eitaa logo
جوانه نور/🇵🇸Javaneh-noor
640 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
23 فایل
هردرخت تنومندی اول یه جوانه‌‌ی کوچيک بوده🌱 وقتی تونست در مقابل طوفان وحوادث مختلف مقاومت کنه، تبدیل میشه به درخت قوی و مرتفع🌳 برای رسیدن به اون بالاها باید ازجوانه‌ی وجودیت حسااابی مراقبت کنی، درست مثل یه باغبان😉👨‍🌾 ارتباط باما: @admin_javane_noor
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💟 خلاق باش 💟 ✂️ خلاقیت با گلدوزی به روش ساده 🌼 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💭 مجموعه داستان‌های کوتاه نورا و مادربزرگ👵🏻👱🏻‍♀ 🎬 قسمت اول: مادربزرگ زیر ماهی‌تابه را خاموش کرد و از آشپزخانه آمد بیرون و نشست رو به روی باد کولر: "وای خدا، نفسم سرحال اومد."😊 نورا سریع یه لیوان شربت آلبالو براش ریخت و برد. مادربزرگ گفت: "قربون دستت. یه دسته از آدما هم مثل این کولر می‌مونن. با خنکای وجودشون، سرحالت میارن و با کلام خوب، بهت انرژی میدن."😇 یه قلپ دیگر از شربت را سرکشید و سرش را به نشانه رضایت تکان داد. نورا گفت: "برعکس یه دسته دیگه که انقدر غر می‌زنن و غر می‌زنن که حال آدمو می‌گیرن. هیش، اصلا ضدحالن."😣 نورا گفت: "وای مادربزرگ خسته نشدی، چه حوصله‌ای داری‌ها. یه کم بشین استراحت کن، مامان بقیه کتلت‌ها رو سرخ می‌کنه. من به جات خسته شدم."🤕 مادربزرگ خندید و گفت: "کار را که کرد؟ آن‌که تمام کرد."🔚 بعد یه قاشق از مایه‌ی کتلت رو توی دستش مرتب کرد و گذاشت کف ماهیتابه: "نگفتی نورا جان. تو جز کدوم دسته‌ای؟"🤔 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾
12.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 کلیپ از دختری چادری ☘ 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Abozar Roohi - Salam Farmande (320).mp3
7.34M
گل دخترا🧕🏻 گل پسرا👱🏻‍♂ 💥این روزها سرود " سلام فرمانده" غوغا کرده💥 ما هم برای شما داریم.😇 با سرود "سلام فرمانده" اجرا کنید، و برای بفرستین.📲 ❗️مهم نیست متولد دهه0⃣9⃣ باشی یا دهه0⃣8⃣ ‼️مهم اینه که به عشق ✨امام زمان✨ تمام‌قد بایستی و دست بر سینه بذاری و ...💌 ✔️ نکته: زمان کلیپتون 1⃣ دقیقه‌ باشه کافیه. 👇👇راه‌های ارتباطی👇👇 🌐 آیدی ما در ایتا و شاد: @Rah_Velayat 🌐 آیدی ما در واتساپ: http://wa.me/+989160448348 •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان: ✔️ ایتا👇🏻: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac ✔️ گروه دوم واتساپ👇🏻: https://chat.whatsapp.com/D8J3G18HEjULGhyDOq33yX •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
11.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
1⃣اگر میخواید با نمونه اجرا آشنا بشید ، این دختر خانوم بهتون آموزش میدن👌 👇👇 راههای ارتباطی 👇👇 🌐 آیدی ما در ایتا و شاد: @Rah_Velayat 🌐 آیدی ما در واتساپ: http://wa.me/+989160448348 •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان: ✔️ ایتا👇🏻: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac ✔️ گروه دوم واتساپ👇🏻: https://chat.whatsapp.com/D8J3G18HEjULGhyDOq33yX •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جوانه نور/🇵🇸Javaneh-noor
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈• #رمان_ریحانه #قسمت_46 چهار و نیم روز دیگه عید هست و این دستمال‌های بی‌مصرف از چه
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈• امروز چند شنبه بود؟! خواب‌آلود، نگاهی به دور و بر می‌اندازم. با دیدن دسته‌های آتاری که از کمد زیر تلویزیونی آویزون هست، یادم به دیشب می‌افته که تا ساعت دو نصفه شب داشتیم قارچ‌خور بازی می‌کردیم. چشمم به ساعت می‌افته که ده و نیم صبح رو نشون می‌ده. باید زودتر بچه‌ها رو بیدار کنم. امروز قراره عمو‌اینا از شهرستان بیان خونمون عید دیدنی. البته عید امسال ما، به خاطر فوت مامانی، کمی با سال‌های قبل متفاوته؛ نه خبری از شیرینی‌های عید هست و نه شکلات و آجیل. فقط روز اول عید رفتیم دیدن بابابزرگ اینا و باقی این سه، چهار روز عید رو به پذیرایی از مهمون‌هایی گذروندیم که برای سر سلامتی دادن، به خونمون اومدن. بعد از خوردن صبحانه، با هانیه دستی به سر و روی خونه کشیدیم. کارهای من تموم شده و حالا مشغول آماده کردن بشقاب‌های پذیرایی هستم. هانیه با اعتراض دستمال کثیف از گردگیری رو به آشپزخونه میاره و همزمان غُرغُرکنان می‌گه: دفعه دیگه من گردگیری نمی‌کنم، گفته باشم! توجهی به اعتراضش نمی‌کنم. در واقع نیازی نیست چیزی بگم؛ هر کی آخر از همه صبحانه بخوره، سفره رو باید جمع کنه. هر کسی جارو بکشه، گردگیری پای اون یکی هست و این ترتیب ادامه داره. دستمال گردگیری رو از روی میز برمی‌دارم تا بشورم. آبکشی دستمال که تموم میشه، زنگ آیفون هم به صدا درمیاد. عمو اینا اومدن! خیلی دلم برای ترانه تنگ شده. هول هولی دستمال رو کنار پنجره پهن می‌کنم و به سمت اتاق می‌دوم. لحظه آخر نگاهم به دستمال می‌افته که از همون گوشه کج و کوله و آویزونش، در شرف افتادن روی زمین هست. الان فرصتی ندارم، بعدا درستش می‌کنم. خودم رو توی اتاق می‌اندازم و سریع آماده می‌شم. رمان اختصاصی کانال جوانه نور ✍️به قلم م. بابایی ⛔️ کپی شرعا اشکال دارد ⛔️ •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان: ✔️ ایتا👇🏻: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac ✔️ گروه سوم واتساپ👇🏻: https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈• استکان‌های چای رو جمع می‌کنم تا به آشپزخونه ببرم. ترانه هم با قندون‌ها پشت سرم میاد. بعد از آبکشی استکان‌ها، با هم به اتاق می‌ریم تا بقیه ماجرای تعطیل کردن کلاس‌هامون رو براش تعریف کنم. من روی زمین می‌نشینم و ترانه روی صندلی. مشغول مرتب کردن روپشتی پشت سرم هستم که ترانه می‌گه: خب، بقیه‌ش رو زودتر بگو دیگه. + کجا بودیم؟ _ شنبه معلم هنرتون نیومد. + اوهوم! معلم هنر که نیومد، تمام مدت مجبور بودیم خاطره‌های بی‌مزه آرزو رو گوش کنیم. زنگ فارسی هم که به جای درس، مسابقه شعرخوانی راه انداختیم. هر چند مهتاب و آرزو به جای شعر، ترانه می‌خوندن و قاعده بازی هیچ جوره تو کَتشون نمی‌رفت. زنگ دینی هم که معلم چند تا داستان دینی تعریف کرد. _ پس عملا شنبه رو الکی رفتین دیگه! + آره دیگه. اون‌جا دوزاریمون افتاد که اگه روزهای دیگه مدرسه نریم هم کسی کاری به کارمون نداره. دیگه از یکشنبه کلاس‌هارو تعطیل کردیم. _ حالا بذار من یه خبر دست اول بهت بدم.‌ البته باید تو هم همکاری کنی که عملی بشه. + چی؟ _ مامانم اینا خواستن برگردن، من به یاد قدیما می‌خوام چند روز بیشتر بمونم. با سمانه هم هماهنگ کردم. اگه مامانم اینا قبول کنن، چند روز خونه عمه اینا و چند روز هم خونه شما می‌مونم. + خب حالا من این وسط باید چیکار کنم؟ _ اصرار! + حالا من و سمانه اصرار کنیم، مامانت اینا اجازه می‌دن خونه عمه اینا بمونی؟ چون پسرای عمه امسال روستا نرفتن! _ والا سمانه که اصرار کرد، مامانم اینا یه خرده نرم شدن. اگه تو هم یه خرده مایه بذاری، روی تورو اصلا زمین نمی‌اندازن. حدود یک ساعت بعد از نهار که عمو اینا عزم رفتن کردن، بال‌بال‌ زدن‌های ترانه برای این‌که به عمو اینا برای موندنش اصرار کنم، دیدنی‌ترین صحنه این چند روز بود. البته ذوق ترانه از موافقت عمو اینا برای موندنش هم جالب بود... رمان اختصاصی کانال جوانه نور ✍️به قلم م. بابایی ⛔️ کپی شرعا اشکال دارد ⛔️ •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان: ✔️ ایتا👇🏻: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac ✔️ گروه سوم واتساپ👇🏻: https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy
💕 اگر به جای شکایت برای چیزهایی که دارید قدردانی کنید...❤️ احساس بهتری پیدا می‌کنید و این باعث جذب چیزهای بهترِ بیشتری به سمتتان می‌شود.🌸 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
امپراتوری طَمّاع هلند🤑، برای به چنگ آوردن ثروت‌ مُستعمرات دیگر قُلدر‌ها، دست خروس جنگی🐓 را از پشت بسته بود و دائم به سر و کله دیگر کشور‌ها، از جمله پرتغال و اسپانیا می‌پرید. در پررویی هلندی‌ها همین بس که هر کجا کنگر خوردند، لنگرشان را نیز همان‌جا انداختند⚓️ و از شرق آسیا گرفته تا جنوب آفریقا و نیز آمریکای شمالی🗺 را مورد عنایت خود قرار دادند. ساختن دژ‌های مستحکم نظامی به منظور حفاظت از منافع استعماری آن‌ها در؛ هرمز🇮🇷 بصره🇮🇶 بنگال🇮🇳 و غنا🇬🇭 نیز، گواهی بر اشتهای سیری‌ناپذیر آن‌ها در خوردن مال مفت می‌باشد.😒 آن‌ها در قلدری برای مستعمرات خود چنان جوگیر شده بودند که حتی به تبادل مستعمره خود با بریتانیا نیز دست زدند.🙄 بدین ترتیب که منطقه چینسوا در بنگال را با منطقه سوماترا در اندونزی، بده بستان نمودند.🤝 جا دارد بگوییم رو که نبوده، بی‌شک سنگ پای قزوین جلویشان لُنگ می‌انداخته!😑 اولدورَم بولدورَم‌های هلند🤨 در نهایت کار دستش داد و در پی جنگ‌های متعدد⚔ با دیگر قلدر‌ها به ویژه بریتانیا، به تدریج ضعیف و در نهایت از چرخه قلدری خارج شد.🤛🤕 •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان: ✔️ ایتا👇🏻: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac ✔️ گروه سوم واتساپ👇🏻: https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•