«صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن...»
#حافظ
@jaryaniha
#لحظه_نگاشت
💠 اذ یغشیکم النعاس امنة منه وینزل علیکم من السمآء مآء لیطهرکم به ویذهب عنکم رجز الشیطـن ولیربط علی قلوبکم ویثبت به الاقدام»
هنگامی که خواب سبکی که مایه آرامش از ناحیه خدا بود شما را فرو گرفت و آبی از آسمان برای شما فرو فرستاد تا با آن شما را پاک و پلیدی شیطان را از شما دور سازد و دلهای شما را محکم و گامها را با آن ثابت دارد.
خوب نگاه کن
می بینی؟!
معجزه همین است
"رگ های باران بر روی پنجره ی اتاقت "
قطره ها دست در دست هم
محکم و استوار
از هیچ چیز نمی ترسند
راهشان را پیدا می کنند
حتی از پنجره ی اتاق تو ...
برخیز
پنجره را باز کن
خوب نگاه کن
به آن بالا
راستی راه تو کجاست ؟»
✍خانم خسروپور
عضو فعال کارگروه کودک و نوجوان
@jaryaniha
هدایت شده از مهـــارتهای نویسنــدگی
#قاب_جوانه
دیروز تو اتاق جریان با جوانهها جلسه داشتیم. دربارهی مسیر نویسندگی مون در سال جدید حرف زدیم.
دربارهی درونمایه فکری یک نویسنده و هدفی که باید داشته باشه.
دربارهی رسالت یک نویسنده نوجوان و نقشی که میتونه در جامعه ایفا کنه...
دورهمی خوش گذشت، جای اونایی که غایب بودن خالی بود ☺️
#جوانه_جریان
https://eitaa.com/Writingskills
#بزرگــــواژه
«نوشتن آخرین روانپزشک است،
مهربانترین خدا بین تمام خدایان است.
نوشتن مرگ را میتاراند،
ترکت نمیکند.
نوشتن میخندد
بر خودش
بر رنج.
آخرین توقع است،
آخرین تفسیر.
نوشتن تمام اینهاست.»
📝چارلز بوکوفسکی
@jaryaniha
#آموزش_داستان_نویسی
#چگونه_خوب_بنویسیم؟
«لب مطلب را در آخر رو کنید»
🌱شما نکته خنده دار یا مهم را در ابتدا یا وسط آن رو نکنید. بیشتر نویسندگان نکته داستانشان را در وسط داستان لو میدهند. به استفاده از کلمه «من» در مثالهای زیر توجه کنید:
مثال: «استاد از من خواست تا مجری همایش شوم. میتوانست از دیگر دانشجویان این تقاضا را بکند.»
قوی تر : «استاد میتوانست از دیگر دانشجویان به عنوان مجری همایش کمک بخواهد؛ اما من را انتخاب کرد.»
با نیاوردن مهم ترین کلمه تا قبل از آخر جمله، در آن تعلیق ایجاد کنید و خواننده را تا آخرین کلمه که شگفت زده اش میکنید، هل دهید.»
🎉 بدان و بنویس
@jaryaniha
«نوروز منی تو!
با جانِ نوخریده
به دیدارت میدوم
شکوفه های تواَم من!
به شور میوه شدن
در هوای تو پر می کشم...»
#شمس_لنگرودی
📝#پاراگراف_شروع
«شب روضه هفتگی مان بود و من تا پشت بام خانه را آب و جارو کردم و رختخوابها را انداختم هوا تاریک شده بود و مستعمعین روضه آمده بودند. حیاطمان که
تابستانها دورش را با قالیهای کناره مان فرش می کردیم و گلدانها را مرتب دور حوضش می چیدیم داشت پر میشد من کارم که تمام میشد توی تاریکی
لب بام مینشستم و حیاط را تماشا می کردم وقتی تابستان بود و روضه را توی حیاط میخواندیم، این عادت من بود...»
#گناه
📝جلال آل احمد
@jaryaniha