#برگ7⃣
#کتاب_خوانی
#دشت_های_سوزان
مزعل گفت:
"خزعل!"
مطرود گفت:
"بایدبر گردید، شیخ المشایخ قولنج کرده، نفسش حبس شده، ترکان خاتون همه را مهیای برگشت کرده."
دوبرادر نگران به سمت محل اقامت دویدند. مطرود خلف نگاه تحقیر آمیزی به گراز انداخت و به دنبال آنها رفت.
همه مشغول جمع و جور کردن وسایل بودند.تخت روان آماده شده بود. دو نفر آن را تا کنار تخت شیخ جابر بردند. خزعل و مزعل کنار پدر روی تخت نشسته بودند.
ترکان خاتون گفت:
"همین جا بگذارید، کمک کنید شیخ را روی تخت بخوابانید."
خزعل و مزعل و دو نفر دیگر کمک کردند وشیخ جابر را روی تخت روان خواباندند. نورا خانم روانداز را از خادم گرفت تا خودش آن را روی شیخ بیاندازد. پلنگ به طرف ترکان خاتون رفت و او دستی به سر پلنگ کشید. پلنگ جستی زد و روی تختی که شیخ جابر خوابیده بود، لم داد. نورا خانم ترسیده عقب کشید و با تندی رو به ترکان خاتون برگشت تا چیزی بگوید که نگفت.
ترکان خاتون لبخندی زد و گفت:
" ای دختر حسود، تو هم هوس تخت روان کردی؟ آهای شما چارتا بیاید این جا! "
چهار نفر خادم دویدند. ترکان خاتون گفت:
"شما تخت وریده را بیاورید! "
شش نفر تخت شیخ جابر را به دوش گرفتند و به راه افتادند. مطرود به جمع پیوست.
ترکان خاتون او را دید و صدا زد:
"های، سامری سرگردان! "
مطرود به طرف ترکان خاتون دوید.
"بله بانو!"
ترکان خاتون پرسید:
" شکار شیخ را چه کار کردی؟ "
مطرود گفت:
"همان جا افتاده، نحس نجس!
ترکان خاتون گفت:
" این بلا از نحسی زبان تو بود، برو زود بیاورش!"
"به روی چشم بانو!"
بعد نگاهی به پلنگ انداخت که خونسرد و خواب آلود روی تخت افتاده بود و به او نگاه می کرد. سوار اسب شد. افسار اسب شیخ جابر را هم گرفت و به دنبال خود برد و شکار را روی اسب شیخ جابر گذاشت و خود را به کاروان رساند.
شیخ جابر روی تخت روان خوابیده بود و روی دوش خادمان می رفت. نورا خانم هم در کنارش نشسته بود و شانه هایش را مالش می داد و دعا و ورد می خواند. مزعل و خزعل سوار بر اسب در دو سوی تخت حرکت می کردند و ترکان خاتون نیز با اسب خود پشت سر آن ها بود.
پلنگ روی تخت خوابیده بود و پشت سر ترکان خاتون روی دوش چهار خادم دیگر حرکت می کرد. از پس کاروان، مطرود خود را رساند. گوزن زرد را روی اسب شیخ جابر با طناب بسته بود. خزعل با دیدن مطرود و گوزن شکار روی اسب شیخ جابر عصبانی شد. برگشت و به طرف او رفت.
گفت:
"بی غیرت، حرمت اسب شیخ را این جوری نگه می داری! لاشه مرده شکار را با اسب پدرم می آوری؟"
ادامه دارد...
@javane_enghelaby
خدایا
بر محمد و خاندانش درود فرست و هم اینک مرا بر دشمنم چنان یاوری کن که با آن طوفان خشم من فرو نشیند و کار انتقام من از او تمام شود و به جای آن ستم که او بر من کرده بخشایش خود را نصیب من فرما.
صحیفه سجادیه، دعای چهاردهم
@javane_enghelaby
ظهر شده بود. برای ناهار کنار یک رستوران ماشین رو نگه داشت. رفت ناهار گرفت و آورد تو ماشین که با هم بخوریم.چند دقیقه ای که گذشت یکی از این بچه های فال فروش به ماشینمون نزدیک شد. امیر شیشه رو پایین آورد و از کودک پرسید که غذا خورده یا نه. وقتی جواب نه شنید، غذای خودش رو نصفه رها کرد و دست بچه رو گرفت و برد تو رستوران....وقتی برمیگشتن کودک میخندید و حسابی خوشحال بود...
خاطره ای از شهید مدافع حرم امیر سیاووشی
#اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک
@javane_enghelaby
21.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بررسی سیر تاریخی فجایع بشری از هولوکاست و بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی گرفته تا فاجعه ورود بیماری مهلک ایدز توسط خون های آلوده فرانسوی که در سال 1364 برای استفاده بیماران هموفیلی به ایران فرستاده شد و واکنش افکار عمومی جهان در رابطه با فجایع انسانی در طول تاریخ معاصر و موضع گیری مقتدرانه! رییس جمهور و خطاپوشی از عوامل غربی این فجایع...
#همسویی_با_دشمن
#تسامح
@javane_enghelaby
پروردگارا
زبانم را به هدایت گویا ساز
و تعلیم خداترسی و تقوی مرا الهام کن
و به آن عملی که نیکو و پاکیزه تر است موفق بدار
و به کاری که رضا و خشنودی تو در آن بیشتر است برگمار
دعای بیستم، صحیفه سجادیه
@javane_enghelaby
#برگ8⃣
#کتاب_خوانی
#دشت_های_سوزان
ترکان خاتون سر رسید. مطرود ترسیده به ترکان خاتون نگاه کرد تا از او دفاع کند. ترکان خاتون گفت: " ولش کن خزعل! شکار گوزن زردکار هر شکارچی نیست، این افتخار شیخ المشایخ است نه لاشه مرده، حرمت شکار را نگهدار! "
خزعل نگاهی به ترکان خاتون انداخت و متقاعد شده و سر اسب را برگرداند و به کنار تخت پدر بازگشت. ترکان خاتون شکار را بر انداز کرد و زیر و روی آن را نگاه کرد. مطرود رضایتمند چاپلوسی می کرد:
"بانو جخ بیست کیلو گوشت دارد، پوستش براندازه کسوت بانوی محمره است، قلوه گاهش هم سالم است بانو، تیر به گلو گاهش خورده. "
این چاپلوسی به ترکان خاتون چسبید، اما نمی خواست مطرود جسور شود گفت:
" مراقب باش پوستش زخمی نشود! "
"روی چشمم!"
ترکان خاتون دور شد و به جای اول خود باز گشت. مطرود ادای خزعل را در آورد و خندید:
" حرمت اسب شیخ..... بد بخت حقت همان است که گراز شکار کنی! "
شیخ جابر روی تخت آرام سر بر گرداند و به مزعل اشاره کرد که نزدیک تر برود. مزعل دستور توقف کاروان را داد.
"توقف می کنیم!"
همه ایستادند. به شیخ جابر نزدیک شد. ترکان خاتون نیز به طرف تخت شیخ جابر رفت. شیخ گفت:
"یکی را فی الفور بفرست عقب محمد، حالیه باید توی جزیره باشد، بگو آب دستش دارد بگذارد زمین و خودش را به فیلیه برساند!"
مزعل برگشت و مطرود را صدا زد:
" های مطرود"
مطرود به طرف مزعل تاخت. ترکان خاتون که دستور شیخ جابر را نشنیده بود، خود را به مزعل رساند. پرسید :
"شیخ چی گفت مزعل؟"
" گفت یکی را بفرستیم عقب شیخ محمد"
مطرود به آن ها رسید.
" بله شیخ مزعل؟"
ترکان خاتون گفت:
" محمد بیاید این جا چه خاکی به سرش کند؟ صبر کن با شیخ صحبت می کنم."
و به طرف تخت شیخ جابر رفت و گفت:
" شیخ، الان عقب محمد بفرستید دلنگرانی همه ثغور خوزستان را می گیرد، بهتر نیست که..."
نورا خانم هم تنها جایی که با ترکان خاتون هم نظر بود، همین دور نگه داشتن شیخ محمد از فیلیه بود. حالا هم به همراهی ترکان خاتون
گفت:
"راست می گوید شیخ! کاری اگر دارید، مزعل و خزعل هستند."
شیخ جابر با درد نفس می کشید. گفت:
" صدبار گفتم وقتی دستور حکمرانی می دهم، شما وساطت و دخالت نکنید، خودم همه چیز را می فهمم."
هر دو ساکت شدند. ترکان خاتون به مزعل اشاره ای کرد و مزعل به مطرود گفت:
" فی الفور برو جزیره، بدون وقفه، به شیخ محمد بگو آب دستش دارد زمین بگذارد و خودش را به فیلیه برساند...
ادامه دارد..
@javane_enghelaby
پروانه سلحشوری : همین که من گردنم را عمل کردم و دستم سالهاست درد میکند ثمره سالها پوشیدن چادر بود.
چادر که به خودی خود سنگینی ندارد، اما قطعا بار ریا و خیانت به دین و نظام وزنش را زیاد میکند...
در ضمن، خانم سلحشوری من فکر میکنم گردن درد شما به جملات سنگین و پر مغزی که به زبان می آورید مربوط میشود. مثل اینکه برای وزیر شدن، قول خواندن دو رکعت نماز زیارت کافیست! یا عامل ناکارآمدی ها شورای نگهبان و دخالت نظامیان در عرصه اقتصاد و سیاست است...!
خانم سلحشوری اگر مایل باشید برای خدمت بیشتر به ضد انقلاب میتوانید چادر را از سرتان بردارید، مسیح علی نژاد منتظر فیلم های شماست...
#پروانه_سلحشوری
#حجاب
@javane_enghelaby
سلام
ارسالی یکی از اعضا:
امروز ختم الهی رضا(رضن)به رضاک داریم..😔(4)
تعداد بفرسید پیوی بنده...😊
اجرتون با شهدا☺️
@binam_gomnam
خدایا!
هر بنده ای که از طرف من صدمه ای یا ناراحتی ای به وی رسیده ، یا از ناحیه ی من ناراحتی برای شده ، یا به او از من یا به سبب من ستمی گردیده ، که حقوقش را از بین برده ام ، یا از او در گرفتن حق خودش ، و مظلوم کردنش پیشی گرفته ام که نتوانست حقش را از من بستاند ، پس بر محمد و آلش رحمت فرست و او را با توانگریت از من خشنود ساز و حقوق از دست رفته اش از نا حیه ی خودت عطا فرما.
صحیفه سجادیه، دعای سی و نهم
@javane_enghelaby
از حرم امام رضا(ع) آمدیم بیرون. نیمه شب بود؛ زمستان. هوا عجیب سرد بود. پیرمرد میرفت سمت حرم.
- سلام حاجی!
جوابمان را داد. از زور سرما خودش را مچاله کرده بود. آب توی چشمهایش جمع شده بود. مصطفی شال گردنش را باز کزد، انداخت دور گردن پیرمرد.
- حاج آقا! التماس دعا.
خاطره ای از شهید هسته ای دکتر مصطفی احمدی روشن
#اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک
@javane_enghelaby