eitaa logo
جوانه نور/🇵🇸Javaneh-noor
664 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
23 فایل
هردرخت تنومندی اول یه جوانه‌‌ی کوچيک بوده🌱 وقتی تونست در مقابل طوفان وحوادث مختلف مقاومت کنه، تبدیل میشه به درخت قوی و مرتفع🌳 برای رسیدن به اون بالاها باید ازجوانه‌ی وجودیت حسااابی مراقبت کنی، درست مثل یه باغبان😉👨‍🌾 ارتباط باما: @admin_javane_noor
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 لب‌خوانی سلام فرمانده ✔️ اجرای بسیار زیبای مهسا عربشاهی ۱۰ ساله از کاشان 🦋 ماشاءلله به شما نوجوان انقلابی 🇮🇷☺️ 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اوس کریم گفته اول منو پرستش کن و با من باش...😇 بعدش اولین کاری که میتونی انجام بدی و من خوشحال میشم هوای پدر و مادرت رو داشته باش...😍 آخ چقدر خوبی ای خدا🥰 من هوای پدرو مادرمو داشته باشم پیش تو عزیز میشم.💝 من که خودم والدینم رو دوست دارم این دوست داشتن‌ عبادت هم‌ میشه...🌻 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
یکی دیگر از آفات زبان غیبت کردن است غیبت یعنی اگر انسان در نبود انسان دیگر حرفی📢 بزند که مردم از آن خبر ندارند و اگر آن شخص بشنود ، ناراحت شود☹️، غیبت کرده است سرمایه💰 بزرگ انسان👤 در زندگی آبرو و شخصیت👨‍⚖️ او است هر چیز که آن را به خطر ⚠️بیندازد مانند آن است که جان او به خطر افتاده است غیبت کننده🗣️ با غیبت دو‌کار✌️ انجام می دهد :یکی آن که دیگری را بی آبرو می‌کند دوم آن که بدین وسیله برای خویش کسب وجاهت 😊و آبروی می کند و در حقیقت ترور🔫👨‍⚖️ شخصیت دیگران را مایه حفظ آبروی خود می پندارد. 🚫غیبت در صورتی محقق می‌شود که طرف مقابل حضور نداشته باشد. 🚫غیبت گناه کبیره است. 🚫گناه کبیره گناهی است که مستوجب عقاب است. 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
اینجا هلند نیست!😯 اینجا بزرگترین دشت لاله ایران، مزرعه لزور واقع در روستای کندر جاده کرج به چالوس هست.😍🌷🌹🥀🌻😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
😍 لذت معمولی بودن در دنیای اینستاگرام‌زده 🇺🇸اینستاگرام رو که باز می‌کنی، با دیدن هر کدوم از عکسا مطمئن میشی که همه مترجم‌‌ان، نویسنده‌ان، ورزش می‌کنن، گیاه‌خوارن، ریشه موهای رنگ‌شدهٔ هیچ‌کدوم‌شون درنیومده! کتونی‌های نایک و آدیداس می‌پوشن، همسرشون بی‌وقفه دوست‌شون داره و هیچ بدخلقی‌ ندارن، خودشون‌م هیچ‌وقت خسته نمی‌شن! 📱راستی انرژی مثبت از سر و روشون می‌باره، کلی کتاب خوندن، اسطوره تماشای سریال‌های تازه‌ان، همهٔ لوازم خونه‌شون سِت شده، ملکهٔ لباس‌های گل‌گلی و رنگی‌پنگی‌ان و عکاس حرفه‌ای هستن! 📱اپل‌واچ دارن و رنگ ماسک‌شون رو با روسری سِت می‌کنن. کلکسیونی از ماگ‌های گرون‌قیمت دارن، با دلار ۲۶ تومنی مدام سفرهای خارجی میرن، همیشهٔ خدا مانیکور و پدیکورشون به‌راه هست و دست‌آخر دنیا واس‌شون انقدر قشنگه که حیف‌شون میاد تمام لحظه‌های زندگی‌شون رو با بقیه به‌اشتراک نذارن! 🤓 اینستاگرام رو حذف می‌کنی. میری جلوی آینه، به خودت خیره میشی! بله! «تو معمولی هستی» و این معمولی‌بودن و تلاش برای خودت‌ بودن تو تک‌تک لحظات زندگی‌ت مشخصه. 😊 لبخند می‌زنی «معمولی بودن» در دنیایی که آدم‌ها برای خاص‌بودن و سلبریتی‌شدن تلاش می‌کنن، تحسین‌ برانگیزه و اتفاق کمی نیست.👏 ✍ فاطمه پورفخر [با اندکی بهبود و ویرایش] 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
💭 مجموعه داستان‌های کوتاه نورا و مادربزرگ 👵🏻👱🏻‍♀ 🎬 قسمت ششم: نورا و نوید برای رفتن به میدان امام حسین آماده می‌شدند. عصر آن روز جشن ملی انتخابات ریاست جمهوری بود. نورا گفت: "یه کلاه سبز نداری تا با بلوز سفید و شلوار قرمزت ست بشه. وای نوید حالا چی کنیم؟" مادربزرگ گفت: "حتما که نباید بچه‌امو شبیه پرچم ایران کنی مادر، یه لباس درست براش بپوش، یه پرچم ایرانم بده دستش." 🇮🇷 _مادربزرگ همه پرچم می‌گیرن! می‌خوام داداشم خاص باشه، حتما خبرنگاری‌ها میان ازش عکس می‌گیرن. نورا با غصه گفت: "حالا اگر دختر بودی، خودم روسری سبز داشتم."😒 مامان گفت: " نورا پاشو. خان جون شما که هنوز حاضر نیستی؟" مادربزرگ گفت: "ننه من با این پا درد نمی‌تونم بیام. همین‌جا از تلویزیون می‌بینم." بوق‌ بوقِ ماشین از پنجره، خبر از رسیدن بابا می‌داد. نورا هنوز سرگردان اینور و آنور کمدها را می‌گشت. زنگ خانه به صدا درآمد.🔔 _نوراجان، ساک نوید رو بیار بریم که الان صدای بابا درمیاد. از دو ساعت پیش تا حالا چی کردی پس؟ نورا با ناراحتی نگاهی به سر خالی از کلاه سبز برادرش انداخت و ساک وسایل نوید را بلند کرد. مامان نوید را بغل کرد و گفت‌: "ما رفتیم خان جون! تلویزیون رو ببین شاید ما رو نشون داد.😄 خان‌جون کجایی؟" مادربزرگ باعجله از ته راهرو آمد، داشت می‌خندید: "نورا جان. پیدا کردم. پیشونی بند سبز. ببین. پرچم ایرانت کامل شد."🥰 چشم‌های نورا برق زد، پیشانی بند سبز " یا امام رضا" را از دست مادربزرگ قاپید و پرید توی بغلش. 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
کانال تربیتی یک مربی
17.7M
سرود بسیار زیبای ☝️سلام فرمانده☝️ بدون موزیک، تقدیم شما عزیزان می‌گردد. 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 لب‌خوانی سلام فرمانده ✔️ سپهر قربانی ۶ ساله از شهریار تهران 🦋 آینده‌ساز ایران‌زمین و چشم امید رهبر شمایید.😌 پاینده باد ایران 🇮🇷✌️ 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 لب‌خوانی سلام فرمانده ✔️ اجرای سه نفره مه سیما، نیایش و ستایش از نوجوانان انقلابی پایگاه شهید فاتحی از شهر شهریار استان تهران 👏👏👏 هزار ماشاءلله به شما دختران خوب سرزمینم 😍 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جوانه نور/🇵🇸Javaneh-noor
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈• #رمان_ریحانه #قسمت_50 نیم ساعت تمام داشتم به رفتارم با هانیه و رفتار ترانه و سم
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈• برای شام توافق کردیم ماکارونی درست کنیم. با این سر و صدایی که هانیه و مطهره تو هال راه انداختن، نمی‌تونم روی آشپزیم تمرکز کنم. سرکی به هال می‌کشم. باز هم مامان برنده شده! بابا معترضه و دسته آتاری رو نمایشی رها می‌کنه. بچه‌ها دست می‌زنن و بابا رو تشویق می‌کنن تا مثلا دلش نرم بشه و به بازی برگرده. ترانه همون‌طور که دونه‌های خام سویا رو تو دهنش میندازه، هِر و هِر به اتفاقات توی هال می‌خنده. دوباره یاد خونه عمه و رفتار ترانه و سمانه میوفتم. خیلی سعی می‌کنم به روش نیارم و چهره‌م رو عادی نشون بدم. رو بهش می‌گم: سویای خام می‌خوری؟ خیلی عادی و با همون لحن سرخوش همیشگی میگه: آره، بیا تو هم بخور! خوشمزه‌س! و سریع یه دونه بهم تعارف می‌کنه. با اکراه اون دونه سویای نسبتا درشت رو از دستش می‌گیرم و داخل دهنم می‌ذارم. هر چقدر طعم سویای داخل ماکارونی رو دوست دارم، مزه‌ سویای خام افتضاحه. سریع به دستشویی می‌رم و دهنم رو تمیز می‌کنم. از دستشویی که بیرون میام، هانیه رو توی اتاق می‌بینم. تو راه برگشت از خونه عمه، باهاش حرف زده بودم و از دلش درآورده بودم. اون هم خیلی راحت منو بخشید. هانیه همین بود، دل نازک و بخشنده. اگه الان ناراحت می‌شد، ده دقیقه دیگه همه بدی‌هارو فراموش می‌کرد. متوجه من میشه؛ براش دست تکون می‌دم و به آشپزخونه برمی‌گردم. تا ترانه همه سویاها رو خام خام نخورده، باید مایه ماکارونی رو آماده کنم. شام که تموم شد، هانیه و مطهره سفره رو جمع کردن و من و ترانه ظرف‌ها رو شستیم و خیلی زود آماده خواب شدیم. رمان اختصاصی کانال جوانه نور ✍️به قلم م. بابایی ⛔️ کپی شرعا اشکال دارد ⛔️ •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان: ✔️ ایتا👇🏻: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac ✔️ گروه سوم واتساپ👇🏻: https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈• دو روزه که ترانه خونمونه و تقریبا خوش می‌گذره. اما از دیشب تا الان ذهنم به خاطر یه پیشنهاد جذاب از طرف ترانه به هم ریخته؛ پیشنهاد یک هفته زندگی تو خونه قدیمی بابابزرگ تو روستا! –خب، نظرت چیه؟ +نمی‌دونم. فکر نمی‌کنم مامانم اینا اجازه همچین کاری رو بدن. با بیخیالی می‌گه: –نه بابا! اجازه می‌دن. بعدشم اونجا که خونه غریبه نیست، خونه بابابزرگه! تازه خونه عمو‌ها هم دو طرفش هست، پس تنها نیستیم! +آخه خیلی وقته اونجا خالیه. آخرین باری هم که از بیرون دیدم، یه گوشه از دیوار و سقفش ریخته بود! –خب ما توی اون یکی اتاقش می‌مونیم. +تو اون هوای گرم و جهنمی؟! بدون آب؟ –پنکه قدیمی مارو هم می‌بریم. برای آب هم از تانکر عمو اینا استفاده می‌کنیم. با چهره دَرهم می‌گم: +آخه اون‌جا الان پر از مار و موش و عقربه! برافروخته می‌گه: –وااای! هر چی من می‌گم، تو یه چیز دیگه می‌گی! بگو می‌ترسم بدون مامان و بابام جایی برم! از این حرفش عصبانی می‌شم. +نخیر، اصلا هم این‌طور نیست. این یکی خیلی دیوانگیه! تازه عمواینا هم عمراً بهت اجازه نمی‌دن! هر چقدر هم بقیه حواسشون به ما باشه! – مامان و بابای من اگه تو باشی اجازه می‌دن. اصلا بذار، الان خودم به مامانت می‌گم! مخالفتی نکردم. عجیب بود اما راستش خیلی هم بدم نمی‌اومد مامان موافقت کنه. مسئله‌ای که وجود داشت، این بود که نمی‌تونستم ریسک مطرح کردن این ایده احمقانه و تقریبا نشدنی به مامان رو خودم گردن بگیرم. وسوسه چشیدن طعم استقلال، منو به عالم خیال و برنامه‌ریزی برای اون برد؛ هر خوراکی نیاز داشتیم می‌گرفتیم، اونجا اجاق و ظرف و ظروف قدیمی مامان‌بزرگ هم هست، خودمون غذا درست می‌کنیم، عصرها میریم کوه، هر وقت هم دلمون تنگ شد می‌ریم خونه عمو... ترانه برای صحبت با مامان راهی آشپزخونه شد. تا کنار در اتاق رفتم تا بهتر صداشون رو بشنوم. اما صدای شیر آب و ظرف‌هایی که دونه دونه به دست مامان از زیر آب رد و به آبچکان منتقل می‌شدن، نمی‌ذاشت چیزی بشنوم. ناچارا تا دم ورودی آشپزخونه رفتم. ظاهرا ترانه حرفش رو زده بود که حالا مامان به صورتم خیره شده بود. رمان اختصاصی کانال جوانه نور ✍️به قلم م. بابایی ⛔️ کپی شرعا اشکال دارد ⛔️ •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان: ✔️ ایتا👇🏻: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac ✔️ گروه سوم واتساپ👇🏻: https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy
خدایا شکرت!🤗 چقدر دوست داشتنی هستی!☺️ 🍃من و دوست داری در حالی که نیازی به من نداری... 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با یه تیکه مقوای کوچیک جعبه های رنگی شکلات خوشگل درست کن🤩 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
❇️ مهارت حل مسئله؛ یکی از مهارت‌های ده‌گانه زندگی می‌باشد که، به توانایی ما برای حل مشکلات به صورت موثر و به‌موقع اشاره دارد. 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🍃 جوانه‌ی نور؛ من اینجا هستم تا، خودت رو بهتر بشناسی💚 •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان: ✔️ ایتا👇🏻: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac ✔️ گروه سوم واتساپ👇🏻: https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
♥️🔸♥️🔸♥️🔸♥️🔸 🔸♥️🔸♥️🔸 ♥️🔸♥️🔸﷽ 🔸♥️🔸 ♥️ 🔸 •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 💬 یک فنجان قصه ☕️ دوباره نگاهی به حیاط کردیم، سایه از دیوار بالا می‌آمد. 👤 گفتم: حتماً خودشه.🤨 چند روز بود که شوهرم نمی‌توانست مدرسه را نظافت کند، کمرش درد می‌کرد.😣 مدیر چند بار جلوی دانش‌آموزان، شوهرم را تحقیر کرده بود.😔 تهدید کرده بود که اخراجمان می‌کند و اثاثیه‌مان را بیرون می‌ریزد.😱 فکر کردیم شب را بیدار بمانیم و ببینیم کار کیست؟🧐 نزدیک صبح بود که سایه از دیوار بالا آمده بود و حیاط را جارو می‌زد. با شوهرم رفتیم توی حیاط. دانش آموز کوچک‌اندامی بود که چهره‌اش آشنا به نظر می‌رسید. وقتی ما را دید سرش را زیر انداخت و سلام کرد.🙂 گفتیم: اسمت چیه؟🤔 جواب داد: عباس بابایی.😊 گفتم: پدر و مادرت ناراحت می‌شوند اگر بفهمند که به جای درس خواندن، مدرسه را جارو می‌کنی.😞 گفت: من که به شما کمک می‌کنم، خدا هم در خواندن درس‌هایم به من کمک خواهد کرد.😇 •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 🔰 به جمع نوجوانان بپیوندید: ✔️ ایتا👇🏻: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac ✔️ گروه دوم واتساپ👇🏻: https://chat.whatsapp.com/D8J3G18HEjULGhyDOq33yX •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💭 مجموعه داستان‌های کوتاه نورا و مادربزرگ👱🏻‍♀👵🏻 🎬 قسمت هفتم: 💭 مهمان جدید/ "از زبان نورا" امیرمحسن و خاله رضوان همان روز صبح از شیراز رسیده بودند.👩‍👦 امیرمحسن هنوز از راه نرسیده، خودش را چپانده بود توی بغل مامان‌بزرگ و بلبل‌زبانی می‌کرد. صبر و حوصله‌ی مامان‌بزرگ😇 هم که تمامی نداشت!!!! بلند بلند حرف می زدند و سوال جواب می‌کردند.😬 -بسه امیرمحسن! سرم رفتتتتت. تو چقدر حرف می‌زنی پسر! خودت خسته نشدی، زبونتم خسته نشد⁉️🤪 -چکارش داری نورا جان؟ بذار بچه سوالاشو بپرسه. پسرم تو مهدکودک کلی چیزای جدید یاد گرفته.😌 مامان‌بزرگ که پشتش درمی‌آمد، بیشتر حرص😑 می‌خوردم. زیر کولر کنار هم لم داده بودند و میوه🍑🍇 می‌خوردند. من هم کمک مامان توی گرمای آشپزخانه و پای اجاق، بی‌حوصله😕 به حرف‌هایشان گوش می‌دادم. خلال‌های سیب‌زمینی را زیر و رو کردم و نمک زدم.🥔🍟 خواستم یکی بردارم که انگشتم سوخت و جیغم درآمد.😩 امیر محسن در کسری از ثانیه پرید توی آشپزخانه: "چی شد نورا؟"😲 دستم را گرفتم زیر آب سرد🚰: "از بس حرف می‌زنی"❗️ ♻️ بخش دوم داستان، فردا...🤗 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 لب‌خوانی سلام فرمانده ✔️ فاطمه مرشدی ۱۰ ساله از قم 🦋 آینده‌ساز ایران‌زمین و چشم امید رهبر شمایید.😌 پاینده باد ایران 🇮🇷✌️ 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 لب‌خوانی سلام فرمانده ✔️ حیدر دغیش ۸ ساله از آبادان 🦋 ماشاءالله به شما مایه افتخار ایران اسلامی هستید.😌 پاینده باد ایران 🇮🇷✌️ 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 لب‌خوانی سلام فرمانده ✔️ هانا حیدری ۷ ساله از مشهد 🦋 آینده‌ساز ایران‌زمین و چشم امید رهبر شمایید.😌 پاینده باد ایران 🇮🇷✌️ 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با وجود همه‌ی سختی‌ها و لحظه‌های مخالف میل، باز هم صبور باش... چون...🤗 •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 🔰 به جمع نوجوانان بپیوندید: ✔️ ایتا: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac ✔️ گروه سوم واتساپ 👇: https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیت الله بهجت رو میشناسید!؟ یه عالِم بزرگ که بزرگی و همه‌ی کراماتش مدیون بندگی و عبدِ خدا بودنشه!! شهدا هم مرگ زیبا و سعادتمندیشون، با بندگی به دست اومده... بشنوید از راوی عزیز دفاع مقدس حاج حسین یکتا... •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 🔰 به جمع نوجوانان بپیوندید: ✔️ ایتا: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac ✔️ گروه سوم واتساپ 👇: https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•