#یک_شب_کنار_سکینه(س) ✨
#داستان_واقعی 🌿
#صحبت_با_آقا_درتنهایی
وسط راه ایستادیم.
مامان_گوشی کو؟
من_نمدونم...توی گردنتون نیست؟
_نه...توکیف هم نیست...
به ناچار مامانم گفتن:
سرهمین عمود وایستا...توی خاکی...تا من برم...فکرکنم وقتی داشتیم از اون تجمع نوحه سرایی رد میشدیم خوردم زمین و گوشی ازکیف توی گردنم افتاد...😔همینجامنتظر باش...
قبول کردم از اون جاده ی شلوووغ و پر جمعیت اومدمبیرون و توی خاکی واستادم و جمعیت انبوه رو که همه بلااستثناء به سمت #حرم امام حسین میرفتند رو میدیدم...
مادرمهم چمدون رو داده بودن دست من و خودشون با سرعت هرچه تمام تر به عقب برگشتند...🏃🏿♀🏃🏾♀
خودم رو با دیدن جمعیت سرگرم کردم که کم کم شروع کردم به حرف زدن...
اونم با آقا امام زمان(عج)
_آقاجان شمااز اول سفر هوای مارو داشتین یک کاری کنید گوشی پیداشه و...
توی داستانهای مختلف خونده بودم که اهل بیت برای کسانی که خیلی دوستشون دارند یک فرصت خالی میزارن تا باهاشون حرف بزنند...
یک فرصتی که طرف باشه و خودشون...
منم با وجود اینکه تنها بودم اما حس غم نمیکردم و از این فرصت استفاده میکردم...💖
@jihadmughnieh
#ادامه_دارد...
شهید جهاد مغنیه🇮🇷
#یک_شب_کنار_سکینه(س) ✨ #داستان_واقعی 🌿 #صحبت_با_آقا_درتنهایی وسط راه ایستادیم. مامان_گوشی کو
#یک_شب_کنار_سکینه(س)
#حیا...🌿🙃
یاد زنداداشم وهمسایش افتادم که باما اومده بودن اما تقریبا ده تا عمود جلو تر بودن
باخودم گفتمکاش لااقل میتونستم خودم رو به اونها برسونم اما الان باید کنار این عمودمنتظر باشم...
جمعیت انبوه رو نگاه میکردم...افرادی که شوق رسیدن به #ارباب براشون خستگی نذاشته بود 😃
اما #حیای دخترانه ام نمیذاشت به چهره ی #آقایون نگاه کنم پس یک نگاه اجمالی داشتم اونم به کسایی که رد شده بودند وجلوتر از من بودند.
نمیدونم چند دقیقه گذشته بود...توی دلم یاد حضرت سکینه و رقیه افتادم و دلم شور برداشت...
آه دختر ارباب هم یک شب توی بیابون تنها بود😭
اما تنهایی او کجا وتنهایی من کجا...
به پشت سرم نگاه کردم و سعی کردم اون بیابون بزرگ رو بدون چراغ و جمعیت تصور کنم...عین کربلا...توی اون شب سرد که رقیه(س) گم شده بود...
خیلی دلم شکست💔
مخاطب بعدیم دو تا دسته گل ارباب بودند...سکینه(س)و رقیه
بهشون خیلی ارادت داشتم...😇
زمزمه کردم:
بله...الان میفهمم که چی کشیدید...اصلا مگه میشه آدم بیاد کربلا وسختی نکشه؟؟به ولله نمیشه...کرب و بلا یعنی گریه وبلا...
از وقتی شما اهل بیت اینجا سختی کشیدین...این معنی برای دوستانتون هم محقق شده💞
اینها آرومم میکرد...اما از غریبی اهل بیت اشک تو چشمام جمع شد...
پاهام کم کم خسته شد😪
ساعت نداشتم اما فکر میکردم که خیلی از رفتن مادرم گذشته ...حداقل نیم ساعت...
چمدون رو دنبال خودم کشیدم تا حداقل یک چیزی پیدا کنم که روش بشینم...
هول و اضطراب نذاشته بود که مادرم یکجای خوب برای نشستن من در نظر بگیرن...ناچار یک تیکه کارتن پیداکردم و روش نشستم و به چمدون تکیه دادم...
کم کم فکر و خیال سراغم اومد...
موبایل که احتمالش خیلی کمه پیداشه🤔
اما...
مامانم چی شدن؟
چرا انقدر دیر کردن؟
مگه چقدر راه بود؟
اگه گم شده باشن چی؟😱اگه اتفاقی افتاده باشه؟😰
تو دلم گفتم...
#ادامه_دارد...
@jihadmughnieh
#یک_شب_کنار_سکینه (س)
#غیرت_ایرانی 💪
بعد به همسرش اشاره کرد که گوشی رو از توی ساک دربیاره...اما هرکار کرد تماس وصل نشد...
یکم به چشمای خیسم نگاه کرد
_حالا چرا گریه میکنی؟نترس مطمئنا مامانت حالشون خوبه☺️
غرورمون گذاشتم کنار و بچه گانه شکایت کردم که☹️
_این...این پسرای عرب که رد میشن...به من میخندن...🙄
اینجا غیرتش گل کرد
_غلططططط کردن بخندنننن😡😡😡
بعدچرخید کنارم واستادومحکم گفت:
من همینجاکنارت میمونم تا مامانت بیاد...
خانم و دخترش هاج و واج نگاش میکردن اما دلشون نمیومد چیزی بگن...
ته دلم خنک شد و باعث شدخندم بگیره گفتم
نه😁😄 شما خانوادتون منتظرن...عقب میمونید بعدهم...معلوم نیست کی مامان من برگردند...😊
_مهم نیست وای میستم تا بیاد...😠
_نه حاج آقا ممنونم لطف دارید اما شما برید...منم توکل بخدا
_باشه...پس قول بده گریه نکنی...گریه نکن🙄
خندمگرفت😂😂
_باشه چشم شما برین راحت باشید...
اونا رفتن... و من به مسیر رفتنشون خیره شدم.
نفس عمیقی کشیدم...
نه اینجوری نمیشه...
نه اینجایی که واستادم جای خوبیه،
نه گوشی آنتن میده...
نه کسی هست که بتونم باگوشیش زنگ بزنم...
اما از طرفی میگفتم اگه من رد بشم و مامانم از راه برسن چی؟؟؟؟؟
توی همین افکار بودم که تصمیم گرفتم خیلی سریع برم مسافرخونه ی اونطرف جاده و ببینم چیکار میتونم بکنم...
تا رسیدم اونطرف از خانم ایرانی پرسیدم:صاحب این مسافر خونه کجاست؟
_نمیدونم...اما دخترش اون دختر کوچولئیه که داره جارو میکنه...
تشکر کردم رفتم پیش دختر و گفتم...
@jihadmughnieh
#ادامه_دارد...
شهید جهاد مغنیه🇮🇷
#یک_شب_کنار_سکینه (س) #عجله_ممنوع ✋ تشکر کردم رفتم پیش دختر و گفتم السلام علیک...اَینَ صاحِبِ هذا
#یک_شب_کنار_سکینه (س)
سرم رو انداختم پایین...
اون آقا براش توضیح داد که من یک مشکلی دارم
به منم گفت:هذا مترجم...☺️👌
تو دلم گفتم
یاااخدا این مترجمههههه؟
خب من چجوری حرف بزنممممم؟خجالت میکشم😭😩
ولی ناچار بودم..چون اون پسر به چشمام خیره شده بود و منتظر بود...👀
تندتند شروع کردم به حرف زدن و تماممدت چشمم به زمین بود
_ببین...گوشی مامانم تو چندتا عمود قبل افتاده...مامانم رفتن برش دارن...من...
تمام ماجرا رو تعریف کردم...
حرفم که تموم شداون آقا ازمترجم پرسید
_مالمشکل؟
_الهاتف...(یک گوشی)
واااای ینی تمام سخنرانی من رو توی یک کلمه خلاصه کرد😐😐
یک گوشی آورد و چون گوشیش خط عراق داشت راحت تونست تماس بگیره...🤙🏻
ولی هرچقدر بوق خورد جواب نیومد...
_ممنون...من میرم شاید مامانم رد بشن منو نبینن نگران شن...خداحافظ✋🏻
رفتم سر جام دوباره...تا ایستادم یک آقا دوون دوون اومد سراغم...
_شما همونی ک مامانش گوشیشو گمکرده؟😶
_بله😲😮
_مامانتون منتظرتونه
بدو بدو پشت سرش راه افتادم...🏃🏾♀🏃
#ادامه_دارد...
@jihadmughnieh
محبت مثل 👈🏻آب👉🏻 نیاز است...نیازی که نه قدیمی میشود نه تکراری...
راه های ابراز محبت به خانواده💕💖
1⃣داشتن صداقت:
✅امیرالمونین علی(ع)میفرمایند
صداقت اثبات محبت است و دوستی دیگران را به دنبال می آورد...
2⃣تواضع
✅اشاره به اینکه پیامبر(ص)محبت کودکان را با اول سلام کردن به آنها جلب میکردند.
3⃣حســـن ظـن:
اگر یڪ نفر را حقیقتا دوست داشته باشیم تمام سعیمان را میکنیم که ازهمـه کارهای او برداشـت مثبت داشـته باشیـم.👇
⚜اگر بر من نبـــودش هیچ میلی...
⚜چرا ظـرف مرا بشکست لیلی؟؟
#ادامـــه_دارد
@jihadmughnieh
#غیرت 👊🏻
#قسمت_اول
از همین اول بگم علاقه ای به نرم افزارهای خارجی که خودتو توش به نمایش بزاری نداشتم...
معتقد بودم که اینجوری چیزا باعث میشه آدم بیش از حد توی مادیات و به نمایش گذاشتن ظواهرفروبره...
مخصوصا نرم افزارهایی که ماشاءالله معمولا اعضاش غیرت و حیا رو خورده بودن یک آبم روش...
امامتاسفانه سجاد داشت...سجاد برادرمه و دوسال بزرگتر...یعنی تقریبا هیفده... هرچی بالحنهای مختلف بهش میگم این دخترایی که یک پر شال میزارن رو سرشون و شلوار ساق نود میپوشنو دنبال نکن گوشش بدهکار نیست...
جوابم رو هم همیشه اینجوری میده که اونا خودشون اینجوری میخوان...وقتی حرامه که نگاهت حرام باشه نه وقتی اونا خودشون اینجور صفحات رو درست میکنن تا نگاشون کنیم...😕
گفتم نرم افزار خارجی دوست ندارم اما فقط یکیشو داشتم.اونم برای اینکه برای تماس تصویری لازم بود...مخصوصا تو این ایام که نمیتونستیم همرو ببینیم...
دیروز با سجاد بحثم شده بود...کنارم نشسته بود و هی این عکسا رو لایک میکرد...شاید پسرا باور نکنن...من دخترم اما باورکنید ماهم #غیرت داریم...چیزی که خیلیا اسمشو میزارن حسادت...اما حسادت تعریفش یک چیزدیگس...
دخترایاد ندارن عین پسراصداشونو کلفت کنن داد بزنن که های و هوی سرتو بنداز پایین ...چشاتو ببند...😡
دخترا مدلشون اینجوری نیست...وقتی این صحنه هارو از داداششون میبینن قهرمیکن، اخم میکنن،محل نمیدن...البته دخترایی که هنوز به مرحله ی بیتوجهی نرسیده باشن...
این مرحله چیزیه که حتی وقتی داداشت رو با دختر غریبه ببینی محل ندی و برات مهم نباشه...چیزی که متاسفانه خیلی جاهادیدم...
منم چون هنوز اینجوری نشدم به این حالت😡پوفی کردمو از کنارش بلند شدم .
وقتی دوباره نگاش کردم دیدم یک نیشخند زده و زیرچشمی نگام میکنه و به کارش ادامه میده...😏
البته این ماجرا به همین موردختم نمیشه و وقتهایی که بازنداییم شوخی میکنه رو هم شامل میشه...
پ.ن:
اللــــهمـ عجــل لولیک الفرج🌿
سلامتــے همه دختراے باغیرتموݩ صلواتـــــ😍
#ادامـــه_دارد
@jihadmughnieh
#غیرت 👊🏻
#قسمت_دوم
نمونش یبار توی مهمونی فامیلی زنداییم سبزیهاشوآورده بود تا درحالیکه گل میگن و گل میشنون😒پاک کنن.
من هم توی همون جمع بودم اما سجادرفت چفت زنداییم نشست...زندایی جوان ماهم از خداخواسته به بهانه ی پاک کردن سبزی شروع کرد به شوخی و خنده...😂😅
خنده اونا هماناو خشم وافسوس من...
یه ربع زیرچشمی نگاشون کردم بعد ازجام بلند شدم رفتم بینشون واستادم...
درحالیکه لبخندمیزدم☺️سجادو با پام هل دادم و گفتم برو اونور تر میخوام بشینم.
_وا اینهمه جا خب برو اونور بشین!!!
_نه اینجا بهتره...
_چه بهتری ای داره؟
_چقدسوال میپرسی برو اونور دیگه😒
زنداییم یکم متفکرانه نگام کرد و خودشو یکم کنار کشید...حقاکه یه سانت با داداش ما فاصله داشت ولی من از فرصت استفاده کردم خودمو تو همون یک سانت جا کردم...
راستشو بخواین آدم میترسه...اینجورچیزاپسر سر به راهوخجالتیو از راه به در میکنه... چی برسه به تک داداش من که یکسره برا کارش یا مدرسه بادوستهاش یا...تو خیابون و کوچه هاست...
یبار مدرسه برامون اردو گذاشته بود.
فردا از اردو برگشتیم و باید اولیاء صبح زودمیومدن دنبالمون...فکرکردم بابا یا مامانم میاد اما تا از پنجره دیدم سجاد داره از در وارد میشه سریع لباسمو پوشیدم و وسایلمو برداشتمو رفتم دم درسالن...بایدمیرفت دفتر و به معاون اطلاع میداد...من دم کلاس بودم که زهرا از کلاس اومد بیرون تا اومد بیرون هلش دادم توکلاس گفتم
-نهههههههه
وحشت زده نگام کرد
- چیشده؟😦
-هیچی...خیلی بی دقتی...اگه الان یک مرد تو مدرسه باشه میخوای چیکار کنی؟
یکم نگام کرد
-باشه😥
رفت توچادرشوسرش کرد و بعدرفت بیرون
سجاد اومد بیرون...سریع در کلاسو بستم رفتم گفتم
-بریم داداش من اومدم...
-اوه چه آماده هنوز میخواستم صدات کنم
-ما اینیم دیگه😉
#ادامـــه_دارد
اللهم عجل لولیک الفرج🌿✨
@jihadmughnieh
#غیرت 👊🏻
#قسمت_اول
از همین اول بگم علاقه ای به نرم افزارهای خارجی که خودتو توش به نمایش بزاری نداشتم...
معتقد بودم که اینجوری چیزا باعث میشه آدم بیش از حد توی مادیات و به نمایش گذاشتن ظواهرفروبره...
مخصوصا نرم افزارهایی که ماشاءالله معمولا اعضاش غیرت و حیا رو خورده بودن یک آبم روش...
امامتاسفانه سجاد داشت...سجاد برادرمه و دوسال بزرگتر...یعنی تقریبا هیفده... هرچی بالحنهای مختلف بهش میگم این دخترایی که یک پر شال میزارن رو سرشون و شلوار ساق نود میپوشنو دنبال نکن گوشش بدهکار نیست...
جوابم رو هم همیشه اینجوری میده که اونا خودشون اینجوری میخوان...وقتی حرامه که نگاهت حرام باشه نه وقتی اونا خودشون اینجور صفحات رو درست میکنن تا نگاشون کنیم...😕
گفتم نرم افزار خارجی دوست ندارم اما فقط یکیشو داشتم.اونم برای اینکه برای تماس تصویری لازم بود...مخصوصا تو این ایام که نمیتونستیم همرو ببینیم...
دیروز با سجاد بحثم شده بود...کنارم نشسته بود و هی این عکسا رو لایک میکرد...شاید پسرا باور نکنن...من دخترم اما باورکنید ماهم #غیرت داریم...چیزی که خیلیا اسمشو میزارن حسادت...اما حسادت تعریفش یک چیزدیگس...
دخترایاد ندارن عین پسراصداشونو کلفت کنن داد بزنن که های و هوی سرتو بنداز پایین ...چشاتو ببند...😡
دخترا مدلشون اینجوری نیست...وقتی این صحنه هارو از داداششون میبینن قهرمیکن، اخم میکنن،محل نمیدن...البته دخترایی که هنوز به مرحله ی بیتوجهی نرسیده باشن...
این مرحله چیزیه که حتی وقتی داداشت رو با دختر غریبه ببینی محل ندی و برات مهم نباشه...چیزی که متاسفانه خیلی جاهادیدم...
منم چون هنوز اینجوری نشدم به این حالت😡پوفی کردمو از کنارش بلند شدم .
وقتی دوباره نگاش کردم دیدم یک نیشخند زده و زیرچشمی نگام میکنه و به کارش ادامه میده...😏
البته این ماجرا به همین موردختم نمیشه و وقتهایی که بازنداییم شوخی میکنه رو هم شامل میشه...
پ.ن:
اللــــهمـ عجــل لولیک الفرج🌿
سلامتــے همه دختراے باغیرتموݩ صلواتـــــ😍
#ادامـــه_دارد
@jihadmughnieh
#غیرت 👊🏻
#قسمت_دوم
نمونش یبار توی مهمونی فامیلی زنداییم سبزیهاشوآورده بود تا درحالیکه گل میگن و گل میشنون😒پاک کنن.
من هم توی همون جمع بودم اما سجادرفت چفت زنداییم نشست...زندایی جوان ماهم از خداخواسته به بهانه ی پاک کردن سبزی شروع کرد به شوخی و خنده...😂😅
خنده اونا هماناو خشم وافسوس من...
یه ربع زیرچشمی نگاشون کردم بعد ازجام بلند شدم رفتم بینشون واستادم...
درحالیکه لبخندمیزدم☺️سجادو با پام هل دادم و گفتم برو اونور تر میخوام بشینم.
_وا اینهمه جا خب برو اونور بشین!!!
_نه اینجا بهتره...
_چه بهتری ای داره؟
_چقدسوال میپرسی برو اونور دیگه😒
زنداییم یکم متفکرانه نگام کرد و خودشو یکم کنار کشید...حقاکه یه سانت با داداش ما فاصله داشت ولی من از فرصت استفاده کردم خودمو تو همون یک سانت جا کردم...
راستشو بخواین آدم میترسه...اینجورچیزاپسر سر به راهوخجالتیو از راه به در میکنه... چی برسه به تک داداش من که یکسره برا کارش یا مدرسه بادوستهاش یا...تو خیابون و کوچه هاست...
یبار مدرسه برامون اردو گذاشته بود.
فردا از اردو برگشتیم و باید اولیاء صبح زودمیومدن دنبالمون...فکرکردم بابا یا مامانم میاد اما تا از پنجره دیدم سجاد داره از در وارد میشه سریع لباسمو پوشیدم و وسایلمو برداشتمو رفتم دم درسالن...بایدمیرفت دفتر و به معاون اطلاع میداد...من دم کلاس بودم که زهرا از کلاس اومد بیرون تا اومد بیرون هلش دادم توکلاس گفتم
-نهههههههه
وحشت زده نگام کرد
- چیشده؟😦
-هیچی...خیلی بی دقتی...اگه الان یک مرد تو مدرسه باشه میخوای چیکار کنی؟
یکم نگام کرد
-باشه😥
رفت توچادرشوسرش کرد و بعدرفت بیرون
سجاد اومد بیرون...سریع در کلاسو بستم رفتم گفتم
-بریم داداش من اومدم...
-اوه چه آماده هنوز میخواستم صدات کنم
-ما اینیم دیگه😉
#ادامـــه_دارد
اللهم عجل لولیک الفرج🌿✨
@jihadmughnieh
#واجب_فراموش_شده
اشتباهافکرمیکنیمکه امربهمعروفونهیازمنکرباید #همونجا اثربزاره...اینغلطه امربه معروف و نهی از منکر حدود ۳۱ اثر داره😳 که در طی پستهای مختلف بهش میپردازیم😉🙂
از جمله:
۱-بعضیجاهادرلحظه اثرمیزاره اون حرف یا اون رفتارمون😯البته خیلی به ندرت ولی هستهمچینمواردیهم...👌
۲-بعضی جاها انجام #واجب_فراموش_شده چه قلبی چه زبانی چه عملی باعث کمتر شدن #شدت گناه میشه!!
مثلا شاید بالطافت ومحبت تذکر ☺️به یک نفر که فیلم مستهجن میبینه بجای هرروز دیدن هر دوروز یکبار ببینه...
✅این خودش پیشرفت و اثره👌
۳-بعضی جاها باعث به تعویق افتادن گناه میشه...مثلا طرف همین الان میخواد بره کافه و بارفقای ناباب بگرده شاید با تذکر دو روز عقب بندازتش...
✅اینم پیشرفته👌
👇
چه بسا با به تعویق افتادن یک گناه برای گناهکار فرصت پیش بیاد و باخودش فکر کنه و همین فکر او رو از گناه منصرف کنه
و...
#ادامـــه_دارد
@jihadmughnieh
شهید جهاد مغنیه🇮🇷
#واجب_فراموش_شده اشتباهافکرمیکنیمکه امربهمعروفونهیازمنکرباید #همونجا اثربزاره...اینغلطه امرب
✅لذت گناه را درکام گناهکار تلخ میکند.😖
✅خیالمان راحت است که وظیفه مان را انجام داده ایم.😌👌
✅ #واجب_فراموش_شده برخلاف هوای نفس و ترس😰هست و باعث میشود قوی بشویم وتقوایمان زیاد شود.
✅ #واجب_فراموش_شده ثواب بسیار زیادی دارد.
🌹🌹🌹🌹
🌷🌷🌷🌷
آیت الله جاودان:ثواب اینکارانقدر زیاد است که یک سالک الی الله مسیر۱۵ ساله را در۵ سال طی میکند.
و من الله توفیق...
#ادامـــه_دارد
@jihadmughnieh
استاد بزرگوار شهید مطهری در بیان انواع تقوا اون رو به دودسته تقسیم میکنند:
1⃣تقوای ضعف
🆚
2⃣تقوای شدت
⁉️تقوای ضعف چی هست دقیقا؟
🔰تقوای ضعف به این معنی است که وسایل و امکانات لازم رو از فرد بگیریم تا توان گناه نداشته باشد...
❎مثلا امکان صحبت کردن رو از او بگیریم تا توان حرف زدن و گناهان زبانی را نداشته باشد،همانطور که در بعضی مقدسها میبینیم که در شرح حالشان نوشته شده در دهان خود سنگ ریزه میگذاشتند تا حرف لغو(بیهوده)نزنند...
😣😮
✅شهید مطهری میفرمایند:
تقوا عامل و نیرویی دورنی هست که باعث دوری از گناه میشود اما در این حالت عامل درونی درکارنیست بلکه اختیار از انسان گرفته میشود،درست است که گناهی صورت نمیگیرد اما روح انسان و تقوا در وجود او تقویت نمیشود...
#ادامـــه_دارد
🆔 @jihadmughnieh