👈 طرح صیانت باید صیانت از فضای مجازی باشه
نه صیانت از کم کاری و خیانت و دزدی و فساد مسئولان
👆👆
این را باید حواسمون بهش باشه
⭕️ اولین ماهوارهبر سوخت جامد با موفقیت پرتاب شد، فرمانده هوافضای سپاه:این فناوری فقط در ۴ کشور جهان وجود دارد. ایران به قدری در مساله هوافضا و ماهواره پیشرفت کرده که با ترور، تهدید و تحریم از بین رفتنی نخواهد بود.
#سرباز_وطن
👤 زندگی یعنی وطن
°`🌿-🕊
『 @jihadmughniyeh_ir 』
فایل اول جنگ روسیه واوکراین .mp3
10.02M
#فایل_اول|تحلیلی بر دکترین سیاسی نظام #روسیه و آمریکا و اروپا بر ریل #اوکراین
سخنران: استاد شهریاری
#قرارگاه_روشنگری و #جهاد_تبیین استان خوزستان
°`🌿-🕊
『 @jihadmughniyeh_ir 』
فایل دوم جنگ روسیه واوکراین.mp3
11.42M
#فایل_دوم|تحلیلی بر دکترین سیاسی نظام #روسیه و آمریکا و اروپا بر ریل #اوکراین
سخنران: استاد شهریاری
#قرارگاه_روشنگری و #جهاد_تبیین استان خوزستان
°`🌿-🕊
『 @jihadmughniyeh_ir 』
فایل سوم جنگ روسیه واوکراین .mp3
10.94M
#فایل_سوم|تحلیلی بر دکترین سیاسی نظام #روسیه و آمریکا و اروپا بر ریل #اوکراین
سخنران: استاد شهریاری
#قرارگاه_روشنگری و #جهاد_تبیین استان خوزستان
°`🌿-🕊
『 @jihadmughniyeh_ir 』
فایل چهارم جنگ روسیه واوکراین .mp3
6.24M
#فایل_چهارم|تحلیلی بر دکترین سیاسی نظام #روسیه و آمریکا و اروپا بر ریل #اوکراین
سخنران: استاد شهریاری
#قرارگاه_روشنگری و #جهاد_تبیین استان خوزستان
°`🌿-🕊
『 @jihadmughniyeh_ir 』
#ختم_قرآن
#پنجشنبه_ها به یاد شهدا
ثواب این ختم قرآن را به #شهید_ادواردو_آنیلی ( شهید قرآن و عترت ) تقدیم میکنیم:
🗓 تاریخ شروع : 1400/12/19
⏳مهلت قرائت : یک هفته
﷽📖جزء1 : ✅✅✅
﷽📖جزء2 : ✅✅✅
﷽📖جزء3 : ✅✅✅
﷽📖جزء4 : ✅✅✅
﷽📖جزء5 : ✅✅✅
﷽📖جزء6 : ✅✅✅
﷽📖جزء7 : ✅✅✅
﷽📖جزء8 : ✅✅✅
﷽📖جزء9 : ✅✅✅
﷽📖جز10 : ✅✅✅
﷽📖جزء11 : ✅✅✅
﷽📖جزء12 : ✅✅✅
﷽📖جزء13 : ✅✅✅
﷽📖جزء14 : ✅✅✅
﷽📖جزء15 : ✅✅✅
﷽📖جزء16 : ✅✅✅
﷽📖جزء17 : ✅✅✅
﷽📖جزء18 : ✅✅✅
﷽📖جزء19 : ✅✅✅
﷽📖جزء20 : ✅✅✅
﷽📖جزء21 : ✅✅✅
﷽📖جزء22 : ✅✅✅
﷽📖جزء23 : ✅✅✅
﷽📖جزء24 : ✅✅✅
﷽📖جزء25 : ✅✅✅
﷽📖جزء26 : ✅✅✅
﷽📖جزء27 : ✅✅✅
﷽📖جزء28 : ✅✅✅
﷽📖جزء29 : ✅✅✅
﷽📖جزء30 : ✅✅✅
براے ثبت جزء مورد نظر به آیدے زیر مراجعه کنید: ⇩
🌱@Jihad_mahdi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°°°<|🕊🌿|>°°°
-
-
اے عماد✨
دائم درقلب هسٺے(:
به قرارگاهت(منزلٺ)خوش آمدے🌿
اےرازو رمزجہاد(جهاد درراھ خدا)
جہان نامترا هنوزفرامیخواند!♥️
-
-
#پنجشنبھهابھیادشھدا'!
#روضة_الشہیدین🍃
#شادےروحهمهشہداصلوات✨
🌼°`🌾-
『 @jihadmughniyeh_ir 』
#زیارتنامه_شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
#شادیروحشهداصلوات
°`🌿-🕊
『 @jihadmughniyeh_ir 』
#واجب_فراموش_شده
مولای مهربان و غریبم
این روزها بیشتر به دنبال تو میگردم !!
گمشدهای در هیاهوی شهر ...
گمشدهای در روز مرگی دنیا ...
گمشدهای در این شلوغیهای تمام نشدنی ...
چرا هیچ روزنامهای
از آمدنت سطری ننوشته است !؟
چرا آمدنت را هنوز
کسی باور نکرده است !؟
دلم نشان از تو میخواهد،
نکند فراموشت کرده ایم ...
نکند یادمان رفته است،
سراغت را از کجا بگیریم
از چه کسی تو را بخواهیم ...
بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردن است
اللهم عجل لولیک الفرج
🌼°`🍃-
『 @jihadmughniyeh_ir 』
وقتے با چادر سیاهم در خیابانها
میان این عروسک هاي رنگے راه میروم…🎎
طعنه ها، چادرم را نشانه میگیرند…🏹
اما چادرمن محڪم تراز این حرفهاست😇
ڪـه با این طعنه ها، خراش بردارد…🙃
چادر مـن…♥️
ازیاد نبرده چفیه هایي را ڪـه برای
چادرے ماندنم خونے شده اند…🥲🖤
#دحجاب
#چادرانه
🌼°`🍃-
『 @jihadmughniyeh_ir 』
امام على عليه السلام:
أقوَى النّاسِ إيمانا أكثَرُهُم تَوَكُّلاً علَى اللّهِ سبحانَهُ
قويترين مردم در ايمان، با توكّل ترين آن ها به خداوند سبحان است
غررالحكم حدیث3150
#حدیث
🌼°`🍃-
『 @jihadmughniyeh_ir 』
شهدا توانستند، آمدهایم تا ما هم بتوانیم! ای که مرا خواندهای راه نشانم بده
#جهاد_بن_عماد
#رفیق_شهیدم
#مهربون_برادرم
🌼°`🍃-
『 @jihadmughniyeh_ir 』
برای رسیدن به پله ای که شهید بر آن ایستاده است، باید گامی به بلندای گذشتن از همه چیز برداشت، حتی گذشتن از آبرو
#شهید_جهاد_عماد_مغنیه
#آقازاده_مقاومت
#برادر_شهیدم
🌼°`🍃-
『 @jihadmughniyeh_ir 』
⚠️#تلنگر‼️
🍃تقوا سه مرحله دارد.
1⃣ مرحله اول با #زور و اجبار و اکراه از گناه پرهيز میکنند. مزه گناه زير زبانشان است اما از خدا و امام زمان ارواحنافداه خجالت میکشند.
2⃣ مرحله دوم آن اين است که خودداری از #محرمات میکنند بدون اکراه. يک ذره حب گناه در دلشان نيست.
3⃣ مرحله سوم کنترل #فکر است که فکر هم نبايد از جاده صراط مستقيم خارج شود.
🌼°`🍃-
『 @jihadmughniyeh_ir 』
از همسر و فرزندان شهید بگویید.
همسر ایشان سعده بدرالدین از نبطیه هستند و شهید عماد دو تا پسر و یک دختر دارد، پسران به نامهای جهاد و مصطفی و دخترشان به نام فاطمه.
رابطه بچهها با شهید چگونه بود؟
مدتها میگذشت بچهها پدرشان را نمیدیدند. شرایط ایشان خیلی سخت بود، وقتی بزرگ شدند بیشتر با شهید ملاقات میکردند. بستگی داشت به شرایط واوضاع. البته همسر شهید در این زمینه خیلی کمک کرد. و بچهها را به گونهای تربیت کردکه آنها میتوانستند دوری شهید را تحمل کنند.
#حاجعماد
#مصاحبه
#بخش_یازدهم
🌼°`🍃-
『 @jihadmughniyeh_ir 』
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊
🕊🌺🕊🌺🕊🌺
🌺🕊🌺🕊
🕊🌺
'بسمربمہدےزهرا ۜ ..♥️🌱'
#رویای_من
#فصل_دوم
#پارت_82
امروز عروسی امیرعلی بود...دو روزی از مراسم سالگرد کمیل میگذشت...این مدت خیلی سرمون شلوغ بود...جشن رو پنجشنبه گرفتیم که تعطیلی باشه...البته به درخواست خودشون یه جشن ساده توی یکی از تالار های منطقه خودمون گرفتیم..
صبح که سارا با امیرعلی به آرایشگاه میرفت، من و امیررضا و محمد ریسه های چراغ رو تو حیاط وصل میکردیم...همون لحظه سارا رو کرد به محمد و با خنده گفت: داداش محمد ان شاءلله عروسی خودت جبران کنیم..
محمد که بالای نردبون وایساده بود بلند گفت: ان شاءلله..
همه زدن زیر خنده...امیررضا که پایین نردبون رو نگه داشته بود، تکونش داد و گفت: حرف اضافه نباشه، کارِت رو انجام بده بچه پروو!
بعد از چراغونی کردن کل حیاط و جلوی در خونه رفتیم که حاضر بشیم...مامان از صبح رفته بود بیرون و باباهم درگیر خرید و تامین کم و کاستی های مراسم..
علاقهای به آرایشگاه رفتن نداشتم و موهام رو ساده اتو کشیدم...بر عکس من محمد تا کارش تموم شد دوید رفت آرایشگاه...از اول هم این بچه قِرتی بود..
خلاصه ما حاضر نشسته بودیم و مامان هم داشت اسپند دود میکرد...باباهم جلوی در منتظر امیرعلی وایساده بود...فیلم بردار دوربین به دست، آماده فیلم برداری بود. امیرعلی بعد از اینکه لباس دامادیاش رو پوشید اومد که خداحافظی کنه...درسته طبقه بالا مینشستن ولی به هر حال داشت از پسر این خونه بودن خارج میشد و میشد مرد خونهی خودش..
اول بابا رو بغل کرد...بابا دستی به شونه امیر زد و گفت: بابا جان ان شاءلله که بتونی زندگی علی وارانه داشته باشی و حواست به زندگیت و خانمت باشه..
امیرعلی که بغض توی چشماش حلقه زده بود سرش رو پایین انداخت و چشمی گفت...مامان که گریه امونش نمیداد...انگار میخواست بره سفر قندهار...محمد هم دستمال برمیداشت، الکی گریه میکرد، در واقع ادای مامان رو در میآورد...البته از چشم مامان دور نموند و براش خط و نشون کشید..
بعد از بغل کردن امیررضا و تموم شدن مسخره بازی های محمد نوبت من رسید...ماشاءالله داداشم ماه شده بود...لباس دامادی خیلی بهش میومد...فرم موهای یه وری سشوار کشیدهاش، قد بلند و چهارشونه، ته ریشش که حسابی چهرهاش رو مردونه میکرد...کت و شلوار مشکی با کروات..
به سمتش رفتم و محکم در آغوش گرفتمش...دلم نمیخواست این لحظه های قشنگ زود تموم بشه...آروم دم گوشش گفتم: با اینکه دوست نداشتم از پیشم بری و مال یکی دیگه بشی، ولی الان خیلی خوشحالم که دارم همچین صحنهای رو میبینم...الهی خوشبخت بشی دورت بگردم..
نگاهی به چشمهاش انداختم...سعی میکرد ازم بدزدَدِش...دلیل اینکارش رو متوجه نمیشدم! وقت کم بود و سریع دل از امیر کَندم...عکس دسته جمعی خانوادگی گرفتیم و بعد هم سریع راهی تالار شدیم..
**
مراسم تموم شده بود و خسته روی تخت نشسته بودم...محمد انقدر که ورجه وورجه کرده بود همون اول از همه خوابش برده بود...امیررضا هم کمی کمک مامان خونه رو جمع و جور کرد و بعد خوابید...باباهم که دیگه نای ایستادن نداشت...من که خواب از سَرم پریده بود و هر کاری میکردم نمیتونستم بخوابم...اتاق رو دید میزدم که یهو چشمم به گوشی سارا افتاد...توی تالار داده بودش دست منو هنوز هم پیشم مونده بود...سریع بلند شدم و چادرم رو انداختم رو سرم و از پله ها بالا رفتم...دَر خونه رو زدم که با اجازه سارا وارد شدم...به سمت اتاق خوابشون رفتم و گوشیاش رو دادم بهش...با تعجب گفتم: امیر کو؟
مِن مِن کنان گفت: امـــم چیزه حیاطه..
اخمی کردم و گفتم: مگه نمیخواست بخوابه!!
شانهای بالا انداخت و نمیدونمی گفت...سریع به سمت راه پله رفتم...سارا دنبالم دویید و بازوم رو کشید..
_صبر کن زینب!!
دستم رو آزاد کردم و گفتم: اینجوری نمیشه که...واقعا نمیفهمم...چرا امیر اینطوری شده!!
بعد هم سریع به سمت حیاط رفتم...وارد حیاط شدم...امیرعلی دست هاشو تو جیبش کرده بود و سرش رو پایین انداخته بود...حتی لباس هاش رو عوض نکرده بود!
به سمتش رفتم و با جدیت گفتم: امیرعلی! میگی چیشده؟ چرا انقدر آشفتهای؟ به فکر ما نیستی به فکر اون زنِت باش!
وقتی برگشت به سمتم چشم هاش کاسه خون بود...با ترس گفتم: دِ حرف بزن دیگه مُردم از دلشوره!!!
امیر گفت:.....
#بهقلمسعیدهیدیآزمایی
🌼°`🍃-
『 @jihadmughniyeh_ir 』
#زیارتنامه_شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
#شادیروحشهداصلوات
°`🌿-🕊
『 @jihadmughniyeh_ir 』
هدایت شده از ⸤ حنـٰـآن | 𝙷𝙰𝙽𝙰𝙽 ⸣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کار کوچکی از گروه جهادی دخترانه حنــٰان در روز #نیمه_شعبان
استان اصفهان🌱