eitaa logo
هیاتـ جوانانـ حسینے یاسوجـ
315 دنبال‌کننده
728 عکس
393 ویدیو
59 فایل
لینک کانال در سروش:https://splus.ir/jhyasuj لینک کانال در ایتا: https://eitaa.com/jhyasuj http://jhyasuj.blog.ir/:وبلاگ سخنرانیهای قدیمی دکتر هدایت خواه : @javananehoseiny ارتباط با ادمین : @Seyedd_ir @smcg1401
مشاهده در ایتا
دانلود
هیاتـ جوانانـ حسینے یاسوجـ
#کلام_شهید شهید مجید پازوکی : 💠| خدایا از غفلت ها و گناهان🔥 و جسارت ها و بی ادبی ها و نشناختن مقام
🌷 🕊❤️ 🌾 تازه در برون مرزی در خاک عراق مشغول به کار شده بودیم.هر روز یک تیم از بچه ها به سرپرستی داخل خاک عراق می رفتند..... 🌾برای اینکه ها حساسیت نداشته باشند قرار شد نگوییم🚫 از بچه های جنگ هستیم.دست از زمان جنگ توسط عراقی ها مجروح شده بود .برای همین وقتی آنها سوال❓ کردند به آنها گفت: 🌾دستم را سگ🐺 گاز گرفته!! همیشه هم بساط خنده ما به راه بود😄 .عراقی هم منظور او را .من را هم این طور معرفی کرد. دارای مدرک دکترا و فارغ التحصیل از ! همیشه خدا خدا میکردم کسی مریض🤒 نشود!! 🌾یک روز افسر عراقی از من پرسید: میتوانی صحبت کنی⁉️من هم برای جلوگیری از آبرو ریزی😁 گفتم : ندارم❌!هر روز وقتی برمی‌گشتیم، آب من خالی بود؛ اما بطری پر بود💧. 🌾توی این حرارت آفتاب☀️، لب به آب نمی‌زد. همیشه به دنبال یک بود. نزدیک ظهر، روی یک تپه خاک با ارتفاع هفت – هشت متر نشسته بودیم و اطراف را نگاه می‌کردیم👀 که بلند شد.خیلی حالش عجیب بود. تا حالا او را این گونه ندیده بودیم. مرتب می‌گفت: «پیدا کردم. این همون .» 🌾یک بود که جلوش سیم خاردار کشیده بودند. روی سیم خاردار دو 🌷 افتاده بودند که به سیم‌ها جوش خورده بودند و پشت سر آن ها دیگر. مجید بعضی از آن را به اسم می‌شناخت.مخصوصا آن‌ها که روی سیم خاردار خوابیده بودند😔. 🌾جمجمه شهدا🌷 با کمی فاصله روی زمین افتاده بود. مجید را برداشت. روی دندان‌های جمجمه می‌ریخت و گریه می‌کرد😭 و می‌گفت: «بچه‌ها! ببخشید اون شب بهتون ندادم. به خدا نداشتم. تازه، آب براتون ضرر داشت!»😭 شده بود و... راوی: محمد احمدیان 🌹🍃🌹🍃 @jhyasuj
🌷 🔰در شش تیر ماه 1375 در شهرستان دیده به جهان گشود. هشت نُه سالگی عضو جلسات قرآن📖 مسجد حضرت مهدی(عج) شد. حضور چندین ساله در فضای مسجد و جلسات تاثیر به سزایی در شکل گرفتن روحیات حسین😇 گذاشت. 🔰از همان نوجوانی روحیه جهادی✌️ را با خود همراه داشت. در نوجوانی گروه تئاتری🎭 را در راه‌اندازی کرد و کارهای پشتیبانی و فنی جلسات را هم انجام می‌داد. 🔰پس از طی کردن دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی، رشته را انتخاب کرد و در دبیرستان شهید مطهری مشغول به تحصیل شد📚. 17 ساله بود که به پیشنهاد جلسه‌اش در جلسات کودکان👦 فعالیت می‌کرد 🔰20 سالگی جذب شد. دوره‌های تکاوری را پشت سر گذاشته بود. محل خدمت حسین بعد از گذراندن دوره‌های ابتدایی بود. فقط سه روز آخر هفته🗓 را در دزفول بود و همین فرصت کافی بود برای پوشیدن لباس خادمی محبان اباالفضل العباس (علیه السلام). 🔰در جمع رفقای هیئتی حسین لقب داشت. همیشه می‌گفت: «من یک روز می‌شوم🌷» عاشق روضه سه ساله (ع) بود 🔰وصیت کرده بود اگر شدم سر مزارم روضه (س) بخواند🎤. چند وقتی پیگیر اعزام به شد؛ ⚡️اما شرایط جوری نشد که بتواند شود. 🔰سرانجام روز 31 شهریور ماه 97 در حمله به مراسم رژه نیروهای مسلح ، حسین ولایتی فر در سن 22 سالگی به شهادت رسید🕊. 🔰یکی از دوستان و شاهد حسین نقل می‌کرد که حسین خود استاد کمین و بوده است. اگر می‌خواست در آن معرکه جان خود را حفظ کند 💥امکان نداشت تیر بخورد. وقتی در آن سر و صدا و شلوغی و هیاهو👥👥 همه می‌خوابند روی زمین، حسین را می‌بیند که نمی‌تواند فرار کند و روی ویلچر♿️ گیر کرده 🔰 هم به سمت آن جانباز می‌دود تا او را عقب بیاورد و جان او را حفظ کند. که چندین تیر💥 به سینه‌اش خورده و به شهادت🌷 می‌رسد 🌹🍃🌹🍃 @jhyasuj
🌷 📚برشی از کتاب شرح زندگی 📝شبی که می‌خواست برود از چهره اش فهمیدم که دیگر برگشتنی نیست🚫. من این چهره ها را توی جبهه زیاد دیده بودم. 📝قیافه هایی که می دانستی بار است نگاهشان می‌کنی. خداحافظی👋 آخر محسن هم آب پاکی را روی دست ما ریخت. زیاد بغلش نکردم. وقتی را بوسید سریع جدایش کردم. فاصله را حفظ کردم. 📝همه برای بدرقه اش رفتند ترمینال🚎؛ ولی من نرفتم❌. وقتی زنگ می‌زد📞 باهاش حرف نمی‌زدم. وقتی هم شد دعانکردم که برگردد. 📝توی باجه بودم که پدرخانمش زنگ زد گفتم توی بانکم. طاقت نیاورد. آمد پیشم👥 و گفت:این بچه رو گرفتن از آمدند خانه‌مان. گفتند:چون عکسش📸 رو پخش کرده‌ن احتمال هست. گفتم:خودتون رو خرج نکنید. ما راضی نیستیم🚫. 📝می دانستم محسن آمدنی نیست. نبود که بالاجبار ببرندش. کسی که دنیـ🌍ـا را دوست ندارد نمی‌توانی به زور نگهش داری. دعاکردم شود. 📝مادر و خواهرهایش بی‌قراری می‌کردند. همان شب🌖 خبر آمد. وقتی گفتند پیکرش قرار است بیاید رفتیم . من و خانم و پدرخانمش. بود. 📝منتظر بودیم. گفتند که امروز نمی آید. امشب توی برایش مراسم می‌گیرند. گفتم:اگه می‌شه رو ببرید سوریه حتی اگه شده با هواپیمای باربری✈️.قبول کردند.وقتی رفتیم خبری ازش نبود🚫. فهمیدیم برای اینکه دل ما نشکند💔 این‌طور گفته‌اند. 📝گفتند باید آزمایش انجام بدهیم. شاید تکه‌هایی که به ما تحویل داده‌اند مال یک بدن نباشد و گفته باشند.بعد از آن هم چندبار شایعه شد که آورندش؛ ولی حاج قاسم گفته بود به کسی اعتماد نکنید 📛تا خودم زنگ بزنم📞. 📝حاج‌قاسم زنگ زد و گفت:وقت آمدنه. چی صلاح می‌دونید❓گفتم:اگه میشه ببریمش برای طواف. چون اذن شهادتش🌷 رو از گرفته. 📝مشهد که رفتیم قضیه لو رفت و مراسم باشکوهی🌸 برایش گرفتند. روز بعد در حسینیه امام خمینی به تابوتش و بعد هم آن تشییع‌های باشکوه⚰.می‌دانستم محسن می‌شود؛ اما این اتفاقات را پیش بینی نمی‌کردم.‌ 📝فیلم اسارتش📹 را که دیدم توقع نداشتم آن‌طوری ظاهر بشود. اگرچه محسن خودش نبود. داشت از جایی هدایت می‌شد. هدفی داشت🎯 و داشت می‌رفت . حتی به اطرافش نگاه نمی‌کرد. هیچ‌وقت برای شهادتش حسرت نخوردم فقط حسرت این را خوردم که چرا نشناختمش😔 و خوبی هایش را بعد از از این و آن شنیدم. (به روایت پدر) 🌹🍃🌹🍃 @jhyasuj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 «فایده پیاده‌روی #اربعین؟ا» این #قدم‌ها تربیت و عاشق می‌کنند.. مثل آن کمیل‌های #رزمندگان در جبهه! که تربیت کرد...عاشق کرد.. #شهید کرد.. 🎙از "حاج حسین یکتا" بشنوید. (پیشنهاد دانلود) 🍃🌹🍃🌹 #هیاتـ_جوانانـ_حسینے_یاسوجـ @jhyasuj
🌷 💢می گفت مهم نیست چه داریم و کجا هستیم، هرجا که هستیم باید درست انجام وظیفه کنیم👌. خیلی برای کارش دل می سوزاند.حسابی خودش را سر کار خسته می کرد😓. 💢هر جا دوره تیر اندازی💥 بود او هم شرکت می کرد از سر کار می آمد آنجا، یه موقع هایی می دیدیم از جانی برایش نمانده. ولی باز با همان وضعیت از بود✅. 💢دو شب قبل از زنگ زد. بودم، گفتم چه خبر حالت چطوره⁉️ گفت سرم خیلی شلوغ است خیلی کار دارم، کمبود خواب دارم خیلی خسته ام درگیری ها خیلی زیاد است😪. گفت برگردم ، کربلا همه مشکلات برطرف میشه😍. 💢شب بود🌙 همه جمع نشسته بودیم، داشتیم شوخی می کردیم، گفت: بچه ها امشب کمتر کنید. تعجب کردم😟، گفتم جواد نکنه داری می شوی گفت: آره نزدیکه😊. 💢هاج و واج مانده بودیم چه بگوییم😦. همه در لحظاتی در سکوت رفتند. یکی از بچه ها دوربین آورد📷 گفت: بگذار چند تا عکس بگیریم. گفت: باشه. نشستیم چند تا عکس مجلسی انداختیم📸 فردایش . 💢شهید همیشه بودن وخیلی به وضو داشتن حساس بود.یه روز بهش گفتم یه انگشتر خوب💍 میخوام گفت: من میدم برات درست کنن، اما داره.شرطش اینه که همیشه با باشی و بهم قول بدی با وضو باشی.روی شیطون👹 رو کم کرده بود تو وضو گاهی هر روز وضـــــو میگرفت. روی انگشتر نوشته بود  و روی دیگش   🌹🍃🌹🍃 @jhyasuj
💔 کوچک‌ترین پیاده‌روی اربعین در ! ⚠️گناهت این است که صورت سفید، موهای بور و چشمان آبی نداری تا برای تو شمع روشن کنند! @jhyasuj
🌷 🔸سجاد مهندس بود. من همیشه در استرس کارها و فعالیت‌های او بودم😥. چون مسئولیتش بود. مرتبه دوم که سجاد قصد داشت به برود به من اطلاع داد و من هم فقط گریه می‌کردم😭. 🔹آن زمان باردار بودم و از او خواستم بماند تا به دنیا بیاید و بعد راهی شود. می‌گفت: پناه می‌برم به ! یعنی تا آن‌موقع باید صبر کنم❗️ قبول نکرد و راهی شد. 🔸این بار رفتنش طول کشید. من هم مدام دعا می‌کردم که سالم بازگردد و التماس (س) را می‌کردم که بیاید و دخترش را ببیند. شکر خدا سجاد به سلامت برگشت و فرزند دوم‌مان به دنیا آمد😍. 🔹سجاد خیلی بچه دوست بود. همیشه می‌گفت: آدم باید قد یک بچه داشته باشد. فرقی نمی‌کند دختر باشد یا پسر فقط صالح و سالم باشند👌. هانیه هشت‌ماه داشت که سجاد برای راهی سوریه شد.  🔸نگران بودم. خودم می‌دانستم که او به آرزویش یعنی شهادت🌷 خواهد رسید. بار سوم رفت و بعد از دو هفته آمد. بار چهارم به من گفت: قرار است یک ماهی برود و این اعزامش بود😔. 🔹نمی‌دانم یک حس عجیبی در وجودم به می‌گفت: این آخر است که او راهی می‌شود و بازگشتی برایش نیست❌. آخرین اعزامش 29 آذرماه 1394 بود. 🔸هر بار که یکی از دوستانش می‌شد خیلی غصه می‌خورد و می‌گفت: من از دوستانم جا ماندم😞. همیشه می‌گفت: دعا کن که من . من هم می‌گفتم: الان نه در 50 سالگی☺️. او هم می‌گفت: شهادت باید در باشد. 🔹می‌گفتم: بعد از من چه کنم با دو بچه⁉️ سجاد می‌گفت: تو هم مثل باقی همسران شهدا😇. یک روز به سجاد گفتم: سجاد جان چند بار رفتی دیگر بس است نرو📛. گفت: جواب (س) را در قیامت چه می‌دهی❓ راوی:همسر شهید   🌹🍃🌹🍃 @jhyasuj
هیاتـ جوانانـ حسینے یاسوجـ
شهیدی که مانند مادرش #زهرا بین #در و #دیوار سوخت و پر کشید🕊. میگفت:شناختن دشمن کافی نیست❌ باید #رو
🌷 ⚜روستایی که تا یک هفته پیش تا مرز رفته بود با همت، و رشادت های عباس و چند نفر از دوستان اینطور نشد🚫 و ما یک هفته زیر آتش سنگین و حملات دشمن💥 کردیم.  ⚜وقتی روز آخر سقوط کرد و ما مجبور به ترک روستا شدیم به ما گفته شد که باید روستای پشتی را تا دشمن نتونه از این جلوتر بیاد📛. یکی از بچه هامون زخمی شده بود و قرار شد ما اون رو به بهداری🚑 برسونیم. ⚜منم به گفتم بیا همراه ما بریم و این دوستمون رو برسونیم بهداری ولی عباس قبول نکرد❌. قرار شد عباس با تیپ بروند سمت منطقه جدید. دوباره بهش گفتم: عباس اینجا دیگه کاری نیست و بقیه هستند، بیا .⚡️ولی بازم عباس قبول نکرد.  ⚜سر یک سه راهی╣ از هم جدا می شد. ما می خواستیم بریم به راست➡️ و سمت بهداری ولی عباس و بقیه به سمت چپ⬅️. ما بود، لبخند روی لبش😄 بود و داشت به من نگاه می کرد که از هم جدا شدیم💕.  ⚜تقریبا دو ساعت⌚️ بعدش به ما خبر رسید که عباس به رسیده و نمیشه جنازه عباس رو برگردوند عقب😔. شب اون منطقه خیلی ناامن بود و اصلا امکانش نبود که بشه رو عقب آورد.عباس پیکرش تنها افتاده بود.  ⚜ما صبر کردیم و تقریبا ساعت 11 یا 12 جمعه بود که رفتیم به منطقه . به ما گفته بودند که اونجا به دوتا ماشین🚙 اصابت کرده و شما باید احتمالا پیکر عباس رو کنار ماشین جلویی پیدا کنید.  ⚜ما تا نزدیکی های دشمن رفتیم ولی ماشینی پیدا نکردیم😔. بعد خبر دار شدیم که اون ماشینی که ازش گذشتیم🚕 همون ماشینی بوده که پیکر عباس⚰ کنارش قرار داشته.  ⚜داشتیم برمی گشتیم، یه مسجد 🕌حوالی اون منطقه بود و ما که از کنار این مسجد رد شدیم،  یکی از دوستان گفت: به حق همین مسجد ان شاالله که پیکر عباس رو می کنیم. آخه ما سر پیدا نشدن پیکر یکی دیگه از دوستان خیلی زجر کشیدیم و طاقت نداشتیم که دیگه پیکر عباس هم برنگرده😭.  ⚜وقتی دوباره رسیدیم به ماشین‌ها، من بین ، یک جسد سوخته دیدم که هرچه نزدیک تر می شدیم بیشتر شمایل عباس در آن دیده می‌شد😭. چون عباس قد بلند و هیکل رشیدی👤 داشت و وقتی رسیدیم بدون دیدن چهره اش و بدون هیچ تردید تشخیص دادم که این است ⚜چون دوتا انگشترهای عباس💍 را در دستش دیدم. فهمیدم که خود عباس است. یکی از این انگشترها رو یکی از بچه های بهش یادگاری داده بود و به عباس گفته بود که من و وقتی که این انگشتر رو دیدی یاد من کن،⚡️ ولی عباس از همه جلو زد🕊. ولی کجا بودی ببینی که الآن عباس خودش شده و تو باید یادش کنی🌷.  🌹🍃🌹🍃 @jhyasuj
هیاتـ جوانانـ حسینے یاسوجـ
🌷 🔰من و سعید 4 سال هم اتاقی بودیم در این 4 سال  بارزترین صداقتش بود👌 و در هیچ شرایطی دروغ نمی گفت📛 و بسیار به اهمیت می داد. هیچ وقت غیبت نمی کرد🚫 و در جمعی اگر می شد بلا فاصله آن جمع را ترک می کرد. 🔰در نزدیکی خانه سعید🏡 کوچه بازاری بود و خانم هایی با پوشش رفت و آمد می کردند و برای اینکه  چشمش به آنها نیفید هیچ وقت از آن کوچه رد نمی‌شد و از منزل که مسیر دورتری داشت رفت و آمد می‌کرد. 🔰صبح ها که من دنبال می رفتم تا به سرکار برویم می دیدم پاهایش گلی است و می پرسیدم «چرا پاهات گلی است⁉️» می گفت: «به خاطر اینکه در این کوچه زن های در رفت آمد هستند از کوچه پشتی آمدم و دوست ندارم به آنها بیفتد🚫». 🔰همیشه در اتاق از صحنه ها و عکس هایی📸 که بچه های کوچک را می بریدند و می‌کشتند صحبت می کرد و این صحنه ها برایش خیلی دلخراش💔 بود. 🔰یک روز سعید یک عکسی را دید که مادر سوری شده بود و بچه شیرخواره اش🍼 در کنارش بود با دیدن این صحنه, سعید نیم ساعت فقط گریه😭 می کرد چون خودش هم بچه داشت 🔰چندین روز فکرش💭 در گیر این موضوع بود و همین صحنه ها و عکس ها به سعید انگیزه داد✊ و باعث شد که به برود تا به سوریه کمک کند✅. 🌹🍃🌹🍃 @jhyasuj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. تنهایی رفتی رسیدی آخر به رویات💔 . #شهید_وحید_فرهنگی_والا #شهدا #مدافعان_حرم #شهید #شهید_فرهنگی #همسر_شهید #همسران_شهدا #هیاتـ_جوانانـ_حسینے_یاسوجـ @jhyasuj
🌷 📿 🌷روایت اول↯↯ 🔰اکثرا دوست داشت دستش باشد و از بازی کردن با آن لذت می برد... معمولا هم تسبیح های خوب را از می گرفت، فقط سه بار از کلکسیون اتاق من تسبیح برداشت.😅 برای هم به محمدرضا تسبیح هدیه دادم🎁... 🔰معمولا سوئیچ موتورش🏍 را به تسبیح📿 وصل می کرد؛ سوئیچ که روی موتور بود، هم دور دستش.می گفت: به خاطر اینکه وقتی سوئیچ رو در میاره نتونه ببردش😅 🌷‌روایت دوم↯↯ 🔰شبی که و و و شهید شدند🌷، وقتی رفتیم بالا سر محمدرضا بعد از اینکه پیکرهای مطهرشان⚰ را به ماشین منتقل کردیم؛ قرار شد برگردیم عقب و یک جابجایی انجام بدهیم که شد. 🔰یکی از بچه ها موتورش را از روی زمین برداشت، می خواستیم ببینیم موتورش 🏍کدام است⁉️همه گیج بودیم، متوجه نمی شدیم چی به چی است. 🔰با اینکه سوئیچ به موتور نمی خورد⭕️ اما میدانستیم این سوئیچ موتور ، چون یک تسبیح سبز رنگ به آن آویزان بود.یکی از بچه ها سوئیچ و تسبیح📿 آویزان به آن را برد بالا؛ شب بود🌚 ولی دیدیم...😢 🌷روایت سوم↯↯ 🔰فردای آن اتفاق به برگشتیم. یکی از دوستانی که رفته بود بیمارستان🚑 برای کارهای خودش، تعریف می کرد:به بیمارستان که رسیدم و متوجه شدند از رزمنده های یگان هستم، اطلاع دادند که دو نفر از بچه هایمان شدند🕊 و برای شناسایی به محلی بروم که پیکر آن دو شهید🌷 بزرگوار بود. و را شناسایی کردم... 🔰چون دو ساعت⌚️ قبل از آنها یک عملیات دیگری هم داشتیم، در جریان نبودم؛ گفتم: "کی این اتفاق افتاده⁉️.."حالم بدتر شده بود و داشتم برمی گشتم که مجددا گفتند: "صبر کن دیگر هم هست..."خیلی منقلب شدم، گفتم: "مگه چه خبر شده؟! ⁉️ 🔰وقتی برای شناسایی رفتم، یک نشانم دادند که به یک رنگ آویزان بود؛ همان جا گفتم: "این دهقان امیریه😔"آخر هم عامل شناسایی اش شد همان سوئیچ همراه با 📿... 🌷🕊 🌹🍃🌹🍃 @jhyasuj
🔴فهمیدید چی شد...؟! 😳 حماس در دوراهی مقاومت یا تظاهرات... ✅ برادرهای ما در و جهاد اسلامی 2 روز را موشکباران کردند و اگرچه 7 هم دادند اما با چند تا عملیات چریکی باقلوا کاری کردند که صهیونیستها هم چند ده نفر کشته دادند, هم گنبد آهنینشان روی سرشان خراب شد, هم درخواست آتش بس کردند و هم وزیر جنگشان استعفا داد. ⬅️ این فرایند پر افتخار را بگذارید کنار چندین ماه کار مزخرفی به نام و عزّ و التماس مردم غزه به صهیونیستها برای برداشتن حائل مرزی! عزّ و التماسی که البته حدود 200 شهید هم روی دست گذاشت و جز ذلت چیزی برای انشعابات سازشکار حماس نداشت. (پیش تر در چندین پست در این باره توضیح داده ام) ✅ خلاصه امیدوارم برادرهای ما در حماس از این 2 روز پر افتخار درس بگیرند و حواسشان باشد که اسرائیل جز زبان زور, هیچ نمیفهمد. ⬅️ آنها باید بدانند که قرآن خواندن جلوی صهیونیستها, سنگ پرتاب کردن جلوی دوربین رویترز و سی ان ان و تشییع یک پرستار شهید هرگز به قدر شلیک یک گلوله به سمت صهیونیستها کارگر نخواهد بود. 🔺تفنگ اعتباری به نان میدهد... یَل بی زبان را زبان میدهد... ✍ مسعود یارضوی @jhyasuj
🌷 🔰ما یک مغازه‌ی تجهیزات نظامی و کوهنوردی🚵 داشتیم. زیاد میومد اونجا.آخرین بار فکر می‌کنم یکی دو روز قبل از اومد. 🔰دنبال یه دست خوب می‌گشت.با حقوق پاسداری💰 به سختی تونست لباس رو بخره.از اونجایی که خبر داشتم روح‌ الله تو کارِ هست، از پشت ویترین یک آوردم و گفتم: 🔰روح‌الله این انبردست رو تازه آوردیم. راست کارِ خودته... خیلی به درد می‌خوره👌روح‌الله با اشتیاق آن را گرفت😍 و گفت: آره از اینا دیدم. خیلی خوبه. چنده❓ 🔰قیمتش رو که گفتم، کمی نگاهش کرد👀 و گفت:نه باشه سری بعد الان رو ندارم بخرم🚫.فهمیدم به خاطر قیمتش این رو گفت. 🔰بهش گفتم:مگه چند روز دیگه# اعزام نداری؟ اینو با خودت ببر. حالا بعدا باهم حساب میکنیم💴.مکث کوتاهی کرد، انبردست رو به سمت من هل داد و گفت:نه نمونم بهتره. 🔰فکرشو خوندم💬. گفتم:تو اینو با خودت ببر. اگر برگشتی که با هم حساب می‌کنیم. اگرم شدی🌷نوش جونت. مبارکت باشه هم هم انبردست. 🔰این رو که گفتم، گل از گلش شکفت😍 و زیر لب گفت: ان شاءالله.اما هرچی اصرارش کردم راضی نشد❌ انبردست رو با خودش ببره. می‌خواست با حساب صاف بره.رفت و در همون اعزام ... به نقل از: یکی از دوستان 🌹🍃🌹🍃 @jhyasuj
علي همیشه به دوستانش میگفت از من #عکس بگیرید میخواهم وقتی #شهید می شوم عکسهای زیادی داشته باشم... بین دوستان قرار گذاشته بودند که هر کدامشان اگر زودتر شهید شد باید بقیه دوستان را #شفاعت کند ؛ وقتی علی شهید شد هیچ کدام از دوستان #باورشان نمیشد علی به این زودی شهید شود و کس دیگه ای رو در نظر داشتند شهادت علی همه دوستان رو در #حیرت و ماتم فرو برد #شهید_علی_الهادی #شهید_هفده_ساله_مدافع_حرم #شهید_خانطومان 🍃🌹🍃🌹 #هیاتـ_جوانانـ_حسینے_یاسوجـ @jhyasuj
هیاتـ جوانانـ حسینے یاسوجـ
💠منتظرت هستم یک روز بعد از #شهادت عبدالمهدی، دلم خیلی گرفته بود‌. گفتم بروم سراغ آن دفتری که #خاطر
🌷 💠شهیدی که برات را از گرفت 🔹دوست داشتم زندگی ام مومن و استاد اخلاق من باشد☺️. آنقدر همسرم💞 از لحاظ ایمان و اخلاق در درجه بالا باشد که بتواند من را رشد دهد🌱 واقعا هم درمدت زندگی برای من مثل استاد اخلاق بود. 🔸امروز که می بینم عبدالمهدی در کنارم نیست💕 گویی از بیرون آمده باشم. من هرچه دارم را مدیون و مرهون 🌷 می دانم. 🔹عبدالمهدی یک بار دیده بود. بعد ازآن رفت پیش یکی از علمای اصفهان و خواب را تعریف کرد.آن عالم گفته بود برای تعبیرش باید بروی قم با دیدار کنی. 🔸همسرم به محضرآیت الله بهجت شرفیاب می شود👥 تا خوابش رابه ایشان بگوید.آقاهم دست روی زانوی گذاشته و می گوید جوان شما چیست⁉️همسرم گفته بود هستم. 🔹ایشان فرموده بودند:باید به ملحق بشوی و لباس سبز مقدس سپاه رابپوشی. آیت الله بهجت درادامه پرسیده بودنداسم شما چیست❓گفته بود: . ایشان فرموده بودند اسمت را عوض کن. 🔸اسمتان را یا عبدالصالح یا بگذارید. آیت الله بهجت فرموده بودند:شما در تاج گذاری (عج) به شهادت🌷 خواهید رسید. شما یکی از هستید وهنگام ظهور امام زمان (عج) باایشان رجوع می کنید👥. 🔹وقتی عبدالمهدی از قم برگشت خیلی سریع اقدام به اسمش کرد.باهم رفتیم 🌷 و سر مزار شهید جلال افشار گفت: میخواهم یک مسئله ای رابا شما درمیان بگذارم که تازنده ام برای کسی باز گو نکنید❌ بین خودم،خودت💞 و بماند. 🔸عبدالمهدی می گفت:شما درجوانی من را از دست می دهید💕.من می شوم🕊. گفتم:باچه این حرف را می زنید. گفت:من خواب دیدم ورفتم پیش آیت الله بهجت وباقی ماجرا رابرایم تعریف کرد. من خودم رااین گونه می دادم که ان شاءالله ظهور می کند‌✅. 🔹ایشان در رکاب امام زمان(عج)خواهند بود‌. امروز که جنگی نیست🚫 که باشد. این حرف هارا باخودمرور می کردم💬 تااین که بالباس سبز سپاه به جمع پیوست🕊🌷. ✍راوی همسر 🌷 🌹🍃🌹🍃 @jhyasuj
هیاتـ جوانانـ حسینے یاسوجـ
شهیدی که برای خرید #بلیط سوریه #ماشینش را فروخت، از همه مهم تر از خانواده اش گذشت(دنیا را داد🌷آخرت
روز عملیات نام کسانی را که قرار بوده است در شرکت کنند خوانده‌اند و اسم حسین آقا در فهرست نبوده است. حسین آقا برای گرفتن فرمانده محور، پیش او میرود اما فرمانده مخالفت میکند. همسرم که اصرار را بی‌فایده میبیند به فرمانده میگوید: من بچه‌ی ❤️ اگر من را به این عملیات نبرید به محض برگشتن به حرم (ع) میروم و از شما پیش آقا شکایت میکنم☝️... فرمانده محور وقتی صحبت‌های شهید محرابی را میشنود بالاخره به او اجازه میدهد☺️😍 در همین لحظات یکی از همرزمانشان به بقیه‌ی میگوید: همه‌ی ما از مشهد آمده‌ایم، فردا (ع) است و خوش بحال کسی که فردا شود🕊🌹 هنوز حرف این مدافع‌حرم تمام نشده بود که شهید محرابی به همرزمانش میگوید:" آن کسی که میگویی فردا میشود من هستم🕊☺️❤️ فردای آن روز تیر به ایشان اصابت کرد و در حالی که در بودند و آخرین کلمه‌ای که گفتند بود به رسیدند🕊🕊🕊 راوی: همسرشهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @jhyasuj
🕊 #میهمان_داریم 💐پیکرهای مطهر ۷۲ #شهید دوران #دفاع_مقدس صبح روز سه شنبه۲۰ آذر ماه از مرز شلمچه وارد کشور خواهند شد... #هیاتـ_جوانانـ_حسینے_یاسوجـ @jhyasuj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میم مثل مشتی میم مثل .. مگه هر کی خالکوبی داشت یا قلیون کشید دل نداره؟ خدا نداره؟ خدایا میدانم که میبینی خودت پاکم کن😔 . به حر مدافعان حرم مشهور بود، ماجرای تحول تا شهادتش تنها 4ماه به طول انجامید، مدافع حرمی که خالکوبی هم نتوانست جلوی شهادتش را بگیرد. روضه حضرت زینب (س) او را متحول کرده بود. پدرش در خاطره‌ای می‌گوید: یکی از دوستان مجید یک‌شب او را به هیئت خودشان ‌برد که اتفاقا خودش در آنجا مداح بود، بعد آنجا در مورد مدافعان حرم و ناامنی‌های سوریه و حرم حضرت زینب (س) می‌خوانند و  مجید آن‌قدر سینه می‌زند و گریه می‌کند که حالش بد می‌شود. وقتی بالای سرش می‌روند، می‌گوید: «مگر من مرده‌ام که حرم حضرت زینب (س) در خطر باشد؛ من هر طور شده می‌روم.» از همان شب تصمیم می‌گیرد که برود. . . @jhyasuj
هیاتـ جوانانـ حسینے یاسوجـ
خواب شهادتشو🌷 دیده بودم.میدونست پیمانه اش پره.کفن خریده ومتبرک کرده بود.⚡️امایه مدت بوددائماسفربه #س
🌷 💠همسران شهدا 🔰ارادت خاصی به 🌷شهید حاج‌حسین داشت. کنارقبرشهید چند دقیقه‌ای نشستیم. همان جا که نشسته بود گفت: این قطعه است، بعد از شهادتم🕊 مرا اینجا به خاک می‌سپارند. 🔰نمی‌دانستم در برابر حرف چه بگویم. سکوت همراه بغض😢 را تقدیم نگاهـش کردم. هـر بـار کـه به می‌رفت، موقع خداحافظی👋 موبایل📱، شارژر موبـایل یـا یـکی از وسـایل دم‌دسـتی و را جا میگذاشت تا به بهانه آن بازگردد☺️و خداحافظی کند. 🔰اما که می‌خواست به سوریه برود حال و هوای بسیار عجیبی داشت. همه وسایلش را جمع کردم💼 موقع بوی عطر عجیبی😌 داشت. گفتم: چه عطری زدی که اینقدر خوشبو است⁉️ گفت: «من عطر نزده‌ام🚫» 🔰برایم خیلی جالب بود با اینکه به خودش نزده ⚡️اما این بوی خوش از کجا بود. آن روز با به ترمینال رفت. مادرشان مـی‌گفتند: وقتی ابوالفضل سوارماشین شد🚎بوی می‌داد 🔰چند مرتبه خواستم به بگویم چه بـوی عـطر خـوبی مـی‌دهی امـا نشد🚫 و پدرشان هم می‌گفتند: آن روز ابوالفضل عطر همرزمان 🌷 را می‌داد و بوی عطرش بوی تابوت شهدا⚰ بود. 🔰مـوقـع خـداحافظی به گونه‌ای بود که احساس کردم ازمن، مهدی پسرمان وهمه آنچه متعلق به ما دوتاست دل کنده💕 است. گفتم: چرا اینگونه خداحافظی می‌کنی⁉️ ، نگاه دل کندن است 🔰شروع کرد دل مرا به دست آوردن و مثل همیشه کرد. گفت: چطور نگاه کنم که احساس نکنی حالت است؟! امـا هیچ کـدام از ایـن رفـتارهایش پاسخگوی بغض و اشک‌های من😭 نبود. 🔰وقتی می‌خواست از در خانه🚪 برود به من گفت: همراه من به نیا❌ و . برعکس همیشه پشت سرش رانگاه نکرد. چند دقیقه⌚️ از رفتنش گذشت. منتظربودم مثل برگردد و به بهانه بردن وسایلش دوباره خداحافظی کند.# انتظارم به سر رسید. 🔰زنگ زدم📞 و گفتم این بار وسیله‌ای جا نگذاشته‌ای که به برگردی و من و مهدی را ببینی. گفت: نه ، همه وسایلم را برداشتم. ۱۳روز بعد از اینکه رفته بود، شنبه صبح بود تلفن زنگ زد☎️، ابوالفضل از بود. شروع کردم بی‌قراری کردن و حرف از زدن. 🔰گفت: نـاراحـت نـباش، احـتمال بسیار زیاد شرایطی پیش می‌آید که ما را دوشنبه🗓 برمی‌گردانند. شاید تاآنروز با شما صحبت کنم، اگر کاری داری بگو تا انجام بدهم،یا هست برایم بزن😢 🔰تـرس هـمه وجودم را گرفت😰 حرف ‌هایش بوی و خداحافظی👋 می‌داد. دوشنبه۲۴آذر ماه همان روزی که گفته بود قرار است برگردد، ؛ معراج شهدای تهران🌷، سه‌شنبه اصفهان و چهارشنبه پیکر مطهر ابوالفضل کنارقبر آرام گرفت. 🌹🍃🌹🍃 @jhyasuj
هیاتـ جوانانـ حسینے یاسوجـ
شهیدی که به دیدار امام زمان نائل آمد و امام زمان هدیه اش را پذیرفتند. #شهید_خانمیرزا_استواری🌷 #بخو
🌷 💠فرمانده امام زمان عجل الله فرجه 🇮🇷 🔰نامش بود، هرگز ندیدمش ⚡️اما بعد از عملیات وصیت نامه اش📜 را بطوراتفاقی خواندم چندجمله مراتکان💓 داد!!! 🔰سلام بر مولایم عجل الله فرجه که را نصیب من کرد!!! و بر من منت گذاشت. وسلام برآن مولایی که عزیزترین چیز من یعنی قرآنی📖 که هدیه بود و همیشه باخود داشتم را آنحضرت به رسم هدیه🎁 از من !!!! 🔰عزیزان، برادران، امام زمان علیه السلام در ها حضوردارد✅ و ماهمه زیر آن بزرگوار هستیم. توشاهدی، من درطول عمرم چشمم به نامحرم نیفتاده🚫 زیرا باتو عهد بستم که دردنیا ازدواج نکنم❌ وفقط با حورالعین ازدواج کنم💍!!! خدایا سپاست که توفیق دادی نمازم📿 را همیشه در بخوانم... 🔮سرتا پا اشتیاق شدم تا را زیارت کنم..فقط شنیدم اهل مرودشت هست رفتم و درگلزار شهدای🌷 مرودشت قبرش راپیدا و زیارت کردم😃 نشانه خانه شان🏡 پرسیدم و پیدا کردم خانه ای بسیار وزندگی تقریبا روستایی عشایری از نام هم معلوم بود ترک بودند. در را بازکردند🚪 گفتم: منزل ⁉️ 🔮گفتند:بله. گفتم:آمده ام دقایقی بنشینم باروی باز پذیرفتند. بود وهیچکس جز او در منزل نبود❌ گفتم اش من رابه اینجا کشانده. برادرش متوجه حال وهوای من شد. 🔮گفت ایکاش الان می بود تا به جای من اوتعریف می کرد. گفتم: اشکال ندارد🚫 حرف شما هست.ابتدا پرسیدم موضوع قرآن هدیه ای🎁 چیست؟؟؟گفت برادرم بود ونیز ورزشکارهم🏓 بود سابقه جبهه و مجروحیت💔 زیاد داشت زمانی مجروحان جنگی را به زیارت می برند. 🔮برادرم تعریف کرد در حسنیه همه دریک صف بودند وامام هم روی صندلی🛋 نشسته بودند. رزمندگان هریکی به نوبت دست امام را و میرفتند. وقتی نوبت به من رسید👤 دیدم باکمال تعجب😧 ازجابرخواستند دوقدم جلو امدند وخواستند دست من ببوسند. 🔮من شدم ونگذاشتم من خم شدم و رابوسیدم. امام انجا به من قرآن کوچکی📕 هدیه دادند خیلی برایم تعجب بود که چطور امام این برخوردبامن داشتند⁉️میدانستیم که این قران راخیلی دوست دارد (شهید) و همیشه همراه دارد و بعد ما هم در وصیتش خواندیم که درجبهه به امام عصر (ع) هدیه داده است💞 🌷 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 منبع : کتاب راز یک پروانه کانال @jhyasuj
شاید نام #شھیدمجیدقربانخانی را بارها به عنوان #حـر_مدافعان_حرم شنیده باشید اما... از #حر_فاطمیون چیزی شنیده اید⁉️ سر مزار شهید فاطمیون، نشسته بودند. رفتم کنارشون وایسادم. پرسیدم: ببخشید شما با این #شهید نسبتی دارین؟! +بله #عموی_شهید با خانواده شون بودن که سر مزار بودن. -امکانش هست در مورد #شهید برامون بگید؟ عموی شهید تعریف کرد: فیلم اخراجی ها رو دیدید⁉️ #صادق ما هم مثل مجید سوزوکی بود. عموی #شهید هنوز شروع نکرده بود به تعریف، اشک از چشمانش سرازیر بود! #ولادتش با #ولادت_امام_صادق (ع) و #شهادتش هم با #شهادت_امام_صادق (ع) همزمان شد، #ششمین_فرزند خانواده هست و #ششمین_مزار هم در قطعه فاطمیون، مزار مبارک ایشونه‼️ پسر خیلی شری بود،😟 تو زندان میخواست خودکشی کنه!😑 دادگاه گفته بود وثیقه 40 میلیونی ببریم برای آزادیش ولی 40 میلیونی گیرمون نمیومد، حتی وثیقه شصت میلیونی هم گیرمون اومد. تو زندان، خواب #حضرت_زینب (س) رو دیده بودن که از #صادق کمک خواسته بودن. بعد از خوابش، #توبه میکنه❗️ ما به چشم یه آدم بد به او نگاه میکردیم ولی نمیدونستیم درِ #توبه همیشه بازه. در عین ناباوری نامه #آزادیش رو خوندن! بعد از #آزادیش گفت: میخام برم سوریه. خانواده ش #راضی نمیشدن. دست به دامن بقیه میشد تا #رضایت خانواده ش رو بگیرن. چهار دوره رفت و فرمانده گردان شد، اونقدر #دلاور بود که میگفت: #شهید و #زخمی، دست داعش نمیفته. خلاف کار بود توبه کرد رفت جبهه به مکانی رسید که الان غبطه شو میخوریم. #شهیدصادق_محمدزاده #حر_فاطمیون مزار مطهر: گلزارشهداےشیراز @jhyasuj
خواب زیبای محمدمهدی خیزاب #فرزند_شهید 💠دردو دل فرزند شهید با #عکس حضرت آقا خامنه ای 🔸محمدمهدی میگفت: خواب #بابا را دیدم. به بابا گفتم: چرا #رفتی که من بابا نداشته باشم⁉️ بابا بهم گفت: #حضرت_آقا پدر همه بچه های شهیده😍 چون ببالت داره که برای حضرت علی(علیه السلام) است🔅(منظورش از ببالت ، ولایت را میگفت که نمیتوانست کلمه اش را تلفظ کنه)..... 🔹ویک عکس از #حضرت_آقا هست که ایشان گریه میکنند😭 محمد مهدی میگه هر موقع #آقا دلشون برای بچه های #شهید تنگ میشه💔 این شکلی گریه میکنه... 🔸محمد مهدی گاهی اوقات بااین #عکس دردو دل💗 میکنه. یکی از درد و دلهایی که خیلی برام #جالب بود این بود که: عکس حاج آقا شیرازی(منظورش آقای شیرازی، نماینده ولی فقیه در سپاه قدس می باشد) را کنار #حاج_قاسم دیده بعد به عکس آقا میگفت: ناراحت نباشد❌ به خاطر #ما آقای شیرازی رفتند پیش حاج قاسم💞 تا بهشون بگند که اونهایی که #باباهای مارا شهید🌷 کردند را دستگیر کنند 🔹تازه باباهای ما تو #بهشتند🌸 ولی شما گریه میکنید #چشماتو درد میاد وما ناراحت میشیم😔 چون #آقای_شیرازی دلداری به خودش داده ایشون بازبان بچه گانه به حضرت آقا دلداری💖 میدهد که خیلی جالب بود. #شهید_مسلم_خیزاب اولین شهیدمدافع حرم لشکر۱۴امام حسین(علیه السلام) 🌹🍃🌹🍃 @jhyasuj
🌷 💠 شهادت عباس ⚜روستایی که تا یک هفته پیش تا مرز رفته بود با همت، و رشادت های عباس و چند نفر از دوستان اینطور نشد🚫 و ما یک هفته زیر آتش سنگین و حملات دشمن💥 کردیم.  ⚜وقتی روز آخر سقوط کرد و ما مجبور به ترک روستا شدیم به ما گفته شد که باید روستای پشتی را تا دشمن نتونه از این جلوتر بیاد📛. یکی از بچه هامون زخمی شده بود و قرار شد ما اون رو به بهداری🚑 برسونیم. ⚜منم به گفتم بیا همراه ما بریم و این دوستمون رو برسونیم بهداری ولی عباس قبول نکرد❌. قرار شد عباس با تیپ بروند سمت منطقه جدید. دوباره بهش گفتم: عباس اینجا دیگه کاری نیست و بقیه هستند، بیا .⚡️ولی بازم عباس قبول نکرد.  ⚜سر یک سه راهی╣ از هم جدا می شد. ما می خواستیم بریم به راست➡️ و سمت بهداری ولی عباس و بقیه به سمت چپ⬅️. ما بود، لبخند روی لبش😄 بود و داشت به من نگاه می کرد که از هم جدا شدیم💕.  ⚜تقریبا دو ساعت⌚️ بعدش به ما خبر رسید که عباس به رسیده و نمیشه جنازه عباس رو برگردوند عقب😔. شب اون منطقه خیلی ناامن بود و اصلا امکانش نبود که بشه رو عقب آورد.عباس پیکرش تنها افتاده بود.  ⚜ما صبر کردیم و تقریبا ساعت 11 یا 12 جمعه بود که رفتیم به منطقه . به ما گفته بودند که اونجا به دوتا ماشین🚙 اصابت کرده و شما باید احتمالا پیکر عباس رو کنار ماشین جلویی پیدا کنید.  ⚜ما تا نزدیکی های دشمن رفتیم ولی ماشینی پیدا نکردیم😔. بعد خبر دار شدیم که اون ماشینی که ازش گذشتیم🚕 همون ماشینی بوده که پیکر عباس⚰ کنارش قرار داشته.  ⚜داشتیم برمی گشتیم، یه مسجد 🕌حوالی اون منطقه بود و ما که از کنار این مسجد رد شدیم،  یکی از دوستان گفت: به حق همین مسجد ان شاالله که پیکر عباس رو می کنیم. آخه ما سر پیدا نشدن پیکر یکی دیگه از دوستان خیلی زجر کشیدیم و طاقت نداشتیم که دیگه پیکر عباس هم برنگرده😭.  ⚜وقتی دوباره رسیدیم به ماشین‌ها، من بین ، یک جسد سوخته دیدم که هرچه نزدیک تر می شدیم بیشتر شمایل عباس در آن دیده می‌شد😭. چون عباس قد بلند و هیکل رشیدی👤 داشت و وقتی رسیدیم بدون دیدن چهره اش و بدون هیچ تردید تشخیص دادم که این است ⚜چون دوتا انگشترهای عباس💍 را در دستش دیدم. فهمیدم که خود عباس است. یکی از این انگشترها رو یکی از بچه های بهش یادگاری داده بود و به عباس گفته بود که من و وقتی که این انگشتر رو دیدی یاد من کن،⚡️ ولی عباس از همه جلو زد🕊. ولی کجا بودی ببینی که الآن عباس خودش شده و تو باید یادش کنی🌷.  🌹🍃🌹🍃 @jhyasuj
1_77499429.mp3
3.99M
🎤 با نوای: حاج صادق ✬سبک بالان خرامیدند و 💢مرا نامیدند و رفتند😔 ✬تو بالا رفته ای در زمینم 💢برادر روسیاهم شرمگینم😔 ✬مرا اسب سفیدی بود روزی🕊 💢 را امیدی بود روزی 🌹🍃🌹🍃 @jhyasuj
⭕️ از تغذیه کن همراه ده پانزده نفر از بچه ها ناهار می خوردیم که علی آقا رو به برادرش کرد و گفت : « محمود، شاید دیگر ما همدیگر را نبینیم. بگذار به تو بکنم، سعی کن به درجه ای برسی که خوردن یکی دو لقمه نان کفایتت بکند. بقیه را از تغذیه کن. » . اونقدر با اسم بی بی انس گرفته بود که اگه توی بهترین لحظه‌های زندگیش از (س) میگفتی شروع می‌کرد به اشک ریختن. یه روز رفتم تو اتاقش دیدم واسه خودش مجلس گرفته از حضرت زهرا (س) میخوند و گریه می‌کرد. . سالروز آسمانی شدن یکی از سرداران بزرگ ما،عارف جبهه ها،«علی آقا ماهانی»و همچنین برادر بزرگوارشان «شهید محمود ماهانی..» علی ماهانی سمت: جانشین مسئول مخابرات لشکر ۴۱ ثارالله تاریخ شهادت:۸ مرداد ۱۳۶۲ محل شهادت: دشت مهران نام عملیات : والفجر ۳ پیکر این سردار عزیز پس از ۱۵ سال به کرمان بازگشت. . 🌷 Eitaa.ir/jhyasuj
🔰مشت های گره شده مهدی 🔸هر بار سوریه را نشان میدادند می دیدم که #مشت_هایش گره می شد و وقتی هم که می رفت میدانستم که در دل جنگ💥 هست ولی هیچ وقت از وی #نمی_پرسیدم چرا که می دانستم جوابی دریافت نمی کنم❌ 🔹مهدی بسیار به مسائل #حفاظتی دقت داشت برای همین اطلاعاتی در مورد کارش به ما نمی داد🚫 حتی زمانی که #محرم_ترک اولین شهید مدافع حرم🌷 را آوردند به ما گفت یکی از دوستانم در غرب کشور #شهید شده و میروم به استقبال وی حتی به ما نگفت که این شهید در #سوریه بوده است. 🔸مهدی یکبار تصادف⚡️ کرده بود و ردی بر روی #پایش مانده بود میگفت "مادر اینا نشونه هست، اگر یک روز #سر نداشتم از این شناساییم کنید" #شهید_مهدی_عزیزی 🌹🍃🌹🍃 Eitaa.ir/jhyasuj
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
  🔰در عملیات نصر 7 شد. بعضی ها می گفتن دیدیم که او مجروح💔 شده بود. بعضی ها می گفتند که جلوتر از بقیه شد. ولی هیچ چیز مشخص نبود❌ نه شهادت، نه اسارت، فقط همین را گفتند که شده است. و این هجران سیزده سال طول کشید. 🔰این رزمنده با اخلاص💖 در جوار حرم (عج)، جناب احمد بن اسحاق، در شهرستان سرپل ذهاب به خاک سپرده شد⚰ اما آنچه در این میان تکان دهنده بود است که امام جمعه ی سرپل ذهاب می بیند. 🔰او درخواب می بیند که: (عج) کنار مرقد احمد بن اسحاق در حال آب و جاروی یک قبر🌷 است. و می بیند که مقام معظم جلو می روند و می خواهند که جارو را از دست آقا بگیرند. امام زمان (عج) می گویند نه✘ این یکی را خودم جارو می زنم، امشب عزیزی دارم. 🔰امام جمعه منتظر می مانند تا ببینند این مهمان که برای عزیز است چه کسی است⁉️ و بعد خبر تشییع پیکر را می شنوند که در همان جا به خاک سپرده می شود. وقتی می بیند که این شهید دقیقا در همان مکانی که خواب دیده است دفن می شود، فریاد بر می آورد و با گریه😭 خود را تعریف می کند. 📚کتاب وصال، صفحه 131 الی 13 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
#برکت_در_کارها 🔸مسئولیت سنگینی گرفته بودم. یک روز #شهید تهرانی مقدم🌷 پیش من آمد و گفت دوست داری #کارت خوب پیش برود⁉️ گفتم: بله. 🔹گفت: به تمام نیروهای تحت امرت بگو بگویند "خدایا ما این کار را #برای_تو انجام می دهیم اگر ثواب دارد آن را تقدیم #حضرت_زهرا (سلام الله علیها) می کنیم" 🔸بعد از آن به صورت عجیبی کارهای ما درست می شد👌 بیایید #نیت کنیم بگوییم: خدایا ما کار خوبی نداریم😔 همین اندک کارهای خوبمان را هم تقدیم #حضرت_زهرا (سلام الله علیها) می کنیم. ان شاء الله کارهای ما هم وسط کارهای خیر ائمه قرار می گیرد✅ و اجر و قرب و #برکت پیدا می کند. #شهید_حسن_تهرانی_مقدم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ‌ قهرمان ملی ما و ؟! ‌ بهترین  در دنیا راوی: سرهنگ پاسدار حسن باخرد ‌ ، سال ۱۳۲۸ در شهرستان بجنورد از استان خراسان متولد شد. و در تاریخ 4 مهرماه سال ۱۳۵۹ در پی وقوع انفجار خمپاره و اصابت ترکش، در سن 31 سالگی به درجه رفیع  نائل آمد و  گشت. ‌ شهید محمدعلی صفا در خارج از ایران دوره های تکمیلی کماندویی از قبیل S.P.S، شکار تانک، چتربازی، دوره های تخصصی تارزان کورس ژاپن، دوره های رزمی جودو، کونگ فو و جنگ در خشکی، دریا و هوا، به طول کشید و شهید صفا در تمام این دوره ها ممتاز بود. تلاش های او موجب شد عنوان و مدرک متخصص شکار تانک را از پایگاه کماندویی رویال مارین دریافت کند و تندیس بهترین کماندوی جهان رو دریافت کند. ‌ ‌ شادی روح   + وعجل فرجهم ‌ ‌