eitaa logo
شهید جهاد مغنیه
90 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
890 ویدیو
15 فایل
آقازاده های مقاومت رابشناسیم☺ به واجبی بپردازیم که فراموشش کردیم.💐🌸🏵 نشر مطالب با ✨سه صلوات براے ظهـور آقا✨ به هر نحوے مجـ☺ـاز است. @ansarion 👈 ڪانال دیگر ما ارتباط باخادم کانال jihadmughnieh
مشاهده در ایتا
دانلود
😳 این اولین باره که جهاد میاد و رسما اعلام میکنه پسر کیه😎💪 اصلا باید بخونید تا ببینید دیدگاهش دراین سن چقدررر بلند بوده🙂 آن وقت ما...چه میکنیم؟😔 @jihadmughnieh
پیمان علنی ورسمی جهادبا سیدحسن نصرالله🙂😎 ما با توخواهیم ماند...(: @jihadmughnieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدامیگه:دونفر باش😳🤔 یعنی چی؟؟😕 #استادپناهیان 👌 @jihadmughnieh
قرار عاشقی الان وقتشه... خدایا بلاهامون خیلی بزرگ‌شده😞💔👇
خواهران برادران عزیز: ✅ما یک مسابقه گذاشتیم که تا فردا شب آخرین مهلتشه حالا مسابقمون چیه؟؟‌؟🤔 اینکه هرکس هرخاطره ای از امربه معروف و نهی ازمنکر (عمل خاصی مدنظرنیست) داره برای ما بفرسته و ما رای گیری میکنیم ویا از طریق قرعه کشی به فرد برنده هدیه ی ناقابلی خواهیم داد☺️. ❌اما باید حداقل شرکت کنندگان به ده نفر برسند.همونطور که میبینید فقط شش نفرخاطرشونو فرستادن☹️اما ما مطمئنیم حداقل یکبار این کار قشنگ رو انجام دادین☺️پس برای ما بفرستید و کار خیر رو شورونشاط بدین❤️ هدف اصلی از اجرای این مسابقه اینه که 1⃣ اینکار پرورش و رشد پیداکنه 2⃣خودمون بیشتر مهارت پیداکنیم 3⃣یکم جرئتمون برای انجام این کارقشنگ بره بالاتر. 🛑فقط تافردا شب آخرین مهلت✋ @jihadmughnieh
شهید جهاد مغنیه
❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛💛 ❤️ #کتابخونی_در_قرنطینه #تنها_میان_داعش #قسمت_سیو_چهارم زنعمو شانه هایم را در
اما امشب حتی قسمت نبودبا خاطره عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. در تاریکی و گرمایی که خانه را به‌دلگیری قبر کرده بود،گوشمان به غر ش خمپاره ها بود و چشممان هر لحظه منتظر نور انفجار که اذان صبح در آسمان شهرپیچید. دیگر داعشیها مطمئن شده بودند امشب هم خواب را حراممان کرده اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه هایشان خزیدند. با فروکش کردن حملات، حلیه بالخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خوابشان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمیبرد. پشت پنجره های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بیآبی مرده بودند، نگاه میکردم و حسرت حضور حیدر در همین خانه را میخوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سر انگشتانش میچکید. دستش را با چفیه ای بسته بود، اما خونش میرفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه میزد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمیخواست کسی او را با اینوضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود. از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر لب پرسید: 《همه سالمید؟》 پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که دلواپس حالش صدایم لرزید : 《پاشو عباس، خودم میبرمت درمانگاه.》 از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد : 《خوبم خواهرجون!》 شاید هم میدانست در درمانگاه دارویی پیدا نمیشود و نمیخواست دل من بلرزد که چفیه خونی زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید : 《یوسف بهتره؟》 در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد : 《❤️حاج قاسم❤️ نمیذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری داعشیها رو دست به سر میکنه تا هلیکوپترها بتونن بیان.》 سپس به سمتم چرخید وحرفی زد که دلم آتش گرفت :《دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!♡♡》 اشکی که تا روی گونه ام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم : 《میخوای بیدارش کنم؟》 سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد : 《اوضام خیلی خرابه!》 و از چشمان شکستهام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کردهام که بالبخندی دلربا دلداری ام داد : 《ان شاءالله محاصره میشکنه و حیدر برمیگرده!》 وخبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه ناله هایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است. @jihadmughnieh
یکی از اعضا از خودشون نه اما صحنه ی بسیار قشنگی که رو دیدند رو برامون فرستادند☺️ امر معروف دلنشین دخترخانوم کوچولو❤️👇 @jihadmughnieh
ی هفتم از تو تابستون با اون گرمای شدید و آفتاب داغ تو اتوبوس نشسته بودم... یه دختر کوچولوی ۸-۹ ساله هم به خاطر نبود جا دور از مامانش نشسته بود رو صندلی آخر اتوبوس... دختر کوچولو روسری اش رو خیلی زیبا با رعایت حجاب همراه چادر سرش کرده بود... حجابش واقعا قشنگ بود.... خانوم بدحجابی که پیش دختر کوچولو نشسته بود و خودش رو باد میزد با افسوس گفت: توی این گرما اینا چیه پوشیدی؟ از دست اجبار این مامان باباهای خشک مقدس…تو گرمت نمیشه بچه؟ دختر کوچولو گره ی روسری اش رو سفت تر کرد و محکم و با اقتدار گفت: چرا گرممه… ولی آتیش جهنم از تابستون امسال خیلی خیلی گرم تره … همون لحظه اتوبوس ایستاد و دختر کوچولو پیاده شد…
شهید جهاد مغنیه
#خاطره ی هفتم از #Mohamad_YG تو تابستون با اون گرمای شدید و آفتاب داغ تو اتوبوس نشسته بودم... یه د
اینجور دخترا که تو محله های بی حجاب بزرگ میشن حجاب سفت تر و مقتدرانه ای دارن خداقوتتتتت💪 هم به اونها هم به والدینشون💪 پسراشون چی؟ نگاه سربه زیر تری دارن؟😉 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادی از سردارمون شعرخوانی سردار☺️😊 شادی روح بلندش صلوات❤️ @jihadmughnieh
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🌙سخن نگاشت | معراج مؤمن 🔻 شب قدر معراج مؤمن است. کاری کنیم عروج کنیم 🌸 پيامک ويژه سحرهای ماه مبارک رمضان؛ هر روز در👇 @Khamenei_ir
😂 ترب می خواهی؟ 🤔 تعداد مجروحین بالا رفته بود فرمانده از میان گرد و غبار انفجار ها دوید طرفم و گفت : " سریع بی سیم بزن عقب . بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد! " 🚑 شستی گوشی رابی سیم را فشار دادم. به خاطر اینکه پیام لو نرود و عراقیها از خواسته مان سر در نیاورندپشت بی سیم باید با کد حرف می زدیم. گفتم :" حیدر حیدر رشید " چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید . بعد صدای کسی آمد : - رشید بگوشم. - رشید جان حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید! -هه هه دلبر قرمز دیگه چیه ؟🤨😅 -شما کی هستی ؟ پس رشید کجاست ؟🧐 - رشید چهار چرخش رفته هوا . من در خدمتم.☺️ -اخوی مگه برگه کد نداری؟😕 - برگه کد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می خوای؟😠 دیدم عجب گرفتاری شده ام ! از یک طرف باید با رمز حرف می زدم از طرف دیگر با یک آدم شوت طرف شده بودم . - رشید جان از همانها که چرخ دارند!😐 - چه می گویی ؟ درست حرف بزن ببینم چه می خواهی ؟ - بابا از همانها که سفیده.🙄🤦‍♂ - هه هه نکنه ترب می خوای. 😂 - بی مزه! بابا از همانها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره.🚨 - د ِ لا مصب زودتر بگو که آمبولانس می خوای!🚑 کارد می زدند خونم در نمی آمد.😡 هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بی سیم گفتم. ☆به نقل از کتاب رفاقت به سبک تانک نوشته داوود امیریان*‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ @jihadmughnieh
🖇 شهیدی که در خواب از حادثه منا خبر داد....❗️ روحانی کاروان با کلی پرس و جو من رو پیدا کرد و از من پرسید، شما حاج منصوری؟ گفتم بله.👤 بعد پرسید: شما پدر شهیدی و اسم پسرت عباسه؟؟ گفتم بله، یکی از دو شهیدم عباسه. روحانی کاروان گفت: حاج منصور من که شما رو نمیشناختم و نمی‌دونستم پدر شهید هستی🌹، شهید شما به خوابم اومد و گفت اسم من عباس فخارنیاست، برید پدر من رو تو کاروان خودتون پیدا کنید و بهش بگید چون قلبش مشکل داره امشب به مشعر و فردا به منا نرود، و از من خواست تا مراقب شما باشم.☝️ به روحانی کاروان گفتم، اینطوری که نمیشه. در جواب به من گفت: این چیزى بود که باید میامدم به شما می‌گفتم، شما هم مى‌توانید نایب بگیرید و خودتون از همین جا برگردید مکه به هتل‌تون.🏢 حاج منصور گفت: همین کار را انجام دادم و برای خودم و همسرم نایب گرفتم و برگشتیم هتل، و بعد از این که رخ داد، حکمت این اتفاق رو فهمیدم و به این که میگویند، شهدا زنده‌اند بیشتر اعتقاد پیدا کردم.😔 راوی 👈 پدر @Modafeaneharaam @jihadmughnieh
پيامبر خدا صلى الله عليه وآله: كسى كه در رمضان آمرزيده نشود، در كدام ماه آمرزيده مى شود؟ مَنْ لم يُغفَرْ لَهُ في شَهرِرمضانَ ففِي أيِّ شهرٍ يُغفَرُ لَهُ؟ ميزان الحكمه جلد4 صفحه 521 @jihadmughnieh
خواهران برادران عزیز: ✅ما یک مسابقه گذاشتیم که تا فردا شب آخرین مهلتشه حالا مسابقمون چیه؟؟‌؟🤔 اینکه هرکس هرخاطره ای از امربه معروف و نهی ازمنکر (عمل خاصی مدنظرنیست) داره برای ما بفرسته و ما رای گیری میکنیم ویا از طریق قرعه کشی به فرد برنده هدیه ی ناقابلی خواهیم داد☺️. ❌اما باید حداقل شرکت کنندگان به ده نفر برسند.همونطور که میبینید فقط هفت نفرخاطرشونو فرستادن☹️اما ما مطمئنیم حداقل یکبار این کار قشنگ رو انجام دادین☺️پس برای ما بفرستید و کار خیر رو شورونشاط بدین❤️ هدف اصلی از اجرای این مسابقه اینه که 1⃣ اینکار پرورش و رشد پیداکنه 2⃣خودمون بیشتر مهارت پیداکنیم 3⃣یکم جرئتمون برای انجام این کارقشنگ بره بالاتر. 🛑فقط تافردا شب آخرین مهلت✋ @jihadmughnieh
خدایا به اندازه ی تمام مخلوقاتت براو درودفرست😍❤️✨ ✨دعای عهد✨ @jihadmughnieh
👱 جوانیِ امام حسن(ع)وامام حسین(ع) باید به عنوان الگو ✅جلوی چشم جوانان باشد. دستمان پراست... @jihadmughnieh
دل چو بستم به خدا ؛ حَسبی‌الله و کَفىٰ ...
حدیث قدسی✨ توصیه ی محبوب😍 @jihadmughnieh
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🌙سخن نگاشت | برتر از هزار ماه 🔻 ليْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ 🌸 پيامک ويژه سحرهای ماه مبارک رمضان؛ هر روز در👇 @Khamenei_ir
چیزی که تو شب قدر مینویسن چیزیه که توی سال گذشته کسب کردی امسال... چی کسب کردی که برات بنویسن شهید؟...😔💔 التماس دعا رفقا💔 @jihadmughnieh
امشب چون شب قدره🌙⭐️ پستهارو قبل اذان میذاریم🌝
درب های بلا را با....ببندید☺️👌 @jihadmughnueh
💚سخنی باامام زمان(عج)☺️💚 @jihadmughnieh
15.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 چی میشه که خدا بعضیا رو میخره... براشون می نویسه؛ فلانی .... @ostad_shojae @jihadmughnieh
شهید جهاد مغنیه
#کتابخونی_در_قرنطینه #تنها_میان_داعش #قسمت_سیو_پنجم اما امشب حتی قسمت نبودبا خاطره عشقم باشم که دا
❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛 💛 ❤️ میخواست از حال حیدر و داغ دلتنگی اش بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمیداد. با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک وپیشانی اش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بودکه برایم درددل کرد : 《نرجس دعا کن برامون اسلحه بیارن!》 نفس بلندی کشید تا سینه اش سبک شود و صدای گرفتهاش را به سختی شنیدم : 《دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچه ها شهید شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحه هایی که آمریکا واسه کرده ا میفرسته دست ما بود، نفس داعش رو میگرفتیم.》 سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد : 《انگار داریم با همه دنیا میجنگیم! فقط ❤️سیدعلی خامنه ای❤️و ❤️حاج قاسم❤️ پشت ما هستن!》 اماهمین پشتیبانی به قلبش قوت میداد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت. محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و باصدایی خسته خبر داد : 《سنجار با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها میکرد، آخر افتاد دست داعش!》 صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمیخواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش راجلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد. در میان انگشتانش نارنجکی جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد : 《تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمیذاریم دست داعش به شما برسه! اما اینواسه روزیه که دیگه ما نباشیم!》 دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمیکردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با آرامشی شیرین سوال کرد : 《بلدی باهاش کار کنی؟》 من هنوز نمیفهمیدم چه میگوید و اواضطرابم را حس میکرد که با گلوی خشکش نفس بلندی کشید و گفت :《نترس خواهرجون! این همیشه باید دم دستتون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای داعش به شهر باز شد...》 و از فکر نزدیک شدن داعش به ناموسش صورت رنگ پریدهاش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت :《هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش.》 با دست هایی که از تصور تعرض داعش میلرزید، نارنجک را از دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به دستم داد، مرد و زنده شد. این نارنجک قرار بود پس ازبرادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را یکجا میگرفتیم و عباس از همین درد در حال جان دادن بود که با نگاه شرمندهاش به پای چشمان وحشتزده ام افتاد : 《انشاءالله کار به اونجا نمیرسه...》 دیگر نفسش بالا نیامد تا حرفش را تمام کند، به سختی از جا بلند شد و باقامتی شکسته از پله های ایوان پایین رفت... @jihadmughnieh
کسی که خیلی وازته دل دوسش داری رو تصور کن😍😍😍☺️☺️❤️❤️❤️❤️ خب حالا تصور کن که اون فرد خیلی نارحته...😳☹️ کارش گیره... میاد بهت میگه: فلانی التماس دعا...خیلی کارم لنگه واسم دعاکن🙏🏻 اون یک کلمه گفت اما . . . . . تو چه حالی میشی؟ 😰دلشوره 😔ناراحتی حتی تو خلوت خودت گریه😭 براچی؟ برااینکه نمیتونی ناراحتیشو ببینی... کاری هم غیر دعا از دستت بر نمیاد... ✅حالا رفیق امام زمان(عج) گفتن . . . برامن خیلی دعا کن💔 . . . دعاکن هم فرج من بیاد هم مشکل تو حل بشه... امشب شب قدره✨ چجوری دعا میکنیم؟ اللهم عجل لولیک الفرج💘💔 دل شکسته...خریدنی تره... @jihadmughnieh