eitaa logo
نویسندگان جریان
502 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
123 ویدیو
9 فایل
در جریان باشید. کانال انتشارات @jaryane_zendegi زیرنظر مجموعه فرهنگی تربیتی کتاب پردازان @ketabpardazan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
را سر می‌دهم زیرا باور دارم که من از ایرانم و ایران از من...❤️ زیرا ایمان دارم به ایرانم که جانانه جلوی هر ظلمی ایستاده است. و من امشب قرار است صدای هزاران هزار مدافع حرم را بشنوم...مدافعان حرمِ ایران🇮🇷 حال شمایی که ادعا دارید جانتان از آن ایران است...این هم میدان. خودتان را نشان بدهید ایران‌ِ حال شهید نمی‌خواهد...ایران، شجاعانی میخواهد تا پشت انقلابش و پشت امامش بایستند. شمایی که می‌گویید کاش ماهم در انقلاب حضور داشتیم...امشب انقلاب است. فردا انقلاب است. انقلاب کنید که انقلاب حالاست🌱 دختر عزیز و نوجوان: مریم جنگجو @jaryaniha
نویسندگان جریان
#پنجشنبه‌های_نوشتنی سلام شب‌تان بخیر. از همین هفته در کنار شما هستیم با تمرین نوشتن... البته ببخشید
🍀پایین، پایین... خیلی وقت بود منتظر بودم بروم بالا. حالا چرا باید پایین را نگاه کنم؟ شاید چون ببینم چقدر از این بالا کوچک هستم. چقدر ما آدم‌ها فکر می‌کنیم به چشم می‌آییم! ولی کافی‌ست فقط سوار یک بالن شویم و متر متر از زمین دور شویم. آن‌موقع تازه می‌فهمیم که چقدر کوچکیم. چقدر ناچیز! شبیه همین مرد کشاورز. می‌شناسمش. چقدر ادعا دارد. هیچکس تا به حال در مسابقات مچ‌اندازی و اسب سواریِ کارناوال‌های پاییزیِ دهکده او را شکست نداده. ولی ببین چقدر از این بالا کوچک است. شبیه یک مورچه که در تقلاست تکه‌ای شیرینی را بردارد. اگر خودش می‌دید که از نزدیک آن هیبت و زور بازویش هیچ ارزشی ندارد وقتی از دور اینقدر معمولی و حتی زننده است، باز هم اینقدر ادعای بهترین بودن داشت؟ یا اصلا آن خانه را نگاه کن. خانه‌ی آبی رنگ و عجیب همان مرد کشاورز. از نزدیک قیافه‌اش چنگی به دل نمی‌زند ولی با آن شیروانیِ بنفش میانِ مزرعه‌ی سبز شبیه جواهر یک گردنبندِ دلربا روی سبزیِ پیراهن توردوزی شده‌ی یک دوشیزه است. ولی ببین، وقتی از بالا نگاه می‌کنی هم می‌توانی خانه‌ی کشاورز را ببینی، هم مزرعه را، هم جنگلِ کمی دورتر در قسمت غربی را، هم کوه‌های شرقی را، هم دریاچه را در میان جنگل با آن آب‌های درخشان که آنه اسمشان را گذاشته آب‌های نقره‌ای، هم گله‌ی اسب‌های وحشی که کمتر کسی می‌تواند آن‌ها را در حال چرا ببیند. آخر وقتی انسان می‌بینند رم می‌کنند و لای درخت‌ها می‌گریزند. ولی از روی زمین، اگر وسط مزرعه‌ی کشاورز بایستی، نهایتش بتوانی کوه‌ها و ردیف اول درختان را ببینی. کاش انسان‌ها هم می‌توانستند پرواز کنند. شبیه پرنده‌ها.🍀 نوجوان نویسنده و خوش‌ذوق: سیده فاطمه میرزایی @jaryaniha
نویسندگان جریان
#پنجشنبه‌های_نوشتنی سلام شب‌تان بخیر. از همین هفته در کنار شما هستیم با تمرین نوشتن... البته ببخشید
🍀دستم یخ میکند و سرم گیج میرود ، تا قبل از اینکه بالا بیاورم گوشه بالون خودم را جمع میکنم و سرم را لای پاهایم میبرم . اصلا توقع نداشتم از ارتفاع بترسم . البته بیشترین ارتفاعی که دیده بودم بالا پشت بام بود خانه پنج طبقه‌مان بود ، نه بیشتر از صدها متر بالای زمین!! دلم نمیخواست بعدا پشیمان شوم ، هر جور بود خودم را بالا کشیدم . با خودم گفتم به منظره نگاه نمیکنم که سرم گیج نرود ، اول صحنه های کوچک کوچک را ببینم تا متوجه بلندی زیاد نشوم . با گوشه چشم در حالیکه بیشتر سرم هنوز داخل بود و لبه بالون را محکم چسبیده بودم نگاهی کردم ، اولین چیزی که توجهم را جلب کرد دریاچه ای بود که خورشید را بصورت تکه تکه بازتاب کرده بود . نزدیک آن دریاچه بوده ام ، کتارش پر است از غورباقه و سنجاقک . اما ازین بالا فقط خود آب معلوم است . کمی حالت تهوع ارتفاع دارم . سرم را بالا میگیرم تا ابر هارا ببینم . انقدر بالا نیستم که به ابر ها برسم ‌. برای همین ابر ها مثل وقتی رو زمین بودم بالا هستند . این باعث میشود فراموش کنم روی زمین نیستم و چند نفس عمیق بکشم . حالم بهتر که میشود دوباره به پایین نگاه میکنم . اینبار گلوله های سفید و زیاد چشمم را به سمت خود میکشند . گوسفند هایی که ازین بالا شبیه پنبه اند . بعد از آن نوبت کلبه روی کوه است که برایم صحنه عجیبی است ، چطور کسی در این ارتفاع زندگی میکند ؟ اما چون کمی به ارتفاع من نزدیک است حس خوبی بمن میدهد . پس کمی این نگاه و ان نگاه بلاخره جرئت میکنم سرم را کامل بالا بیاورم، در حالیکه باد خنکی به صورتم میخورد نگاه اجمالی بدون ترسی می‌اندازم به فضای پایین دستم ، و می‌فهمم چقدر زمین دشت سرسبز و وسیع است . ترسم می ریزد و آنقدر حالم جا می‌آید که با شجاعت می‌ایستم تا به خوبی تمام منظره را رصد کنم . به کل یادم میرود چرا از ابتدا بجای سبزی سیاهی دیدم . زیرا اکنون فقط میخواهم مثل پرنده ها که ازین بالا خیلی بزرگ تر از اندازه ای که از پایین بنظر میایند هستند ، دستانم را باز کنم و منظره را در آغوش بگیرم.🍀 نویسنده نوجوان و خوش‌ذوق: محدثه سروش @jaryaniha
نویسندگان جریان
#پنجشنبه‌های_نوشتنی بعدازظهر آخر هفته‌تون بخیر... این هفته هم همراه مون هستید با یک تمرین نوشتنیِ
«ساندویچ سرد» چطور یک ساندویچ کالباس در پنج مرحله تهیه کنیم: مرحله اول: صورتمان را با دقت فراوان می شوییم و سپس گشتی در کمد می زنیم. باید برای تهیه ساندویچ لباس مناسب بپوشیم✅ مرحله دوم: تا فروشگاه محله پیاده روی می کنیم و از تنفس در فضای باز لذت می بریم. مرحله سوم: در فروشگاه را باز می کنیم و به فروشنده محترم سلام عرض می کنیم. سعی می‌کنیم که زودتر سلام کنیم که ۶۹ تا ثوابش مال ما بشود و فروشنده با ۱ ثواب حالش گرفته شود. چون بعد از آن قرار است او حال مارا بگیرد. مرحله چهارم: فروشنده از ما می خواهد کارت بکشیم. حال ما گرفته می شود اما مجبوریم مجبوووور! مرحله پنجم: ساندویچ سرد را بر می داریم و به خانه می بریم. ✍نفیسه یل‌پور @jaryaniha
نویسندگان جریان
#پنجشنبه‌های_نوشتنی بعدازظهر آخر هفته‌تون بخیر... این هفته هم همراه مون هستید با یک تمرین نوشتنیِ
🌸بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 «طرز تهیه ی غذایی شمالی به نام طلاکوله» مرحله ی اول: طلایی کردن یک پیاز در اندازه ی نوجوان به همراه کره و همراهی گردوی له شده بازیور نعنا و جعفری و گشنیز بعد از آن مرحله ی دوم: قرار دادن یک عدد ران مرغ که پشتش را محکم چسبیده در مخلوط خوش عطر بالا مرحله ی سوم :اضافه کردن مقداری پودر سفید با نمک که با نصف استکان آب نارنج ممزوج شده مرحله‌ ی چهارم : سایه ی درِ قابلمه، بالای سرِ مواد فوق و نم نمک به دل پختن مرحله ی پنجم: ریشه ریشه کردن گوشت ها و مخلوط کردن ✍خانم پوستچیان عضو فعال @jaryaniha
«قهوه ترک» 🌼اول: من فکر می کنم که خوب بلدم قهوه درست کنم. چرا؟! بگذارید دلیلش را تعریف کنم. همه ما مادربزرگ ها را پای سماور و سینی پر از استکان های شستی دار یا کمر باریک می‌شناسیم. اما من مادربزرگی دارم که پای سماور نیست و به‌جای یک لیوان چای مثال زدنی، قهوه های عالی درست می‌کند. البته که قهوه های من هیچ‌وقت مثل آن‌ها نمی‌شود. خب برویم سراغ مرحله اول. داشتن قهوه‌جوش مسی اولین قدم برای آماده کردن قهوه است. یک قاشق غذاخوری قهوه را با یک قاشق چایخوری شکر داخل قهوه‌جوش می‌ریزیم. اینجا یک تکنیک بلدم که رایگان در اختیار همه می‌گذارم. قبل از ریختن آب مخلوط قهوه و شکر را خوب هم بزنید. بعد یک استکان آب و دوباره هم بزنید. 🌸 دوم: حالا روی آتش‌. راستی این را هم حتما می‌دانید که قهوه درست کردنی‌ست نه دم‌کردنی. گفتم دم کردن، یادم آمد از یک خاطره... « آن روزهای بچگی خانه مادبرزگم درخت آلبالو داشتند، وسط یک باغچه‌ی پر از بوته و درخت گیلاس و انجیر. هرسال زودتر از رسیدن تابستان پر می‌شد از دانه دانه آلبالو های به غایت ملس، واقعا نه ترش و نه شیرین! آلبالو ها بی‌نظیر بودند و تا آخر تابستان سهمیه یکسال مربا و شربت را فراهم می‌کردند، بگذریم، یادم هست وارد آشپزخانه شدم، مادربزرگ گفت: چای میخوری بریزم؟ گفتم: بله. برایم ریخت‌. وقتی چشمم به استکان افتاد، چشم هایم گرد شد، لیوان چای سرخ بود، سرخ یاقوتی و میدرخشید. مادربزرگ فهمید، خندید: بهش میگن چای آلبالو. و یک تکه نبات داخل استکان انداخت.» 🌺 سوم: خب، مثل اینکه قهوه جوشید... این نکته را هم بگویم که درست کردن قهوه مثل سرخ کردن پیاز است. چشم بر هم زدنی غافل شوی جوشیده و زحماتت بر باد رفته. یک زمان طلایی دارد، لحظه‌ای که از لبه های ظرف حباب های کوچک دورهم جمع می‌شوند سه شماره بعد درست موقع برداشتن قهوه‌جوش است. اگر نه شروع به جوشیدن می‌کند و قهوه کف خود را از دست می‌دهد و درست طعم چای جوشیده می‌گیرد. البته بعضی ها به کف روی آن، خامه‌ی قهوه هم می‌گویند. همانطور که در عکس هم می‌بینید، یک فنجان قهوه بی کیفیت درست کرده‌ام. ✍ انصاری زاده @jaryaniha
بسم الله مرحله ۱: خم می شوم از سبد، پیاز بردارم. پیاز هم جوانه کرده است. می گویم: «پیاز، چرا صبر نکردی؟» می گوید: «نیامدی رفتم!» پیاز را با احترام روی خاک گلدان ِ گوشه ی تراس می گذارم. سفرت به سلامت... . مرحله دوم: سیب زمینی های آب پز را از توی آب در می آورم. پسرم می خواهد کمک کند، دستش اندکی می سوزد... سیب زمینی به او می گوید: «همیشه قبل و بعدها را بسنج بچه! من تا همین یک دقیقه پیش داشتم می جوشیدم و تو باید تخمین داشتی که هنوز داغم. تو در زندگی به این تخمین ها خیلی نیاز داری.» مرحله سوم: با هم صبر می کنیم تا سیب زمینی ها خنک شوند. با خودم فکر می کنم لازم نیست همیشه حرف ها را ما مادرها بزنیم. گاهی سیب زمینی ها بهتر می گویند! مرحله چهارم: سیب زمینی با ضربه های پسرک له می شود. حالا باید نمک اضافه کنیم. _ من بریزم مامان؟ _ بریز اما به اندازه بریز پسرم... اونقدر نه.... آفرین همینقدر خوبه... و به همین راحتی با هم در مورد اندازه ها صحبت می کنیم! پسرم! تو چه می دانی در زندگی اندازه ها چقدر مهم اند؟ از من بپرس تا برایت بگویم؛ رنج رعایت نکردن اندازه ها را! مرحلهٔ پنجم: پیاز داغ را به خمیر سیب زمینی اضافه می کنیم. کمی هم نعنا پودر می کنیم لابلای تپه های خوش بوی سیب زمینی. _مامان کره هم بزنیم؟ _کره نداریم امشب. بیا با هم تزئینش کنیم. پورهٔ سیب زمینی آماده می شود.... . بابا می آید و از دیدن بشقابی که توسط ما تزیین شده خنده اش می گیرد! مگر ما چه طور تزیین کرده ایم؟! ✍مریم درانی @jaryaniha
نویسندگان جریان
#پنجشنبه‌های_نوشتنی بعدازظهر آخر هفته‌تون بخیر... این هفته هم همراه مون هستید با یک تمرین نوشتنیِ
«ابتدا از جای خود بلند می‌شویم. در این مرحله اگر روی تخت خواب دراز کشیده یا سر سفره غذا باشیم کار کمی تا اندکی پیچیده می‌شود. سپس در کابینت را باز کرده و طبق معمول مشاهده می‌کنیم که هیچ لیوانی باقی نمانده. در مرحله بعد همانطور که نیم نگاهی به سینک ظرفشویی و احتمالا نگاه عمیق تری به کابینت ظروف مهمانی داریم در برابر وسوسه مقاومت کرده و از کمر به سمت داخل سینک خم می‌شویم. حالا دست راست یا چپ(بسته به میزان تسلط و مهارت شخص) را مشت کرده و لاجرعه آب را سر می‌کشیم.» ✍ز. هاشمی @jaryaniha
نویسندگان جریان
#پنجشنبه‌های_نوشتنی بعدازظهر آخر هفته‌تون بخیر... این هفته هم همراه مون هستید با یک تمرین نوشتنیِ
«۱_پنجشنبه ها صبح در پرتال دانشگاه رفته و غذا را رزرو می‌کنیم. ۲_شنبه ها از خواب بیدار شده، حاضر شده و به دانشگاه می‌رویم. ۳_کلاس ساعت ۸ و ۱۰ را گذرانده و در حالی که از گرسنگی در حال غش کردن هستیم، به سلف دانشگاه رفته در صف می ایستیم. ۴_کارت دانشجویی خود را روی دستگاه قرار می‌دهیم. ۵_غذا را تحویل گرفته و نوش جان می‌کنیم.😅 ✍ منصوره فانی @jaryaniha
نویسندگان جریان
#پنجشنبه‌های_نوشتنی بعدازظهر آخر هفته‌تون بخیر... این هفته هم همراه مون هستید با یک تمرین نوشتنیِ
در ابتدا تشکر می‌کنم از دوستان بزگواری که سطح نگاه این حقیرِ جلبک مغز را نسبت به آموزش آشپزی بالا برده و سبب شدند از تمام منافذ این جانب خلاقیت تراوش کند. مرحله اول: باید صبر کنیم تا صبح شود و خورشید طلوع کند سپس چشمان خود را باز میکنیم و می گوییم به به چه صبح دل انگیزی!آنگاه مجدد چشمان خود را بسته و فکر میکنیم اگر هیچ گونه مانع و محدودیتی نباشد دوست داریم ناهار امروز چه میل کنیم؟ پس از انتخاب غذای مورد نظر(مثلا قرمه سبزی) خود را در حالی که ظهر در حال خوردن آن غذا هستیم مجسم میکنیم.و چند بار هم با صدای بلند و شمرده تکرار میکنیم قرممممممه سبززززی دقت کنید که این قسمت خیلی مهم است چرا که کائنات باید صدای ما رو بشنود و قرمه سبزی به سمت ما جذب شود. در مرحله دوم شروع به بررسی این موضوع میکنیم که در دوستان آشنایان و نزدیکان چه کسی قرمه سبزی را بهتر از همه طبخ میکند؟ اگر بین دو گزینه شک کردید بنا بر احتیاط واجب گزینه یک را انتخاب کنید و یک روز دیگر تمامی این مراحل را برای گزینه دو اجرا کنید. در مرحله سوم گوشی را برمیداریم با فرد مورد نظر تماس حاصل میکنیم و می‌گوییم که چه قدر دلمان برایش تنگ شده و دیشب در خواب از شدت دلتنگی برای ایشان داشتیم گریه میکردیم و اتفاقا مادرِ مادرِمادربزرگ ِمرحوم مان در خواب ما آمده و سفارش کرده که هر چه زودتر سراغی از ایشان بگیریم و از قرمه سبزی شان تناول کنیم.لذا ظهر امروز ناهار مزاحم شان خواهیم شد. در مرحله چهارم به سراغ کمد لباس می رویم و یک دست لباس مهمانی که رنگش با غذای مورد نظر(در اینجا قرمه سبزی)سِت باشد انتخاب میکنیم و می پوشیم. در مرحله پنجم وارد اسنپ شده آدرس مبدا و مقصد را وارد کرده،کد تخفیف ویژه افراد چتر باز (در اینجا یعنی کسانی که خانه مردم چتر می شوند)را اعمال نموده و درخواست می دهیم. پی نوشت: این دستور برای تمامی ادیان و مذهب ها قابل استفاده می باشد. به طور مثال ما در دین اسلام تاکید فراوانی بر اطعام دیگران داریم و از طرفی داریم که باید به فکر خواهر و برادر دینی خود باشیم و انها را به کارهای نیک سفارش کنیم. خلاصه که با این کار آنها را داخل در ثواب اطعام می کنیم. خلاصه که این دستور فرا مذهبی، فرا ملی، فراجناحی، فراگیرِپیام نور(!!)و ...است. ✍هدی انصاری فخر @jaryaniha
نویسندگان جریان
#پنجشنبه‌های_نوشتنی بعدازظهر آخر هفته‌تون بخیر... این هفته هم همراه مون هستید با یک تمرین نوشتنیِ
می‌رویم تا داشته باشیم دستور پخت یک نیمروی متفاوت! مواد لازم را که بلدید. فقط ما اینجا دو تا موردِ خیلی خاص و جذاب داریم که کلا نیمرویی که خواهید پخت کاملا متفاوت خواهد شد. دو مورد اضافه‌ی ما: یک عدد مامان کلاس تربیت فرزند رفته و یک دختر 9 ساله. 1- مرحله اول: دختر از مادر می‌پرسد چی بخورم؟ مادر که کلاس تربیت فرزند رفته و در این جلسه درباره فرزند مسئولیت‌پذیر مطالبی شنیده، تصمیم می‌گیرد از همین امروز شروع کند و به جای اینکه بلند بشود برود، بپزد و بیاورد جلوی دخترش بگذارد، مسئولیت سیر کردن دختر را به خودش واگذار کند! پس می‌گوید: خودت یه چیزی درست کن بخور! 2- مرحله دوم، دختر که از این پیشنهاد حسابی ذوق زده می‌شود، بعد از کمی فکر کردن پیشنهادش را می‌دهد. - نیمرو خوبه؟ -آره مامان جون خوبه. 3- مرحله سوم آماده کردن وسایل. مادر سعی می‌کند صبور باشد و با صداهایی که از آشپزخانه می‌آید بلند نشود. می‌خواهد صفر تا صد مسئولیت را به خودش واگذار کند. 4- مرحله چهارم بوی روغن سوخته از آشپزخانه می‌آید. ولی مادرِ کلاسِ تربیتِ فرزند رفته، باید باز هم صبوری کند. دندان‌هایش را محکم‌تر روی جیگرش می‌گذارد بهر حال تربیت کردن سخت است و خون جگر خوردن دارد. 5- مرحله پنجم صدای مامان گفتن دختر بلند می‌شود. - مامان، مامان! این مامان گفتن از آن مامان گفتن‌هایی است که باید مثل قرقی دوید. روغن سوخته در ماهیتابه، دسته سوخته ماهیتابه بر اثر حرارت و تخم مرغی که به جای ماهیتابه روی فرش پخش شده یک‌طرف و دخترِ نیمروپز و مادرِ تربیت کننده هم یک‌طرف. ✍سیده اعظم الشریعه موسوی @jaryaniha
نویسندگان جریان
#پنجشنبه‌های_نوشتنی بعدازظهر آخر هفته‌تون بخیر... این هفته هم همراه مون هستید با یک تمرین نوشتنیِ
سلام خانم کمالی جان. ببخشید که پیامت رو دیر جواب میدم. چند بار خواستم جواب بدم اما هی شک کردم که دستور پخت اون پیراشکی های کج و کوله رو برات بنویسم یا نه. بالاخره دلم رو زدم به دریا و تصمیم گرفتم بهت بگم چرا دخترت ازت خواسته مثل پیراشکی های ما تو خونه درست کنین. پس با دقت متن رو تا آخر بخون عزیزم. مرحله اول: یک سفره روی میز آشپزخانه پهن کردیم و آردها را روی آن ریختیم. بعد بچه ها یعنی نسترن ، زهرا، رضوان ودخترت تا یک ربع روی آرد نقاشی کشیدند و کلمه نوشتند. مرحله دوم: از من خواستند کمکشان کنم تا آردها را شکل یک کوه آتش فشان کنیم. یعنی یک قله که وسطش سوراخ باشد. درست کردیمش. بعد آب را با لیوان ریختند توی آتش فشانِ خفته. آنوقت آرام آرام از دامنه کوه برداشتند و روی آب‌ها ریختند. یک ساعت تمام طول کشید تا خمیر را درست کنند و ورز بدهند. فکر می‌کنم حرص‌شان را از عالم و آدم سرِ خمیر بیچاره خالی کردند. مرحله سوم: خمیر را توی یخچال گذاشتند تا ور بیاید و از فرط خستگی جلوی تلویزیون ولو شدند تا من مواد داخل پیراشکی را آماده کنم. مرحله چهارم: دوباره همه شان شدند یک پاره آتش و افتادند به جان خمیرها. با لیوان، پیاله و هر چه دم دستشان رسید به قول خودشان گردالی درست کردند و مواد پیراشکی را کم و زیاد توی خمیرها گذاشتند. زهرا همه را شکل بقچه بست، نسترن دوست داشت پیراشکی ها نیم دایره باشد، رضوان میگفت دوتا دایره را روی هم میگذارد تا محصول کارش شبیه همبرگر شود، و دخترت هر کدام را به شکلی بست پاپیون، مثلث، مربع، دوناتی و چند مدل دیگر که یادم نمانده. مرحله پنجم: با جیغ و فریاد و ترس از روغن داغ شده پیراشکی ها را انداختند توی ماهی تابه. البته در این مرحله خودم تمام مدت کنارشان بودم تا دسته گل به آب ندهند. در آخر هم به شکل کج و کوله پیراشکی های همدیگر خندیدند و چند تایی هم خوردند. فقط این دستور پیراشکی یک نکته خیلی خیلی مهم هم دارد. باید به جان خودت به اندازه یک پیمانه بزرگ صبوری اضافه کنی و یک پَنس لبخند هم بزنی تنگِ لبت. همین ، و دیگر هیچ. ✍فهیمه فرشتیان @jaryaniha
«بلال ننه عباسی» مرحله اول: یه نگاه به بلال‌هایی که خریدی می‌اندازی و با خودت می‌گویی بلال‌ها را چکار کنم؟ گزینه هایی که روی میز داری را بررسی می‌کنی: بخارپز کردن، کبابی کردن، گریل کردن، ذرت مکزیکی. همه ش را دوست داری ولی بازهم دلت یک تجربه جدید می‌خواهد. یک لامپ توی ذهنت روشن می‌شود و یک چیزی را به خاطر می‌اوری. گزینه جدیدی می‌آید روی میز. مرحله دوم: داری با خودت فکر می‌کنی چرا این مدل طبخ بلال را می‌گویند روش «ننه عباسی»!! احتمالا اولین بار «ننه‌ی عباس آقا» این روش را یاد بقیه داده. به بلال هایی که قرار است با پوست روی اجاق قرار بگیرند نگاه می‌کنی. مرحله سوم: شعله های کوچک و بزرگ آتش از لابه‌لای بلال‌ها بلند می‌شوند و در تلاش‌شان برای اوج گرفتن، ناکام به پایان می‌رسند. پوست‌های بلال، لایه لایه می‌سوزند و بی سر و صدا نوبت‌شان را به لایه‌های بعدی می‌دهند... مرحله چهارم: آخرین لایه را نجات میدهی! قبل از اینکه آتش به ان برسد، بلال را از روی اجاق برمی‌داری و این لایه را با دست جدا می‌کنی. همین یک لایه ی نازک باعث شده بلال هیچ لکه‌ی سیاهی نداشته باشد و این بنظرت خیلی زیباست. مرحله پنجم: بلال آغشته به آب نمک را با لذت نوش جان می‌کنی. از اینکه آتش نتوانسته باعث بخار شدن آب داخل بلال شود احساس خوشایندی داری... واژه های آب، عباس، ام البنین برات تداعی می‌شود و چاشنیِ روضه، بلال خوردنت را خوش طعم‌تر می‌کند. ✍طاهره مسلمی @jaryaniha
📚مثل نهنگ نفس تازه میکنم. هر خانوم فعال فرهنگی و دغدغه مندی باید این رمان رو بخونه. نقش اول داستان بین مادرانه ها و فعالیت های اجتماعی در فراز و فرودی پیچیده قرار میگیره و در نهایت..... باید بخونید تا ببینید تصمیم گیری گاهی چقدر سهل و ممتنع هست. یک جریانی عزیز 😍 @jaryaniha
یک جریانی عزیز😍 «وقتی خواندمش با دنیای غریبی آشنا شدم که انگار بندبندش را درک می‌کردم. ماجراهای زندانی‌هایی که انگار گاهی حس تلخشان را در حبس‌های روزمره و روزمرگی‌ها چشیده بودم. اشک و لبخند همراه هم داشت.» @jaryaniha
یک جریانی عزیز😍 «این کتاب ضمن بیان ناگفته‌‌ها و کمتر شنیده‌های تاریخ معاصر ایران، تصویر تازه _ورای تصورات_ از تاریخ را به گروه سنی جوان و نوجوان ارائه می‌دهد که در عین جذابیت و روان بودن، برای ورود به متن تاریخ ایجاد انگیزه می‌کند. از این جهت آخری برای ما خانم‌های جوان🥰 بسیار دلپذیر و کنجکاوی برانگیز است.🤗 @jaryaniha
یک جوانه‌ای عزیز جریانی 😍❤️ «بعضی کتاب ها رو نمیشه دوست نداشت.. حتی اگه تمام سعیتو بکنی...» اصلا که انتخاب نوجوون ها مونم خاصه...😉😍😊 @jaryaniha
نویسندگان جریان
#پنجشنبه‌های_نوشتنی پنجشنبه شب‌تون بخیر باشه🍀 امروز داشتم به یک مسئله‌ی مهم فکر می‌کردم.‌.. . مسئ
جریانی عزیزمون🙏 سلام روزتون بخیر برای پنجشنبه‌های نوشتنی پیام دادم. ما تعدادی بطری برای آب سرد توی خونه داریم که پیش میاد گاهی بطری ها بیرون می‌مونه و آب داخل اون مونده میشه و قابل شرب نیست یا ته بطری معمولا مقداری آب باقی می‌مونه برای صرفه‌جویی در مصرف آب ، یک سطل روی تراس گذاشتم و این باقی مونده ها رو داخل اون می‌ریزم و برای گلدان ها یا شستن تراس ازشون استفاده می‌کنم. @jaryaniha
نویسندگان جریان
#پنجشنبه‌های_نوشتنی پنجشنبه شب‌تون بخیر باشه🍀 امروز داشتم به یک مسئله‌ی مهم فکر می‌کردم.‌.. . مسئ
جریانی عزیزمون 🙏 سلام، خوبید؟ من در جواب تمرین صرفه‌جویی در مصرف آب چیزی به ذهنم رسید. بعضی ها برای باز کردن یخ بسته های مرغ فریز شده از آب گرم شیر استفاده می‌کنن بنظرم این ضرورتی نداره. دیگه اینکه نشتی ها رو رفع کنیم و حواس مون به آب بازی بچه‌ها باشه.
نویسندگان جریان
#پنجشنبه‌های_نوشتنی پنجشنبه شب‌تون بخیر باشه🍀 امروز داشتم به یک مسئله‌ی مهم فکر می‌کردم.‌.. . مسئ
یک جریانی عزیز صرفه جویی تو این هوای گرم هیچی بیشتر از حیاط شستن و آب پاشی و خلاصه کار کردن با آب نمیچسبه حالا هم که همه کار یاد گرفتن و میگن آب نریز ، نشور ، اسرافه ، آب طلاس و اینجور چیزا اما عزیز دلم من میگم حیاط بشور ، تراس بشور ، میوه بشور بشین تو تراس خنک و نوش جونت کن تازه تو این فصل بیشترم بشور فقط یکم خلاقیت زنانه و یه آقای به نسبت فنی میخواد که بتونین از آبهای خاکستری بهترین استفاده بکنین و کلی لذت ببرین خرجش دوتا ظرف ده لیتری و یک قیفه. آبهای خاکستری که میدونین چیه ؟ درسته بارکلا آبهایی که بخاطر شستن سبزی و میوه و دستامون و ... هدر میره آبهایی که مواد شوینده توشون نیست اما آلودن و قابل شربم نیستن . اونارو جم کنین باهاشون حیاط و تراس بشورین گل آب بدین و باغچه درست کنین و کیف کنین بریزین تو فلاش تانک و آب شرب حروم نکنین تازه اگه آقاتون یکم دست به آچار باشه و فنی میتونه از روشویی تو دستشویی یه راهی و لوله ای بکشه که آبهای خاکستری خودش بره تو فلاش تانک اگه نه که خودت خانم کدبانو آبهای دستشور جم کن باهاش سرویس بهداشتیت و حمامت بشور خلاصه که تو این فصل حسابی بشور و کیف کن اما با آبهای خاکستری 😊😊
نویسندگان جریان
#پنجشنبه‌های_نوشتنی شب‌تون بخیر جریانی‌های عزیز. عید بزرگ کرامت رو خدمت تون تبریک میگم. تمرین این
یک جریانی خوش‌ذوق 👌 «نامه ای به آقاجون» سلام آقاجون گرچه بزرگ شدم و مامان شدم اما بازم به رسم بچگیام که حاجت میگرفتم با صلوات من صدتا صلوات نذر میکنم شما هم از خدا بخواه تا مهدی جونمون بیاد @jaryaniha
نویسندگان جریان
#پنجشنبه‌های_نوشتنی سلام، شب تون بخیر و خوشی. چطورید با این روزهای گرم😥 از صرفه‌جویی در مصرف آب غا
🎉 «دیشب مادرشوهرم زنگ‌زد و گفت اگه کار نداری فردا بیا اینجا باهم بریم دکتر؟ حال ندارم حتی حس غذا درس کردنم ندارم یک چیز دم دستی هم درست کن بیار باهم بخوریم گفتم باشه فردا رفتم سراغ یخچال و دیدم میشه کلا از برق کشید که حداقل صرفه جویی بشه فریزر باز کردم یه تیکه کلم بروکلی یخ زده فقط بود موندم چکار کنم اما گفتم مادرشوهره دیگه بنده خدا سنی هم ازش گذشته با غذاهای عجیب غریب این دوره هم که آشنایی نداره پس دست به کار شدم کلم بروکلی در آوردم و پوره کردم یه تخم مرغم زدم و اومدم آبم بریزم یه چیزی شبیه خوراک بشه یهو دیدم دخترم یه لیوان شیر دستشه و نصفش خورده نصف دیگش گرفتم و ریختم قاطی مواد خیلی آبکی شده بود یکم نون خشک آسیاب کردم ریختم توش بعدم کمی ادویه و گذاشتم خوب لعاب انداخت تو یه ظرف قشنگ‌ریختم و بردم خونه مادرشوهرم گفتم برات غذای رژیمی پختم گفت اسمش چیه مادر؟ توش چیه ؟ گفتم ژاپنیا با این غذا مریضاشون خوب میکنن اسمشم کلناشیتخ از اول هر ماده حرفاش گرفتم توشم کلی مواد مقوی بنده خدا خورد و خوشش اومد تا عصرم که بریم دکتر هرکی بهش زنگ میزد میگفت عروسم برام یه غذای رژیمی خارجی درست کرده آورده اینقدر خوشمزه بود و بهم‌چسبیده که بعد چندروز یه غذای سیر خوردم خداخیرش بده گفتم خدایا شکرت که با هیچی هم برام آبرو خریدی 😁😁» @jaryaniha
قلم تنها شئیی است که معجزه تضاد دارد . به همان اندازه که بی ارزش است و به راحتی اورا میتوان در بسیاری از مغازه ها یافت به همان اندازه ارزشمند است وقتی به دست بزرگی افتد و حکمتی بنویسد. به دست معلمی افتد و سرمشق عشق به دانش آموزش دهد. به دست طبیبی افتد و دارویی بنویسد برای درمان بیمارش. به دست مادری افتد و روزنگار بزرگ شدن دلبندش را یادگار بنگارد. به دست فرزندی افتد و حال خوبش را برای مادرش بنویسد. قلم را اگر قلم‌شناسان در دست گیرند معجزه ای کنند به قدر تاریخ. روزتان فرخنده باد بانوان جریانی عاشق قلم
یک جریانی 😍 روز عفاف و حجاب «روز عفاف و حجاب را به پدرم و تمامی پدرانی که حامی حجاب دخترانشان بودند و هستند تبریک می‌گویم. وقتی برای اولین بار چادر به سر انداختم و در کوچه می‌دویدم تا چادرم را باز بگیرم و باد چادرم را بالا ببرد و مرا مثل پرنده ای سبکبال در رویاهایم به پرواز درآورد. خنده پدرم یادم هست. وقتی چادرم را نمی‌توانستم درست جم کنم و همه میگفتن هنوز واست زوده چادر بپوشی یا حتی مادرم ناراحت می‌شد که چرا چادرت راکثیف کردی! پدرم یادم هست که میگفت هیچ اشکالی نداره اصل اینه که دختر بابا فرشته شده و چادر پوشیده فدای سرش که کثیف شده تازه حتی اگه خرابم بشه باباش براش دوباره می‌خره وقتی توی ماشین در هوای گرم پدرم کولر ماشین را کمی می‌چرخاند و می‌گفت دختر بابا گرمش نشه با چادر قشنگی که پوشیده، یا وقتی با دلخوری به پدرم گفتم دوستم‌ مسخرم کرده که چادر پوشیدم پدرم گفت شاید چون مثل تو چادر قشنگ‌ نداشته ناراحت بوده اینجوری کرده بعدم عصرش باهم رفتیم و برای دوستم چادر گرفتیم و وقتی فردا به دوستم چادری زیبا هدیه دادم. اون شد بهترین دوست من و همیشه باهم چادر می‌پوشیدیم و می‌رفتیم مسجد برای نماز» 🍀روز عفاف و حجاب بر همه حامیان حجاب مبارک🍀 «مهماندوست» @jaryaniha
یک جریانی😍 «قرن ها پیش، تاریخ شاهد قابی بود که پیامبری امین، در کنار خانواده اش تصویری از جنس نور را دربر گرفت. و این تصویر برای همیشه "مباهله" نامیده شد. تصویری که فاطمه اش رنگ همسرانه های همراه و مادرانه های پر مهر و زنانگی های عالمانه داشت. علی اش، مرد روز های صبر. و سخت بود. پدری تکیه گاه، و همسری که جادوی عشق را در سینه داشت. حسنش، سنگ صبور درد های غریبانه بود و یاور تنهایی های مادر. حسینش سر امد ایثار و فداکاری. و اینک در آستانه ی سالروز بزرگداشت خانواده هنگام آن است تا بر درخشش این قاب دستی کشیم. به امید آنکه نقش ما در خانواده که مهم ترین نقش زندگی ماست رنگ و بویی از اندیشه و درک همسرانه ها، مهر و عشق مادرانه ها، حمایت پدرانه ها، صبر ها و ایثار ها و محبت ها همراهی های فرزندان این تصویر عظیم را داشته باشد.» زیر سایه ی نگاه مهربان ترین پیامبر ✍ فاطمه تیمورزاده @jaryaniha
🏴 قصه های کاروان» 🍁قصه اول 🥀جناب حر 🖤سلام عزاداران کوچک میخوام براتون از آزادی بگم. حتما این روزا از آزادی و رهایی زیاد شنیدین اما من میخوام از یه جور دیگه آزادی براتون بگم. جناب حر دشمن سرسخت امام حسین بود. اون بود که آب به امام و بچه‌هاش بست اون بود که با سپاهیان زیادش بچه ها رو ترسوند. اون بود که اول از همه جلو امام ایستاد اما در جواب اینهمه اذیت فقط مهربونی دید وقتی امام از آبی که داشتن به اون و سپاهیانش دادن، وقتی امام حتی حیونای 🐪 اونارو سیراب کردن، وقتی امام با مهربونی بهش یاد آوری میکرد که تو میتونی اهل بهشت باشی نه دوزخ... آره عزیزانم جناب حر با یکم فکر کردن با یه انتخاب درست و به موقع تونست خودش از شر دشمنی و جهنم و پلیدی و قفسی که توش اسیر بود و تا حالا متوجه اون نشده بود رها کنه. دسته گلای من آزادی همیشه توی راحتی و خوش گذرونی و اینکه هرچی دلمون خواست نیست. آزادی باید تو باطن و عقل آدما باشه باید بتونیم با انتخاب درست و به موقع، خودمون رو از هرچی زشتی و پلیدی پاک کنیم و ان شالله مثل جناب حر از یاران خوب امام حسین و اهل بیت باشیم 🌻 وقتی دستای کوچولوتون به رسم دعا بالا بردین یا به رسم عزا بر سینه زدین، منم یاد کنین 🖤 به قلم یکی از جریانی‌های عزیز کانال @jaryaniha