eitaa logo
جوان انقلابی
88 دنبال‌کننده
432 عکس
273 ویدیو
5 فایل
چیست دشمن تا نگاه دوست فرمان می دهد وای از آن وقتی که مولا اذن میدان می دهد نظرات: @JAHAD79
مشاهده در ایتا
دانلود
شب سوم گفت: "ترس چشم های تو مادر زادیست مطرود." زبیده داخل چادر شد. مطرود نیز به دنبال او رفت. همیشه ظروف و فلزات مختلف با ریسه های مهره و کتیبه ها و مجسمه های بزرگ و کوچک چوبی در داخل چادر زبیده چشم مطرود را خیره می کرد. مطرود به دنبال آب گشت. گفت: "اول آب بیاور که آدم تشنه، خون برادرش را هم می خورد، چه برسد به زبیده که خونش حلال است." زبیده مشک آب را به دست مطرود داد، مطرود آن را سر کشید. زبیده در حالی که وسایل رمالی خود را آماده می کرد، گفت: "توی این دنیا، هرکس به قدر صبر و تحملش نصیب و قسمت دارد. مباشر شيخ الشيوخ بیشتر از این ها باید تحمل داشته باشد." مطرود که سیراب شد، مشک را زمین گذاشت، زبیده دو گوی درشت فلزی در دست گرفت. یکی را به دست مطرود داد و گفت: "بنشین! خوب توی مشتت فشار بده!" بعد در چشم های مطرود خیره شد. مطرود گوی را زمین گذاشت سکه ای از جیب بیرون آورد و به زبیده داد و گفت: "امورات من بدون رمالی هم می گذرد، بگیر! برای کسی اسطرلاب بیانداز که ترس جان و مال دارد، یا سر سلطانی و سروری." و بیرون رفت. زبیده نگاهی به سکه انداخت و آن را در جیب گذاشت. ویلسون همان روز به تلگرافخانه محمره رفت. تلگرافخانه در بازار شهر بود و تابلو بالای سر در آن به انگلیسی نوشته بود تلگرافخانه محمره. . مامور تلگرافخانه در حال چرت زدن بود. ویلسون نگاهی به اطراف انداخت و مامور را از خواب بیدار کرد: " هی پیر مرد! بلند شو تلگراف دارم ." تلگر افچی از جا پرید و ترسیده سلام کرد: "سلام مستر، بفرمایید!" ویلسون گفت: "اگر خودت این تلگراف را درست کرده بودی، هیج وقت پاش چرت نمی زدی." تلگرافچی گفت: " بله البته، خدا شما را از ما نگیرد مستر، به کجا تلگراف می زنید؟" "تهران، دربار شاه صاحقران!" تلگر افچی ترسیده گفت: "بله سرور، بفرمایید!" ویلسون متن تلگراف را خواند: "حضور اقدس سلطان صاحبقران، شاه قوی شوکت، ناصر الدین شاه قاجار! چنان که مسموع افتاده شیخ الشيوخ، شيخ جابر، مدتی است که دار فانی را وداع گفته و حالیه عربستان بدون صاحب قادر و دانا امورات می گذراند. طبق سنت طایفه ای، باید شیخ محمد فرزند ارشد شیخ جابرخلعت شیخ الشیوخی را بر تن کند. اما عشيره محيسن محتمع شده، به واسطه ملاحظات قومی و طایفه ای و لیاقت و كیاست، پسر دوم شیخ مرحوم، یعنی شيخ مزعل را خلعت پوشانده اند. البته همان طور که استحضار دارید، بنا بر سیاست عدم مداخله دولت علیه بریتانیای کبیر در تصمیمات حکومتی و ولایتی ایران، به رأی و نظر عشایر عربستان احترام گذاشته و شیخ مزعل را شیخ الشیوخ عربستان می داند. خاصه این که شیخ محمدچندان سر سازگاری با ترقیات دولت دوست، بریتانیای کبیر ندارد.. ادامه دارد‌... @javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسرائیل بیست و پنج سال آینده را نخواهد دید... با fatf و تحمیل جام زهر به رهبر و ناراضی کردن مردم هم، نه جلوی چهل سالگی انقلاب گرفته میشه، نه افول آمریکا نه نابودی اسرائیل. حالا آقای روحانی هی بیاد با حرفاش نمک بپاشه رو زخم مردم که خسته بشن از مشکلات و قید انقلابو بزنن... #اسرائیل #آمریکا #روحانی #بی_کفایتی @javane_enghelaby
امام جعفر صادق عليه السلام می فرمایند : هر که ظلمی کند به سبب آن ظلم در جانش یا مالش یا فرزندانش گرفتار شود. وافی ج 5 @javane_enghelaby
داخل خاک عراق مشغول جستجو بودیم؛ یکی از افسران عراقی خبر آورد که در منطقه‌ای جلوتر از اینجا یک گورستان دسته جمعی از شهدای ایرانی است؛ اما عراقی‌ها اجازه عبور نمی‌دادند؛ با تلاش بسیار و پس از مدت‌ها پیگیری به آن منطقه رفتیم؛ آن روز تلخ‌ترین روز دوران تفحص بود. ۴۶شهدای غواص آنجا بودند، دست و پا و چشم‌های همگی آنها بسته شده بود؛ آنچه می‌دیدم باور کردنی نبود؛ بعثی‌ها این اسیران جنگی را زنده به گور کرده بودند. پلاک همه آنها را هم جدا کرده بودند تا شناسایی نشوند. آنها ۴۶ شهید گمنام بودند. در کنار همه پیکرها که سالم و کامل بود یک دست قطع شده قرار داشت؛ این دست متعلق به هیچ کدام از پیکرها نبود؛ انگشتر فیروزه زیبایی هم بر دست داشت؛ این دست مدت‌های طولانی مونس من شده بود؛ هر وقت کار ما گره می‌خورد به سراغ این دست می‌آمدیم؛ گویی این دست آمده بود تا دستگیر همه ما باشد.. شهید گمنام #اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک @javane_enghelaby
37.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بجای گردن سگ ها، باید به گردن صاحبانشان قلاده انداخت... آقازاده هایی که مملکت و جان آدم ها را ارث پدری شان میدانند و از سگ هایشان هار ترند. بعضی سلبریتی های غرب زده و وطن فروش هم که مروج سگ بازی و فرهنگ غرب شده اند، بدجور نیاز به قلاده دارند؛ اما آنکه مسئول این کنترل هاست، تمام هم و غمش شده فیلترینگ اینستاگرام و چند وقت یکبار با مسائل بی اهمیت حواس مردم را از وعده های عمل نکرده دولتش پرت میکند... #آقازاده #لواسان #بی_کفایتی @javane_enghelaby
امام خامنه ای (مد ظله العالی): هیچگاه به برنامه‌ها و توصیه‌های غربی‌ها اعتماد نکنید. کشورهای غربی که امروز بیشترین پیشرفت‌ها را در زمینه علوم جدید دارند، بیشترین جنایات را نیز در طول تاریخ بر ضد ملت‌ها مرتکب شده اند. #اللهم_احفظ_قائدنا_الخامنئی @javane_enghelaby
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند : هر كس در معاشرت با مردم به آنان ظلم نكند، دروغ نگويد و خلف وعده ننمايد، جوانمرديش كامل، عدالتش آشكار، برادرى با او واجب و غيبتش حرام است. خصال ،ص 208 @javane_enghelaby
شب سوم اما برای قبولاندن شیخ مزعل به طوایف مختلفه خوزستان، حکم مبارک مقام شاهانه لازم و بلکه واجب است و اگر سلطان صاحبقران اراده صدور حكم ولايتی فرمودند، برای حصول فوری نتیجه، نماینده ای از حکمران فارس مامور ابلاغ حکم فرمایند تا به کاخ فيليه وارد شود و به دست خود، حکم شاهانه را تقدیم نماید. پادشاه برای اطمینان از وفاداری و صداقت شیخ مزعل، بهتر است برادر کوچک تر او، شیخ خزعل را به در بار تهران احضار فرموده، موجبات خاطر جمعی مقام شاهانه را فراهم نمایند. با تقديم واجبات احترام، نایب حکومت بریتانیای کبیر - ویلسون " ویلسون از طریق مطرود به ترکان خاتون خبر داد که منتظر باشد تا شاه به تلگرافش پاسخ دهد و دعا کند نماینده شاه پیش از بازگشت شیخ محمد از جنگ با بني لام، به فيليه برسد. اما پیش از آن که ترکان خاتون فرصت دعا کردن پیدا کند، شیخ محمد از جنگ برگشته بود. در قبیله شیخ زائر علی، با فریادهای گنگ و شادمانه حداد، همه فهمیدند که مردان جنگی شان برگشته اند. وریده از خانه بیرون دوید و به طرف حداد رفت. توجه مردمی که در میدان بودند، به حداد جلب شد. حداد با لال بازی به وریده فهماند که شیخ محمد و مردان شوش از جنگ بابنی لام برگشته اند. وریده نیز خوشحال شد و به داخل خانه دوید و حداد هم به دنبال او رفت. زائر علی در بستر بیماری خوابیده بود و همسرش در حال شستشوی زخم های او بود که وریده با شادمانی وارد خانه شد و مژدگانی داد: "مردها برگشند، همه فاتح برگشتند." زائرعلى نفس عمیقی کشید. چنان از جا بلند شد که گویی زخمی در بدن نداشته، یا داشته و با این خبر یکجا محو شده بود. لشكر شيخ محمد، بدران و مردانش با مصالح و یارانش، و به سمت قبیله آمدند. از بیت زائرعلی هم گروهی مرد و زن و کودک با ساز و دهل و هلهله به استقبال آن ها رفتند. از گروه شیخ محمد یکی کشته شده و چند نفر نیز زخمی شده بودند. هر یک از زنان و کودکان به طرف مرد خانواده خود می ر فتند. کودکان به آغوش پدران رفتند و افراد زخمی نیز به کمک خانواده از اسب پیاده شدند. وریده به طرف صالح دويد. حداد نیز صالح را در آغوش گرفت. وریده سر برگرداند و بدران را دید، همگی در میدان جمع شده بودند. بدران از اسب پیاده شد. وریده حداد را صدا زد: "های حداد، اسب سردار حویزه را تیمار کن!" همین جمله، به علاو، نگاهی که بین او و بدران گره خورد، شروع عشقی به سوزندگی دشتهای جنوب بود که ماجراهای غمبار آینده را شکل داد.حداد اسب باران را به طرف اصطبل برد. وریده نگاهی به بدران انداخت و به طرف خانه رفت و نگاه بدران او را دنبال کرد تا به جلو درخانه رسید و سر برگرداند. بار دیگر نگاهش در نگاه بدران گره خورد و مکثی کرد و وارد خانه شد. معلوم نیست دعای ویلسون بود، یا دعای ترکان خاتون که مستجاب شد و پیش از رسیدن شیخ محمد به محمره، نماینده ناصرالدین شاه در لباس مخصوص به همراه پنج همراه مسلح به کاخ فیليه وارد شد. یکی از خادم های مطرود را صدا زد و مطرود به گرمی از نماینده شاه استقبال و به سرکرده خادمان کاخ گفت که همه جا چو بیاندارد که نماینده شاه صاحبقرانیه به فیلیه مشرف شده اند. بعده او را به داخلی راهنمایی کرد. نماینده وارد تالار شد. هیچ کس در تالار حضور نداشت. به اطراف نگاه کرد. به تخت شیخ جابر نزدیک شد و شمشیر و خلعت شیخ جابر را بر تخت دید. ادامه دارد.... @javane_enghelaby
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقای نوبخت! خودتان چراغ اول را روشن کنید... #نوبخت #بی_کفایتی #استعفا @javane_enghelaby
من از اشکی که میریزد ز چشم یار میترسم از آن روزی که مولایم شود بیمار میترسم! همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس من از خوابیدن مهدی درون غار میترسم! رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم و فرزند من از گرداندن یوسف سر بازار میترسم! همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن از اینکه باز عاشورا شود تکرار میترسم! سحر شد آمده خورشید اما آسمان ابریست من از بی مهری این ابرهای تار میترسم! تمام عمر خود را نوکر این خاندان خواندم از آن روزی که این منصب کنم انکار میترسم! شنیدم روز وشب از دیده ات خون جگر ریزد من از بیماری آن دیده خونبار میترسم! به وقت ترس و تنهایی،تو هستی تکیه گاه من مرا تنها میان قبر خود نگذار، میترسم! دلت بشکسته از من،لکن ای دلدار رحمی کن که از نفرین و عاق والدین بسیار میترسم! هزاران بار من رفتم،ولي شرمنده برگشتم ز هجرانت نترسیدم ولی این بار میترسم! @javane_enghelaby
امام على عليه السلام فرمودند : خيانت، در رأس نفاق است . غرر الحكم، ۹۶۹ @javane_enghelaby
شب سوم شمشیر را برداشت و برانداز کرد. صدای ترکان خاتون را از پشت سر شنید: "آن شمشیر شیخ سلمان، جد بزرگ عشيرة محیسن است. این شمشیر نسل به نسل به شیوخ محمره رسیده." و نماینده هم لبخندی زد و حرف او را تکمیل کرد: " و حالیه به حکم پادشاه قدر قدرت، به فرزند شیخ جابر می رسد." ترکان خاتون شمشیر را از دست او گرفت و دوباره روی تخت گذاشت و گفت: " به چه کسی باید خیر مقدم بگویم؟" "نایب والي فارس پیک مخصوص سلطان صاحبقران ناصرالدین شاه. کجا باید شیخ مزعل را ملاقات کنم؟" ترکان خاتون گفت: "مزعل و خزعلی به شکار رفته اند، شما باید حامل حکم شاهانه برای شیخ مزعل باشید." نماینده پرسید: "و شما؟" "ترکان خاتون بانوی محمره و همسر شیخ مرحوم. تا در فيلیه از شما پذیرایی شود، میزعل و خزعل از شکار بر می گردند." دست به سوی نماینده دراز کرد و با تحکم گفت: "حکم را بینم!" .نماینده پوزخندی تحقیر آمیز زد و جوری سر تکان داد تاترکان خاتون بفهمد که نباید یک زن از نماینده شاه این گونه چیزی بخواهد: "حکم فقط به دست شیخ مزعل داده می شودو در حضور قاطبه شیخ خوزستان قرائت می شود. حال بفرمایید کجا باید استراحت کنم؟" چهره ترکان خاتون درهم شد، نماینده برگشت و ناگهان پشتی خود پلنگ ترکان خاتون را دید. از وحشت دهانش باز ماند و نفس در سینه اش حبس شد. نگاه ترس آلود به ترکان خاتون انداخت و وقتی دید او خونسرد لبخند می زند، رنگ نگاهش تغییر کرد. فهمید به ترکان خاتون نباید به چشم زنان دیگر نگاه کند. ترکان خاتون دوباره دست دراز کرد. "حداقل میتوانید حکم را برای من قرائت کنید!" نماینده ترسیده و دستپاچه گفت: " البته، حتما!" و حکم را بیرون آورد و در حالی که یک نگاه به حکم و یک نگاه به پلنگ داشت، ترس آلود شروع به خواندن کرد: "ما، سلطان صاحبقران، شاه قوی شوکت قدر قدرت، طبق حکم جاریه، شیخ مزعل پسر ارشد مرحوم شیخ جابر را شيخ الشيوخ خوزستان اعلام می کنیم و او را به لقب نصرت الملک مفتخر می نماییم و انتظار آن داریم که خراج و مالیات آن بلاد را مره بالمره به خزانه دولت عليه پرداخت نماید. به موجب همین حکم دستور می دهیم، شیخ خزعل فرزند صغير شيخ الشيوخ را برای تربیت شاهانه به تهران اعزام نماید. شاه شاهان ناصرالدین شاه قاجار، سنه یکهزار و سیصد و ده هجری قمری" ترکان خاتون پس از شنیدن حکم نگران شد و به فکر فرو رفت. گفت: " احضار خزعل به تهران، دلیل عدم اعتماد شاه است؟" نماینده گفت: "حکم شاهانه بدون کاستی باید اجرا شود." فقط ترکان خاتون زبان وریده را می فهمید. وقتی پلنگ سر چرخاند و به در تالار نگاه کرد... ادامه دارد.... @javane_enghelaby