#پاراگراف_شروع
«بیابان تفتیده و نور لرزان خورشید ظهر، بر دشت ترک خورده و هرم سوزان باد که خاک داغ و رمل های دور دست را بر سر و صورت عبدالله می پاشید و حرکت اسب خسته اش را کند می کرد. ام وهب که در کجاوه ای روی شتر نشسته بود، پارچه ی رنگ باخته را کنار زد...»
#نامیرا
صادق کرمیار
@jaryaniha
📚ماهی روی درخت📚
🖋️نویسنده : لیندا ماللی هانت
📝مترجم : مرضیه ورشوساز
📜انتشارات : پرتقال
📌گروه سنی : +10سال
🔰
🔶
📗کاش می شد با تاب، توی آسمان آبی روشن پرواز کنم و دیگر کلمه های کودن و خنگ و تنبل را نشنوم.
یک نفس عمیق می گیرم و کلمه ها را موقع بازدم، می ریزم بیرون." هیچ کس هیچ وقت نمی تونه به من کمک کنه. هیچ وقت! همه بهم می گن باید کلاه حماقت بذارم سرم و واقعا هم راست می گن.... راست می گن." 📗
در کتاب ماهی روی درخت داستان بخشی از زندگی اَلی را می خوانید. دختر کلاس ششمی که بین هم کلاسی هایش کودن و احمق به نظر می رسد. 🤕
اَلی اما رازی دارد که تا حالا با کسی درباره اش حرف نزده است. 😯
بالاخره اَلی با یک آدم امن مواجه می شود و رازش را برای اولین بار بیان می کند. برملا شدن راز او علت کودن بودنش را نشان می دهد. بعد از فاش شدن راز اَلی باید تصمیم بگیرد که چه کند؟
🔶
هر انسانی درون خودش نقاط ضعفی را می شناسد. گاهی این نقاط ضعف تمام زندگی و شخصیت افراد را تحت تاثیر قرار می دهد و در نهایت خودشان را خلاصه می کنند در همان نقطه ضعف.
به نظرم این اتفاق در دوران نوجوانی به اوج خود می رسد و افراد خود را در ته چاه نمی توانم می بینند.
در رمان ماهی روی درخت می توانید با اَلی همراه بشوید.
او با ناکامی هایتان، مسخره شدنتان، حس طرد شدگی از جمع و...، کاملا هم دردی خواهد کرد.
در نهایت شما هم مانند الی باید برای کلاه حماقتی که روی سر خود حس می کنید، تصمیم بگیرید.
🔶
این کتاب را به طور ویژه توصیه می کنم به :
✔️نوجوان و بزرگسالی که درون خود ضعف و نقصی حس می کند.
✔️نوجوان و بزرگسالی که نقص جسمانی دارد.
✔️نوجوانی که از سوال پرسیدن هراس دارد.
✔️ماجرای الی می تواند برای معلم ها و مربی ها نیز پر از نکته راجع به تعامل با دانش آموزان باشد.
📝سرکار خانم یعقوبی
نویسنده و عضو فعال کارگروه کودک و نوجوان جریان.
@jaryaniha
#بزرگـــواژه
«پیروزی قبل از آگاهی، آغاز فاجعه است.»
📝دکتر علی شریعتی
مزینان، زادگاه
@jaryaniha
#قصه_شب
و اینک قسمت دوم قصه شب را در حالت عادی کانال بخوانید.
شب تان آرام ✨
#قصه_شب
📝 آنتوان چخوف
انتقام زن
نادژدا پترونا سر پاكت را باز كرد، از لای یادداشت جوابیه ی كاسب، یك اسكناس یك روبلی در آورد و آن را به طرف دكتر دراز كرد. چشمهای پزشك از شدت خشم درخشیدند. اسكناس را روی میز گذاشت و گفت:
ــ خانم محترم از قرار معلوم، بنده را دست انداخته اید … شاید نوكرم یك روبل بگیرد ولی … بنده هرگز! ببخشید…
ــ پس چقدر میخواهید؟!
ــ معمولاً ده روبل میگیرم … البته اگر مایل باشید میتوانم از شما پنج روبل قبول كنم.
ــ پنج روبلم كجا بود ؟ … من همان اول كار به شما گفتم: پول ندارم!
ــ یادداشت دیگری برای كاسب سر گذر بفرستید. آدمی كه بتواند به شما یك روبل قرض بدهد، چرا پنج روبل ندهد؟ مگر برایش فرق میكند؟ خانم محترم، لطفاً بیش از این معطلم نكنید. من آدم بیكاری نیستم، وقت ندارم …
ــ گوش كنید آقای دكتر، اگر اسمتان را «گستاخ» ندانم، دستكم باید بگویم كه.. كم لطف و نامهربان تشریف دارید! نه! خشن و بیرحم! حالیتان شد؟ شما … نفرت انگیز هستید!
نادژدا پترونا به طرف پنجره چرخید و لب به دندان گرفت؛ قطره های درشت اشك از چشمهایش فرو غلتیدند. با خود فكر كرد:
«مردكه ی پست فطرت! بی شرف! حیوان صفت! به خودش اجازه میدهد … جرأت میكند … آخر چرا نباید وضع وحشتناك و اسفناك مرا درك كند؟ … لعنتی! صبر كن تا حالیت كنم! »....
🍁ادامه دارد...
@jaryaniha
«گاهی میانِ خلوتِ جمع،
یا در انزوای خویش،
موسیقیِ نگاهِ تو را گوش میکنم!
وز شوقِ این محال،
که دستم به دستِ توست،
من جای راه رفتن پرواز میکنم…!»
#فریدون_مشیری
@jaryaniha
#پاراگراف_شروع
«از چند پله ی سنگی بالا رفتم. فقط همین. و در کمتر از یک ماه، ماجرایی را از سر گذراندم که زندگی ام را زیر و رو کرد. گاهی فکر میکنم شاید آن ماجرا را به خواب دیده ام یا هنوز خوابم و وقتی بیدار شدم میبینم که رویایی بیش نبوده. اسمی جز معجزه نمی توانم روی آن بگذارم.گاهی واقعیت آن قدر عجیب و باورنکردنی است که آدم را گیج می کند. وقتی بر میگردم و به گذشته ام فکر می کنم، پایین رفتن از آن چند پله را سرآغاز آن ماجرای شگفت انگیز می بینم...»
#رویای_نیمه_شب
مظفر سالاری
@jaryaniha
🍀«ماهان چرا آخه منو مسخره می کنی؟ من ناظم یارم. اصلا درک نمی کنی.. »
کابرد نوشتن در کلاس اول 😅
تازه لهجه هم داره، دقت کنین😍
شما هم ازین دستنوشته ها دارین؟!
خدا این سرمایه ها رو حفظ کنه🤲
@jaryaniha
نویسندگان جریان
🍀«ماهان چرا آخه منو مسخره می کنی؟ من ناظم یارم. اصلا درک نمی کنی.. » کابرد نوشتن در کلاس اول 😅 تازه
«این دستنوشته، امروز منو یاد یک خاطره ای انداخت. داشتم به این فکر میکردم که نوشتن نامه چقدر در تخلیه احساسات و افکار ما آدمها تاثیر داره، بطور کلی نوشتن ابزار بسیار مهم و تأثیرگذاری در تخلیه احساسات خصوصا تخلیه بار منفی افکار ماست. بماند این کلاس اولی از یک روش اخلاقی هم استفاده کرده.
سالها پیش وقتی دوره اول متوسطه بودم سال اولی که معلم زبان انگلیسی داشتیم، اتفاقی افتاد که من این روش رو اولین بار اونجا درک کردم. من و همکلاسی هام بشدت معلم زبان مون رو دوست داشتیم و به اون وابسته بودیم. یک روز خبری رسید که همه ما رو ناراحت کرد. معلم زبان، معاون مدرسه شده بود! و این اصلا برای ما قابل تحمل نبود. همه ما از شدت ناراحتی گریه میکردیم و اصلا نمی تونستیم معلم جدید رو در سمت زبان انگلیسی بپذیریم. قرار بر این شد که من به نمایندگی از بچهها برای ایشون نامه بنویسم و درخواست کنم که لطفا برگردن و حتی شده فقط معلم زبان ما باشن.
شب توی خونه خیلی با احساسات خودم درگیر شدم نامه ای حدود سه صفحه نوشتم و همزمان هم با غلیان احساسات گریه میکردم. نامه که تموم شد رفتم یک چرخی زدم و پیش خودم احساس سبکی میکردم. شام خوردم و برگشتم تا نامه رو تا کنم که فردا بدم به معلم.
دوباره یک نگاهی به اون انداختم. نتیجه جالب توجه بود!!!
خنده ام گرفت. دیدم نود درصد نامه ای که نوشتم پر از جملاتی کاملا احساسی هست که حتی خوندنش برای خود من هم خجالتآور بود. نامه رو مچاله کردم و دوباره شروع کردم به نوشتن.... این بار فقط نصفه صفحه نوشتم.
و حرف اصلی رو زدم و به اندازه سه جمله تمام احساسات خودم و همکلاسی هام رو براش شرح دادم. بعد هم امضا کردم و چند تا جمله هم به انگلیسی نوشتم 😍.
روز بعد نامه رو به معلم مون دادم و اون هم پاسخی محبت آمیز در نامه ای جدا نوشت و به من داد...... اما من یک دستاورد بسیار با ارزش داشتم.... یک تجربه لذتبخش.
اون نامهی اول، نوشته شد و دور انداخته شد شاید در ظاهر کار بیهودهای بود اما من متوجه چند نکته شدم.
اینکه اگر جایی دچار بحرانهای احساسی شدم زود تصمیم نگیرم، قضاوت نکنم و حرفی نزنم.
یاد گرفتم نوشتن، یکی از بهترین ابزارها برای تخلیه افکار و احساسات هست که بشدت من رو آروم میکنه و به عقل فرصت انتخاب درست رو میده....
و من حتی میتونم از این طریق دیگری رو هم از احساسم نسبت به عملش آگاه کنم، کاری که این دانشآموز عزیزمون انجام داد.
شیرینی این تجربه تا سالها برای من باقی ماند...»
@jaryaniha