترین عنصرهای زیبایی سخن است که اکثر شاعران به آن توجه داشته و به تناسب سخن خود از آن بهره‌ی کافی برده اند. یکی از این شاعران است؛ او که خود، به خوبی زبان را می‌شناسد و با زبان نرم و لطیف شعرش دل و جان مخاطبش را می‌کند، برای ارتباط بیشتر با خواننده، کنایه را نیز به طرز ماهرانه، به خدمت کلام می‌گیرد. در بررسی غزلیات ، به این نکته پی می‌بریم که او سنت‌های بومی و کهن و آداب و رسوم و باورهای عامه را خوب می‌شناسد و با استفاده از آن‌ها و آمیختن این باورهای دیرینه‌ی کهن سرزمینمان، با زبان امروزی توانسته کنایه‌های بسیار زیبایی خلق کند که نه تنها به پیچیدگی کلامش منجر نشده، بلکه زبانِ گیرا و دل‌نشین او را مردم پسندتر ساخته است. جان مایه‌ی کنایه‌های منزوی، مسایل سیاسی و اجتماعی و عاطفی و در مواردی مربوط به زندگی روزمره است که برخی از فرهنگ گذشته وام گرفته شده و برخی دیگر مربوط به فرهنگ است. این مقاله می‌کوشد تا زاویه‌ای از زوایای منزوی را که با پیوند دارد واکاوی نماید. @jargeh
می‌رود تُو می‌روی تمامِ ایستگاه می‌رود و چه‌قدر ساده‌ام که سال‌های سال در انتظارِ کنارِ این قطارِ رفته ایستاده‌ام و هم‌چنان به نرده‌های ایستگاهِ رفته تکیه داده‌ام... 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 (۲ اردیبهشت ۱۳۳۸ - ۸ آبان ۱۳۸۶) @jargeh
چون سرو در ایستاده‌ام آسوده خاطرم ز بهار و خزانِ خویش @jargeh
شب که جوی نُقره‌ی مهتاب بیکرانِ دشت را دریاچه می‌سازد، من شراعِ زورقِ اندیشه‌ام را می‌گشایم در مسیرِ ؛ شب که آوایی نمی‌آید از درونِ خامُشِ نیزارهایِ آب‌گیرِ ژرف، من امیدِ روشنم را هم‌چو تیغِ آفتابی می‌سُرایم ؛ شب که می‌خواند کسی نومید من ز راهِ دور دارم چَشم با لبِ سوزانِ خورشیدی که بامِ خانه‌ی همسایه‌ام را گرم ؛ شب که می‌ماسد غمی در باغ من ز راهِ گوش می‌پایم سُرفه‌هایِ را در ناله‌ی زنجیرِ دستانم که . ▪️ زندانِ موقتِ شهربانی ▪️ ۱۳۳۲ [هـ . ش] 🔘 شِراع: بادبان / زورق: کشتی کوچک، قایق @jargeh
گفتم به پیشِ تیرِ غمَت دل سپر کنم پیکانِ تُـو ز پـولاد بگـذرد بر هر که بُگذری بِبری جانش ای عجب سروی و هم‌چو تو بگذرد شیرینْ به ناز خُفته و در شرطِ عشق نیست گـر خواب بـر دو دیـده‌ی بُـگذرد 🖼 آرامگاه / ✔️ مجموعه مقالاتِ همایش ملی نقد و تحلیل زندگی، شعر و اندیشه‌ی حکیم نزاری قهستانی، دانشگاه بیرجند، سال ۱۳۹۳ @jargeh
✔️ أُریدُ أَنْ لا أُرید ... همه رنج‌ها از آن می‌خیزد که چیزی خواهی و آن مُیسّر نشود؛ چون نخواهی رنج نماند... 📚 فیهِ ما فیه/ فصلِ سی‌ام / @jargeh
از چار چیز مَگذَر، گر عاقلی و اَمن و شرابِ بی‌غش، معشوق و جای خالی @jargeh
هدایت شده از شعر هیأت
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد یک شهر باید عشق را از سر بگیرد گنجایشت در سینۀ این خاک‌‏ها نیست باید تو را دستان پیغمبر بگیرد هرکس مزار مادرش را آرزو کرد باید سراغش را از این دختر بگیرد بانو، رهایی را نمی‏‌خواهم که ننگ است بی‌‏جذبۀ مهرت کبوتر پر بگیرد قلب مرا از سینه‌‏ام بردار، نگذار دار و ندارم را کس دیگر بگیرد دلواپس، اما دلخوشم، شاید که دستت دست مرا هم لحظۀ آخر بگیرد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1790@ShereHeyat