eitaa logo
جوان انقلابی
89 دنبال‌کننده
432 عکس
273 ویدیو
5 فایل
چیست دشمن تا نگاه دوست فرمان می دهد وای از آن وقتی که مولا اذن میدان می دهد نظرات: @JAHAD79
مشاهده در ایتا
دانلود
چهل سال پیش، یه مرد بزرگ رهبرمون شد و با اقتدار و درایتش جنگیدیم و شاه ظالم و اشرافی رو از مملکتمون بیرون کردیم... شاهی که توی همه کارها چشمش به دهان آمریکا بود و بدون اجازه اون احمق های درجه یک آب نمیخورد. آمریکا هم حسابی کیفش کوک بود از داشتن یک عروسک کوکی بله قربان گو. تا اینکه چشم های باز و بصیر امام جوونا رو از خواب بیدار کرد. اونا هم جونشون رو کف دست گرفتن و با همه وجود اومدن تو میدون برای مبارزه... حالا امروز همچنان یک مرد بزرگ رهبرمونه. مردی که ابرقدرت های پوشالی از اقتدارش وحشت دارن. مسئولانی هم داریم که همونقدر منفعلند در مقابل دشمن و دارن دست شاه رو توی اشرافی گری میبندن. ویلاهای شش هزار متری میسازن برای خودشون و روز به روز بیشتر از مردم فاصله میگیرن. اما جوونامون همون جوون های دهه پنجاهن. بیدار و جان بر کف و متحد. مسئولین شاه صفت هم بدونن این مال و منال دنیا براشون نمی مونه و یه روزی میرسه که مثل محمدرضا مجبور میشن ویلاها و پورشه هاشون رو رها کنن و از مملکلت بذارن برن... @javane_enghelaby
امام خامنه ای(مد ظله العالی): امروز دشمنان سعى میکنند چهره‌ى خاندان خبیث پهلوى را - رژیم فاسدی که کشور ما را سالهاى متمادى به عقب انداختند و دچار مشکلات عظیم کردند - آرایش کنند... امروز چشم دوختند به نسلهاى بعدى. تا وقتى شما جوانهاى خوب و مردم مؤمن در میدان هستید، باانگیزه و با بصیرتید، آگاهید که چه کار دارید میکنید، البتّه نخواهند توانست. #اللهم_احفظ_قائدنا_الخامنئی @javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیر باران دوشنبه بعد از ظهر اتفاقی مقابلم رخ داد... سید حمیدرضا برقعی @javane_enghelaby
امام زينَ العابدينُ عليه السلام : منافق از بدى باز مى دارد، امّا خود باز نمى ايستد و به كارهايى فرمان مى دهد كه خود عمل نمى کند. کافی، ج٢ @javane_enghelaby
دوم دبستان بود که خانه‌مان را عوض کردیم و به اینجا آمدیم. خواهرهایش به حسین پول دادند و او را فرستادند که برای همه بستنی عروسکی بخرد. حسین با همان پول اشتباهی بستنی مگنوم برداشته بود. خانه که آمد خواهرها گفتند: «حسین تو از خودت پول گذاشتی؟ چون این بستنی‌ها گران‌تر است.» بلافاصله پول گرفت و پول اضافه را به مغازه برد. مغازه دار می‌گوید: «تو پسر کی هستی؟ چون معمولا اینطور موقع‌ها بچه‌ها پول اضافی را توی جیبشان می‌گذارند.» اما حسین گفته بود نه این پول حرام است. خاطره ای از شهید مدافع حرم حسین معزغلامی #اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک @javane_enghelaby
آمریکا رو به افول است... وقتی میبیند با خنده های ظریف ودیکتاتوری پارلمانی لاریجانی نمیتواند حریف قدرت ایران شود، مرضیه هاشمی را در چنگال های خون آلودش اسیر میکند... بانوی زینبی من! تو با استقامتت نشان دادی که فرزند فاطمه ای و بار دیگر ثابت کردی دنیا هم جمع بشود، حریف یک نفر از شیعیان مرتضی نمی شود. شوخی نیست با غیرت ابالفضلی پنجه در پنجه شدن! این را هم آمریکای رو به افول و نوکرانش بدانند هم آب به آسیاب ریزان داخلی شان... @javane_enghelaby
گرچه این شهر شلوغ است، ولی باور کن... آنچنان جای تو خالیست، صدا می پیچد... #اللهم_عجل_لولیک_الفرج @javane_enghelaby
یوم لا ینفع الظّالمین معْذرتُهم و لهم اللّعنةُ و لهم سوءُ الدّار: روز قیامت روزی است که عذرخواهی ظالمان سودی به حالشان نمی بخشد و لعنت خدا بر آن ها، و جایگاه بد نیز برای آنان است. غافر، ۵۲ @javane_enghelaby
شب سوم ترکان خاتون بیرون رفت. مطرود صبر کرد تا پلنگ هم بیرون برود، بعد به دنبال آنها رفت. شیرینی دیدارهای گاه و بیگاه مطرود با مستر ویلسون و بهره ای که از او می برد، به ترس از ترکان خاتون می ارزید. می دانست که ویلسون به خزعل امید بیشتری دارد، این را هم می دانست که حذف سید محمد خیلی کار سختی نیست، فقط نمی دانست مستر ویلسون چه خوابی برای مزعل دیده بود. رفت سراغش؛ درست وقت استراحت گروه هندی اكتشاف رسید. "سلام مستر، خسته نباشی!" ويلسون می دانست که مطرود از هر چه بگذرد از قهوه های مستر ویلسون نمی گذرد. گفت: "فنجان خالی همان جاست. برای خودت قهوه بریز!" مطرود فنجان را برداشت و پر کرد. "خبرهای داغ و تازه دارم." کنار ویلسون نشست و آهسته صحبت کرد تا ارزش خبرش بیشتر خود نمایی کند. عشيرة محيسن نزدیک بود خلعت شیخ جابر را به تن شیخ محمد کنند که ترکان خاتون اجازه نداد. همگی به اتفاق، شیخ مزعل را به شیخ الشیوخی انتخاب کردند. ویلسون پرسید: شیخ محمد اعتراضی نکرد؟ مطرود گفت: "رفت به جنگ طایفه بنی لام. ترکان خاتون هم مرا فرستاد به شما بگویم، فی الحال وقت حکم گرفتن از شاه صاحبقران است، تا شیخ محمد از میدان برنگشته کار را تمام کنید." ویلسون لحظه ای مکث کرد، بعد لبخندی زد و گفت: "شیطان شاگرد این زن عثمانی است، به اش بگو ویلسون روی قول و قرارش ایستاده، خیالش راحت باشد." مطرود بلند شد و به سمت اسب رفت. بعد یادش آمد که قهوه اش را نخورده. دوباره برگشت و داغا داغ قهوه را سر کشید و به ویلسون گفت: "سفارش مرا به ترکان خاتون بکنید!" سوار اسب شد و به تاخت دور شد و یکراست به سراغ زبیده رفت؛ نزدیک ملا ثانی به گروه چادر نشینان بادیه رسید. نزدیک که رسید همه را برانداز کرد. زنی با نوزادی به کمر پای خیک گوسفند نشسته بود و آن را تکان می داد. پیرمرد نابینایی سرش را رو به خورشید بالا گرفته بود و انگار همیشه در حال عطسه کردن بود. چند کودک عریان با بزی بازی می کردند. مطرود به طرف زن رفت و آب خواست. " آهای! کمی آب به مباشر شیخ الشیوخ بده!" زبیده فالگیر با شنیدن صدای مطرود، بیا داخل تا زبیده اقبالت را ببینید." مطرود از اسب پیاده شد و گفت: "اقبال رمال مثل انعام پادشاه برکت ندارد زبیده، ترسش بیشتر از امیدش است! " روبه روی زبیده ایستاد.زبیده در چشم های او خیره شد.... ادامه دارد.... @javane_enghelaby
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ناحلة الجسم یعنی نحیف و دلشکسته میری جوونی اما مادر پیری بهونه سفر میگیری... 😔 حامد زمانی شهادت حضرت فاطمه (سلام الله علیها) تسلیت @javane_enghelaby
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: روز انتقام مظلوم از ظالم سخت تر است از روز ظلم ظالم بر مظلوم. نهج البلاغه، حکمت ۲۴۱
برجی نشست و قامت تهران خمیده شد اسباب غم، دوباره سر سفره چیده شد فریاد آتش است، به هر جا که می‌روی چندین فرشته بین مه و دود دیده شد جانم به لب رسیده و برگشته در تنم، مُجری که ذره‌ذره بخواند نوشته را : «چنگال پیر و سنگی این برج، همچنان محکم گرفته بال و پر سی فرشته را «مادر! ببخش از پسرت، پیرهن فقط... خواهر! ببخش... با خبری تلخ آمدم تازه عروسِ حادثه! شرمنده‌ام اگر با این خبر مراسمتان را به هم زدم...» باور نمی‌کنم خبری را که داده است! با حجم گریه می‌رود اما نمی‌روم... همکار توست، پس تو کجایی که نیستی؟ من تا نبینمت که از اینجا نمی‌روم! مادر نشسته روی زمین داد می‌زند: دیدی دوباره یوسفم از چاه برنگشت؟ دیدی سیاوشم وسط شعله مانده است؟ دیدی کسی سلامت از این راه برنگشت؟ پروانه‌های عاشق از اینجا نرفته‌اند! این عشق جاودانه که حاشا نمی‌شود! «آتش بگیر تا که ببینی چه می‌کشم احساس سوختن به تماشا نمی‌شود» سیده نرگس میرفیضی #شهدای_آتشنشان #پلاسکو @javane_enghelaby
امام خامنه ای(مد ظله العالی): روز به‌ روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. و اگر این شد، آن‌وقت مسئله‌ی شهادت که به معنای مجاهدت تمام‌ عیار در راه خدا است، در جامعه ماندگار خواهد شد. و اگر این شد، برای این جامعه دیگر شکست وجود نخواهد داشت و شکست معنا نخواهد داشت؛ پیش خواهد رفت. #اللهم_احفظ_قائدنا_الخامنئی @javane_enghelaby
رسول خدا صلي الله عليه واله می فرمایند : کسی که مزد کارگری را کم دهد، خداوند عملش را باطل گرداند و بوی بهشت را که از مسافت پانصد ساله به مشام می‌رسد، بر وی حرام کند. من لا یحضره الفقیه، جلد 4 @javane_enghelaby
شب سوم گفت: "ترس چشم های تو مادر زادیست مطرود." زبیده داخل چادر شد. مطرود نیز به دنبال او رفت. همیشه ظروف و فلزات مختلف با ریسه های مهره و کتیبه ها و مجسمه های بزرگ و کوچک چوبی در داخل چادر زبیده چشم مطرود را خیره می کرد. مطرود به دنبال آب گشت. گفت: "اول آب بیاور که آدم تشنه، خون برادرش را هم می خورد، چه برسد به زبیده که خونش حلال است." زبیده مشک آب را به دست مطرود داد، مطرود آن را سر کشید. زبیده در حالی که وسایل رمالی خود را آماده می کرد، گفت: "توی این دنیا، هرکس به قدر صبر و تحملش نصیب و قسمت دارد. مباشر شيخ الشيوخ بیشتر از این ها باید تحمل داشته باشد." مطرود که سیراب شد، مشک را زمین گذاشت، زبیده دو گوی درشت فلزی در دست گرفت. یکی را به دست مطرود داد و گفت: "بنشین! خوب توی مشتت فشار بده!" بعد در چشم های مطرود خیره شد. مطرود گوی را زمین گذاشت سکه ای از جیب بیرون آورد و به زبیده داد و گفت: "امورات من بدون رمالی هم می گذرد، بگیر! برای کسی اسطرلاب بیانداز که ترس جان و مال دارد، یا سر سلطانی و سروری." و بیرون رفت. زبیده نگاهی به سکه انداخت و آن را در جیب گذاشت. ویلسون همان روز به تلگرافخانه محمره رفت. تلگرافخانه در بازار شهر بود و تابلو بالای سر در آن به انگلیسی نوشته بود تلگرافخانه محمره. . مامور تلگرافخانه در حال چرت زدن بود. ویلسون نگاهی به اطراف انداخت و مامور را از خواب بیدار کرد: " هی پیر مرد! بلند شو تلگراف دارم ." تلگر افچی از جا پرید و ترسیده سلام کرد: "سلام مستر، بفرمایید!" ویلسون گفت: "اگر خودت این تلگراف را درست کرده بودی، هیج وقت پاش چرت نمی زدی." تلگرافچی گفت: " بله البته، خدا شما را از ما نگیرد مستر، به کجا تلگراف می زنید؟" "تهران، دربار شاه صاحقران!" تلگر افچی ترسیده گفت: "بله سرور، بفرمایید!" ویلسون متن تلگراف را خواند: "حضور اقدس سلطان صاحبقران، شاه قوی شوکت، ناصر الدین شاه قاجار! چنان که مسموع افتاده شیخ الشيوخ، شيخ جابر، مدتی است که دار فانی را وداع گفته و حالیه عربستان بدون صاحب قادر و دانا امورات می گذراند. طبق سنت طایفه ای، باید شیخ محمد فرزند ارشد شیخ جابرخلعت شیخ الشیوخی را بر تن کند. اما عشيره محيسن محتمع شده، به واسطه ملاحظات قومی و طایفه ای و لیاقت و كیاست، پسر دوم شیخ مرحوم، یعنی شيخ مزعل را خلعت پوشانده اند. البته همان طور که استحضار دارید، بنا بر سیاست عدم مداخله دولت علیه بریتانیای کبیر در تصمیمات حکومتی و ولایتی ایران، به رأی و نظر عشایر عربستان احترام گذاشته و شیخ مزعل را شیخ الشیوخ عربستان می داند. خاصه این که شیخ محمدچندان سر سازگاری با ترقیات دولت دوست، بریتانیای کبیر ندارد.. ادامه دارد‌... @javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسرائیل بیست و پنج سال آینده را نخواهد دید... با fatf و تحمیل جام زهر به رهبر و ناراضی کردن مردم هم، نه جلوی چهل سالگی انقلاب گرفته میشه، نه افول آمریکا نه نابودی اسرائیل. حالا آقای روحانی هی بیاد با حرفاش نمک بپاشه رو زخم مردم که خسته بشن از مشکلات و قید انقلابو بزنن... #اسرائیل #آمریکا #روحانی #بی_کفایتی @javane_enghelaby
امام جعفر صادق عليه السلام می فرمایند : هر که ظلمی کند به سبب آن ظلم در جانش یا مالش یا فرزندانش گرفتار شود. وافی ج 5 @javane_enghelaby
داخل خاک عراق مشغول جستجو بودیم؛ یکی از افسران عراقی خبر آورد که در منطقه‌ای جلوتر از اینجا یک گورستان دسته جمعی از شهدای ایرانی است؛ اما عراقی‌ها اجازه عبور نمی‌دادند؛ با تلاش بسیار و پس از مدت‌ها پیگیری به آن منطقه رفتیم؛ آن روز تلخ‌ترین روز دوران تفحص بود. ۴۶شهدای غواص آنجا بودند، دست و پا و چشم‌های همگی آنها بسته شده بود؛ آنچه می‌دیدم باور کردنی نبود؛ بعثی‌ها این اسیران جنگی را زنده به گور کرده بودند. پلاک همه آنها را هم جدا کرده بودند تا شناسایی نشوند. آنها ۴۶ شهید گمنام بودند. در کنار همه پیکرها که سالم و کامل بود یک دست قطع شده قرار داشت؛ این دست متعلق به هیچ کدام از پیکرها نبود؛ انگشتر فیروزه زیبایی هم بر دست داشت؛ این دست مدت‌های طولانی مونس من شده بود؛ هر وقت کار ما گره می‌خورد به سراغ این دست می‌آمدیم؛ گویی این دست آمده بود تا دستگیر همه ما باشد.. شهید گمنام #اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک @javane_enghelaby
37.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بجای گردن سگ ها، باید به گردن صاحبانشان قلاده انداخت... آقازاده هایی که مملکت و جان آدم ها را ارث پدری شان میدانند و از سگ هایشان هار ترند. بعضی سلبریتی های غرب زده و وطن فروش هم که مروج سگ بازی و فرهنگ غرب شده اند، بدجور نیاز به قلاده دارند؛ اما آنکه مسئول این کنترل هاست، تمام هم و غمش شده فیلترینگ اینستاگرام و چند وقت یکبار با مسائل بی اهمیت حواس مردم را از وعده های عمل نکرده دولتش پرت میکند... #آقازاده #لواسان #بی_کفایتی @javane_enghelaby
امام خامنه ای (مد ظله العالی): هیچگاه به برنامه‌ها و توصیه‌های غربی‌ها اعتماد نکنید. کشورهای غربی که امروز بیشترین پیشرفت‌ها را در زمینه علوم جدید دارند، بیشترین جنایات را نیز در طول تاریخ بر ضد ملت‌ها مرتکب شده اند. #اللهم_احفظ_قائدنا_الخامنئی @javane_enghelaby
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند : هر كس در معاشرت با مردم به آنان ظلم نكند، دروغ نگويد و خلف وعده ننمايد، جوانمرديش كامل، عدالتش آشكار، برادرى با او واجب و غيبتش حرام است. خصال ،ص 208 @javane_enghelaby
شب سوم اما برای قبولاندن شیخ مزعل به طوایف مختلفه خوزستان، حکم مبارک مقام شاهانه لازم و بلکه واجب است و اگر سلطان صاحبقران اراده صدور حكم ولايتی فرمودند، برای حصول فوری نتیجه، نماینده ای از حکمران فارس مامور ابلاغ حکم فرمایند تا به کاخ فيليه وارد شود و به دست خود، حکم شاهانه را تقدیم نماید. پادشاه برای اطمینان از وفاداری و صداقت شیخ مزعل، بهتر است برادر کوچک تر او، شیخ خزعل را به در بار تهران احضار فرموده، موجبات خاطر جمعی مقام شاهانه را فراهم نمایند. با تقديم واجبات احترام، نایب حکومت بریتانیای کبیر - ویلسون " ویلسون از طریق مطرود به ترکان خاتون خبر داد که منتظر باشد تا شاه به تلگرافش پاسخ دهد و دعا کند نماینده شاه پیش از بازگشت شیخ محمد از جنگ با بني لام، به فيليه برسد. اما پیش از آن که ترکان خاتون فرصت دعا کردن پیدا کند، شیخ محمد از جنگ برگشته بود. در قبیله شیخ زائر علی، با فریادهای گنگ و شادمانه حداد، همه فهمیدند که مردان جنگی شان برگشته اند. وریده از خانه بیرون دوید و به طرف حداد رفت. توجه مردمی که در میدان بودند، به حداد جلب شد. حداد با لال بازی به وریده فهماند که شیخ محمد و مردان شوش از جنگ بابنی لام برگشته اند. وریده نیز خوشحال شد و به داخل خانه دوید و حداد هم به دنبال او رفت. زائر علی در بستر بیماری خوابیده بود و همسرش در حال شستشوی زخم های او بود که وریده با شادمانی وارد خانه شد و مژدگانی داد: "مردها برگشند، همه فاتح برگشتند." زائرعلى نفس عمیقی کشید. چنان از جا بلند شد که گویی زخمی در بدن نداشته، یا داشته و با این خبر یکجا محو شده بود. لشكر شيخ محمد، بدران و مردانش با مصالح و یارانش، و به سمت قبیله آمدند. از بیت زائرعلی هم گروهی مرد و زن و کودک با ساز و دهل و هلهله به استقبال آن ها رفتند. از گروه شیخ محمد یکی کشته شده و چند نفر نیز زخمی شده بودند. هر یک از زنان و کودکان به طرف مرد خانواده خود می ر فتند. کودکان به آغوش پدران رفتند و افراد زخمی نیز به کمک خانواده از اسب پیاده شدند. وریده به طرف صالح دويد. حداد نیز صالح را در آغوش گرفت. وریده سر برگرداند و بدران را دید، همگی در میدان جمع شده بودند. بدران از اسب پیاده شد. وریده حداد را صدا زد: "های حداد، اسب سردار حویزه را تیمار کن!" همین جمله، به علاو، نگاهی که بین او و بدران گره خورد، شروع عشقی به سوزندگی دشتهای جنوب بود که ماجراهای غمبار آینده را شکل داد.حداد اسب باران را به طرف اصطبل برد. وریده نگاهی به بدران انداخت و به طرف خانه رفت و نگاه بدران او را دنبال کرد تا به جلو درخانه رسید و سر برگرداند. بار دیگر نگاهش در نگاه بدران گره خورد و مکثی کرد و وارد خانه شد. معلوم نیست دعای ویلسون بود، یا دعای ترکان خاتون که مستجاب شد و پیش از رسیدن شیخ محمد به محمره، نماینده ناصرالدین شاه در لباس مخصوص به همراه پنج همراه مسلح به کاخ فیليه وارد شد. یکی از خادم های مطرود را صدا زد و مطرود به گرمی از نماینده شاه استقبال و به سرکرده خادمان کاخ گفت که همه جا چو بیاندارد که نماینده شاه صاحبقرانیه به فیلیه مشرف شده اند. بعده او را به داخلی راهنمایی کرد. نماینده وارد تالار شد. هیچ کس در تالار حضور نداشت. به اطراف نگاه کرد. به تخت شیخ جابر نزدیک شد و شمشیر و خلعت شیخ جابر را بر تخت دید. ادامه دارد.... @javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای نوبخت! خودتان چراغ اول را روشن کنید... #نوبخت #بی_کفایتی #استعفا @javane_enghelaby
من از اشکی که میریزد ز چشم یار میترسم از آن روزی که مولایم شود بیمار میترسم! همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس من از خوابیدن مهدی درون غار میترسم! رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم و فرزند من از گرداندن یوسف سر بازار میترسم! همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن از اینکه باز عاشورا شود تکرار میترسم! سحر شد آمده خورشید اما آسمان ابریست من از بی مهری این ابرهای تار میترسم! تمام عمر خود را نوکر این خاندان خواندم از آن روزی که این منصب کنم انکار میترسم! شنیدم روز وشب از دیده ات خون جگر ریزد من از بیماری آن دیده خونبار میترسم! به وقت ترس و تنهایی،تو هستی تکیه گاه من مرا تنها میان قبر خود نگذار، میترسم! دلت بشکسته از من،لکن ای دلدار رحمی کن که از نفرین و عاق والدین بسیار میترسم! هزاران بار من رفتم،ولي شرمنده برگشتم ز هجرانت نترسیدم ولی این بار میترسم! @javane_enghelaby