#برگ6⃣
#کتاب_خوانی
#دشت_های_سوزان
"آب"!
مطرود بر سر یکی از خادمان فریاد زد:
"مگر نشنیدی چموش؟!آب بیاورید برای شیخ!"
خادم دوید و با ظرف آب باز گشت.مطرود طرف دیگر تخت نشست و زیر شیخ جابر را بلند کرد. ترکان خاتون کمی آب در حلق شیخ جابر ریخت.
مطرود گفت:
"بحمدالله بهتر شده گمانم، دوتا زالو به پشتش بیانداریم، سم خونش را بیرون می کشد، راه نفسش را باز می کند."
شیخ جابر وقتی جرعه ای آب نوشید توانست حرف بزند، اول سراغ پسرانش را گرفت.
"مزعل و خزعل کجا هستند؟"
نورا خانم سریع جلو آمدو گفت:
" اون طرف پای شط مرغابی می زنند"
ترکان خاتون نگاه تیزی به نورا خانم انداخت ودست به سر وریده کشید.
شیخ جابر به مطرود گفت:
" برو دنبال شان!برمی گردیم به فیلیه"
مطرود به سمت شط دوید.نورا خانم چشم در چشم ترکان خاتون جلو رفت و شانه های شیخ را گرفت و نرم مالش داد. ترکان خاتون بلند شد و رو به خادمان فریاد زد:
"مهیا شوید! بر می گردیم به کاخ، رود باشید!"
مزعل در حاشیه شط پشت نخلی کمین کرده بود دسته ای مرغ دریایی فرود آمدند و برخی در آب و برخی در ساحل شط نشستند مزعل تفنگ خود را آماده کرد و نشانه گرفت. خزعل ازلابه لای نخل ها به سمت مزعل رفت. چند مرغابی شکار شده روی دوش داشت. یکباره، ایستاد مرغابی ها را آرام روی زمین گذاشت. تفنگ خود را آماده کرد و آرام نشانه گرفت. مزعل آماده شلیک به مرغان دریایی شده بود اما زودتر از او خزعل شلیک کرد. صدای شلیک در فضای اطراف پیچید و تمام مرغان دریایی یکجا به .....آمدند. مزعل خشمگین شدبه طرف صدای تیر برگشت و خزعل را دید و غرید:
" این هم از شیرین کاری هات است. خزعل، نمی بینی هدف گرفته ام!"
خزعل با صدای بلند خندید و گفت:
" آن جا راببین"
مزعل برگشت و چند قدمی پشت سر خود، گراز بزرگی را دید که تیر به مغزش اصابت کرده بود تازه ترس را حس کرد. نفس عمیقی کشید و عذر خواهانه به خزعل نگاه کرد. خزعل مرغابی های شکار شده را از روی زمین بر داشت و به طرف مزعل رفت گفت:
" امروز هر چی شکار کردم صدقه سلامتی برادر به رعیت می دهم."
صدای مطرود را از دور شنیدند که آن ها را صدا می زد:
"شیخ مزعل، شیخ خزعل...."
هر دو برادر ایستادند تا مترود سر رسید. خزعل جلو رفت و گفت: " چه خبر است هورا می کنی، هر چه شکار بود رم دادی!"
چشم مطرود به گراز افتاد پرسید: "این وحشی را کی زده؟"
ادامه دارد...
@javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره ی خنده دار رهبر معظم انقلاب از شکار تانک با کلاشینکف
#اللهم_احفظ_قائدنا_خامنئی
@javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَكُمْ وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمالَكُم:
پس ضعف و سستى نورزيد . [دشمن را] به آشتى دعوت نكنيد، كه شما برتريد و خدا با شماست . هيچ گاه عملهاى شما را بی پاداش نمیگذارد.
محمد، ۳۵
جبرائیلی پژوهشگر اقتصاد سیاسی در برنامه ثریا:
🔹با اجرای توافقنامه اقلیمی پاریس ۵۲ میلیارد دلار معادل ۶۰۰ هزار میلیارد تومان که ۱۲ سال یارانه مردم است بایدهزینه کنیم.
🔹میخواهیم درباره توافقنامهای صحبت کنیم که فرصتهای نفت و گاز ما را تهدید میکند و ما را از صادر کننده انرژی به وارد کننده انرژی تبدیل میکند.
@javane_enghelaby
سال91 با حاجی رفتیم سوریه..
در حال زیارت در مسجد اموی بودیم که متوجه خانمی افغانستانی شدیم که هر جا در مسجد می رفتیم پشت سر ما می آمد، دو دختر کوچیک هم همراهش بودند. وقتی به مقام راس الحسین(ع) رسیدیم،نزدیکتر آمد و به من گفت:«خانم، وقتی در خیابان ها قدم می زنید آهسته صحبت کنید، چون تکفیری ها برای سر زنان ایرانی جایزه گذاشته اند..» من خیلی نگران شدم، به حاجی گفتم باید برای ما چادر عربی و پوشیه بخرید تا ما شناسایی نشویم.. حاجی خندید و گفت:«شما از ایران آمده اید اینجا تا این مردم مظلوم قوت قلب بگیرند و به نتیجه نهایی مقاومت امید پیدا کنند..» راست می گفت؛ مردم سوریه از دیدن ما خیلی تعجب می کردند و با شعف خاصی می گفتند «اهلا و سهلا..»
خاطره ای از شهید مدافع حرم اسماعیل حیدری
#اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک
@javane_enghelaby
وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ؛ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکن لاَّ یشْعُرُونَ.
هنگامی که بدیشان گفته شود: در زمین فساد و تباهی نکنید. گویند: ما اصلاحگرانی بیش نیستیم. هان! ایشان بی گمان فسادکنندگان و تباهی پیشگانند ولیکن(به سبب غرور و فریب خوردگی خود به فسادشان) پی نمی برند.
بقره،۱۱و۱۲
@javane_enghelaby
دکتر خودش تعریف کرد که معلم دوره دبستانمان، برای بچه های کلاس چهارم مسئله ای طرح کرد که نتوانستند حل کنند.معلم به آنها گفت اگر نتوانید این مسئله را حل کنید، از کلاس پایین یک نفر را می آورم تا حل کند. بچه ها حل نکردند و معلم من را برد تا مسئله آنها را حل کنم. خیلی ریزاندام بودم و بر عکس من، آن پسری که قرار بود مسئله را حل کند، هیکل درشتی داشت. معلم من را روی دوشش گذاشت تا دستم به تخته برسد و بتوانم مسئله را حل کنم. در حالی که مسئله را حل می کردم به این فکر می کردم بعد از کلاس با آن پسر درشت هیکل چه کنم؟!
خاطره ای از شهید هسته ای دکتر مجید شهریاری
#اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک
@javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«صالحی» در گفتوگو با یورونیوز : فشار اقتصادی غوغا میکند؛ حقوق من سه هزار دلار بود الان هفتصد دلار شده است.
به نظرم جمله ایشون رو اینجوری بخونیم درست تره: ترامپ جون درسته اینجا میگن هیچ غلطی نمیتونی بکنی اما خیالت تخت ما اینور هواتو داریم تا ما رو داری غم نداشته باش. به راهت ادامه بده. هر وقت هم گرا خواستی دربست در خدمتیم...
اگر ترامپ پشتش به امثال این آقایون خائن در داخل کشور گرم نبود هیچ وقت به خودش اجازه اینهمه گستاخی نسبت به ایران رو نمیاد...
#گرا_دادن_به_دشمن
#صالحی
#همسویی_با_دشمن
@javane_enghelaby
نفس تازه کنیم.mp3
13.24M
خسته منشین که حدیبیه هنینی دارد
عاقبت صلح حسن جنگ حسینی دارد..
حامد زمانی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@javane_enghelaby
گلایه امام زمان(عج) از شیعیان😭
مرحوم آیت الله مجتهدی:
یک روز در نجف اشرف، پس از اقامه نماز پشت سر آیت الله مدنی، دیدم که ایشان به شدت گریه می کنند. وقتی علت را از ایشان سؤال کردم، فرمودند: «یک لحظه امام زمان (عج) را دیدم که به پشت سر من اشاره کرده و فرمودند: آقای مدنی! نگاه کن! شیعیان من بعد از نماز سریع می روند دنبال کار خودشان و هیچکدام برای فرج من دعا نمی کنند. انگار نه انگار که امام زمانشان غایب است! و من از گلایه حضرت به گریه افتادم».😢😢
پروردگارا
قلب مرا نسبت به آنچه نزد توست مطمئن گردان
مرا به کارهایی وادار کن که خواص را به آنها وادار میکنی آن هنگام که عقل از بندگی تو غفلت میکند،قلبم را از یادت پر کن و در من و برای من بی نیازی ، عفت ، آرامش ، عافیت ، صحت ، گشایش ، اطمینان و سلامتی را جمع گردان
صحیفه سجادیه،دعای چهل و هفتم
@javane_enghelaby
#برگ7⃣
#کتاب_خوانی
#دشت_های_سوزان
مزعل گفت:
"خزعل!"
مطرود گفت:
"بایدبر گردید، شیخ المشایخ قولنج کرده، نفسش حبس شده، ترکان خاتون همه را مهیای برگشت کرده."
دوبرادر نگران به سمت محل اقامت دویدند. مطرود خلف نگاه تحقیر آمیزی به گراز انداخت و به دنبال آنها رفت.
همه مشغول جمع و جور کردن وسایل بودند.تخت روان آماده شده بود. دو نفر آن را تا کنار تخت شیخ جابر بردند. خزعل و مزعل کنار پدر روی تخت نشسته بودند.
ترکان خاتون گفت:
"همین جا بگذارید، کمک کنید شیخ را روی تخت بخوابانید."
خزعل و مزعل و دو نفر دیگر کمک کردند وشیخ جابر را روی تخت روان خواباندند. نورا خانم روانداز را از خادم گرفت تا خودش آن را روی شیخ بیاندازد. پلنگ به طرف ترکان خاتون رفت و او دستی به سر پلنگ کشید. پلنگ جستی زد و روی تختی که شیخ جابر خوابیده بود، لم داد. نورا خانم ترسیده عقب کشید و با تندی رو به ترکان خاتون برگشت تا چیزی بگوید که نگفت.
ترکان خاتون لبخندی زد و گفت:
" ای دختر حسود، تو هم هوس تخت روان کردی؟ آهای شما چارتا بیاید این جا! "
چهار نفر خادم دویدند. ترکان خاتون گفت:
"شما تخت وریده را بیاورید! "
شش نفر تخت شیخ جابر را به دوش گرفتند و به راه افتادند. مطرود به جمع پیوست.
ترکان خاتون او را دید و صدا زد:
"های، سامری سرگردان! "
مطرود به طرف ترکان خاتون دوید.
"بله بانو!"
ترکان خاتون پرسید:
" شکار شیخ را چه کار کردی؟ "
مطرود گفت:
"همان جا افتاده، نحس نجس!
ترکان خاتون گفت:
" این بلا از نحسی زبان تو بود، برو زود بیاورش!"
"به روی چشم بانو!"
بعد نگاهی به پلنگ انداخت که خونسرد و خواب آلود روی تخت افتاده بود و به او نگاه می کرد. سوار اسب شد. افسار اسب شیخ جابر را هم گرفت و به دنبال خود برد و شکار را روی اسب شیخ جابر گذاشت و خود را به کاروان رساند.
شیخ جابر روی تخت روان خوابیده بود و روی دوش خادمان می رفت. نورا خانم هم در کنارش نشسته بود و شانه هایش را مالش می داد و دعا و ورد می خواند. مزعل و خزعل سوار بر اسب در دو سوی تخت حرکت می کردند و ترکان خاتون نیز با اسب خود پشت سر آن ها بود.
پلنگ روی تخت خوابیده بود و پشت سر ترکان خاتون روی دوش چهار خادم دیگر حرکت می کرد. از پس کاروان، مطرود خود را رساند. گوزن زرد را روی اسب شیخ جابر با طناب بسته بود. خزعل با دیدن مطرود و گوزن شکار روی اسب شیخ جابر عصبانی شد. برگشت و به طرف او رفت.
گفت:
"بی غیرت، حرمت اسب شیخ را این جوری نگه می داری! لاشه مرده شکار را با اسب پدرم می آوری؟"
ادامه دارد...
@javane_enghelaby
خدایا
بر محمد و خاندانش درود فرست و هم اینک مرا بر دشمنم چنان یاوری کن که با آن طوفان خشم من فرو نشیند و کار انتقام من از او تمام شود و به جای آن ستم که او بر من کرده بخشایش خود را نصیب من فرما.
صحیفه سجادیه، دعای چهاردهم
@javane_enghelaby
ظهر شده بود. برای ناهار کنار یک رستوران ماشین رو نگه داشت. رفت ناهار گرفت و آورد تو ماشین که با هم بخوریم.چند دقیقه ای که گذشت یکی از این بچه های فال فروش به ماشینمون نزدیک شد. امیر شیشه رو پایین آورد و از کودک پرسید که غذا خورده یا نه. وقتی جواب نه شنید، غذای خودش رو نصفه رها کرد و دست بچه رو گرفت و برد تو رستوران....وقتی برمیگشتن کودک میخندید و حسابی خوشحال بود...
خاطره ای از شهید مدافع حرم امیر سیاووشی
#اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک
@javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بررسی سیر تاریخی فجایع بشری از هولوکاست و بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی گرفته تا فاجعه ورود بیماری مهلک ایدز توسط خون های آلوده فرانسوی که در سال 1364 برای استفاده بیماران هموفیلی به ایران فرستاده شد و واکنش افکار عمومی جهان در رابطه با فجایع انسانی در طول تاریخ معاصر و موضع گیری مقتدرانه! رییس جمهور و خطاپوشی از عوامل غربی این فجایع...
#همسویی_با_دشمن
#تسامح
@javane_enghelaby
پروردگارا
زبانم را به هدایت گویا ساز
و تعلیم خداترسی و تقوی مرا الهام کن
و به آن عملی که نیکو و پاکیزه تر است موفق بدار
و به کاری که رضا و خشنودی تو در آن بیشتر است برگمار
دعای بیستم، صحیفه سجادیه
@javane_enghelaby
#برگ8⃣
#کتاب_خوانی
#دشت_های_سوزان
ترکان خاتون سر رسید. مطرود ترسیده به ترکان خاتون نگاه کرد تا از او دفاع کند. ترکان خاتون گفت: " ولش کن خزعل! شکار گوزن زردکار هر شکارچی نیست، این افتخار شیخ المشایخ است نه لاشه مرده، حرمت شکار را نگهدار! "
خزعل نگاهی به ترکان خاتون انداخت و متقاعد شده و سر اسب را برگرداند و به کنار تخت پدر بازگشت. ترکان خاتون شکار را بر انداز کرد و زیر و روی آن را نگاه کرد. مطرود رضایتمند چاپلوسی می کرد:
"بانو جخ بیست کیلو گوشت دارد، پوستش براندازه کسوت بانوی محمره است، قلوه گاهش هم سالم است بانو، تیر به گلو گاهش خورده. "
این چاپلوسی به ترکان خاتون چسبید، اما نمی خواست مطرود جسور شود گفت:
" مراقب باش پوستش زخمی نشود! "
"روی چشمم!"
ترکان خاتون دور شد و به جای اول خود باز گشت. مطرود ادای خزعل را در آورد و خندید:
" حرمت اسب شیخ..... بد بخت حقت همان است که گراز شکار کنی! "
شیخ جابر روی تخت آرام سر بر گرداند و به مزعل اشاره کرد که نزدیک تر برود. مزعل دستور توقف کاروان را داد.
"توقف می کنیم!"
همه ایستادند. به شیخ جابر نزدیک شد. ترکان خاتون نیز به طرف تخت شیخ جابر رفت. شیخ گفت:
"یکی را فی الفور بفرست عقب محمد، حالیه باید توی جزیره باشد، بگو آب دستش دارد بگذارد زمین و خودش را به فیلیه برساند!"
مزعل برگشت و مطرود را صدا زد:
" های مطرود"
مطرود به طرف مزعل تاخت. ترکان خاتون که دستور شیخ جابر را نشنیده بود، خود را به مزعل رساند. پرسید :
"شیخ چی گفت مزعل؟"
" گفت یکی را بفرستیم عقب شیخ محمد"
مطرود به آن ها رسید.
" بله شیخ مزعل؟"
ترکان خاتون گفت:
" محمد بیاید این جا چه خاکی به سرش کند؟ صبر کن با شیخ صحبت می کنم."
و به طرف تخت شیخ جابر رفت و گفت:
" شیخ، الان عقب محمد بفرستید دلنگرانی همه ثغور خوزستان را می گیرد، بهتر نیست که..."
نورا خانم هم تنها جایی که با ترکان خاتون هم نظر بود، همین دور نگه داشتن شیخ محمد از فیلیه بود. حالا هم به همراهی ترکان خاتون
گفت:
"راست می گوید شیخ! کاری اگر دارید، مزعل و خزعل هستند."
شیخ جابر با درد نفس می کشید. گفت:
" صدبار گفتم وقتی دستور حکمرانی می دهم، شما وساطت و دخالت نکنید، خودم همه چیز را می فهمم."
هر دو ساکت شدند. ترکان خاتون به مزعل اشاره ای کرد و مزعل به مطرود گفت:
" فی الفور برو جزیره، بدون وقفه، به شیخ محمد بگو آب دستش دارد زمین بگذارد و خودش را به فیلیه برساند...
ادامه دارد..
@javane_enghelaby
پروانه سلحشوری : همین که من گردنم را عمل کردم و دستم سالهاست درد میکند ثمره سالها پوشیدن چادر بود.
چادر که به خودی خود سنگینی ندارد، اما قطعا بار ریا و خیانت به دین و نظام وزنش را زیاد میکند...
در ضمن، خانم سلحشوری من فکر میکنم گردن درد شما به جملات سنگین و پر مغزی که به زبان می آورید مربوط میشود. مثل اینکه برای وزیر شدن، قول خواندن دو رکعت نماز زیارت کافیست! یا عامل ناکارآمدی ها شورای نگهبان و دخالت نظامیان در عرصه اقتصاد و سیاست است...!
خانم سلحشوری اگر مایل باشید برای خدمت بیشتر به ضد انقلاب میتوانید چادر را از سرتان بردارید، مسیح علی نژاد منتظر فیلم های شماست...
#پروانه_سلحشوری
#حجاب
@javane_enghelaby
سلام
ارسالی یکی از اعضا:
امروز ختم الهی رضا(رضن)به رضاک داریم..😔(4)
تعداد بفرسید پیوی بنده...😊
اجرتون با شهدا☺️
@binam_gomnam
خدایا!
هر بنده ای که از طرف من صدمه ای یا ناراحتی ای به وی رسیده ، یا از ناحیه ی من ناراحتی برای شده ، یا به او از من یا به سبب من ستمی گردیده ، که حقوقش را از بین برده ام ، یا از او در گرفتن حق خودش ، و مظلوم کردنش پیشی گرفته ام که نتوانست حقش را از من بستاند ، پس بر محمد و آلش رحمت فرست و او را با توانگریت از من خشنود ساز و حقوق از دست رفته اش از نا حیه ی خودت عطا فرما.
صحیفه سجادیه، دعای سی و نهم
@javane_enghelaby
از حرم امام رضا(ع) آمدیم بیرون. نیمه شب بود؛ زمستان. هوا عجیب سرد بود. پیرمرد میرفت سمت حرم.
- سلام حاجی!
جوابمان را داد. از زور سرما خودش را مچاله کرده بود. آب توی چشمهایش جمع شده بود. مصطفی شال گردنش را باز کزد، انداخت دور گردن پیرمرد.
- حاج آقا! التماس دعا.
خاطره ای از شهید هسته ای دکتر مصطفی احمدی روشن
#اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک
@javane_enghelaby