eitaa logo
جوانه نور/🇵🇸Javaneh-noor
645 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
23 فایل
هردرخت تنومندی اول یه جوانه‌‌ی کوچيک بوده🌱 وقتی تونست در مقابل طوفان وحوادث مختلف مقاومت کنه، تبدیل میشه به درخت قوی و مرتفع🌳 برای رسیدن به اون بالاها باید ازجوانه‌ی وجودیت حسااابی مراقبت کنی، درست مثل یه باغبان😉👨‍🌾 ارتباط باما: @admin_javane_noor
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایا شکرت! بخاطر نعمت‌هایی که دادی، بخاطر سلامتی، بخاطر خانواده‌ام، بخاطر قدرت عقل و هوش که به من دادی، بخاطر مهر و محبتی که در دلم کاشتی، بخاطر زیبایی‌ام، و و و و مهمتر از همه بخاطر ایمانی که در قلبم کاشتی که یک ماه برای رضای تو روزه بگیرم.🤲 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙 ‏شوال هلالش چو به اثبات رسیده است یاران، رمضان رفت که امشب شب عید است... ای مطرب ما خوش بنواز از سر شادی عید آمد و ما را به جهان نور امید است... یاران همگی نغمه شادی بسرایید این عید سعید است و سعید است و سعید است 🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙 ‎ 🌺🌺🌺عید سعید فطر مبارک🌺🌺🌺 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای-وداع-ماه-رمضان-صحیفه-سجادیه-امام-سجاد-ع.pdf
915.9K
─┅•═༅𖣔✾🌼✾𖣔༅═•┅─ دعای ۴۵ 🌙دعای وداع با ماه مبارک رمضان ─┅•═༅𖣔✾🌼✾𖣔༅═•┅─ 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جوانه نور/🇵🇸Javaneh-noor
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈• #رمان_ریحانه #قسمت_44 الهام گفت: بابااا! کلاس ریاضی به چی نیاز داره؟ تخته سیاه!
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈• زیر چشمی وضعیت کلاس و بچه‌هارو از نظر گذروندم؛ نیمکت‌های به هم ریخته، بچه‌ها که هر کدوم یه جا نشسته بودن و البته ده نفر خوارج کلاس که نبودنشون زیادی تو چشم بود. صدا از هیچ کس در نمی‌اومد! نگاه عاقل اندر سفیه و اون لبخند ریزی که گوشه لب خانم نیکرو جا خوش کرده بود، نشون می‌داد که قراره باز هم ماجرای دو کلاس قبلی تکرار بشه. خانم نیکرو با همون لبخند یک نگاه به تخته، یک نگاه به میز و صندلیش و بعد یک نگاه عمیق به آرزو کرد و گفت: آقاجانی! دفعه بعد تخته پاکن‌رو خوب بچلون که کل سالن رو خیس نکنی! واااای، وااااای آرزووو... من اگه الان جای آرزو بودم، بچه‌ها باید قاشق قاشق ریحانه آب شده از روی زمین جمع می‌کردن! این چرا نیشش بسته نمی‌شه! یادم باشه هیچ وقت! هییچ وقت کار حساسی بهش نسپرم! خانم نیکرو بی اعتنا به رنگ و روی پریده بچه‌ها، رو به آرزو می‌گه: تو که اینقدر زحمت‌کش هستی، پاشو یه زحمت بکش تا بچه‌های کلاس بغلی برای ورزش می‌رن حیاط، ده- دوازده نفر بچه‌های کلاستون رو که صداشون کل حیاط‌ رو برداشته جمع کن بیار اون‌جا. بهتر از این نمی‌شد! سه روز نقشه بکشیم،‌ آخرش هم جز آبروریزی و البته کمردرد ناشی از جابجا کردن نیمکت‌ها، چیزی عایدمون نشه! من اگه جای مدیر مدرسه بودم، از کلاسمون به عنوان آی‌کیوترین کلاس زحمتکش مدرسه تقدیر می‌کردم. با این اوصاف، دیگه امیدی به امروز نبود. شاید شنبه نشستیم و یه نقشه بهتر کشیدیم. رمان اختصاصی کانال جوانه نور ✍️به قلم م. بابایی ⛔️ کپی شرعا اشکال دارد ⛔️ •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان: ✔️ ایتا👇🏻: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac ✔️ گروه سوم واتساپ👇🏻: https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈• چهار و نیم روز دیگه عید هست و این دستمال‌های بی‌مصرف از چهارشنبه هفته پیش، هر روز کتاب‌ و دفتر‌هامو تا مدرسه مشایعت می‌کنن. با حرص دستمال‌ها رو از کیفم درمیارم و می‌برم تو همون کشوی آشپزخونه می‌اندازم. روپوش مدرسه رو با بی‌حوصلگی به تن می‌کنم و بعد از خداحافظی از مامان، راهی ایستگاه سرویس می‌شم. فرنوش زودتر از من رسیده. به محض اینکه بهش می‌رسم، بعد از یک سلام سرسری، شروع به غر زدن می‌کنه. اصلا حوصله سر و کله زدن با فرنوش رو ندارم. هر چی باشه، اون هم از سران خوارج کلاس هست و تو این مدت هیچ قدم مثبتی برای کلاس برنداشته. خداروشکر سرویس می‌رسه و من رو از حرف‌های بی سر و ته فرنوش خلاص می‌کنه. به جز چندتا دیگه از بچه‌های کلاس، کس دیگه‌ای تو سرویس نیست و این یه کم عجیب به نظر می‌رسه. شاید اگه ما هم بی‌خیال تعطیل کردن کلاس‌ها بودیم، الان تو خونه داشتیم اوقات خوش استراحت بعد از ناهار رو سپری می‌کردیم. بالاخره به مدرسه می‌رسیم. عجیبه که تو حیاط مدرسه هم کسی نیست. تو سالن، تو کلاس‌ها هم کسی نیست. فقط صدای بچه‌های کلاس ما از ته راهرو میاد. به سمت کلاس قدم برمی‌دارم که می بینم یه جوی آب، از آبدارخونه تا کلاسمون کشیده شده. همون لحظه آرزو از کلاس بیرون میاد و تخته پاک‌کن رو می‌زنه داخل جوی آب و برمی‌گرده تو کلاس. به سرعت قدم‌هام اضافه می‌کنم که جلوشو بگیرم تا افتضاح قبلی رو دوباره تکرار نکنه. تا به کلاس می‌رسم، فرنوش در کلاس رو محکم تو صورتم می‌بنده. با عصبانیت دستگیره در رو می‌کشم، پام رو که تو کلاس می‌ذارم، خانم نیکرو سرش رو به سمتم برمی‌گردونه و میگه: به‌به.. حمزه‌ای! چقدر زود اومدی سر کلاس! حالا که اینقدر بی‌نظم شدی، تمیز کردن کل کلاس با تو باشه. کل کلاس خانم نیکرو رو تشویق می‌کنن. آرزو یک تی خیس و الهام دو تا دستمالی رو که تو کشو آشپزخونه گذاشته بودم، می‌ذارن تو دست‌هام. یک دفعه از خواب می‌پرم. گیج به دور ‌و برم نگاه می‌کنم. امروز چند شنبه بود؟! رمان اختصاصی کانال جوانه نور ✍️به قلم م. بابایی ⛔️ کپی شرعا اشکال دارد ⛔️ •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان: ✔️ ایتا👇🏻: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac ✔️ گروه سوم واتساپ👇🏻: https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy
✨ دعای قنوت نماز عید سعید فطر ✨ 🤲 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام خدمت نوجونای گُلِ گُلاب🌹 نماز روزه‌هاتون قبول...🌸 عیدتون مبارک...🌿 ✨خصوصا او دسته از نوجوونای باحالی که با زبون روزه می‌رفتن مدرسه✌🏻 ✨ و خصوصا کنکوری های زرنگی که با زبون روزه تست می‌زدن👌🏻 💎روزه‌های شما قبول‌تر... 💎عیدتون مبارک‌تر... •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان: ✔️ ایتا👇🏻: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac ✔️ گروه سوم واتساپ👇🏻: https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استعمار فرانوین چطوریه ؟! مثل اسکندر حمله نمیکنه که مقابلش وایسی، بلکه با قدرت رسانه طوری تو رو به استعمار میگیره که لایکش کنی.😧 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•